فریدون فرخزاد، مردی شجاع که اسرار هویدا می‌کرد!

پنج شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹ برابر با ۰۶ اوت ۲۰۲۰


عباس (بابک) رحمتی –  فریدون فرخزاد هنرمندی بود برنامه‌پرداز، شاعر، برنامه‌ساز رادیو و تلویزیون، خواننده، مجری تلویزیون و رادیویی، ترانه‌سرا، آهنگساز، بازیگر و فعال سیاسی ایرانی و حقوقدان معترض به حکومت جمهوری اسلامی ایران بود. از معدود کسانی بود که مارکس‌شناسی خواند. او تز دکترای خود را در رشته «تاثیر اندیشه‌های مارکس بر کلیسا» نوشت. از فریدون فرخزاد به‌ عنوان «نامی‌ترین شومَن ایران» یاد می‌شود. وی همچنین برادر کوچک فروغ فرخز‌اد شاعر معاصر ایرانی بوده است. او همیشه در موسیقی پاپ ایران و خاطره فرهنگی‌ ایرانیان خواهد ماند. در برنامه‌های هنری با شوخی‌ و تفاسیر گاه هزل مبارزه سیاسی خود را به شکل ساده با روش خاص خود به پیش می‌برد.

این باغ منم که خسته از خویش
در خویش خزیده‌ام دو صد بار
عشق است که می‌دهد خزانم
عشق است که می‌کند گرفتار!
[فریدون فرخزاد]

گمانه‌های بسیاری درباره دلایل قتل فریدون فرخزاد وجود دارد. از جمله میرزا آقا عسگری (مانی) که کتاب «خنیاگر در خون» درباره فرخزاد به قلم او منتشر شده، انتقادهای عیان فریدون فرخزاد از استبداد سیاسی و مذهبی حاکم بر ایران را از انگیزه‌های قاتلان می‌داند و تأکید می‌کند «جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد.»

فریدون فرخزاد، شاعر و هنرمند نام‌آشنا در ۱۶ مرداد ۱۳۷۱ (۶ اوت سال ۱۹۹۲) در محل سکونتش در شهر بن در آلمان بر اثر ضربات چاقو به قتل رسید. قاتلان شکمش را دریدند و زبان و گوش و دماغش را بریدند و جنازه او را آلودند.

فریدون فرخزاد بجز مدرک دکترای علوم سیاسی[۱]، شاعر، نویسنده، برنامه‌پرداز، هنرپیشه، خواننده و مبتکر چندین برنامه تلویزیونی، از جمله برنامه موفق «میخک نقره‌ای»[۲] در ایران بود. تعداد زیادی از هنرمندان مشهور حال حاضر ایران را او به مردم معرفی نمود. فریدون فرخزاد علاوه بر اینها کاملا سیاسی بود. او در ایران  بإ برنامه میخک نقره‌ای بستری را برای استعدادیابی خوانندگان فراهم کرده بود که در هوای آرزوی ویدئو‌های این برنامه‌ها، جنایتکاران سرش بریدند و تن‌اش را قطعه قطعه کردند. فریدون برادر فروغ فرخزاد بود و گهگاهی از شعر‌های فروغ را در ترانه‌هایش می‌خواند.

فرخزاد در سال‌های پایانی زندگی‌اش از دوری از ایران و به ویژه از دوری مادرش رنج می‌برد و از محیط تبعیدی‌ها هم سرخورده شده بود. با وجود آنکه پرونده قتل او از ٢٨ سال پیش تا کنون همچنان باز است و راز قتل‌اش همچنان سر به مُهر مانده و قاتلانی که او را به قتل رسانده‌اند، هنوز بطور کامل شناسایی نشده‌اند، این پرسش به میان می‌آید که جمهوری اسلامی تروریست‌پرور آیا به خاطر باز کردن پشت پرده تفکرات ضدانسانی آخوندهایی مانند خمینی و دنبالچه‌هایش کمر به قتل این هنرمند دگراندیش و دگرباش بسته بود و یا رفتن او به عراق و کمک به بچه‌های ایرانی در آنجا؟ آمران و عاملان قتل او چه کسانی بودند؟ او چگونه به قتل رسید؟

دو روایت وجود دارد که  قصد دارم اینجا بازنویسی کنم (یکبار دیگر انگیزه و طرز کشتن فرخزاد را نوشته بودم) در پایان قضاوت با خواننده است.

روایت اول

اسماعیل پوروالی روزنامه‌نگار ملی‌گرا و فقید ایرانی در همان سالی که فریدون فرخزاد به قتل رسید، در یکی از شماره‌های ماهنامه «روزگار نو» می‌نویسد: «نام فریدون فرخزاد زمانی در فهرست مهدورالدم‌ها قرار گرفت که در سفری به عراق جهت اجرای برنامه برای اسرای ایرانی و یافتن راهی جهت کمک به اسرای خردسال و نوجوان، مذاکراتی را با مقامات امنیتی این کشور در رابطه با برادر سعید محمدی نوازنده و خواننده‌ جوانی که فرخزاد او را کشف کرده و مشوق و حامی‌ او بود انجام داد.»

علی اکبر محمدی (برادر سعید محمدی) خلبان هواپیمایی «آسمان» در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۳۶۵ (۱۲ اوت ۱۹۸۶) پس از اینکه از فرودگاه رشت با یک فروند جت فالکن-۲به منظور انجام پرواز آموزشی به پرواز درآمد، خاک ایران را ترک کرد و با استفاده از حریم هوایی ترکیه در یکی از فرودگاه‌های بغداد فرود آمد.

وی حدود یکماه بعد از طریق عراق به آلمان غربی رفت و در تاریخ ۲۳ دی ۱۳۶۵ (۱۳ ژانویه ۱۹۸۷) در‌هامبورگ به دست دو فرد نا‌شناس کشته شد. محمدی  از خلبانان ویژه بود که رفسنجانی و خامنه ای را به نقاط مختلف ایران می‌برد.

پوروالی می‌نویسد: «عراقی‌ها به فرخزاد پیشنهاد کردند که هنگامی ‌که کاپیتان محمدی با هواپیمایش رفسنجانی را به نقطه‌ای می‌برد، وسیله‌ساز گریز او از ایران به عراق شود. محمدی با هواپیمایش به بغداد گریخت اما رفسنجانی با او نبود.»

فریدون فرخزاد در مجموع دو بار به عراق سفر کرد و به گفته‌ رئیس سابق استخبارات نظامی‌ عراق که در زمان قتل فریدون فرخزاد در بریتانیا زندگی می‌کرد، فرزندان و خانواده‌ صدام حسین و مسئولان بلندپایه‌ عراقی، برنامه‌های فرخزاد را برای اسرای خردسال و نوجوان اسیر ایرانی دنبال می‌کردند. «هر بار ۲۵ تا ۳۰ نفرشان را توانست ببرد و نجات دهد اما خودش گریه می‌کرد و می‌گفت اگر بدانی، این بچه‌ها به من می‌گفتند اینجا به ما غذا نمی‌دهند، شب‌ها این سرباز‌ها به ما تجاوز می‌کنند، بد‌ترین رفتار‌ها را با ما دارند، تو را به خدا ما را نجات بده. خُب او هم برایش مقدور نبود که همه را با خودش ببرد. می‌گفت نگاه می‌کردم، کوچک‌ترین‌شان، مظلوم‌ترین‌شان را با خودم می‌بردم.»

ظاهراً دستور قتل فریدون فرخزاد را ری‌شهری[۳] صادر کرده بود. محمد محمدی نیک، با نام قبلی محمد درون‌پرور، معروف به محمد ری‌شهری، حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب اسلامی، دادگاه انقلاب ارتش، وزیر اطلاعات، دادستان کل کشور، دادستان دادگاه ویژه روحانیت و سرپرست حجاج ایرانی بود.

اسماعیل پوروالی می‌نویسد: «دستور قتل فرخزاد را ری‌‌‌شهری صادر کرده بود و تیم عملیات، زیر نظر فلاحیان انجام وظیفه می‌کرد.»

او در ادامه می‌افزاید: «فلاحیان دستور بررسی و ارزیابی راه‌های به قتل رساندن فرخزاد را به تیم بررسی و طراحی سپرد که زیر نظارت مستقیم سعید اسلامی (امامی) قرار داشت.»

در آن زمان آیت‌الله خمینی تازه درگذشته بود و دولت رفسنجانی بر سر کار آمده بود و فلاحیان وزارت اطلاعات را از ری‌شهری تحویل گرفته بود. به این‌جهت قتل فرخزاد در اولویت قرار نداشت. یکسال پیش از ترور فرخزاد قتل‌های دیگری  مانند دکتر شاپور بختیار و دکتر کاظم رجوی و عبدالله برومند و… صورت گرفته بود. احتمالا  به این دلیل ترور فریدون فرخزاد به تعویق افتاده است.

در این میان زندگی فریدون فرخزاد هم به‌ تدریج دگرگون می‌شد. مادر او که جان و جهان‌اش بود و او را عاشقانه دوست می‌داشت، بیمار شد و به فکر افتاد که ترتیبی بدهد تا مادر به همراه پوران، خواهرش به ترکیه سفر کند و از آنجا با تمهیداتی مادرش را به آلمان، به نزد خود بیاورد. در هر حال، دلتنگی فریدون فرخزاد برای مادرش و بیماری مادر در قتل او نقش مهمی ‌ایفا کرده است. اسماعیل پوروالی ماجرا را به این شکل روایت می‌کند:

«فرخزاد از طریق یک فرش‌فروش ایرانی مقیم فرانکفورت که بسیار به او اظهار دوستی می‌کرد با غلامی، یکی از مسئولان ایستگاه وزارت اطلاعات در آلمان که به عنوان دبیر سوم در سفارت رژیم کار می‌کرد، دیدار کوتاهی در نمایشگاه فرش‌فروش مورد بحث داشت.

غلامی‌و همکارش اصولی چند بار با فرخزاد ملاقات کردند. آنها به او وعده دادند کار سفر مادرش را به ‌راحتی درست کنند و حتی در یکی از ملاقات‌ها به فرخزاد گفتند خود رفسنجانی در جریان است و دستور داده گذرنامه برای وی صادر شود؛ و برای اطمینان خاطر بیشتر، فرخزاد می‌تواند به اتفاق یک تیم از خبرنگاران آلمانی به ایران رود، مادرش را ببینند و بدون مشکلی به خارج بیاید.»

اسماعیل پوروالی هم به خاطر حرفه‌اش که روزنامه‌نگار کارکشته‌ای بود و رویدادهای ایران و قتل مخالفان را به دقت پیگیری می‌کرد و هم به خاطر دوستی و آشنایی‌اش با فریدون فرخزاد و حلقه دوستان و یاران فرخزاد پیش از قتل‌اش، از نزدیک با بسیاری از مسائل آشنایی داشت. در هر حال، بدون آنکه بتوان روایت اسماعیل پوروالی را تأیید کرد، این روزنامه‌نگار  از شخصی به نام «رضا صابری» به عنوان قاتل فریدون فرخزاد یاد می‌کند.

«رضا صابری، مأموری که پس از دریافت دستور قتل در هماهنگی به «قبه»، رئیس دفتر سعید امامی‌که با نام رضا اصفهانی به اروپا سفر می‌کرد و اکبر خوش‌کوشک که در ارتباط با تاجر فرش‌فروش ایرانی دوست فرخزاد بود، زمینه‌های قتل فرخزاد را فراهم کرده بود.»

به گزارش وبسایت «روز‌آنلاین»، اکبر خوش‌کوشک، ملقب به «فرنگی‌کار» از اعضای اصلی تیم ترور خارج از کشور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بود که پس از مرگ سعید امامی، برای مدتی بازداشت شد و به همکاری با اسرائیل اعتراف کرد. اعترافات او اما هرگز از رسانه‌ای  پخش نشد.

خوش‌کوشک به سمت مشاور عملیاتی وزیر اطلاعات در دوران فلاحیان دست یافت و اکنون در ایران فعالیت‌های اقتصادی دارد. در هر حال خوش‌کوشک از طریق دوست فریدون فرخزاد که فرش‌فروش بود توانست با او ارتباط برقرار کند. اسماعیل پوروالی درباره رضا صابری که به گمان او عامل قتل فریدون فرخزاد است، می‌نویسد: «صابری که به زندگی در اروپا خو گرفته بود، و به علت آلودگی به مشروب و خوشگذرانی‌های زیاد، مقداری نیز مقروض شده بود، در آوریل ۱۹۹۲ به تهران احضار شد. او از این احضار به شدت نگران شد و تصمیم گرفت با دست پر به تهران بازگردد. صابری در تماس با اصولی مأمور ایستگاه بن، از وی خواست که ترتیب ملاقاتی را با فرخزاد بدهد، چون باید مطالب مهمی ‌را به او بگوید.»

در آن زمان یکی از دوستان فریدون فرخزاد قرار بود به دیدن او بیاید. ظاهراً بین او و فرخزاد دلخوری و کدورتی پیش آمده بود. در هر حال فرخزاد که به ایستگاه راه‌آهن رفته بود که از دوستش استقبال کند، بجای او با تعجب با دو مأمور وزارت اطلاعات مواجه شد. اسماعیل پوروالی می‌نویسد: «فرخزاد در روز موعود به ایستگاه راه‌‌‌آهن رفت تا از دوستش استقبال کند، اما بجای او با شگفتی با اصولی و صابری روبرو شد که از ترن پیاده شدند. گفته می‌شود غلامی ‌خود را به دوست فرخزاد در ایستگاه مبدأ رسانده و با دادن هزار مارک به او خواسته بود سفرش را دو روز به تأخیر بیندازد، چون فرخزاد ناچار است به سفری کوتاه برود (این موضوع را غلامی‌ به یکی از دوستانش گفته بود و پیداست او به عنوان یکی از دوستان فرخزاد به سراغ فرد مورد اشاره رفته و پول را نیز از جانب فرخزاد به او داده بود!) یعنی فرخزاد می‌تواند این یکی را هم قبول کند؟

اصولی با معرفی صابری به‌ عنوان سرمایه‌داری که از تهران آمده و قصد خرید هتل و یک کلوپ شبانه را دارد، به همراه فرخزاد به آپارتمان او رفته بود که درباره‌ سرمایه‌گذاری دوستش (صابری) مذاکره کند. سر راه، فرخزاد چند هندوانه و مقداری نان و پنیر خریده بود. آنچه مسلم است نگرانی صابری و اصولی از حضور سگ وفادار فرخزاد در آپارتمان است. به همین دلیل نیز از همان ابتدا آنها از فرخزاد خواسته بودند سگش را ببندد، چون آنها از سگ وحشت دارند.»

فرخزاد فردی ورزشکار و قوی بود. به همین دلیل نیز کشتن او به سادگی نمی‌توانست انجام بگیرد. پوروالی می‌نویسد: «به ‌نظر می‌رسد صابری نخست با آلودن چای او، فرخزاد را دچار سرگیجه و بی‌حالی می‌کند. تعداد ضربات چاقو و بهم‌ریختگی آپارتمان و پاشیده شدن خون به در و دیوار نشانه‌ آن است که فرخزاد در همان حال نیز مقاومت می‌کرده است. پس از قتل فرخزاد، صابری لباس‌های او را می‌کند (بیرون می‌آورد) تا مفهوم خاصی به قتل بدهد و بعد با آلوده کردن جسد، می‌کوشد جریان را یک قتل غیرسیاسی جلوه دهد.»

روایت دوم

فریدون، مردی که افکار پلید آخوندها را بر ملا و بر آنچه مردم نمی‌دانستند، نورافکنی می‌کرد در یکی از کنسرت‌هایش، روی سیاست‌های انگلیس دست گذاشت و به حضار در سالن گفت: از پاسپورت چسکی‌اش نترسید. همیشه مردم را به مبارزه علیه این تفکرات پلید فرا می‌خواند؛ بارها به تبعیدی‌ها  گفته بود؛ «مردم ایران به ایران برمی‌گردند و خاک اشغال شده را پس می‌گیرند. خاک بر سر آن کسانی که دنبال پول رفتن و نماز خواندنند تا پست و مقام بگیرند. اینها فاحشه‌های مغزی بودند که رنگ عوض کردند و به دنبال متجاوزین به کشور رفتند.» در حقیقت، رژیم  می‌خواست با مثله کردن وحشیانه‌ی فریدون فرخزاد، زهرچشمی ‌از دیگران بگیرد و در جامعه تبعیدی تخم وحشت بپاشد.

یکی از دوستانش که بنا بود کنسرت  نویی برایش بر گزار کند، سال‌ها پیش با رادیو اسرائیل مصاحبه‌ای داشت. او می‌گفت: پس از کنسرتِ لندن  او را تلفنی زیاد تهدید می‌کردند، ولی پس از کنسرت کانادا به خانه میزبانش زنگ می‌زنند و او را شدیدا تهدید می‌کنند. وقتی تلفن صاحبخانه زنگ می‌خورد ، فریدون را می‌خواهند فریدون گوشی تلفن را می‌گیرد رنگ و روی فریدون تغییر می‌کند و عرق بر پیشانى‌اش می‌نشیند .از او می‌پرسند، فریدون چرا رنگت پریده؟ او می‌گوید اینها همیشه مرا تهدید می‌کردند ولی این بار  تهدیدشان با تهدیدهای دیگر فرق می‌کرد. آنشب پس از کنسرت کانادا به فریدون  گفته بودند: یا در همین کانادا می‌کشیمت و یا در اروپا!

زمان ریاست جمهوری رفسنجانی،  چند ماهی از  ماجرای کانادا می‌گذشت. رژیمی ‌که  تجربه زیادی در ترورها داشته اینبار پس از گذشت چند ماه از کنسرت کانادا،  آب‌ها از آسیاب  که می‌افتد دوباره دست به کار می‌شود و فریدون هم سخت ناراحت و نگران مادرش بود با  تنی چند از کسانی که با او مرتب در تماس بودند و به اصطلاح کارهای  پاسپورت  و ویزای مادرش را برای  آمدن به آلمان به او خبر می‌دادند! تلفنی به فریدون قول داده بودند که کار مادرش را در دست دارند تا به آلمان بیاید! گویا پس از چند بار ملاقات  بین آنها و فریدون، او را چنان گول زده بودند تا جایی که  فریدون  حرف‌هایشان را باور  کرده بود، عشق به مادر، تهدید کانادا را از یادش برده بود! بطوری که فریدون به آنها گفته بود، شما اگر کارهای مادرم را درست کردید آنوقت یک درخواست دیگری هم دارم. مأمورهای اطلاعاتی و یا بهتر بگویم تروریست‌ها به او گفته بودند درخواستت را بگو تا ما همه‌ی آنها  را مستقیم  با خود آقای رفسنجانی مطرح کنیم؛ بگو! فرخزاد با خلوص گفته بود اگر ویدئو‌های میخک نقره‌ای مرا به دستم برسانید، سپاسگزار می‌شوم. آنوقت است که به رفرم رفسنجانی باور خواهم کرد! آرام آرام فریدون به حرف‌های مأموران باور می‌کند. در ملاقات بعدی مأموران به او می‌گویند آقای رفسنجانی گفته است اگر بخواهد می‌تواند میخک نقره‌ای خود را همچون سابق در تهران برگزار کند! تا ایجاد کار درواقع فریدون را از نظر ذهنی کاملا آماده کرده بودند!

سرانجام روز موعود فرا می‌رسد. فریدون باورمند، دیگر کوچکترین شکی به ذهن خود راه نمی‌دهد. همه آن مسائل گذشته را کنار گذاشته بود. منتظر می‌ماند تا از تهران جواب بیاید. او که  از همه جا بی‌خبر بود و قلبش برای دیدار با مادرش می‌تپید به حرف‌های تروریست‌ها باور کرده بود. یک روز زنگ  تلفن منزل  به صدا در می‌آید، آنطرف کسی می‌گوید که ۱۶ مرداد، شش اوت، ما به راه آهن بُن  می‌آییم و شما را در فلان مکان ملاقات می‌کنیم. فریدون که ذهنش را زده بودند و به دروغ‌های از پیش تعیین شده  اطلاعاتی‌ها باور کرده بود به خاطر مادرش در راه خطرناکی پا گذاشته بود؛ خوش‌باور و بی‌خبر از همه جا! روز «ر» و ساعت «سین»  فرا می‌رسد؛ او به راه آهن بن می‌رود و با دو فرستاده رفسنجانی در آنجا ملاقات می‌کند. آنها به فریدون می‌گویند همانطوری که قول داده بودیم ما ویدئوهای میخک نقره‌ای را با خودمان آورده‌ایم. به احتمال زیاد فریدون با آن خلوص و پاکی که داشت  به خاطر مادرش، سر از پا نمی‌شناخته، از دید او هم کارهای حقوقی و گذرنامه مادرش درست می‌شود و  حالا هم نوارهای ویدئویی میخک نقره‌ای‌اش را آورده‌اند. آنها که نقشه پلیدی در سر داشتند خوب می‌دانستند چکار می‌کنند!درخواست می‌دهند که بسته ویدئو‌ها را در خانه تحویل می‌دهیم!درواقع  فریدون به گفته‌های فرستاده‌های رژیم آنقدر باور کرده بود که قاتلان خود را به خانه دعوت می‌کند و یا خود را در یک عمل انجام شده می‌بیند یا احتمالا با اصرار آنها قبول می‌کند که حامل ویدئوهای میخک نقره‌ای را به منزلش ببرد. وقتی به محله‌شان می‌رسند، سر خیابان  از سبزی‌فروشی/ میوه‌فروشی محل، هندوانه‌ای هم برای مهمان‌نوازی قاتلان می‌خرد (طبق گفته مغازه‌دار).  در خانه ابتدا تلفن قطع می‌شود و بعد با چاقوی آشپزخانه، قطعه قطعه‌اش می‌کنند.دوستی که مسئول برنامه‌گذاری کنسرت  او بود  به رادیو اسرائیل می‌گفت: چون بنا بود برای او کنسرت بگذاریم، به  شماره منزلش زنگ  زدیم، تلفن اشغال بود؛ پس از طاق شدن طاقت‌مان، به منزل  فری/فرخزاد رفتیم، فریدون آپارتمان کوچکی در شهر بن آلمان  داشت، وقتی پشت درب آپارتمان رفتیم صدای واق واق سگ‌هایش را می‌شنیدیم (دو سگ داشت) زنگ آپارتمان را زدیم کسی باز نمی‌کرد. کاملا نگران شدیم؛ به مرکز پلیس رفتیم، وقتی ماجرا را به پلیس گفتیم، گفت چیزی نیست. به او  گفتیم: بابا، بنا بود کنسرت برایش بگذاریم؛ می‌خواستیم برنامه‌ریزی کنیم. پلیس جواب  قبلی‌اش را تکرار کرد، ناامید  به خانه‌مان برگشتیم. فردا باز زنگ زدیم اشغال بود. دوباره به پلیس مراجعه کردیم. پلیس‌ها اینبار اهمیت بیشتری دادند و خود را به خانه فرخزاد رساندند. آنها هم دیدند وقتی صدای سگ‌ها می‌آید و  کسی درب را باز نمی‌کند، درب آپارتمان را شکسته و وارد آپارتمان شدند. طبق گفته‌های پلیس، به محض ورود پلیس به آپارتمان بوی بسیار بد با گرمای زیادی در آن آپارتمان کوچک به مشام می‌رسیده است. روز بد و غگمینی بود! فریدون را به طرز وحشتناکی کشته بودند. شما هم  حتما چون نگارنده حدس می‌زنید که چرا پلیس‌ها در همان روز اول  جواب دوستان فریدون را ندادند؟ و چرا  همان روز اول  پلیس به خانه فریدون  نیامد؟ مگر امکان دارد که پلیس به موضوعی چنین مهمی ‌جواب سربالا بدهد و حتا بی جواب بگذارد؟ البته در عالم سیاسی‌کاری همه چیز امکان دارد! نمونه‌های زیادی در کشورهای اروپایی مانند فرانسه، اتریش و سوئیس و ایتالیا دیده شده که از بحث ما خارج است.

روزنامه‌های آلمانی

فریدون فرخزاد در ۱۶ مرداد ۱۳۷۱ (۶ اوت سال ۱۹۹۲) در محل سکونتش در شهر بن بر اثر ضربات چاقو به قتل رسید. به گزارش روزنامه‌های آلمانی، قاتلین تنها در دهان وی، سی و هفت ضربه‌ی کارد آشپرخانه فرود آوردند و جسد مثله شده‌ی او در حالی کشف شد که کاردی در کتف او وجود داشت. سازمان فدرال اطلاعاتی آلمان (BND) از پشت پرده موضوع این قتل آگاه بود همانطور که از ترور عزیز خزاعی سرهنگ تبعیدی  و استاد آموزش نظامی ‌در جوانی محمدرضا شاه در اُوه‌رات Overath خبرداشتند[۴]. بدون هیچ شکی می‌توان گفت تقریبا تمامی ‌کشورهای اروپایی چشم‌هایشان را بر روی تمامی ‌ترورهای جمهوری اسلامی در خارج کشور بسته‌اند تا جایی که تروریست‌ها بتوانند ترور کنند و بدون پیگیری و ردیابی فرار کنند و یا اگر هم ردی و فردی را یافتند با رعایت «شئونات سیاسی» به سود رژیم اسلامی در ایران عمل کردند؛ برای مثال وقتی قاتلین دکتر کاظم رجوی را در سوئیس دستگیر می‌کنند، پس از دیدن پاسپورت‌های دیپلماتیک قاتلان، آنها را از طریق فرانسه به جمهوری اسلامی ایران تحویل می‌دهند. همانطور که در اتریش در رابطه با ترور دکتر قاسملو هیچ کاری نکردند.

قاتلان فریدون فرخزاد

همانطور که خواندید، «دستور قتل فرخزاد را ری شهری صادر کرده بود و تیم عملیات زیر نظر علی فلاحیان انجام وظیفه می‌کرد.» «فلاحیان دستور بررسی و ارزیابی راه‌های به ‌قتل‌رساندن فرخزاد را به تیم بررسی و طراحی سپرد که زیر نظارت مستقیم سعید امامی ‌(اسلامی) قرار داشت.»

به گزارش پلیس آلمان، هفتصد مارک قرض بانکی، چند ماه اجاره عقب‌مانده و خاکسپاری غریبانه‌ی پیکری سلاخی‌شده در یک گور رایگان در شهر بن، انزوای هنرمند پرآوازه‌ای چون او را تصویر می‌کند و برخورد بی‌رحمانه‌ی جامعه‌ی تبعیدی ایرانیان با او را نشان می‌دهد.


[۱]پایان‌نامه دکترای علوم سیاسی را درباره تأثیر عقاید مارکس بر کلیسا و حکومت آلمان شرقی نوشت و از دانشگاه مونیخ فارغ‌التحصیل شد. او در سال ۱۹۶۲ در آکسفورد با آنیا بوچکووسکی، زنی آلمانی که علاقمند به تئاتر و ادبیات بود، ازدواج کرد. فرزند نخست آنها، «اوفلیا»، در روزهای آغازین زندگی درگذشت و فرزند دوم آنها «رستم» نام دارد که هم‌اکنون در آسایشگاهی در آلمان نگهداری می‌شود. فرخزاد و بوچکووسکی پس از مدتی از هم جدا شدند. فرخزاد برای بار دوم، با زنی ایرانی به نام «ترانه» ازدواج کرد که آن نیز منجر به جدایی شد (از ویکی‌پدیا).
[۲]برنامه موفق «میخک نقره‌ای» شوی فرخزاد در ایران بود. تعداد زیادی از هنرمندان مشهور حال حاضر ایران را او به مردم معرفی نمود که ابی، ستار، شهره،  شهرام صولتی، لیلا فروهر، نوش‌آفرین و سلی از جمله آنان هستند. او می‌کوشید شیوه ویژه خود را در زمینه برنامه‌پردازی داشته باشد. بخش‌هایی از شعرهای او به کاباره‌های سیاسی اروپایی شباهت داشت و در لابلای تکه‌های سرگرم‌کننده، انتقادهایی از سیاست‌های روز را می‌گنجانید. فرخزاد در رابطه با اجراهایش در تلویزیون گفته‌است: «همیشه سعی می‌کنم مردم را در یک برنامه سه ساعته تلویزیونی که پر از خنده و شوخی و آواز و رقص است متوجه مطالبی بکنم که ارزش دارد بر روی آنها فکر بشود.»
[۳]ری‌شهری مسئولیت محاکمه صادق‌ قطب‌زاده را به عهده داشت و همچنین در ماجرای کودتای نوژه، ۱۲۱ تن از درجه‌داران و افسران ارتش را به جوخه اعدام سپرد. او نخستین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی است و از او و از سعید حجاریان به عنوان بنیانگذاران وزارت اطلاعات نام می‌برند. او بعدها در کابینه رفسنجانی جای خود را به علی فلاحیان داد.
[۴]نگاه کنید به مقاله عباس رحمتی از ترور پیچیده سرهنگ عزیز خزایی.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=206769

2 دیدگاه‌

  1. بی

    دستور جلسه اینها از همان اول که بقدرت رسیدند، این بود: حس ترس و ناتوانی و تنهایی در جان مردم بیاندازند تا همه به خانه ها بخزنند تا اینها برنامه های خود را اجرا کنند ( برنامه اینها :فقیر کردن و ایرانیان که بسیار موفق بودند و مدیریت فرستادن همه منابع ایران برای گلوبالیستها). هتا خدا و دین را ضبط کردند تا مردم نیایش نکنند تا مردم خود را بی کس و بدون پشتبانی حتی خدا حس کند. کشتن هم مهیننان ما که دلشان برای کشور می تپید نیز جز دستور جلسه اینها برای تنها و بی کس و نا امید کردن ایرانیان است. در این حین هم دستور رومیان کهن را بکار می ببرند. جدایی بیانداز و فرمانروایی کن و دیگری نان و سیرک. این دستور جلسه این رژیم اهریمنی است. اگر میخواهید مبارزه کنید ضد اینها را انجام دهید. ایرانیان تنها نیستند ایرانیان همدیگر را دارند و روح سرزمین کهنی مانند ایران را. به بن خود برگردید.
    روان فریدون فرخزاد و همه هم میهننان ما شاد، که جان خود را بدست مهره های اهریمن از دست دادند.

  2. afshin

    فریدون فرخزاد، تنها بود ولی قدرتمند، او میتوانست مانند دیگران دنبال پول و عیاشی درخارج باشد اما او به ایران فکرمیکرد، کمتر کسی مانند او را در تاریخ ایران داشتیم.
    او وکیل بود و در همان المان میتوانست وکیلی بکند، چون تحصیل کرده المان بود. او نمی توانست ساکت باشد و ببیند کشورش نابود میشود! مانند دیگران. او دنبال قدرت نبود .او ازادی ایران و ایرانی را میخواست. فریدون فرخزاد یک روشنفکر واقعی بود و کسی بود که شعور فکری و سیاسی داشت وبه بلوغ فکری و سیاسی رسیده بود، بر عکس خیلی کسانی بودند که مدرک خود را دلیل روشنفکری می دانند و میدانستند ! نام او همیشه زنده خواهد ماند.

Comments are closed.