(بازنشر از مرداد ۱۳۸۴) الاهه بقراط – ایران به فاصله هفتاد سال دو انقلاب و یک اصلاح را از سر گذراند. انقلاب مشروطه آرمان آزادی و تجدد را در تاریخ معاصر ایران ثبت نمود. این انقلاب دستاوردهای سیاسی ارزشمندی مانند اصل تفکیک قوا و تشکیل پارلمان را به همراه داشت. لیکن به دلیل واپسماندگی فرهنگی جامعه و همچنین استبداد سیاسی که خود برآمده از همان فرهنگ میبود، نتوانست آزادی و تجدد را نهادینه ساخته و آن را به فرهنگ همگانی تبدیل سازد. بخشی از آرمانهای مشروطه در دوران رضاشاه به تحقق در آمد که زمینهساز «اصلاحات» در دوران محمدرضا شاه گشت.
«انقلاب سفید» یا همان اصلاحات حقوقی، فرهنگی و اقتصادی که در دهه چهل در ایران پیاده شد، جامعه را با تأمین حقوق زنان و اقلیتهای مذهبی و گسترش آموزش همگانی و تلاش برای تأمین کمترینه رفاه کارگران و دهقانان زیر و رو کرد. لیکن از یکسو به دلیل فساد عمیق دولتی و از سوی دیگر نبود آزادی سیاسی و احزاب مستقل که بتوانند از دستاوردهای انقلاب مشروطه و این اصلاحات دهه چهل حفاظت کنند، به «انقلاب سیاه» و قهقرای همهجانبه انجامید. آن انقلاب و اصلاح اما آنقدر در جامعه ریشه دوانده بودند که به مهمترین مانع بر سر راه تحقق تمامعیار «حکومت اسلامی» تبدیل شدند و انقلاب سیاه اسلامی در دهه پنجاه نتوانست آثارشان را محو کند. زمامداران حکومت اسلامی با زیرکی چاره را در سوء استفاده از این دستاوردها برای تثبیت و بقای رژیم خود دیدند.
تجدد و تحجر
اصلاحات دهه چهل که وظیفه تثبیت آزادی و تجدد را به مثابه اهداف اصلی انقلاب مشروطه میبایست بر عهده گیرد، با وجود دستاوردهای حقوقی و اقتصادی، مقوله آزادی را نادیده گرفت و از همین رو مجبور گشت تجدد را به سلسلهای از تغییرات سطحی و ظاهری محدود سازد. ولی مگر نه این است که آزادی روح تجدد (مدرنیته) است؟ جلوه زنان در جامعه بارزترین مثال در این زمینه است. معنای تجدد آن زمان به همان اندازه به این جلوه تنزل یافت که امروز مفهوم آزادی در جمهوری اسلامی به روسریهای عقب رفته و روپوشهای کوتاه و تنگ کاهش یافته است. آن «تجدد» ظاهری روبنای تحجری شد که در باطن و افکار و عمق جامعه ایرانی وجود داشت و نود و هشت درصد رأی «آری» به جمهوری اسلامی را به دنبال آورد که جامعه جدید و جوان امروز هنوز قادر نیست گریبان خود را از قید آن رها سازد.
اصلاحات رژیم شاه اگرچه ناکام نماند و تأثیرات مثبت آن توانست در برابر اهداف واپسمانده انقلاب اسلامی به عنصر ایستادگی تبدیل شود، ولی به دلیل بیتوجهی به آزادی نتوانست پشتیبانان مستقلی را گرد خود آورد که دفاع از «انقلاب سفید» را دفاع از موجودیت و فعالیت خود بشمارند. احزاب و گروههای سیاسی و مطبوعات تنها پشتیبانانی میبودند که میتوانستند چنین وظیفهای را بر عهده گیرند.
اگر «شاه» به فراخور آن زمان، آزادی احزاب و مطبوعات را، حتا به شکلی محدود و نسبی، جزو اصول آن اصلاحات اعلام میکرد، چه بسا امروز ایران در شرایط دیگری بسر میبرد. لیکن در خانه «اگر» نتوان نشست. انقلاب اسلامی از راه رسید و آن احزاب و گروهها را که امکان فعالیت در جامعه نداشتند، در طرفداری از خود بسیج کرد.
توجه داشته باشیم که جمهوری اسلامی بخشی از بقای خود را مدیون همین «آزادی» به شدت محدود و ابتر است. به این ترتیب که تمامی قدرت سیاسی و اقتصادی به همراه منابع اطلاعات و تبلیغات در انحصار حکومت است، لیکن «اپوزیسیون قانونی» و مطبوعات و افراد «خودی» هم میتوانند چیزهایی بگویند و حتا رییس جمهور و نماینده مجلس شوند. نقش حفاظتی و تعیینکننده آنها اما زمانی است که در زمان بحران، همگی در دفاع از نظام خود بسیج میشوند! «دو بال نظام» به این شیوه تا کنون در ادامه گسست مخالفان موفق بودهاند و توانستهاند «روشنفکران» و مدعیان روشنگری را نیز به سود حکومت خویش به کار گیرند و حتا آنان را به دفاع از جنایتکاری چون رفسنجانی بکشانند! این پدیده فراموش ناشدنی یکی از ننگینترین صفحات «روشنفکری» در تاریخ معاصر ایران است. اگرچه تاریخ مصرف این شیوه به دلیل حذف خشن تفکر عرفی و احزاب مستقل خواه ناخواه بسر خواهد رسید، ولی سبب نمیشود به زیرکی مبتکران آن آفرین نگفت!
جمهوری مشروطه!
بین دو انقلاب مشروطه و اسلامی تقریبا یک قرن فاصله هست. ولی آیا این واقعیت که تاریخ یکی در گرما و روشنی تابستان و نام دیگری در سرما و تاریکی زمستان ثبت شده است، چیزی جز یک تصادف میتواند باشد؟ انقلاب گرمابخش مشروطه در مردادماه نوید آزادی و تجدد میداد. انقلاب سرمازدهی اسلامی در بهمن ماه خنجر سرکوب و تحجر را پشت خود پنهان کرده بود.
آیا اسطوره و نماد تا چه اندازه میتوانند در توضیح تاریخ و رویدادهای سیاسی به کار گرفته شوند؟ نمیدانم، ولی این روزها همواره به یاد نقاشیهای فرانسیسکو گویا نقاش قرن هجدهم اسپانیا میافتم که فیلم سانسور شده زندگیاش را در نخستین سالهای انقلاب در ایران و کامل آن را سالها بعد در آلمان دیدم و این روزها آثارش در گالری ملی برلین زیر عنوان «پیامآور تجدد» به نمایش در آمده که منتقدان آن را «رویداد هنری سال» در آلمان نامیدهاند و تا کنون هزاران نفر در صفهای طولانی به دیدن آن شتافته اند. تابلوی معروف «تیرباران» و تابلوهایی چون الاغهای سودجویی که بر مردم زحمتکش سوارند و «ساتورن فرزندانش را میبلعد» شرایط سیاسی و اجتماعی نقاش را تصویر میکنند.
«ساتورن» خدای رومی و همتای کرونوس یونانی است که فرمانروایی بر جهان را از دست پدر ربود و از ترس اینکه مبادا فرزندانش نیز وی را به همین شیوه سرنگون سازند، آنها را بلعید. زئوس بود که پدر را واداشت تا وی را پس از بلعیدن بالا بیاورد و حکمرانی جهان را به او بسپارد. آیا این اسطوره ما را به یاد برخی رویدادهای واقعی و کنونی نمیاندازد؟ آیا کسانی که سالها در حال بلعیدن بودهاند به زودی مجبور به بالا آوردن نخواهند شد؟
در بهمن ۱۳۵۷ همان لایهای که امتیازات بسیاری را در مرداد ۱۲۸۵ با صدور فرمان مشروطیت از دست داده و تمامی تلاشش برای تبدیل مشروطه به «مشروعه» ناکام مانده بود، به قدرت رسید. این لایه عقده اصلاحات دهه چهل شامل حق رأی زنان، اصلاحات ارضی و برابری اقلیتهای مذهبی را نیز در دل داشت. آمد تا انتقام بستاند. آمد تا استبداد مطلقه سیاسی را با استبداد مطلقه مذهبی بیامیزد. آزادی و تجدد به مثابه آرمانهای انقلاب مشروطه در چنبره استبداد سیاسی همانگونه ناکام ماند که آرمانهای انقلاب بهمن در پنجه قوی استبداد سیاسی و مذهبی به سرکوب و تحجر انجامید.
دو سال پیش همان کسانی که «پروژه اصلاحات» را طراحی کرده بودند، پس از آنکه دریافتند امکان پیروزی آنان در «انتخابات» مجلس هفتم ناچیز است و عمر این پروژه به زودی با شکست به پایان خواهد رسید، تلاش نمودند تا پروژه دیگری را که از مدتها پیش روی آن کار میکردند، عَلَم کنند. آنها میخواستند شعار اصلاحطلبان دوران شاه را مبنی بر «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» به «ولی فقیه باید فقاهت کند نه حکومت» تبدیل نمایند تا با محدود کردن اختیارات «ولی فقیه» هم نظام موجود را حفظ کرده و هم حضور این مقام را در رأس قدرت توجیه کنند. آنها میخواستند «جمهوری اسلامی» را به «جمهوری مشروطه» تبدیل کنند! من همان زمان آن را «پروژه مشروطهسازی» نامیدم و توضیح دادم که این پروژهسازان مفهوم «مشروطه» را که در آن حاکمیت مردم از طریق مجلس و قوای چهارگانه (مقننه، مجریه، قضاییه و مطبوعات) تأمین و تضمین میشود، به واژه «شرط» و «مشروط» تقلیل داده و از آن نه حکومت مشروطه به معنای تأمین حاکمیت مردم از طریق نهادها و تشکلهای سیاسی و صنفی و اختیار آنان برای ابقا و عزل زمامداران بلکه «حکومت مشروط» حاکمان مادامالعمر را درک میکنند.
امروز همان افراد که «پروژه اصلاحات» را علم کردند، دوباره فعال شده و با مصاحبه و مقاله داخلی و خارجی میخواهند آن را جا بیندازند و پس از صد سال زیر نام «مشروطه» همچنان بر عمر «مشروعه» و حکومت دینی بیفزایند. اینک سالهاست افرادی مانند همان «رجل سیاسی» که محمدعلی جمالزاده بیش از هفتاد سال پیش در مجموعه «یکی بود یکی نبود» تصویرش کرد که از «پنبه زنی» به وکالت مجلس رسید، بر کشور ما حکومت میکنند و به همراهی مدعیان روشنفکری که آن زمان پنبه آزادی و تجدد را زدند، امروز پنبه دمکراسی و حقوق بشر را میزنند. آتش مرداد اما بی تردید یخهای سنگین بهمن را آب خواهد کرد.
* شعری کوتاه از رضا مقصدی:
دی صفتم، دی سرشت
نیستم اردیبهشت
آتش مرداد را
بر دل بهمن بزن!
*انتشار نخست در کیهان لندن؛ نسخه چاپی؛ ۷ اوت ۲۰۰۵؛ ۱۶ امرداد ۱۳۸۴
تعویض رژیم فاسد و دیکتاتوری جمهوری اسلامی احتیاج به فعالین سیاسی که دارای ایدهام بوده و حاضر به پرداخت مخارج مبارزه سیاسی باشند دارد به علاوه تشکیلاتی که این فعالین در آنها دور هم برای آینده برنامه ریزی کنند. حکومت اسلامی به کمک گروههای سیاسی که همگی در نیمه اول قرن بیستم یخ زده اند جلوی چنین تشکیلاتی را در چهل سال گذشته گرفته اند. نسل جدید هم به نظر میرسد نه سیاسی است ونه معتقد به ایده الی!
تفاقا تمام اصلاحاتی که فرمودید فقط و فقط و بلا استثنا بخاطر نادیده گرفتن به اصطلاح احزابی بود که در صورت امکان جلوی همین اصلاحات تمام قد میایستادند و همین هم اجرا نمی شد.
مگر همه اینها رفراندم ۱۳۴۱ را تحریم نکردند؟
از به اصطلاح رجل سیاسی اپوزیسیون انزمان کدام فرد صالح را سراغ دارید؟
همه به کمتر از سرنگونی بی چون و چرای سلطنت رضایت نداشتند. از صدیقی و تا حدودی بختیار بگذرید که در احزاب خود در اقلیت بودند. اشتباه شاه اغاز اصلاحات سیاسی در نامناسبترین زمان ممکن از سال ۱۳۵۶ بود که موازنه سیاست جهانی بضرر ایران چرخیده بود.
البته اشتباه او نبود . بیماری مهلک و ترس از ناپایداری کشور پس ازو هم یک پارامتر مهم دیگر بود که از بخت بد گریبان او و بطریق اولی خفت ملت را میفشرد.
بلوغ فکری و شعور را نه میشود خرید و یا از مدرک گرفت. امروز ملت ما به روزی افتاده که جز خشونت و ویرانی کامل ایران نمیتواند اینده خود را بسازد. این شاید ناخوشایند باشد ولی واقیعت است.
درود خانم بقراط، مقاله ای زیبا. به نظر من همان ازادی سیاسی را که از سال ۱۳۵۵ بدست شارلاتانهای سیاسی داده شد به
این روز افتادیم ولی نباید واقیعت عقب ماندگی ملت ایران و غرق در مذهب را نمیتوان انکار کرد. انقلاب مشروطه هرگز موفق نشد و در همان شروع کشته شد و تنها نامی از ان ماند و با تلاشهای رضا شاه بزرگ و محمد رضا شاه بزرگ نمی شد ۱۴۰۰ سال ویرانی فکری و فرهنگی و اجتمایی وعقب ماندگی و عدم وجود حاکمان ایرانی در این ۱۴۰۰ بغیر از پهلوی ها.
جامعه را ازقرن هفتم به قرن بیستم رساند. پهلوی ها تا حدی جامعه را اماده کردند ولی۵۳ سال کافی نبود.
برای مثال نگاه بکنید به کسانی که اطراف شما خودتان بودند، چقدر به بلوغ فکری و اجتمایی و سیاسی رسیده بودند و این مثال را میتوان به تمام ملت ایران زد. من در یک خانواده ارمنی متولد و بزرگ شده که همانقدر عقب مانده بود که همسایه اذری و کرد همسایه ما بودند و فقط فرق ما با انها درمورد زنان افراطی نبود و زن ومرد باهم در مهمانی ها بودند ولی هیچ کدام بلوغ فکری و اجتمایی و سیاسی نداشتند.
ولی امروز من و شما به اندازه کهکشانها با ان جامعه فرق داریم . ولی واقیعت برای براندازی این رژیم خونخوار نمیشود با افکار دموکراتیک به جلو رفت و به هدفی رسید.
تا زمانی که همسایه های بسیجی و پاسدار و خانواده انها بدون هیچ وحشتی از مردم راحت بیرون از خانه اشان میروند.رژیم جای خود باقی خواهد ماند و با حضور صدهاهزار درخیابان و نابودی تمام ارگانهای رژیم، می توان این رژیم
را برانداخت.
متاسفانه در این۴۲ سال شورشیان ۵۷ مانع وجود یک ارگان قوی درخارج بوده اند.کسی مانند شاهزده پهلوی خواسته شورای ملی درست بکنه شورشیان ۵۷ نه تنها ان راتخریب بلکه به موازات ان شوراهای خود را درست کرده اند و امروز هیچکدام در موقیعی نیستند که در عرصه بین المل بتوانند کاری بکنند. برای مثال فروش ایران به چین، هیچ ارگان ملی قدرتمندی وجود ندارد به هیچ هشدار بدهد که قرارداد با این رژیم غیرقانونی است ودراینده ارزشی نخواهد داشت.