عزیزترینم نازنین بنیادی، به تو و به آنچه به عنوان یک بازیگر ایرانی- آمریکایی و یک فعال حقوق بشر انجام میدهی، افتخار میکنم.
همه ما دورههای تاریکی را در زندگیمان پشت سر میگذاریم؛ بارها و بارها احساس تنهایی، درماندگی و ترس از ناشناختهها داریم، چه رسد به زندگی در قرنطینه و در آستانهی از دست دادن شغل یا خانه و یا حتی زندگیمان.
اما به تو میگویم، چگونه با اضطراب خودم مقابله میکنم. این چیزیست که از سالهای نخست تحصیل در انگلستان یاد گرفتهام، با پشت سر گذاشتن یک انقلاب، با تلاش برای آموزش خودم و تحصیل و کار همزمان.
اخبار فجیعی از زادگاهم، ایران پس از انقلاب، دریافت میکردم: شکنجهها، قتل عام سیاسی، اقدام به خودکشی دوستانم. من در آستانه فروپاشی عصبی بودم.
اما بعد تصمیم گرفتم کاری در اینباره بکنم. بنابراین هر بار که اخبار بد میشنیدم، خودم را مجبور میکردم بهترین لحظات زندگیام در گذشته را مجسم کنم. یک گوشهای مینشستم و چند دقیقه فقط فکر میکردم. سعی میکردم، تمام آن لحظات زیبا را به یاد بیاورم، قصههای مادربزرگ با پایانهای خوش را مجسم کنم؛ جمعهای خانوادگی؛ گردش با بهترین دوستانم در دوره نوجوانی؛ دل سپردن به پسر همسایه و احساس عشقِ آن شکوفه آغازین، مرا از رفتن به سمت دیوانگی و تردید نسبت به خودم نجات داد.
آنچه اما دوباره بیشتر مضطربم کرد، دو سال رنج بردن از وحشتزدگی (پانیک) در اواسط دهه هشتاد میلادی بود؛ زمانی که برای پیدا کردن خودم در ایالات متحده آمریکا مبارزه میکردم.
اینبار، دو سال طول کشید تا کاملاً درک کنم که هیچ مشکلی در من نبوده، حداقل از نظر جسمی. و اینکه، همه چیز، تصور بدترینها، در ذهن من بود! خداوند همسایه مرا بیامرزد؛ یک بانوی دوست داشتنی از اروپای شرقی که با لهجه زیبایش به من گفت: عزیزم، نگران نباش، همه اینها در ذهن توست!
حدس بزن چه شد؟ شروع به انجام همان کارهای قبلی کردم؛ خودم را وادار کردم به جنبههای مثبت زندگیام فکر کنم؛ به خاطرات با شکوه گذشته سفر کردم؛ و درباره آیندهام خیالپردازی کردم.
من از این وحشتزدگی چیزهای زیادی آموختم اما باارزشترینهایش برای من، رفاقت و همراهی با این مردم است. خیلی زود، یاد میگیرید که چطور از همدیگر مراقبت کنید. شما احساس وظیفه میکنید تا دانش خود از این اختلال روانی به دیگران منتقل کنید.
و همانطور که به زیبایی اشاره کردی، زندگی بدون کمک به دیگران چیست؟ حمایت از دیگران به خود ما نیز برای غلبه بر ترس و اضطراب کمک خواهد کرد. و زندگی بدون دوستی و بدون تمام آن لحظات گرانبهایی که بدون هیچ قید و شرطی از همدیگر مراقبت و به یکدیگر توجه کنیم، چیست؟
در اینجا میل دارم دوستان خوبم فرانسیس فیشر، دومنیک تیپر و فرانکلی آدامز را به این چالش دعوت کنم. نازنین، لطفا عشق و احترام مرا به دوستانت در اتحادیه بهداشت روان برسان. با سپاس از همه شما.
خانم آغداشلو شما اگر ایرانی هستید بهتر بود به زبان پارسی سخن می گفتید. منهم زبان آلمانی و فرانسه می دانم ولی زمانیکه برای ایران و ایرانی چیزی می گویم زبان پارسی بکار می برم!
بانو آغداشلو، عالی بود. ممنون.