علیرضا کیانی – برای درک نسبت امروز ما ایرانیان با ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ باید به روزها و ماههای پیش از آن بازگردیم و به سلسله سخنان و رخدادهایی نظر بیفکنیم که شورش مرتجعانه ۱۵ خرداد را آفریدند. به میزان بالای ارتجاع این شورش از آنجا میتوان بیشتر واقف شد که رژیم ضدمیهنی کنونی حاکم در ایران تبار سیاسی- گفتمانی خود را به آن میرساند و پیروزی خود در بهمن ۵۷ را از نشان از شورش خرداد ۴۲ میگیرد. از آنجا که بر آن نیستیم در این مجال، به نقالی تاریخ بپردازیم، مطالعه پیرامون چگونگی و چرایی رخداد ۱۵ خرداد را به مخاطبان گرامی وا مینهیم و در اینجا خود صرفا روی یک سخنرانی مهم تامل میکنیم. سخنرانی روحالله خمینی در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ در مدرسه فیضیه قم.
درواقع در اینجا بر آن هستم دو نکته محوری را از این سخنرانی- که در راستای تبارشناسی گفتمان خمینیستها سخنرانی بسیار مهمی است- برجسته کنم؛ دو ویژگی پر اهمیتی که از آنها به ارتجاع مذهبی و اسراییلستیزی یاد میکنم که در همین آغاز باید تاکید کنم کاملا متاثر از یکدیگر بودند. در ادامه سخن، علاوه بر این دو ویژگی گفتمانی، و بر بنیاد این سخنرانی مخاطب را متوجه یک ویژگی شخصیتی خمینی نیز خواهم ساخت که تاثیر خود را روی رفتار جمهوری اسلامی نیز گذاشته است؛ یعنی مشروعیت اعمال خشونت شدید غیردولتی علیه مخالف.
خمینی در سخنرانی ۱۳ خرداد خود در همان بخشهای آغازین سخن، اسراییل را آماج اتهامزنیهای خود قرار میدهد و به معنای واقعی کلمه تمام مشکلات ایران را ناشی از اسراییل میداند و حکومت شاهنشاهی را نیز تابع اسراییل ارزیابی میکند. این سخنان از او را مرور کنیم: «اسرائیل نمیخواهد در این مملکت دانشمند باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت علمای دین باشند؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت احکام اسلام باشد… میخواهد اقتصاد شما را قبضه کند؛ میخواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد؛ میخواهد در این مملکت، دارای ثروتی نباشد، ثروتها را تصاحب کند به دست عمال خود… دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت میکند…».
اینکه چرا خمینی تا این میزان اسراییلستیز بود و ریشههای این اسراییلستیزی در کجاست، بیگمان نیازمند مجال و مقال دیگریست و شاید نیازمند پژوهشهای بیشتر؛ ولی آنچه عجالتا در اینجا میتوان یادآوری کرد این است که این اسراییلستیزی خمینی ریشه در بهاییستیزی او نیز داشت و این دو گونهی ستیز از همدیگر تاثیر میگرفتند. بهاییستیزی او را میتوان در ارتجاع مذهبی او طبقهبندی کرد ولی در عین حال اصلا نباید فراموش کرد که این ستیز با بهاییان متاثر از نگاه سراسر منفی و خصمانه او به اسراییل نیز بود.
درواقع، برخی بر این باور هستند سخنرانی تند خمینی در ۱۳ خرداد علیه اسراییل ریشه در این روایت غالب دارد که ساواک در روزهای پیش از آن تاریخ، آخوندها را احضار کرده بود و به آنها امر کرده بود که در منابر خود علیه اسراییل چیزی نگویند. این رخداد شاید راست باشد و این دستور ساواک به آخوندها شاید ریشه در واقعیت داشته باشد ولی این برداشت که سخنان ضداسراییلی خمینی ریشه در این دستور ساواک دارد بدون تردید غلط است.
خمینی در یک فتوای خود بهاییان را «کافر، ضاله و نجس» معرفی کرده بود که حتی به «حمام مسلمین» هم نباید وارد شوند. در کنار چنین نگرشی، اگر این را هم در نظر داشته باشیم که خمینی بهاییان را صراحتا برآمده از اسراییل میدانست و در نامهای در ۳۱ اردیبهشت ۴۲ به سیدهادی میلانی صراحتا درباره بهاییان گفته بود: «فرقه ضالّه دست نشانده اسرائیل»، به آسانی میتوانیم دریابیم که اسراییلستیزی خمینی فراتر از یک واکنش ساده به نیروهای امنیتی حکومت شاهنشاهی است. اسراییلستیزی و بهاییستیزی خمینی دو مقوله تنگاتنگ و در هم پیچیده هستند که اگرچه در مقام تحلیل میتوان آنها را جداگانه ارزیابی کرد ولی در زمین واقعیت کاملا متاثر از همدیگر هستند.
در اینجا ناگفته نگذاریم که مخاطب نباید بر این پندار باشد که اسراییلستیزی خمینی لزوما در چارچوب معادلات استکبارستیزانه او تفسیر شود. به زعم من اسراییلستیزی خمینی را بیشتر باید در پیوند با یهودستیزی او دید؛ چنانکه در همان بهار ۴۲ در نامهای از «خطر یهود» میگوید. این سخنان از او را مرور کنیم: «حالا که خطر بر اسلام وارد شده و آن خطر یهود است… آقا ما نمیخواهیم که یهود بر مقدرات مملکت ما حکومت کند، ما نمیخواهیم که مملکت ما با مملکت یهود هم پیمان بشود».
ارتجاع مذهبی خمینی در ابعاد دیگری نیز خود را در این سخنرانی نشان میدهد. از جمله در جایی از این سخنرانی مشهور، رفراندم ششم بهمن ۱۳۴۱ که منتج به انقلاب شاه و ملت شد را «رفراندم غلط» و «رفراندم مفتضح» میخواند. رفراندومی که یکی از شش اصل برجسته آغازین آن، به رسمیتشناختن حق رأی زنان بود. انقلاب سفیدی که میتوان آن را نقطه عزیمت مجددی دانست برای ایفای حقوق سیاسی- اجتماعی زن در ایران. نکته بسیار جالبتوجه و شایسته تأمل آنکه خمینی وقتی میخواهد در چارچوبی مرتجعانه، رویکرد شاهنشاه آریامهر در ایفای حقوق زنان را مورد انتقاد قرار دهد باز پای بهاییها را به میان میکشد و مینویسد: «شما آقایان در تقویم دو سال پیش از این یا سه سال پیش از این بهاییها مراجعه کنید؛ در آنجا مینویسد: تساوی حقوق زن و مرد، رأی عبدالبهاء است؛ آقایان از او تبعیت میکنند. آقای شاه هم نفهمیده میرود بالای آنجا، میگوید: تساوی حقوق زن و مرد. آقا! این را به تو تزریق کردند که بگویند بهایی هستی، که من بگویم کافر است».
خمینی را شاید به جرأت بتوان یکی از ضدزنترین کسانی دانست که در ایران بر مسند قدرت نشستند. این رویکرد زنستیزانه از یک آیتالله شیعه شاید خیلی غریب نباشد ولی از آن رو برجسته است که بلافاصله پس از حکومت شاهنشاهی پهلوی، پیاده شد؛ چرا که از یاد نبریم شاهنشاهی پهلوی در جایگاه زن در جامعه ایران انقلابی برپا کرد. فراموش نکنیم که در شاهنشاهی پهلوی بزرگترین تحولات تاریخ معاصر ایران در حوزه زنان شکل گرفت. اگر از سیاست دورانساز کشف حجاب در دوران رضاشاه بزرگ بگذریم که زن را از زندان رها کرد، و صرفا بخواهیم بر دوران شاهنشاهی آریامهر تامل کنیم ناچار از اذعان به این نکته هستیم که در بستر گفتمان مترقی پهلوی بود که که حقوقدانانی چون مهرانگیز منوچهریان، در تصویب طرح مترقی «قانون خانواده» به رغم مخالفتها کوشیدند و بالاخره موفق شدند. قانونی که خود آریامهر در مصاحبه با اوریانا فالاچی به آن مباهات میکند و خود را تابع آن میشمارد و همان قانونی که خمینی در معاندت با آن، آن را «نابودی زندگی خانواده مسلمان» توصیف کرد و یک ماه پس از برقراری رژیم اسلامی، در اسفند ۵۷ آن را لغو کرد.
خود آریامهر در همان گفتگو با فالاچی به تلاشهایش برای ورود زنان به ارتش و یا برابری حقوقی زن و مرد میبالد و میگوید: «من سخت مبارزه کردم تا آنها از تساوی حقوق و وظیفه با مردان برخوردار شوند» و با غرور از عملکرد پدرش در «کشف حجاب» یاد میکند و میگوید: «فراموش نکنیم که من فرزند مردی هستم که حجاب را در ایران از میان برداشت». قطعاً کسی منکر خواست و اراده و توانایی زنان حقوقدان و سیاستمداران زن ایرانی عهد آریامهر در پیشرفت وضعیت زنان نمیشود. نکته در بستری ست که پادشاه کشور برای این دست فعالیتها فراهم کرده بود و در حکومتگران قبل (قاجار) و بعد (جمهوری اسلامی)، این بسترها یا فراهم نبود یا از زیر پای زنان کشیده شد. برای آنکه تصوری از دید ضدزن خمینی به دست بیاوریم کافیست به این نکته اشاره کنیم که: ««تنها دو هفته پس از پیروزی انقلاب در روز ۳ اسفند سال ۱۳۵۷، دفتر آیت الله خمینی اعلام کرد که «قانون حمایت از خانواده» ملغی شده است. پس از آن، در روز ۱۲ اسفند اعلام شد که زنان نمیتوانند قاضی شوند، و سرانجام در روز ۱۵ اسفند، آیت الله خمینی در یک سخنرانی گفت که زنان باید در ادارات با حجاب اسلامی حاضر شوند». انقلاب ۵۷، انقلابی علیه زنان بود.
گمانم بر این است که مخاطب آگاه با چنین پیشزمینه تفصیلی که بیان شد، اکنون کاملا به نسبت گفتمانی وضعیت فلاکتبار امروز ما با گفتمان ارتجاعی ۱۵ خرداد متفطن [هوشیار] شده است. صرفا از باب تاکید یادآوری میکنیم که پرخرجترین و جنایتکارانهترین پروژه منطقهای جمهوری اسلامی دخالت در قتل عام مردم سوریه بود. وقتی در چرایی این دخالت دقیق شویم و به روایت مجریان اصلی این دخالت مراجعه کنیم متوجه خواهیم شد که هدف اصلی خامنهای از حمایت از بشاراسد که به اذعان عوامل رژیم اسلامی، دستکم ۳۰ میلیارد دلار از سرمایه ایرانیان را هدر داد، حفاظت از چیزی بود که خود آن را «خط مقاومت» در مقابل اسراییل نام مینهند.
پاسدار حسین همدانی که خود در سوریه کشته شد در گفتگویی که قبل از مرگ خود داشت به صراحت هرچه تمامتر چرایی حضور جمهوری اسلامی در سوریه را توضیح میدهد. در این سخنان از او دقیق شویم: «از نظر ژئوپلیتیکی سوریه کلید اتصال سه قاره اروپا، آسیا و آفریقاست. یکی از اهداف و آرمانهای مهم انقلاب اسلامی که امام خمینی (ره) فرمودند، آزادی قدس است… حضرت امام (ره) برای این کار سرمایهگذاری و هزینه کردهاند. امام در پایان دفاع مقدس دو نامه مینویسند. در آنجا هم دستبردار نیستند و میگویند ما غزه را آزاد میکنیم، ما قدس را آزاد میکنیم. برای تشکیل گروههای مقاومت و نگهداشتن کشورهای این جبهه تا کنون هزینه هم کردیم…روابطی که جمهوری اسلامی با سوریه برقرار کرده بهخصوص با توجه به ظرفیتهایی که در حافظ اسد وجود داشته است یک سرمایه ارزشمند است و اهمیت استراتژیک دارد. لذا لازم بود از این سرمایه حفاظت کند… سوریه کلید منطقه است. نسبت به عراق، لبنان و یمن، سوریه در اولویت است. اگر هر کدام از این کشورها مشکلی برایشان پیش بیاید ما به اندازه از دست دادن سوریه ضرر نخواهیم کرد. بنابراین اهدافی که ما در سوریه داشتیم، اهداف راهبردی بوده است. برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی باید ورود پیدا میکردیم».
به بیان دیگر جمهوری اسلامی از پول مردم ایران هزینهای هنگفت خرج حمایت از بشار اسد و مشارکت در قتل عام مردم سوریه کرده است تا کریدور ارسال سلاح به حزبالله برای تهدید اسراییل را حفظ کند. آنچه حسین همدانی به درستی گفته که برای خمینی نیز اولویتی تام و تمام داشت. فراموش نکنیم که این اسراییلستیزی صرفا در ستیز با دولت اسراییل و شعار محو آن تجلی ندارد و بلکه همانطور که در گفتههای خمینی به صراحت آمده است، نشان یهودیستیزانه نیز دارد که در سالهای پس از بهمن شوم ۵۷ نیز تداومی سیستماتیک داشته است. در مقطع انقلاب ۵۷ و در یک ایران سی و پنج میلیونی، صدهزار یهودی در ایران زندگی میکرد و اکنون پس از ۴۰ سال و در ایرانی که بیش از ۸۰ میلیون جمعیت دارد، بنا به آمار رسمی زیر ۱۰ هزار یهودی در ایران زندگی میکنند. رفتاری که با یهودیان ایرانی شده است را شاید به تسامح بتوان یک کوچ اجباری تدریجی نامید.
جدا از ویژگی اسراییلستیزی سخنرانی ۱۳ خرداد که به روشنی در رفتار امروز رژیم اسلامی پیداست و علیرغم تحریمها از آن کوتاه نیامده است، نکته جالب توجه دیگر نیز این است که روایت خمینی درباره بهاییها نیز تبدیل به روایت رسمی جمهوری اسلامی درباره بهاییها شده است. جمهوری اسلامی در روایت رسمی خود از چرایی بهاییستیزی سیستماتیک خود، آنان را جاسوس معرفی میکند. در سال ۱۳۹۴ وبسایت رسمی علی خامنهای، گفتگویی با علیاکبر ولایتی- مشاور خامنهای- ترتیب داد و ولایتی در آنجا صراحتا گفت: «میگویند چرا شما به بهاییها آزادی نمیدهید؟ آزادی به بهاییها یعنی اینکه آنها را آزاد بگذاریم تا بتوانند برای رژیم صهیونیستی جاسوسی کنند. چون ارتباط بهائیت با رژیم صهیونیستی بر کسی پوشیده نیست. اصلا مرکز بهائیت در سرزمینهای اشغالی است».
به نظر میرسد آن دو ویژگی که در آغاز سخن برای سخنرانی خمینی در ۱۳ خرداد برشمرده شد اکنون به روشنی بر سرنوشت ما ایرانیان سایهای شوم افکنده است. یعنی اکنون ایرانیان هم ارتجاع مذهبی را در زندگی روزانه خود مشاهده میکنند که در ستیز با پیروان دیگر مذاهب و نیز در ستیز با زنان خود را نشان میدهد و هم شاهد هزینه سنگین اسراییلستیزی رژیم هستند که چهل سال است بر گرده ایرانیان سنگینی میکند.
در آخر صرفا میخواهم به کوتاهی به وعده آغاز سخن وفا کنم و به یک ویژگی شخصیتی خمینی اشاره کنم که آن ویژگی شخصیتی نیز رنگ خود را بر رفتار رژیم اسلامی پاشانده است که همانطور که گفتم از آن میتوان به مشروعیت اعمال خشونت شدید غیردولتی علیه مخالف نام برد. خشونتی که خمینی سالها پیش از تکیه بر تخت قدرت در ایران برای آن مشروعیت قائل بود؛ چنانکه در همان سخنرانی ۱۳ خرداد معاون ساواک تهران را تهدید میکند که گوشهایش را خواهد برید و این صرفا منحصر به یک سخنرانی نبود. نشان به آن نشانی که او چند روز پیش از این سخنرانی و در یک سخنرانی در نهم خرداد رییس ساواک و رییس شهربانی قم را تهدید به گردنزدن میکند.
اینها صرفا تهدیدهایی پوشالی نبودند و دیدیم که چگونه خمینی به این وعدهها وفا کرد و پس از بهمن شوم ۵۷، هزاران ایرانی را به علل عقیدتی- سیاسی شکنجه کرد، محبوس کرد، دق داد، کشت، و قتل عام کرد. رفتاری که در کنشهای روزمره رژیم اسلامی در این سالها نیز کاملا پیداست و اگر کمی تیغ آن کندتر شده است از تیزبینی چشمان ناظران جهانیست نه تأمل و تجدید نظر میراثداران در میراث جور و جهل و خون و جنون خمینی.
*سخنرانی علیرضا کیانی در وبینار «بررسی و واکاوی تاریخی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شورش سیاه» که از کانال یوتیوب حزب مشروطه ایران پخش شد.
مقاله ایی روشنگرانه که به دور از مصلحت اندیشی و عافیت طلبی و تعارفات رایج ریشه های انقلاب اسلامی را کالبد شکافی کرده است.
در بررسی ریشه های این انقلاب نکبت بار، تحلیل های عوامانه به اصطلاح روشنفکران در تبعیت از پوپولیسم و تئوریهای توطئه اغلب اشاره به روایتهای متوهمانه دارند : کارتر شاه را تحت فشار قرار داد و نظام پادشاهی ۲۵۰۰ ساله در عرض چند ماه سقوط کرد، یا ایران توسط بیگانگانی که به خوردن سوسمار علاقه دارند اشغال گردید ( حمله دوم اعراب) ، یا آخوندها جنبش آزادیخواهانه ایرانیان را دزدیدند، یا شاه دیکتاتور بود و مردم عصیان کردند، یا کشورهای غربی برای ایجاد کمربند سبز به دور شوروی، حکومت اسلامی را در ایران برقرار کردند، یا شوروی برای رسیدن به آبهای جنوبی، حکومت اسلامی را در ایران برقرار کرد، یا ایران داشت ابرقدرت منطقه می شد و اسراییل با همدستی اعراب، نظام پادشاهی را سرنگون کرد، یا دیگر اراجیف بیشمار دیگر.
در همه این توهمات، کل ماجراها صرفا در سال ۵۷ رخ میدهند و از سویی مردم ایران تا حد گله گوسفند تقلیل می یابند.
لیکن همانگونه که در مقاله بخوبی مورد تحلیل قرار گرفته، انقلاب اسلامی نه در سال ۵۷، که در سال ۴۲ شروع شد.
خمینسیتها به همراهی طبقه متوسط شهرنشین شیعه اثنی عشری، با برنامه ریزی دقیق و تلاش مستمر،از سال ۴۲ بتدریج در ارکان حکومتی و مدنی نفوذ کردند: نفوذ در ارتش وجذب افسران در انجمن حجتیه و سازمان موتلفه، نفوذ در ساواک، نفوذ در آموزش و پرورش و تلاش موفقیت آمیز در گنجاندن دروس اسلامی و پرورش نسل انقلاب، تبدیل آموزش عالی به مراکز تربیت تروریستهای اسلامی و چپ ( نمونه : دانشگاه تروریست پرور شریف و دانشگاه حاج آقا و حاج خانم پرور تهران ) ، اعطای بورسهای تحصیلی به اسلامگرایان ،اقدامات ساختاری برای تبدیل تهران به ام القرا و دار الخلافه آینده، نفوذ در رادیو و وتلویزیون، نفوذ در کانون نویسندگان ، ایجاد تسهیلات و امکانات برای تیلیغ اسلام سیاسی و غیره.
کمتر دیده شده که یک تحلیلگر که ادعای روشنفکری و آزادیخواهی دارد به تضاد گفتمان مدرن پهلوی و گفتمان واپسگرایانه فرهنگ غالب در شیعیان اثنی عشری، نقش طبقه متوسط شهر نشین شیعه اثنی عشری که در اثر رانت نفت بسیار فربه شده بودند ، نفوذ آخوندها از زمان صفویه و افکار یهود ستیزانه و زن ستیزانه و بهایی ستیزانه طبقه روشنفکر و الیت جامعه ایران اشاره ایی کند.
به هر روی،انقلاب واپسگرایانه اسلامی سال ۱۳۴۲ یک ضد انقلاب دهشتناک و ویرانگر در تضاد با انقلاب مدرن سال ۱۳۴۱ بود.