فیروزه رمضان زاده (+ویدئو) – مرتضی برجسته خواننده، شاعر، ترانهسرا، نوازنده و آهنگساز ایرانی در ۹ شهریور ۱۳۳۰ از مادری شیرازی و پدری تهرانی در محله بازارچه سعادت تهران به دنیا آمد. او در حالی که فقط ۱۶ سال سن داشت به عرصه موسیقی و ترانهخوانی پای گذاشت.
مرتضی برجسته مؤسس و پایهگذار «خانه فرهنگ و هنر ایران» برای برگزاری برنامهها و مناسبتهای ایرانی در شهر لسآنجلس است.
چندی پیش، موزیکویدئویی با عنوان «دشمن» از این هنرمند در شبکههای اجتماعی منتشر شد که با استقبال زیادی روبرو شد. کیهان لندن به بهانه انتشار این موزیکویدئو با این هنرمند قدیمی و شناختهشده که وارد پنجاه و سومین سال فعالیت هنری خود شده گفتگویی انجام داده است.
-شما بجز ترانههای عاشقانه و عاطفی به اجرای ترانههایی با مضامین سیاسی و اجتماعی هم پرداختهاید که شاخصترین آنها «داروغه» با شعر مسعود امینی و همچنین ترانهای دو زبانه به نام «همیشه با ندا» است.
-هنرمند آیینه و منعکس کننده مسائل اجتماعی است. در طول تاریخ، مسائل تاریخی و اجتماعی را میتوان از لابلای آثار هنرمندان پیدا کرد، چه نقاشی یا شعر یا موسیقی. در حدود ۳۹ سالی که در خارج از کشور هستم حدود ۱۵۰ آهنگ اجرا کردم. از این ۱۵۰ آهنگ شاید حدود ۱۰۰ آهنگ پیامهای سیاسی و اجتماعی داشته. آهنگهایی که زمینه سرود داشتهاند. آهنگهای شادی هم که خواندهام در زمان جنگ بوده و پیامهایی داشتند. آهنگهای سالهای نخست پس از انقلاب، باعث تزریق کمی روحیه به مردم بود. اوایل جنگ بود و فقر و مردم در برزخ بدی بودند؛ ما سعی میکردیم که آهنگهایی شاد همراه با پیامهایی در داخل اشعارشان به داخل ایران بفرستیم. به مردمی که با کمک و همیاری یکدیگر نمیخواستند حتی یک وجب از خاک ایران را از دست بدهند. آنموقع، فقر و گرفتاریهای جامعه زیر پوشش میهنپرستی پنهان شده بود، مردم به خاطر میهن و غرور ملی شکایتی نمیکردند. با این آهنگها مردم روحیهای میگرفتند. ولی الان آهنگها نوع دیگری باید باشد به خاطر خشم مردم که متبلور شده، بعد از چند دهه متوجه شدند آنچه به آنها گفتهاند درست نبوده، مثلاً همین آهنگ «داروغه» که شما اشاره کردید را در سال ۸۵ اجرا کردم در دو آلبوم به اسم «داروغه« و «ملکه مشرق».
آنموقع خیلی از هنرمندان و مردم متوجه نقاب مردمفریبی بر چهره ایدئولوژیک جمهوری اسلامیشده بودند و از همان موقع کم کم پول مردم را غارت میکردند و آن جنگ تحمیلی که به نظرم خود جمهوری اسلامی به مردم ایران تحمیل کرد در حالی که دولت عراق میخواست صلح کند، قبول نمیکردند، این جنگ مردم را در رخوت بدی فرو برد، آنموقع مردم هم تشنه موسیقی بودند به خاطر اینکه موسیقی ممنوع شده بود. تمام افکار مردم و نسل جدید متوجه همان موسیقی بود که در لسآنجلس تولید میشد. وظیفه ما بود که پیامهایی به داخل ایران بفرستیم. مخصوصا برای طبقه دو و سه که احتمال خیزش و رستاخیز همیشه از طرف آنهاست.
-موزیکویدئوی «دشمن» هم از ترانههای سیاسی شماست که در شبکههای اجتماعی مورد توجه زیادی قرار گرفته. این اثر چطور شکل گرفت و ترانهسرای آن کیست؟
-در طول این چند روزی که از پخش این آهنگ میگذرد، فکر نمیکردم اینقدر بتواند جای خودش را باز کند و تاثیرگذار باشد؛ این به خاطر مسائل سیاسی و اجتماعی مردم داخل و خارج ایران است که یک دیدگاه دیگری نسبت به ایدئولوژی جمهوری اسلامیپیدا کردهاند و میدانند که در طول ۴۱ سالی که این حکومت سر کار بوده خلاف آنچه که گفته عمل کرده.
دوستم آقای مهدی فلاحتی از واشنگتن به من زنگ زد و گفت آهنگی هست که این کار را اگر مایل باشی اجرا کن؛ آهنگ را برای من فرستاد؛ دیدم چقدر شعر پخته و صریحی دارد، البته موزیک بسیار خوبی هم داشت، شعرش از خانم فریبا صفری نژاد همسر ایشان است و آهنگ و تنظیم را نادر صبا انجام داده؛ فردی به نام سورنا هم هزینههایش را پرداخت کرده. البته من هم برای خواندن هزینهای نداشتم و با کمال میل این آهنگ را اجرا کردم. وقت استودیو گرفتیم که ویدئوی آن را پر کنیم، وقت ندادند به خاطر اپیدمی کرونا استودیوها را تعطیل کرده بودند. چون پیام این آهنگ خیلی مهم بود سعی کردیم با شرایطی که الان هم خیلی مد شده، ویدئو را به صورت خانگی درست کنیم که بتواند اثر گذارتر باشد. درست زمان انتشار این کار مصادف شد با حوادث بمبگذاری در بیروت؛ مثل اینکه چشمهای مردم را باز کرد که واقعبینانهتر به اتفاقاتی که در دنیا رخ میدهد نگاه کنند، برگردند به مسائل مملکت خودشان و ببینند که در ۴۱ سال گذشته چه بر ما گذشت.
-شما در فروردین ۱۳۹۹ دو برادر و یک خواهر خود را بر اثر ابتلا به ویروس کُرونا در ایران از دست دادید. از شرایط بیماری آنها در ایران و مشکلات آنها در بیمارستان بگویید.
-بله، متاسفانه در طول چند ماه گذشته دو برادر و یک خواهرم را به دلیل کُرونا از دست دادم. به خاطر بیتدبیری سران حکومت که برای مردم هیچ وسیلهای فراهم نمیکنند تا جان آنها را نجات بدهند؛ بجایش وسایل بهداشتی، ماسکها و آنچه برای پیشگیری و معالجه کرونا لازم است به کشورهای دیگر میفرستادند و جان مردم ایران برایشان بی اهمیت است. برادر اول من ناراحتی قلبی هم داشت و مبتلا به کُرونا شد. کسانی که بیماریهای دیگری داشته باشند این ویروس خیلی سریع به آنها اثر میکند و جانشان را میگیرد. برادر دومم به عیادت برادر اولم در بیمارستان میرود که احتمالا از او ویروس به وی منتقل میشود؛ او نیز متأسفانه دیابت داشت و بعد از ۹ روز درگذشت. همزمان که او در بیمارستان بود خواهرم دچار تنگی نفس میشود، فوری او را به بیمارستان «امام حسین» منتقل میکنند، آنجا با کمبود لوازم روبرو میشوند. یکسری امکانات از اینجا تهیه کردم و برایش فرستادم. به من اطلاع دادند که حالش بهتر شده و زیر اکسیژن بوده و ممکن است در ۲۴ ساعت آینده مرخص شود، متاسفانه شب ساعت یک بود که به من زنگ زدند خواهرم نیز جان خود را از دست داده…
حکومتی که بر ثروت کشور حاکم است، منابع بسیار در انحصار خود دارد، به دلیل بیکفایتی حتی نمیتواند نیازهای مردم را برطرف کند. این باعث تاسف است. چطور جان مردم برای آنها بیارزش است. در بیمارستانها با کمبود وسایل بهداشتی و دارو روبرو هستیم در حالی که کامیون کامیون این وسایل را به کشورهای مجاور منتقل میکنند. البته مخالف کمک به کشورهای دیگر نیستم ولی وقتی مردم خودمان زیر فشار کمبود هستند باید اول به آنها رسیدگی شود بعد به کشورهای دیگر.
-برگردیم به سالهای دور؛ برای اولین بار چه زمانی وارد عرصه موسیقی شدید؟
-درباره آن سالها بارها توضیح دادهام؛ از نوجوانی عاشق موسیقی بودم؛ شانزده سالم بود که یک روز رفتم به استودیوی طنین در خیابان ثریا. آنجا آقای واثقی در حال ضبط موسیقی بود برای یک فیلم؛ آنموقع شرایط ضبط بسیار محدود بود. خواننده و ارکستر برای ضبط باید به استودیو میرفتند. باید از اول تا آخر میخواندند، کارگردان که میخواست یک خواننده جدید داشته باشد از خواننده اول خوشش نیامد؛ فردای آن روز خواننده دیگری آمد؛ من هم کماکان آنجا میرفتم. به آقای واثقی میگفتم دوست دارم آنجا باشم و او هم میگفت بیا؛ و ایراد نمیگرفتند. روز سوم کارگردان خواننده سوم را هم نپسندید. من از آقای واثقی خواهش کردم اگر ممکن است این آهنگ را بخوانم. چون سه روز آنجا بودم و آهنگ را یاد گرفته بودم. آهنگ را اجرا کردم و کارگردان پسندید. به این ترتیب شانزده سالم بود که اولین کار من در استودیوی طنین کلید خورد. بعد از آن روز با آقای واثقی حدود ۶۰ آهنگ متن فیلم اجرا کردم که این همکاری تا ۲۴- ۲۵ سالگیام ادامه داشت. بعد وقتی در خدمت سربازی بودم یکی از دوستان مرا به شخصی معرفی کرد که در خیابان لالهزار کنار سینما رکس، صفحهفروشی داشت، به اسم آقای یادگار که با همکارش آقای وارتان آوانسیان که شرکت ترانه را داشت، مرا معرفی کردند به این آقا که برنامههایی در کمپ افسران اجرا میکردم. آقای یادگار مرا به پرویز مقصدی آهنگساز شناختهشده معرفی کرد؛ او آهنگی ساخته بود برای یک فرد دیگر که ترجیح داد من نیز امتحان کنم. بعد از اینکه رفتیم به استودیو صدای مرا بیشتر روی آن آهنگ پسندید؛ ترانهای به نام «عشق زودگذر»…
https://youtu.be/VxA-gGwGrTs
همزمان یکی دیگر از دوستانم گفت شخصی از آلمان به ایران آمده به اسم «فریدون فرخزاد» شویی گذاشته و میخواهد از خوانندگان جوان به عنوان فستیوال آواز استفاده کند. مرا معرفی کرد و اولین اهنگ یعنی همان «عشق زودگذر» را در شوی فریدون فرخزاد اجرا کردم که توانست مقام اول را بین ترانههای خوانندههای جوانی که شرکت کرده بودند به دست بیاورد.
از آنموقع مسیر زندگی هنری من شروع شد. با اینکه رشته من معماری بود ولی در سایهی موزیک قرار گرفت و وارد کار هنری و خوانندگی شدم؛ ۵۳ سال از این فعالیت هنری میگذرد.
https://youtu.be/oDk2lBf2V_o
-شما مدتی پس از وقوع انقلاب اسلامیدر ایران بودید و در ۱۳۶۰ ایران را ترک کردید. آن سالها چه مشکلاتی داشتید و چه شد که به آمریکا رفتید؟
-جمهوری اسلامیاز روز اول که سر کار آمد میخواست آنچه مربوط به گذشته بود را از ذهن مردم پاک کند. بیشتر از همه سعی کردند دست هنرپیشهها و خوانندههای قبل از انقلاب را کوتاه کنند، خوانندگانی که در رژیم گذشته در مخالفت حکومت، آهنگهایی اجرا کرده بودند یا خوانندگانی که داخل ایران ماندگار شدند و برای رژیم هم آهنگهایی اجرا کردند حتی به آنها نیز فرصتی ندادند که بتوانند برنامهای اجرا کنند. دو سه سال اول در ایران بودم و سعی کردم فعالیتهای دیگری انجام بدهم ولی همه درها را به رویم بسته بودند؛ به روی همه همکارانم بسته بودند. مجبور شدم از ایران خارج شوم و تصمیم گرفتم به دبی بروم. آنموقع فکر میکردم دولت امارات امکاناتی در اختیار کارخانهداران میگذارد؛ آمدم به آمریکا که یک کارخانه سبزیجات منجمد به امارات ببرم تا در ضمن نزدیک ایران هم باشم؛ بعد که اقامت شارجه را گرفتم و برگشتم به ایران که زندگیم را جمع کنم مرا ممنوعالخروج کردند! بعد از مدتی با سعی بسیار زیادی اجازه خروج گرفتم، حتی در آخرین لحظات در فرودگاه مهرآباد، نخست وزیری پاسپورت مرا نگه داشت، تا اینکه شخصی محبت کرد و پاسپورتم را تحویل داد و گفت:«مرتضی برو و دیگه برنگرد!»
به آمریکا آمدم که بتوانم بیزنسام را راه بیندازم و ببرم به دبی و آنجا زندگیم را ادامه دهم. تا اینکه مدت پاسپورت ایرانیام تمام شد؛ فرستادم به کنسولگری الجزایر که تمدیدش کنند، جواب دادند که با انجام امور کنسولی مخالفت میشود، اگر میخواهید میتوانید با یک برگه عبور به ایران برگردید! من هم به ناچار در آمریکا پناهندگی گرفتم و الان تقریبا ۳۹ سال است که اینجا ماندگار شدهام.
-آیا در این سالها موفق شدید عزیزان و خانواده خود را در خارج از ایران ملاقات کنید؟
-متاسفانه در طول این ۳۹ سال هیچکدام از افراد خانوادهام را ندیدم؛ فقط یکبار برادر بزرگترم شاید ۲۵-۳۰ سال پیش به آلمان آمد و فقط یک روز توانستم او را ببینیم. مادرم اوایل انقلاب سکته کرد؛ خیلی سعی کردم او را با سفر به ترکیه یا دبی ببینم اما متاسفانه این امکان هیچوقت برایم پیش نیامد.
-در بدو ورود به آمریکا به چه مشاغلی داشتید و چگونه اولین آلبوم خود را منتشر کردید؟
-وقتی به آمریکا آمدم وارد برکلی شدم، در شهر سانفرانسیسکو، قصد داشتیم به صورت موقت بمانم و برگردم به دبی. هر هفته میآمدم به کاباره «کلبه» در لسآنجلس سه شب برنامه اجرا میکردم و بر میگشتم به برکلی. در شرایطی بسیار سخت اولین آلبومم را تهیه کردم. دو سه تا اهنگ از ایران آورده بودم، چند آهنگ به وسیله زندهیاد ناصر چشمآذر تنظیم کردیم، آهنگهایش را خودم ساخته بودم، یک آهنگ محلی به اسم «دایه دایه» و سه آهنگ که خودم درست کردم. رفتیم استودیو این آهنگها را ضبط کردیم.این آلبوم به سختی به بازار آمد چون کمپانی «پارس ویدئو» قبول نمیکرد ولی آلبوم موفقی شد. تا ۱۵ سال با این کمپانی کار کردم و هر سال یک آلبوم به بازار ارائه کردم.
-شما چندین سال نیز به کار طراحی جلد کاست برای خوانندگان ایرانی مشغول بودید؛ آیا همچنان به این کار مشغول هستید؟
-همانطور که گفتم رشته من معماری است؛ در ایران در یک شرکت طراحی کار انجام میدادم. آنموقع کامپیوتر نبود و طراحیها را با دست انجام میدادیم. وقتی به آمریکا آمدم علاقمند شدم که این طراحی را ادامه دهم. اولین فونتهای فارسی را بعد از آشنایی با کامپیوتر درست کردم. سه تا فونت فارسی به اسم «غزل»، «نسیم» و «مرتضی» درست کردم. بعداً یکی از دوستان این فونت را به فونت «سیاوش» تبدیل کرد و شروع کرد به فروش؛ با اولین فونتها بعد از آشنایی با فتوشاپ و طراحیهای مختلف یک شرکت به اسم «مترونوم» درست کردم که آنجا کار طراحی تمام سی دیها و کاستهایی که همیشه با دست انجام میگرفت را با کارهای گرافیک کامپیوتری انجام میدادم. این کمپانی تا مدتها ۸۰ درصد طراحی سیدیها و کاستها را انجام میداد، بعد یک چاپخانه بزرگ باز کردم که تمام اینها را چاپ میکردم و در اختیار کمپانیها قرار میدادیم.
الان با توجه به اینکه نسل جدید آمیخته شده با برنامههای کامپیوتری و سیدی هم فروشی ندارد و اساساً سیستم بازار موزیک عوض شده و دانلود رایج شده، این کار هم جلوه خود را از دست داد، چاپخانهام را فروختم و الان مشغول کار موزیک هستم. بعدها «خانه فرهنگ» را افتتاح کردم که آنجا فعالیت فرهنگی میکنم. البته در طول ۷ -۸ ماه گذشته به «برکت» کُرونا همه خانهنشین هستیم تا ببینیم چه اتفاقی میافتد.
-بجز انجام این کارهای هنری، دستی هم در عرصه ترانهسرایی و آهنگسازی دارید؛ لطفا در مورد آخرین آثاری که در این زمینه ارائه کردید برای خوانندگان ما توضیح بدهید.
-در ایران، خیلی از آهنگهایم را خودم درست میکردم، مثل «میترسم»، «تو عزیزی»، «صبر کن» که آهنگهای موفقی هم بودند، ولی هیچوقت شعر نمیگفتم.
وقتی از ایران آمدم گاه که شعرهای دیگران را میگرفتم که روی آنها آهنگ بگذارم، کم و کسری شعرها را تصحیح میکردم، اضافه میکردم، کم میکردم چند خط مینوشتم، کم کم شروع کردم زمزمههای دلتنگی خودم را به روی کاغذ آوردم؛ اولین ترانهای که نوشتم «با تو عوض نمیکنم» بود.
بعد تصمیم گرفتم بیشتر اشعار کارهایم را خودم بنویسم مثلاً آلبوم «سپاسگزار» بیشتر شعرهایش را خودم نوشتم؛ یواش یواش تجربه بیشتری پیدا کردم مثل آهنگ «برقص با من» که آن را از کارهای خوب و جزو شناسنامه کاریم میدانم.
در مجموع کارهایی که شعر و آهنگ آنها را خودم نوشتم تا الان حدود ۱۰- ۱۲ و ۴۰ – ۵۰ از آهنگها مثل «باز منو کاشتی»، «ملکه مشرق»، «دل به تو بستم»، «آهو»، «قطار قطار» و بسیاری ترانههای دیگر کار خودم هستند.
-شما در کارهایتان به تصنیفها، آهنگهای سنتی و فولکلور ایرانی هم پرداختهاید.
-آهنگهای فولکلوریک سرمایههای فرهنگی ما هستند که سینه به سینه به ما به ارث رسیده و وظیفه ماست که این آهنگها را حفظ کنیم؛ اما به واسطه وقوع جمهوری اسلامیکه با هر نوع موزیکی مخالف بود این آهنگها به دست فراموشی سپرده میشوند. وقتی وارد آمریکا شدم احساس کردم یکی از وظایفم این است بتوانم این آهنگها را به نوعی زنده کنم؛ به دلیل علاقه زیادم به این موسیقی از بچگی بسیاری از این آهنگها در ذهنم بود، چون در خانواده و در مجالس میشنیدم. اولین کار «دایه دایه» بود که آن را با ناصر چشمآذر بازسازی کردیم و مورد توجه قرار گرفت، تشویق شدم اهنگهای بیشتری در این زمینه اجرا کنم، مثل «انار انار» که یک ترانه افغانستانی است و از بچگی در ذهنم بود و فوقالعاده مورد توجه قرار گرفت. حدود ۱۰ – ۱۵ آهنگ محلی را تنظیم و اجرا کردم. سعی کردیم تکنولوژی موسیقی غربی مثل کامپیوتر و دستگاههای صوتی را در خدمت موسیقی ایرانی به خدمت بگیریم.
-تا کنون چند آلبوم منتشر کردید؟ وضعیت فروش آلبومهایتان چگونه است؟ آیا خودتان از این آلبومها راضی بودهاید؟
-در مجموع ۳۰۰ آهنگ اجرا کردم؛ ۱۵۰ آهنگ در داخل ایران که بسیاری از آنها در متن فیلمهای فارسی به کار گرفته شد. یک آلبوم هم دارم به زبان اسپانیایی و صوتی هست که هنوز منتشر نشده. در مجموع بیشتر از ۳۵۰ آهنگ اجرا کردهام؛ پس از آلبوم «دایه دایه» مدت ۱۵ سال هر سال یک آلبوم به بازار ارائه کردم. کمپانیها آنموقع هزینه آلبومها را میپرداختند و برای تولید دغدغه مالی نداشتیم. وقتی تکنولوژی و فرم ساختاری موسیقی به واسطه همین تکنولوژی رنگ دیگری گرفت کمپانیها دیگر هزینهای نپرداختند. الان آنچه انجام میدهم از جیب خودم پرداخت میکنم و سود مالی ندارد. آنزمان آلبومهای ما در فروشگاههای ایرانی به فروش میرفت و حتی به کشورهای اروپایی و خاورمیانه فرستاده میشد. این آلبومها برای کمپانیها فروش داشت و آنها همان ابتدا فقط هزینهای میپرداختند؛ ولی راضی بودم چون برای نمایش فعالیت هنریام مؤثر بود.
-کمی هم از زندگی شخصیتان بگویید.
-زندگی شخصی خوانندهها را همه مردم میدانند، به من نیز توجه دارند حتی نسل جدید به زندگی خوانندههایی که قبل از انقلاب بودند کنجکاو است، من دو دختر دارم به اسم «غزل» و «نسیم» که در لسآنجلس زندگی میکنند. ۱۵ سال قبل از همسرم جدا شدم و تنها زندگی میکنم.
-اگر روزی به ایران برگردید و قرار باشد فقط یک اجرا داشته باشید دوست دارید کدام ترانه را اجرا کنید؟
-سوال خیلی جالبی است چون به این موضوع در رویا و ذهن خودم فکر میکردم که اگر روزی عمری باقی باشد و برگردیم به ایران اگر در میدان شهیاد استیجی بگذارند و از فرودگاه مستقیم به آنجا بروم و بخواهم برنامهای اجرا کنم، اولین آهنگی که آنجا خواهم خواند چیست؟ در آهنگهایم جستجو کردم دیدم آهنگ زیاد خواندهام، اما نزدیکترین آهنگی که میتوانم آنجا بخوانم آهنگ «برقص با من» است. اما به فکر یک کار جدیدهم هستم که بنویسم و در صندوقچه کارهایم ذخیره کنم که اگر روزی برگردم اولین آهنگی که در خاک وطنم اجرا میکنم آن آهنگ باشد تا احساس قلبی مرا بیان کند.
در حال حاضر مسئله مهم، مملکت ماست؛ ما خوانندههای خارج ایران باید صدای مردم باشیم و تصمیم دارم از این به بعد اهنگهایی که مردم را تهییج کند بیشتر اجرا کنم تا برای مبارزه در راه حقوقشان به آنها روحیه بدهد و در مقابل ظلم پایداری کنند؛ در کنار آهنگهایی که برای مردم شادی میآورد و روحیه آنها را قویتر میکند. چون برای حکومتی که همیشه غم و عزا و ناراحتی میآورد، شاد کردن مردم نوعی مبارزه است؛ ما به کارمان در راستای افشاگری ادامه میدهیم تا صدای مردم باشیم و آنها را از رخوت درآوریم و به آنها امید به آینده بدهیم.
آقای مرتضی برجسته من به روزی امید دارم که شما در ایران کنسرت داشته باشید و شاهزاده هم در این کنسرت حضور داشته باشند و آزادی را جشن بگیریم
مرتضی عزیز وگرامیست همیشه، جون دل در بند ایران و ایرانی دارد.
آهنگ بسیار خوبه. فقط اون یک قسمت نان کار آزادی رو لطفا دربیارید به دو دلیل. ۱- شعار دگوری های استمرارطلبه. ۲- سطح توقعات رو میاره پایین. ایران یک کشور ثروتمند و کاپیتالیست رقابتی خواهد بود. خونه اکثر مردم باید استخر و جای باربکیو و پارکینگ گل و گشاد با کادیلاک های تولید ایران داشته باشه. نون که چیز زیادی نیست. روح کهن ایران هنوز در مردم هست. فرهنگ ایران از بین نمی ره. این فرهنگ اساس ساخت آمریکا هم هست. این دو کشور از یک جنس هستند.