نیردی جهانی علیه لیبرالیسم در جریان است. به ایدهها و نهادهای لیبرال مانند آزادی گزینش فردی، آزادی باور و آزادی ابراز عقیده، نگاهبانی از اطلاعات شخصی، آزادی از خشونت، دمکراسی کارآمد و نظام حقوقی مستقل، از جوانب مختلف حمله میشود. ما با برخی از این حملات به خوبی آشنا هستیم و بسیار به آنها میپردازیم: چین زیر رهبری شی جینپینگ، روسیه با ولادیمیر پوتین و حاکمانی در کشورهای دیگر، و تعداد اندکی نیز در اروپا.
به نظر میرسد بعضی برآنند چنانچه دنیای غرب سدی در برابر این رژیمها ایجاد کند، نظم لیبرال درست میشود. آنها فکر میکنند مبارزه بین غرب (ایالات متحده آمریکا) و «بقیه» (چین) است. اما قضیه به این سادگی نیست. حملات فراوانند و در ارتباط تنگاتنگ و پیچ در پیچ با یکدیگر قرار دارند.
حمله از درون
در درجه نخست از درون است که به لیبرالیسم حمله میشود. توانایی غرب در برخورد با مخالفان لیبرالیسم در خود این مرکز تضعیف میشود. نمونهی بارز آن حمله رئیس جمهور دونالد ترامپ است به ارزشها و نهادهای لیبرال و ایجاد درگیری، ناشکیبایی و دامن زدن به ناسیونالیسم افراطی. او از محیط ضد لیبرال تحریک میشود، اما خودش نیز به ویژه در رسانههای اجتماعی دیگران را تحریک میکند.
حال چنانچه ترامپ در انتخابات نوامبر ۲۰۲۰ ببازد، آیا موضوع حمله به لیبرالیسم منتفی میشو د؟ بعید به نظر میرسد.
ضدیت با لیبرالیسم در غرب پروردهی ذهنیت کسانی است که به عنوان روشنفکر تا حد یک ایدئولوژی رشد داده شده و در محیطهای مختلف و متفاوت سیاسی ریشه دوانده است. احتمالا برجستهترین ایدئولوگها موسوم به «راست نو» Nouvelle Droite در فرانسه هستند. آنها میخواهند نظم لیبرال پس از جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن مانند حقوق بشر، همکاری بین دولتهای مستقل، برابری حقوقی و نه به نژادگرایی و نژادپرستی را خدشهدار کنند. «راست نو» همچنین خواهان به زیر کشیدن تسلط رهبری کاپیتالیسم آمریکایی است. آنها نشان دادهاند که دارای قدرت ضربات شدید فراملی هستند و با آنکه در بسیاری از نکات با احزاب راست افراطی در یک مسیر قرار ندارند، اما «راست نو» بطور غیرمستقیم برای آنها رأی دهنده میآورد.
ستایش درگیری و اقتدار و تودهی مطیع و تسلیم
بنا بر نظر الا دوبنوا (Alain de Benosit) سرشناسترین ایدئولوگ «راست نو»، نظم لیبرال پس از جنگ جهانی دوم با هدف سیاسی خاصی که در ذهنیت عمومی از جنگ به وجود آمده بود، خلق شد و به حیات خود ادامه داد. به باور او، اساس لیبرالها «نه بر پایه حقیقت بلکه بر پایه وفاداری» است. وی معتقد است «باید به تاریخ رجوع کرد. تاریخ از صلح لیبرال و از جستجو برای امنیت و رفاه تاثیر نپذیرفته بلکه متاثر از درگیری و مردان قدرتمند و تودهی نظمپذیر تاثیر گرفته است.»
ویران کردن نهادهای بینالمللی و از سر گرفتن سیاست امپریالیستی نیز برای «راست نو» به معنی «بازگشت به تاریخ» است. «راست نو» به صراحت ضدفمینیسم است.
گیوم فای (Guillaume Faye) نظریهپرداز دیگری از «راست نو» است که به شدت ضد مهاجرت است و آن را «مستعمره شدن اروپا به وسیله غیرسفیدها» میداند.
ستایش «سیاستهای سختگیرانه» ما را به دلیل دومی هدایت میکند که نشان از ضدیت نیرومند این دیدگاه با لیبرالیسم در غرب دارد: ضدیت با لیبرالیسم از جهت فکری با رژیمهای اقتدارگرا (اتوریتر) که بطور فعال از سیاستهای سختگیرانه حمایت میکنند وجه مشترک دارد. الکساندر دوگین (Aleksander Dugin) مشاور پوتین ارتباط نزدیکی با الا دوبنوا، نظریهپرداز راست نو، دارد و از او به عنوان «برجستهترین روشنفکر امروز» نام میبرد. در غرب متقابلا ستایش از پوتینِ سرسخت، با بالاتنهی برهنه و ژستهایی که یک رهبر بلامنازع را به نمایش میگذارد، نمونهای از همین وجه اشتراک است.
این فقط ترامپ نیست که در حالی که به متحدان خود فحاشی میکند، به چاپلوسی از دیکتاتورها میپردازد. او به وضوح متوجه نیست هنگامی که تملق پوتین را میگوید، «راست نو» و پروژهی جهانی دوگین، مشاور پوتین، را مطرح و حمایت میکند و در عمل در خدمت احیای ژئوپولیتیک مبتنی بر تمرکز «اوراسیا» و تضعیف جایگاه آمریکاست!
تا زمان بحران مالی ۹-۲۰۰۸ «راست نو» به نئولیبرالگرایی اقتصادی و ثمرهی آن، یعنی گلوبالیزاسیون، حملهور میشد. در دههی اخیر اما سیاست هویتطلبی است که فرمان را به دست گرفته تا مخاطبان و رأیدهندگان را برای نبرد «ما علیه آنها» بهتر بسیج کند. کارآیی این سیاست زمانی افزون میشود که هویت و مخالفت با گلوبالیزاسیون با هم پیوند یابند. اما مبارزه ضدلیبرال که اکنون در جریان است، در درجه اول علیه بازار و در عرصهی اقتصادی نیست بلکه علیه نظریات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است تا بدینوسیله بازار محصور شود و در صورت لزوم توسط همین نظر هدایت گردد.
لیبرالسیم باید صراحت داشته باشد
دو فرایندی که ما در میانهی آن بسر میبریم، بر نتیجهی مبارزه تاثیر خواهد گذاشت. چنانچه کشورهای لیبرال دمکرات بتوانند بیماری کووید۱۹ را بهتر از رژیمهای اقتدارگرا سر و سامان دهند، این امر کفه مبارزه را به سود کشورهای لیبرال دمکرات سنگین میکند. یک آمریکای دچار تفرقه و پراکنده در حالی که اروپا تا حد زیادی متشکل از دمکراسیهای لیبرال است، در میانهی جریان قرار دارد. پاندمی کُرونا قطعا نظم اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم را در جهت مقررات ملی و شاید حتی تجارت کمتر تغییر میدهد. از سوی دیگر جنبشی که اکنون علیه نژادپرستی در جریان است، احتمالا سوء استفادهی سیاسی از «هویت» را که «راست نو» و افکاری از این قماش از آن دفاع میکنند، متوقف سازد.
در هر حال هر دو نتیجه به چیزی یاری میرساند که ما آن را «دفاع منفی» از لیبرالیسم [دوستی خاله خرسه] مینامیم. این در حالیست که یک دفاع مثبت از لیبرالیسم ضرورت دارد. شاید بایستی با روشن کردن اینکه لیبرالیسم واقعا چیست و از چه دفاع میکند آغاز کنیم. در کاربرد این واژه اکنون هرج و مرج و آشفتگی به چشم میخورد. اگر لیبرالیسم میخواهد به زندگی ادامه دهد، باید سیمایی روشنتر و صریحتر به خود بگیرد؛ سیمایی که به مشکلات بزرگی که در برابر ما قرار دارند بتواند پاسخ بگوید؛ مشکلاتی مانند بحران اقتصادی، اختلافات فزایندهی اجتماعی، تغییرات زیست محیطی، تمرکز فراوان قدرت بازار و تهدید پلاتفرمهای دیجیتال علیه نگاهبانی از اطلاعات شخصی. تقریبا همهی این مشکلات نیازمند همکاری بینالمللی، منطقهای و جهانی است.
لیبرالسیم باید اجتماعی باشد
در عرصهی سیاسی بطور رسمی گفته میشود که ترامپ اشتباه میکند اما در صورتی که ترامپ دوباره انتخاب شود و ادامه کارش مثل امروز باشد، رهبران سیاسی در اروپا چه خواهند کرد؟ ایا آنها برای حملاتی که از «راست نو» به لیبرالیسم میشود و اتحاد آن با رژیمهای اقتدارگرا پاسخی دارند؟
پاسخ به حملاتی که علیه لیبرالیسم میشود را باید فراتر از رسیدگی به بحران کُرونا دید، اما در عین حال این پاسخ باید تاثیر مستقیم کُرونا بر عرصههای اجتماعی و اقتصادی را نیز در نظر داشته باشد. اینکه تا کنون لیبرالیسم اختلافات فزاینده را تقویت کرده است، به نظر میرسد قابل انکار نباشد. از همین رو لیبرالیسم باید اجتماعی (سوسیال) باشد. سیاستهای محیط زیستی نیز همینطور؛ سیاست محیط زیستی میبایست متکی بر لیبرالیسم اجتماعی باشد. سخن بر سر این است که این تغییرات باید همین حالا صورت گیرد تا میراث تخریب به نسلهای آینده منتقل نشود.
اما بحران کُرونا نیز میتواند در این زمینه آموزنده باشد. کشورهای لیبرال دمکرات تعطیل کردن فعالیتهای اجتماعی و سپس بازگشایی تدریجی آنها را با تکیه بر اعتماد مردم و شهروندان انجام دادهاند. اگر این استراتژی موفق شده باشد پس یک اصل مهم و بنیادی لیبرالیسم اجتماعی تحقق یافته است. این موضوع را میتوان اینطور تصویر کرد که: هر شهروند تا زمانی که دیگری آلوده به ویروس کُرونا نگردد، میتواند آزادانه در جامعه حرکت کند.
*منبع: aftenposten
*نویسنده: Helge Hveem استاد دانشگاه اسلو
*ترجمه و تنظیم از احمد تاجالدینی
بزرگترین ضربه را چپهای مرتجع و نئولیرالیستهای غربی به لیبرالیسم و حقوق بشر وارد کرده اند.آنها با رواج ایده های مخربی چون مارکسیسم فرهنگی، پست مدرنیسم، هویت طلبی و نسبیت گرایی فرهنگی در تلاش هستند تا فردگرایی و آزادی و حقوق بشر و هویت انسانی را از انسانها سلب و آنها را در زندانهای هویتی و فرهنگی اسیر نمایند.
یک چپگرای غربی اصولا حقوق بشر و آزادی را برای انسان غیر غربی مضر می داند چه برسد که آن را تجویز کند. او بر ترامپ می تازد که چرا بدنبال خوشبختی و اقتدار آمریکاست در حالیکه روش زندگی صدر اسلام را برای مسلمانان مفلوک تبلیغ می کند.
چپگرای غربی ، از اینکه یک هنرپیشه زن هالیوود حقوقی کمتر از همتای مذکر اش دریافت می کند رگ غیرت اش متورم می شود، اما در مورد ختنه دختران مسلمان و تجاوز شرعی به آنان خفقان می گیرد.
مثالها زیاد است و نوشتن در مورد نکبت و تعفن نسبیت گرایی فرهنگی و چپگرایی مارکسیستی- پست مدرنیستی ملال آور و حزن انگیز،