مجید محمدی – دفتر مجلهی «زنان» در دههی هفتاد خورشیدی در طبقهی دوم همان ساختمانی بود که مجلهی «کیان» قرار داشت. گاهی اوقات که به «کیان» سر میزدم (تا مقالهای به آنها بدهم) به سراغ مجلهی «زنان» هم میرفتم. برای مدتی برخی از همکاران نشریه شروع کرده بودند به ایذا و آزار مردانی که به آنها سر میزدند. درست دم در کسی ایستاده بود و از مردان سوال میکرد که «آیا شما تا به حال زنتان را کتک زدهاید؟!» و من هم در مقابل سوال میکردم «شما چطور؟ تا به حال شوهرتان را کتک زدهاید؟!» آنها یا متوجه نبودند که دارند به دیگران با این پرسش توهین میکنند یا اگر متوجه بودند میخواستند افراد را وادار به اعتراف و از این راه تحقیرشان کنند تا به روایتهای آنان تن در دهند. برای آگاهی دادن و روشنگری، کسی به دیگران توهین نمیکند یا به آنها پیشاپیش اتهام نمیزند. آنها همچنین متوجه نبودند که این معادله دو متغیر و شاید چندین متغیر دارد و کلیشهسازی پاسخ نمیدهد.
در آن دوره، فعالان حوزهی زنان در ایران که بعد از یک دهه تلاش از تغییر قوانین به نفع برابری حقوقی زنان و مردان و نیز از تغییر سیاستهای حکومت مأیوس شده بودند به جان کسانی افتاده بودند که از حیث برابری حقوقی زنان و مردان با آنها همراهی داشتند اما تبلیغات سیاسی و مهندسی اجتماعی و فمینیسم از بالا و دولتمحور به سبک و سیاق آنها را نمیپسندیدند. فمینیسم ایرانی به همین ترتیب بود که شتاب و محبوییت خود را به تدریج از دست داد. البته سرکوب حکومت در این میان نقش داشت اما خود فمینیستها نیز کم به پای خودشان شلیک نکردند. امروز جنبش کارگری و محیط زیست با وجود سرکوب بیامان در ایران زنده است اما جنبش زنان به حاشیه رفته است.
وضعیت امروز فمینیسم در جوامع غربی به شکل دیگری اسفبار است. فمینیستها در این جوامع که به برابری حقوقی زن و مرد دست یافتهاند به شکلی افسارگسیخته به انتقامکشی از مردان (با برچسبزنی و پروندهسازی و انتقامگیریهای فرا قانونی)، تمرکز بر کسب قدرت و تخریب نهادها روی آوردهاند. گرایش ضد مرد، ضد اجتماعی و نیهیلیسم در رفتار آنها بسیار آشکار است.
فمینیستهای دولتگرا/سوسیالیست غربی به برابری حقوقی راضی نیستند و میخواهند به سهمی مساوی از منابع قدرت و ثروت و منزلت آنهم با اعمال قدرت از بالا دست یابند بدون آنکه برای آنها تلاش کنند یا از مسیرهای عادی و معقول گذر نمایند. مزهی تبعیض مثبت و سهمیه و گزینش ایدئولوژیک البته به نفع آنان (کسب منابع بدون تلاش و فقط با قبیلهگرایی متمرکز بر عناصری مثل زن، سیاه، همجنسگرا یا تراجنسگرا و ادعای قربانی بودن) برای آنها بسیار دلچسبتر شده است تا دههها تلاش برای رقابت با زنان دیگر و مردان و کسب منابع با نشان دادن شایستگی خود. آنها به این ترتیب میخواهند مسیر ترقی خویش را کوتاه کنند بدون توجه به اینکه خود به کسانی که امتیاز میجویند و سرکوبگر معرفی میشدند شباهت پیدا میکنند.
روند انحطاطی فمینیسم
فمنیسم با دولتگرایی و نزدیک شدن به چپ و مبارزهی طبقاتی به بیراهه رفت. وقتی خانواده را زندان زنان و آشپزخانه را قصابخانهی آنها معرفی کنید، همهی مردان را در مظان اتهام به خشونت به همسران خود قرار دهید و در رابطهی زن و مرد در خانواده و جامعه، همهی مشکلات را به مردان نسبت دهید از یک کارزار مدنی و حقوق بشری به فعالیتگرایی مبتنی بر تنفر و برچسبزنی و حذف روی آوردهاید. فمینیستهای دولتگرا بجای تمرکز بر مشکلات نظام آموزشی، روابط قبیلهای و سنتهای قومی که مانع برابری حقوقی بودند به قدرت و نقشی که قدرت میتوانست به نفع آنها بازی کند روی آوردند. قرار گرفتن فمینیستهای ایرانی در سمت اصلاحطلبان در دهههای هفتاد و هشتاد ناشی از چنین رویکردی بود.
فمینیسم قدرتگرا مردان را مسئول عقبماندگی زنان معرفی میکند و نه قوانین و سیاستهای نابرابریگرا یا امتیازخواهانه یا فقدان تلاش کافی از سمت زنان را. همیشه دیگری را مسئول فقدانها و شکستها معرفی کردن و غفلت از کمبودها و مشکلات خود، احساس خوبی به فعالیتگرایان میدهد. فمینیسم دولتگرا و فمینیسم سوسیالیست به سرعت به جمع نیروهایی میپیوندند که بیش از صد سال است جهان را به سلطهگر و زیر سلطه تقسیم کرده، اروپاییان را مسئول همهی بدبختیهای عالم (از جمله مشکلات زنان) معرفی میکند، و افراد زیر سلطه را به انقلاب دعوت مینماید که البته همهی این ایدهها بجای بهشت، جهنم بر روی زمین ساختهاند.
فمینیسم حقوقی یا فمینیسم دولتگرا
فمینیسم چه در کشورهای غربی و چه بعد از آن در دیگر کشورها هنگامی به بیراهه رفت که قدرت و اقتدار را هدف و ماموریت خود قرار داد و نه عدالت و برابری و کرامت انسانی را. فمینیسم اقتدارگرا بجای آنکه افراد بیشتری را آزاد کند، قید و محدودیت بیشتر بر پاهای آدمیان گذاشت. این ایدئولوژی که به درستی ادعای آزادی زنان را داشت و دستاورهای بزرگی مثل حق رأی زنان را در توشه دارد، با قدرتگرایی، بخشی از زنان را زندانی ایدئولوژی برابرسازی از بالا قرار داد. در عالم واقع اما هم زنان میتوانند به شوهرانشان خشونت ورزند و هتاکی کنند و هم مردان. خانواده نیز میتواند هم زندان زنان باشد و هم زندان مردان. هیچیک از جرائم و تخلفات و نامردمیها به هیچ جنس و نژاد و قبیله و ملتی اختصاص ندارد بلکه اموری انسانی فارغ از جنسیت و رنگ و نژاد و قبیله و مذهب و… هستند!
علت دوم انحطاط فمینیسم، نزدیک شدن آن به مارکسیسم بود. امروز بسیار دشوار است پیدا کردن فمینیستهایی که شعارهای سوسیالیستی ندهند یا آگاهانه از آن پرهیز کنند. مارکسیستها بر برابر کردن منابع از مسیر دولت تمرکز داشتهاند و نه ایجاد فرصتهای مساوی برای افراد. دولتگرایی زهریست که از مارکسیسم به فمینیسم سرایت کرد. همپیمانی فمینیسم و مارکسیسم جنبشهای زنان را به زائدهی گروههای قدرتطلب تبدیل کرده که خواستها و مطالبات زنان را ابزار کسب کرسیهای بیشتر پارلمان و کابینه قرار میدهد و نه تسهیل اشتغال و تحصیل یا کاهش آزار جنسی و پشت سر گذاشتن رتبهی شهروندی درجه دوم برای زنان. هر آنچه زنان در یکصد سال گذشته به دست آوردهاند از مجرای دفاع از برابری حقوقی و اصرار بر حق انتخاب بوده و نه تمرکز بر کسب قدرت یا توزیع منابع اقتصادی از بالا.
از حق رأی تا پروندهسازی
فمینیستهای غربی کارزارهای خود را از حق رأی، حق تحصیل، حق حضانت و حقوق دیگر مساوی برای زنان در جامعه و خانواده آغاز کردند که تا اینجای کار من نیز یک فمینیست هستم. اما به تدریج از این موضوع فراتر رفته و خواهان امتیازات و قدرت بیشتر صرفا به علت بیولوژیک، یعنی زن بودن، شدند! در این مسیر به اتهامزنی و فشار برای حذف (کاری که جنبش «من هم Me Too» در آن سرآمد دیگران است) و سرکوب حقوق دیگران بدون روالهای قانونی و حق دفاع و نفی کرامت و فردیت آنها پرداختند. هر کس که انتقادی به این رفتارها داشت زنستیز معرفی شد. نزدیک شدن فمینیسم به سوسیالیسم آنها را به همان کارهایی کشاند که دولتهای اقتدارگرا و تمامیتخواه مارکسیست در آنها استاد هستند یعنی نفی آیین دادرسی، نفی حقوق بشر به عنوان ایدههای «امپریالیستی» و «صهیونیستی»، عدم رعایت قانون به بهانهی بسته شدن دست انقلابیون، و فرار از شفافیت زیر پوشش دادن امکان به دشمن برای سوء استفاده. فمینیستهای ایرانی با دنبالهروی از این جهتگیریها خسارات زیادی در یک دههی اخیر به جنبش زنان وارد آوردهاند.
خطای فمینیسم در حوزهی واقعیت
فمینیسم دولتگرا و فمینیسم سوسیالیست به علت عدم درک تاثیرگذاری کارزار برابری حقوقی، زن و مرد را در همهی زمینهها یکسان دانست از جمله در تواناییها و خصوصیتهای فیزیکی و احساسی. تنها به آمارهای ورزش قهرمانی در دنیا نگاه کنید. زنان و مردان از لحاظ فیزیکی مساوی نیستند (با برخی استثنائات) و رقابت میان آنان (رقابت مردانی که خود را زن میپندارند در بخش زنان) در برخی رشتهها (مثل وزنهبرداری یا کشتی) برای زنان ناعادلانه است. این البته به این معنا نیست که آنها از لحاظ حقوقی نباید برابر باشند. گرایشهای زنان و مردان در حوزهی مشاغل نیز متفاوت است بدون آنکه بخواهیم حکم کلی صادر کنیم. اگر آزادی انتخاب ملاک باشد و برابری را به رسمیت بشناسیم تفاوتها طبیعی خواهد بود. بر اساس همین خطای واقعی است که مردانی (مادرزادی) که خود را زن (از نظر هویتی) تلقی میکنند اجازه یافتهاند با زنان مسابقه دهند و به دلیل قدرت فیزیکی همیشه برندهی میدان باشند.
تقدم حق انتخاب بر الگوی چپ از زن
هم زنی که میخواهد در بیست سالگی ازدواج کند و چهار فرزند داشته باشد و عاشق آشپزی است، زنی آزاده است (و نه خدمتکار مرد) و هم زنی که تا ۳۵ سالگی ازدواج نمیکند تا شغل سطح بالایی پیدا کند؛ هم زنی که فقط با همسرش روابط جنسی دارد، زنی آزاده است و هم زنی که رابطهی جنسی را منوط به ازدواج نمیکند؛ هم زنی که به فضا میرود پیشگام است و هم زنی که فرزندانی مسئول و کارآفرین تربیت میکند. هم زنی که سقط جنین میکند قابل احترام است و هم زنی که با آن مخالف است. هیچکدام از اینان برتری فکری و اخلاقی بر دیگری ندارد اگر که به این سبک زندگی مجبور نشده باشد. چون این رفتارها نه ناقض اخلاق است و نه ناقض قانون عرفی. مشکلی که فمینیسم هویتگرای غربی در مورد حجاب درک نمیکند و آن را با آغوش باز پذیرفته آن است که حجاب در جوامع و دولتهای دینمدار و خانوادههای شریعتمدار یک انتخاب نیست بلکه با زور و ذهنشویی و تهدید و ارعاب بر سر دختران میرود تا به آن عادت کنند. همچنین حجابی که از نه سالگی بر سر دختران گذاشته شده انتخاب آنها نیست.
فمینیسم حقوقی که برابری فرصت و برابری حقوق انسانی را طلب میکند هنوز از انرژی کافی در ایران برخوردار است و میتواند زنان را بسیج کند (مثل کارزار مقابله با حجاب اجباری) اما تلاشهایی که «فمینیستهای اسلامی» و چپگرای نزدیک به دولتها برای «برابرتر کردن» انجام دادهاند موفقیت چندانی نداشته است. فمینیسم حقوقی به افزایش حق انتخاب زنان منجر میشود و فمینیسم دولتگرا و معطوف به قدرت، به ارسال چند خانم آقازاده و چادری به مجلس اسلامی.
فمنیسم ایرانی برخلاف شعارهای خوش آب و رنگ خود دنبال استیلا یافتن بر تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی است نه برابری جنسیتی!فقط یک فمنیست ایرانی است که میتواند همزمان از قانون منع ثبت ازدواج دختران زیر ۱۸ سال و عشق و عشق بازی رومینای ۱۳ ساله حمایت کند!!!!فقط یک فمنیست ایرانی است که در آن واحد از حق تحصیل و اشتغال و مسافرت زنان مجرد و متاهل بدون اذن ولی و اجبار حضور پسران بی پناه در خدمت سربازی اجباری بدون اجر جهت رسیدن به حداقل حقوق اجتماعی دفاع میکند!!!!فقط یک فمنیست ایرانی است که مهریه و نفقه و اجرت المثل را متعلق به ۱۴ قرن قبل و از مد افتاده نمیداند ولی تعدد زوجات یا صیغه را قوانینی منسوخ شده و متعلق به اعراب جاهلیت عنوان میدارد!!!
جنبش زنان در ایران یک جنبش ضعیف و در حاشیه نیست بلکه برعکس جنبشی قوی و پویاست و در کنار جنبش کارگری و فعالین محیط زیست یکی از ستون های اصلی اعتراضات بر ضد رژیم است
بنظرم قیاس وضعیت زنان در جهان غرب و جهان اسلام و بویژه در خلافت شیعه، حتی در چارچوب محدود فمینیسم، مع الفارق است.
تمدن غربی و اسلامی متعلق به دو سپهر کاملا متنافر و جمع ناپذیرند و در بسترهای جغرافیایی و تاریخی و فرهنگی کاملا متفاوت بوجود آمدند.
زن در جهان اسلام نه تنها جنس دوم بلکه اصولا مادون انسان و برای خدمات رسانی به مرد، عامل تکثیر ژن مرد و در عین حال موجودی برای گمراه کردن مرد آفریده شده است.
یک فمینیست غربی، حتی از نوع زیاده خواه و چپگرا، تنها با دستگاه حاکمیت و عرف و قانون سروکار دارد، اما یک زن مبارز ایرانی، ابتدا با دستگاه آفرینش و سپس با یک حکومت دینی سرکوبگر و همچنین مردان مومن شیعه اثنی عشری جامعه خود، باید مبارزه کند تا بتواند اول انسان بودن خود را به اثبات برساند ، باقی مسائل بعدا. ماموریتی تقریبا غیر ممکن !!
ای کاش آقای محمدی، گاهی، از نظر جامعه شناسی به مسائل مربوط به جامعه ایران وخلافت شیعه هم بپردازند.
رنج و خشونت زندگی مساله ای غیرقابل کنترل است .مثلا توهم بزرگی بین برخی روشنفکران بود که ما توانسته ایم بیماری های اپیدمی را شکست بدهیم و ناگهان کرونا ، خواب خوش این جماعت پست مدرن را پاره کرد .
آری ، در قرون گذشته ، خشونت بیشتری علیه زنان بود .اما آیا خشونت علیه مردان را می بینیم؟ چه میزان پسران و مردان در سنین پایین در جنگ ها ، محیط های کاری سخت کشته و معلول شدند ؟ آیا زنان هم همپای مردان در این جنگ ها بودند ؟ و آیا هم اکنون رنج و سختی ای که مردان تحمل می کنند را می بینیم ؟ آیا متوجه هستیم قربانی های خشونت جنسی و تجاوز در مردان چند برابر زنان است ؟ آیا سری به مدراس زده ایم تا معلمان دینی و قران و عربی و پرورشی را کنترل کنیم و آنها را متوجه کنیم که پسران نوجوان این سرزمین “غلمان های ِ حرم سرای آسمانی ِ اسلام مدینه” نیستند؟
آیا برابری جنسیتی به معنای عدم شایسته سالاری است؟ اگر در پست های کاری بالا زنان ، به دنبال برابری هستند ، آیا حاضر هستند ۵۰ درصد نیروی کار در معادن و کارهای دشوار باشند ؟ آیا در رشته هایی مثل تدریس و پزشکی و پرستاری حاضرند ۵۰ درصد از بازار کار را تقدیم مردان کنند؟
داستان این است که هر چقدر هم سر هم فریاد بکشیم ، مرگ و بیماری و مشکلات خواهند آمد و رنج ما از بین نخواهد رفت .
متاسفانه روشنفکران چپ و پست مدرن همگی در هپروت هستند و رهاوردشان جز قبیله گرایی ، خشونت افسار گسیخته و جنون نیست .انسان روی زمین رنج می کشد و اگر ایمان به خدا و تجربه های معنوی را از او بگیرند ، خود را گم شده می یابد و مثل تمام قهرمان های نیهلیست به خودکشی و یا دیگر کشی متمایل می شود .متاسفانه محققانی که در آزمایشگاه و پژوهش ها غرق شده اند و نویسندگان خیلی روشنفکر و از مابهترانی که به مقاله نوشتن و صحبت کردن دائمی ، مشغول هستند هیچ ایده ای از زندگی واقعی ندارند .آنها نمی دانند که ایمان ، به انسان قدرت زندگی می بخشد و این جماعت بی خدای روشنفکر و خیلی خیلی دانا ، نمی دانند که ما مردم عوام که از فوکو و هایدگر و پوپر نقل قول نمی کنیم ، خوب می دانیم در ایمان یقین نیست .ما می دانیم که باور یعنی ؛ درست انگاشتن یک اعتقاد و زیستن برپایه ی آن و استفاده از نتایج آن . ما عوامی که کتاب خوانده ایم و تجربه ی زندگی داریم خوب می دانیم که ایمان و خردگرایی را توامان باید پرورش داد و حقوق بشر دستاورد خداباورانی بود که امریکا را پایه گذاشتند ف پس منافاتی بین حقوق بشر و ایمان به خدا نیست . ما می دانیم ایمان به خدا ، مثل هر پدیده ی بشری دچار انحراف می شود اما خداناباوری اگر در جامعه ای همه گیر شود ، ماشین کشتاری راه می اندازد که در ۱۰ سال دهها میلیون نفر را حذف می کند .ما ایمان به خدا را پاس می داریم و اجازه نمی دهیم بی خدایان ، چپ گراها ، پست مدرن ها جامعه های آنارشیستی شان را برقرا کنند .به شهر مقدس چاز (Capitol Hill Autonomous Zone
) در قلب سیاتل نگاه کنید .مواد و اعتیاد الکل و حرف های هپروتی پست مدرنیستی به همراه گروه های جنایتکار ، حاکمان ای یوتوپیا هستند .می فرمایند که هیچ فرا روایتی در کار نیست .خدایی در کار نیست .بخورید و بیاشامید و بدرید و نکاح کنید .هیچ بعید نیست در این شهر قوانین شریعت و فقه اسلام مدینه هم حاکم شود . نکته ی جالب عشق آتشین بین ِ پست مدرن ها و قصابانِ اسلام مدینه است .تعالیم ِ حضرت فوکو (صل الله) و عشقش به کفتار جماران بزرگترین درسی است که هرگز نباید فراموش کنیم .
اگر می خواهید به ژرفنای مشکل زن ستیزی در ایران و کشورهای اطراف دست یابید، می بایست گودالی به ژرفای قرنها حفر کنید. و در تاریخ فراموش شده بگردید و کالت مرگ و زن ستیز را بیابید که هنوز که هنوز است همچنان زنده است و جان بانوان ایران و در منطقه ایرانشهر که زمانی یکی بود، را می گیرد و باعث عقب افتادگی اینها بوده و هست. این کالت مرگ است که با زندکی در ستیز دارد زندگی که زنان می آفرینند و ستیز با ایزدبانوان دارد. اگر می خواهید به عمق ماجرای دست یابید و باقی بازی با واژه هاست. این کالت مرگ است که هنوز حکم می کند.از هر دینی هم قدیمتر است. و دینها را هم ابزار خودش کرده است.