سیامک نادری – در ۴۱سال حاکمیت جمهوری اسلامی، شاهد به کار گرفتن زندان، شکنجه، اعدام و ارعاب (النصربالرعب) در سرکوب مخالفین هستیم. در جبهه مخالفین جمهوری اسلامی سازمان مجاهدین ادعای ایجاد بدیل سکولار و دمکراتیک را دارد. آیا پراتیک واقعی این سازمان این ادعا را تائید میکند؟ یا برعکس، به لحاظ ایدئولوژی و شیوه عمل مشترکاتی بنیادی با جمهوری اسلامی دارد؟
من بر پایه تجربیات مشخص و طولانی کار با این سازمان به این پرسش پاسخ مثبت میدهم. جدا شدنم از این سازمان نیز به همین دلیل بوده است و پس از آن وظیفه خود را روشن کردن این حقیقت قرار دادهام چرا که معتقدم چنین نقدی به پالودن صفوف مبارزه میانجامد.
من به مدت ۳۶ سال از اعضای سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی و در بالاترین رده تشکیلاتی ابلاغ شده (ام– او) قرار داشتم. یکماه پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۶۷ به مجاهدین خلق مستقر در عراق پیوستم و از همان بدو ورود به تشکیلات مجاهدین خلق در عراق با سرکوب ایدئولوژیک روبرو بودم. هر سالی که میگذشت نسبت به سال پیش سیاهتر و زنجیرهای کنترل عقیدتی بر روح و روانمان تنگتر میگشت. بهرغم همه انتقادات و طرح مسائل و نکاتی که با ارزشهای انسانی و مبارزاتی هیچگونه همخوانی و سنخیّتی نداشت، النهایه رجوی بیش از پیش سیستم سرکوب و زندان و شکنجه را پیشه کرد. بارها پیش آمد که به مسئولین بالای تشکیلات مجاهدین خلق از سر دلسوزی و منافع اصولی سازمان مجاهدین خلق گفتم: «ما برای آزادی و از بین بردن سانسور، اختناق، زندان و شکنجه مبارزه میکنیم؛ چطور میتوانیم درون تشکیلات خودمان با همین پدیدههای سرکوب مواجه باشیم؟ پس تفاوت ما با خمینی چیست؟»
سوالهای من از روی حُسن نیّت و با قصد زدودن چنین سیاهکاریهایی از صف مجاهدین خلق صورت میگرفت. هرگز به گمانم راه نمییافت که مسئولیت این امر تنها به عهده و در حیطه شخص رجوی است. و تمام آنچه را که من در ذهن و ضمیر خود از این «رهبر» مجاهدین خلق میپنداشتم اشتباه محض بوده است. اما واقع این است که رجوی در گذر سالیان به مرور جایگاه رهبری مطلق یافت. تا آنجا که در تمام نشستها هیچوقت از «خدا» حرف نمیزد و نمیزند، اما آنگونه از رهبری عقیدتی حرف میزند، که انگار، خدایی نیست جز همین رهبری عقیدتی. به عبارتی اگر خدایی هم وجود داشته باشد چنین مینماید که به رجوی وصل است و با او ارتباط دارد، ولاغیر! همچنانکه در گفتاری میگوید : «ورود به بهشت ازطریق وصل به رهبری عقیدتی امکانپذیر است. در روز معاد از تو میپرسند رهبرت کیست؟ میگویی مجاهد (رجوی نام خودش راعامداً به کار نمیبُرد) میگویند مستقیم برو بهشت! و اگر بگویی «حزب توده» میگویند: بفرمایید به جهنم!»
با همینگونه توجیه و تذکار قوانین خدا و تکامل، این رهبر عقیدتی توانست زندان و شکنجه و قتل در درون و بیرون تشکیلات را تئوریزه کرده و پیش ببرد.
مثالها بسیارند. مهوش سپری (نسرین) همردیف رهبری عقیدتی در سال ۷۶ در نشست اعضای قدیمی سازمان به صراحت گفت: «بله زندان داریم، میاندازیم تو هلفدونی…»
مسعود رجوی نیز خود در سال۷۴ گفت: «بله زندان داریم خوبش را هم داریم! جنبشهای انقلابی جاسوسها و خائنین را چندتا چندتا اعدام میکنند. ما که هنوز اعدام نکردهایم. حالا چندتا بریدهی مزدور [جداشدگان از سازمان] اسم دوتا سیلی را گذاشتهاند شکنجه؟!»
پیش از این تاریخ هم رجوی پس از عملیات مروارید در سال ۱۳۷۰ در نشست عمومی به صراحت گفته بود: «کسی که بریده است و میخواهد برود (از تشکیلات جدا شود)، خائن است. جرم خائن هم اعدام است! در همه جنبشها و سازمانها هم همین کار را میکردند. هوشه مینه در یک شب ۸۰ نفر را گذاشت سینه دیوار و اعدام کرد و…»
با چنین دیدگاهی، رجوی با سوء استفاده از جبر شرایط اردوگاهی در عراق و قطع رابطه مطلق اعضا با جهان و با ایجاد یک توتالیتاریسم ایدئولوژیک همه اعضا را به بند کشید. این سیاست حاکی از خودشیفتگی که به نقض اصول و ارزشهای انسانی انجامید، تنها به اعضا وتشکیلات خلاصه نگشت و فرای ما، به مردم، گروهها و شخصیتهای خارج از سازمان نیز بسط داده شد.هنوز از چاه عمیق خمینی و رژیم ولایت فقیه بیرون نیامده، سیاهچاله رهبری عقیدتی، تمام نفس این نسل و مردم را گرفته تا ظرفیت مبارزاتی بسیاری را برای سالیان از بین ببرد.
حقیقت تاریخی آنست که ما به صفت یک سازمان و گروه ظرفیّت آمدن به عراق را نداشتیم. جوار خاک میهن (عراق)، زمین حاصلخیزی برای اجرای سیاست چهاردیواری اختیاری و توتالیتاریسم رجوی بود، تا حصار رهبری عقیدتیاش را در ذهن و روح و روان اعضا و تشکیلات محکم و بتونیزه کند. در اشرف، زمان متوقف شده بود و ما بیهیچ تفاوتی بین امروز و فردایمان، برای نابودی تمامی ارزشهامان به پیش میرفتیم. همه ما، هم زندانی بودیم و هم زندانبان، هم برده هم بردهدار. فراتر از آن، نتایج تباه این روند در ضربه زدن به باور و اعتماد مردم نسبت به ضرورت وجود هرگونه تشکل، حزب و سازمان و… در مبارزه سیاسی است. بهواقع روز به روز بیشتر شاهد گسترش بیاعتمادی عظیم و عدم استقبال نسبت با هرگونه فعالیت در قالب تشکل و حزب و گروه و مبارزه سازمانیافته هستیم.
نسل ما برای آزادی پا به میدان گذاشته بود، آمده بودیم که مردم و ایران را از چنگال حاکمیّت خمینی و ارتجاع برهانیم. اما رجوی برای خودمان زندان ساخت. ما آمده بودیم سرکوب و شکنجه را برچینیم، و خود به صفت سازمانی شکنجهگر شدیم! این پرسش پیش روی ما قرار دارد: چرا زندانی سیاسی مجاهد در زمان شاه به زندانبان و بازجو و شکنجهگر تبدیل شد؟! مگر در رژیم خمینی، لاجوردی و کچویی و حسین شریعتمداری که زندانی سیاسی شاه بودند، خود تبدیل به شکنجهگر نشدند؟! چرا باید همان روش خمینی و خامنهای را در درون سازمان خودمان به کار بگیریم؟! آیا این جوهره پلید ضدانسانی در ایدئولوژی اسلامی و ماهیّت رهبری سازمان مجاهدین خلق نهفته است، یا ناشی از رهبری مطلقهی عقیدتی است که النهایه به همان سیستم و الگوی حاکمیّت رهبری عقیدتی برگرفته از ولایت فقیه خمینی راه باز کرد؟
پاسخ به این پرسشها در شرایط کنونی اهمیت مبرم دارد. اما برای چنین کاری لازم است بتوان بحثی آگاهگرانه پیرامون واقعیتها و حقایقی که بدان اشاره رفت را در فضای عمومی گسترش داد.
من خود از نزدیک با بسیاری از جداشدگان از سازمان مجاهدین ارتباط داشته و دارم. بسیاری از آنان هراس دارند که مورد ترور شخصیت قرار بگیرند و به همین دلیل از رجوی و سازمانش میترسند. میترسند که با توجه به دست نوشتهها و اعترافاتی که داخل زندان اشرف از آنها گرفتهاند، تشکیلات مجاهدین خلق آنها را به وزارت اطلاعات منتسب کند زیرا پروندهسازی درباره هر یک از اعضای سازمان مجاهدین خلق در لیست وظایف اصلی بخش پرسنلی تشکیلات رجوی قرار دارد.
در این شرایط، امروزه وظیفه خود میدانم این پرسشها را هرچه گستردهتر در فضای عمومی مطرح کنم:
– آیا به کار گرفتن شکنجه و حکم قتل و اعدام… همانقدر که از جانب جمهوری اسلامی مذموم و نامشروع و ضدانسانی هستند، برای اپوزیسیون نیز مذموم هستند؟
– آیا هر سازمان و گروه و اپوزیسیون میتواند برای رسیدن به اهدافش به زندان و شکنجه واعدام توسل جوید؟
– آیا بدون مرزبندی قاطع با اعمال هر نوع شکنجه و قتل و اعدام میتوان مدعی مبارزه با رژیم و ارائه بدیل دمکراتیک بود؟
– آیا میتوان جهت کسب قدرت دستاوردهای اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون منع شکنجه را نادیده انگاشت؟
– آیا میتوان در باره سازمان و گروهی که دست به شکنجه و زندانسازی و قتل و جنایت میپردازد سکوت کرد و بدتر از آن، به اتحاد و ائتلاف با آنها دست زد؟
– آیا تابو ساختن از این مسائل که به ترس از مطرح شدن پدیدههای هولناک شکنجه و… و تهدید و ارعاب در میان مجاهدین منجر میشود، باعث استحکام و ماندگاری شکنجه نخواهد شد؟ و آثار بس زیانباری برای ادامه راه مبارزین آزادی، دمکراسی و حقوق بشر نخواهد داشت؟
سازمان مجاهدین خلق یک سازمان هراس آور تک گروهی [Party ] است که پایه آن ایدئولوژی انیرانی اسلامی است. یکی از دوستان ما که از این سازمان بریده بود و با هزاران دردسر از عراق به پاکستان و سپس به هلند آمده بود چیزهای ترسناکی از این سازمان باز گو می کرد. ایشان در هلند به خاطر رفتار ناهنجاری که پرسنل این سازمان با او داشته بودنند دچار بیماری روانی شده بود و ما به دیدن او رفته بودیم. به او کارهای سخت می داده اند, بارها با رجوی گفتگو داشته بود. یک روز که کار جوش کاری می کرده رجوی با یک حالت که انگار او بچه است و ایشان سرپرست اوست می پرسد: آیینک *نگهداری [ Security ] تو کجاست چرا آنرا جلو چشمانت نزده ایی؟ دوست ما هم می گفت اگر کسی در آنجا (عراق) لغزش می کرد یا با سازمان نا همسویی خود را آشکار می کرد او را به زندان می انداختند و به او انگ سخن چین بودن جمهوری اسلامی می زدنند. یک به یک پرسنل سازمان کلاسهای ایدئولوژی داشته و این مانند یک نشست بوده و باید در آن شرکت می کرده اند.
از دختران و زنان در آنجا بهره برداری جنسی می کرده اند. خود رجوی یکی از آنها بوده که با دهها دختر هم خوابی داشته است. رجوی در یکی از گفته هایش که روی نوار هم هست گفته: // بهترین سیستم فرومانروایی ولایت فقیه است ولی خمینی دجال نتوانسته آنرا پیاده کند\\!! حال هم این سازمان بی پدر شده چنانکه خوانده ایم رجوی در سال ۲۰۰۳ با آفند هوایی آمریکا کشته می شود و از آن پس چیزی از او شنیده نشده است. در آلمان شرقی که به آن DDR می گفتند مردم جوکهایی می ساختند که آنها را جوکهای سیاسی می نامیدند و امروز شش هزارتا از آنها در آرشیوها هست. یکی از آنها را می نویسم: Erich Honecker که سرپرست مردم سالاری آلمان شرقی بود(General Secretary) از یک شهروند آن کشور می پرسد, مادر او کیست؟ جواب می دهد آلمان شرقی یا DDR باز از او پرسش می کند پدرش کیست؟ جواب می دهد اریش هونکر! آنگا می پرسد خوب می خواهی چه بشوی؟ شهروند آلمان شرقی جواب می دهد که می خواهد بی پدر مادر شود! پرسنل مجاهدین هم مادرشان سازمان مجاهدین است ولی پدر خود را از دست داده اند!!
*** واژه عینک تازی است که برابر پارسی آن می شود آیینک!
مجاهدین خلق هیچ تفاوتی با جمهوری اسلامی ندارند. مجاهدین خلق همچون جمهوری اسلامی از تروریسم و حقنه کردن افکار قرون وسطایی خود به مردم به ضرب شکنجه و دزدی و دروغگویی و فرد پرستی و فساد آبایی ندارند. امید است که مردم ایران پس از جمهوری اسلامی به دام این فرقه فاسد نیفتد!