شورش شهباز – هویت و ساز و کارهای تئوریک از برافراشتن تا رسیدن بدان موضوعی است که همواره از سوی طبقهای، قشری، گروهی اتنیکی یا ملتی با هدفی مشخص برای رهایی از ستمدیدگی عنوان میشود. در هر نقطهای از جهان و هرقارهای و کشوری نوع هویتخواهی متفاوت است و تعاریفی مختص به خود دارد. هویت مشتمل بر جنسی، فرهنگی، تاریخ، اقتصادی، ملی، نژادی، جغرافیایی و… است. تمامی این تنوع هویتی زمانی برجسته میگردند که ناقضانی داشته و اجحافی نسبت به حقوقشان روا داشته شود! رابطهی دیالکتیکی بین کنش و واکنش وجود دارد. طبیعتا چنین برخوردهایی که کنشی به اضافه ضایع کردن حقوقی است با واکنشی برای پس گرفتن حقوق مواجه خواهد شد. در این دوره که تکنولوژی تمامی عرصهها را اشغال و جایی نیست که تکنولوژی بدان نرسیده باشد، اما همچنان تکنولوژی در برابر نوع تفکرات و ظلم کردن انسانها به همدیگر و حتی به حیوانات و طبیعت را نتوانسته در اختیار بگیرد. تکنولوژی و دستیابی به ابزار مدرن نتوانسته و نمیتواند دخالتی در تغییر نگرش و ایده داشته باشد. برای همین میبینیم همان تکنولوژی از سوی گروههای تندرو همچون طالبان و داعش و القاعده نیز به کار گرفته میشود که نیستی و فنا در پی دارد. یا در سیمای بازتر وفراتر بشر به اتم دست مییابد و از آن بمب اتم میسازد یا اینکه موشک بالستیک یا هواپیمای بدون سرنشین برای قتل عام انسانها به کار میبرد. پس نوع تکنولوژی ارتباط چندانی بر نگرش ندارد و تکنولوژی فقط یاریدهندهی سرمایه و سیستم جهانی سرمایهداری میباشد.
تبیین نوع نگرش و نحوهی تفکر نیاز به ممارست دارد. ممارست هم از جایی شروع میشود که جامعه در وضعیت باز و آزاد قرار گیرد. بازشدن جامعه به نوع نگرش نمایندگان جامعه در چارچوب راس آن یا همان حاکمیت بر میگردد. اگر حاکمین بر جامعهای دارای دیدگاههای باز و انتقادپذیر باشند و در سیر روند گام برداشتن به سوی تعالی جامعه خود را در برابر تک به تک افراد جامعه مسئول بدانند و توهمات ایدئولوژیک باعث تفکری بسته نگردد، سیر روند رسیدن به تعالی جامعه که در نهایت همان رفاه جامعه است به صورتی خودکار رسیدن به آن را میسر و روز به روز آن جامعه با توسعه ی فکری به توسعه و رشد در سایر بسترها از فرهنگی تا اقتصادی و… نائل خواهد آمد.
در ایران تفکرات بسته و دگماتیک تا کنون باعث زیانهای فراوان به جامعه شده است. در مبحث دولتداری و سیاست و نحوهی اداره جامعه دیرزمانی است که حاکمان و سیاسیون هدایت کننده کشور با الهام گرفتن از متافیزیک و مذهب آن را به بنبست کشانده و این جامعه است که هزینههای چنین تفکرات متعصب و بدون پاسخگویی به مردم را پرداخت میکند. اگر زیاد به گذشتهی دور برنگردیم از دوره ی پهلوی تا کنون این تفکر متعصب و نماینده خدا دانستن حاکمان و جانشینی خالق (تئوریزه شدهی عصر صفوی) بطور سنتی مانع از رشد تفکر مدرن و پای گذاشتن از مرحلهی اندیشهی تاریخی به مرحلهی والاتر اندیشه شده. نکته اینکه: اندیشه ی مدرن با ابزار و اشیا مدرن متفاوت است و نمیتواند وسایل ساخته شده بر اساس تکنولوژی که کمابیش در اختیار همگان است، بدان مارک مدرن زد! بلکه این اندیشهی مدرن است که میتواند با فرهنگسازی در راستای ارتقاء ذهنیت مدرن، رسیدن به سعادت پایدار را ایجاد کند. اگر به طبقهبندی دورانهای تاریخی سیر اندیشه باور داشته باشیم در تمامی آن جوامعی که علم فلسفه با آغاز چرایی و تحت پرسش قراردادن نوع نگرش و تفکر، فکری نو را ایجاد کرده، در جامعهی ایران سنتی برعکس آن جوامع، عرفان جای خود را به تفکر فلسفی میدهد. تمامی علوم پایه که باید در نتیجهی آزمون و خطا گسترش یابد از سوی حاکمان به انجماد برده میشود و منشاء قدرت گرفتن و مدیریت جامعه بجای آنکه سیر علمی داشته باشد به مراجع دینی و مشروعیت گرفتن از آنان برای ادارهی جامعه رجوع داده میشود. در همینجا سیر انحطاط و نوعی آنارشیسم شخصیتی وارد رگههای تفکر حاکمان میشود. پس بیهوده نیست اگر میبینیم که شاه/ رهبر فقط خود را در برابر خدا پاسخگو میداند و هرآنچه را که تشخیص میدهد همچون وحی منزل به جامعه وارد میکند. شخصیت افراد در هر جامعهای برگرفته از شرایط محیطی از جمله فرهنگ و نوع تفکر آن جامعه بر میگردد. پس این نوع شخصیتهایی که نمایندگی آن جامعه را به عنوان حاکمیت میکنند (خواه نامش شاه یا رهبر باشد) در نتیجه نمادی شخصیتی است که برآمده از همان فرهنگ و نوع اندیشیدن آن جامعه است. متاسفانه به دلیل وجود ژنتیک فکری در وجود تک به تک افراد جامعهی ایرانی، این جامعه بر اساس ذهنیتی سفسطهگر تربیت و بیشتر خالق شخصیتهای دیکتاتور است (بر اثبات چنین مدعایی نگاهی به حاکمان ایران در عصر معاصر داشته باشید). به دلیل نبود بستری مناسب برای انتقاد از حاکمین و بسته بودن فضای آزادی بیان و اندیشه و نبودن تریبونی بجز تریبون رسمی حاکمیت نتیجه آنست که اکنون همه میبینیم!
در همین ایران کنونی وطنپرستی مبالغهآمیزی دیده میشود که بدون مطالعهی تاریخی بر آن بالیده میشود و به روشی تعصبی سعی بر قیچی کردن سایر تفکرات دارد. حاملان این نوع تفکر غافل از آنند که حاکمان سیاسی در ایران در هر برههی تاریخی بخشی از ایران را یا از دست دادهاند یا فروختهاند (نمونهی آن قرارداد بیست و پنج ساله با چین و قرارداد رژیم حقوقی دریای کاسپین و فروختن آن به روسیه). دغدغهای وجود دارد که همچون واکنشی میماند که از روی ناچاری همراه با اضطرابی نشر داده میشود. اما این نوع دغدغهی آغشته با اضطراب هیچگونه مسیر علمیندارد و منحط بودنش باعث عدم وحدت تمامی جریانهای فکری علیه نظام میشود. در این میان هم سودش را حاکمین جمهوری اسلامی که اکنون بر سریر قدرت تکیه زدهاند، میبرند. خفقان و سرکوب در ایران و اجازه ندادن به پرسشگری چه در اعصار قبلی و چه در حاکمیت کنونی موجبات ظهور دگماتیسمی گردیده که فقط به نفع حاکمان و نه به سود جامعه گام بر میدارد (حال خواسته یا ناخواسته باشد). اگر حاکمان سیاسی فارغ از ذهنیت بیمار دیکتاتوری مذهبی و گشایشگر جامعه بودند، انتقاد و ابراز بیان آزاد موجب میشد تا خطاهای فاحشی روی ندهد و جامعه به سوی سیستمی دموکراتیک گام بردارد. اما متاسفانه آنچه دیده میشود برعکس آنست و حتی کسانی برای مثال همچون محمدجواد ظریف که در خارج از ایران تحصیلات عالیه را گذارندهاند، گویی به دلیل عدم وفق یافتن با شرایط آن کشوری که در آن تحصیل کردهاند و باید نمادهای مثبت آن جامعه و آکادمیک آن را به خود به ایران بیاورند برعکس همچون انتقام گیرندگانی در سطح حاکمیت و برخلاف منافع جامعه عمل میکنند! نبودن بستری مناسب و از سوی دیگر غیرخودی خواندن و انگ زدن الحاد به سایر دگراندیشان همیشه راهی برای تداوم خفقان و خفه کردن سایر صداهای موجود در جامعه بوده و هست که به درازای تاریخ معاصر در ایران شاهد آن هستیم. متاسفانه آنچه را که الگوی فکری و سیستماتیک به نام «ایسم» است که حاملانشان قصد اشاعه آن را داشتند با زدن مهر الحاد و منافق و مشرک تا به حامیان تفکر غربی از میدان بدر میشدند و متاسفانه بیشتر آنان را به جوخههای اعدام سپردند.
اکنون که این شرایط تحمیلی نوع اندیشهی جزمگرای متعصب قیممآب سیستم سیاسی حاکمه را به همه شناسانده است باید راهکاری برای گذار از آن در پیش گرفته شود! نوع نگرشها از سوی آنانی که مخالف با این نوع سیستم هستند کاملا دارای تنوع و در برخی موارد حتی تضادی ریشهای و ماهوی با همدیگر دارند. اما نقطهی غفلت تمامی تضادها و نوع سلایق فکری اینست که کمتر به آزادی بیان و حتی داشتن حق اظهار نظر به سایرین بها داده میشود و اغلب از جزمگرایی و تعصب برگرفته از نوع سیستم حاکمه اما با لعاب دیگر پیروی میکنند. دلایل متعددی برای چنین جزمگرایی فکری وجود دارد که عمده ترین آن نبود بستری محیطی برای ممارست سیستمی به نام دموکراسی و رکن اصلی آن آزادی بیان و ابراز عقیده است.
اکنون در این عصر اضطراب اندیشه که جهان با آن روبروست و کم کم وارد فضایی مشابه هرج و مرج میشود، دغدغههای بشریت در هر نقطه از جهان با چالشی مواجه و نوع برخورد و چگونگی برطرف کردن آن بستگی به ساز و کار اندیشمند دستگاه حاکمهی سیاسی آن جوامع دارد.
اما زمانی که به کشوری مانند ایران نگاه میکنیم، جریان اندیشه برای رفاه جامعه تبدیل به امری ریاضتی و مسئولان اینگونه نظام سیاسی برمبنای تفکری کاملا دگماتیک چندین نسل را قربانی خود کردهاند.
از نحوه ی چگونگی اندیشهی سیستم حاکمه اگر بگذریم و بدان نمرهی مردودی بدهیم باید به نحوهی تفکر مخالفان این سیستم که مدعی تغییر آن هستند نیز پرداخت. اکنون در برابر حاکمیت جمهوری اسلامی که دگراندیشان را قبول ندارد، این خود دگراندیشان هستند که باید به یک همگرایی بر اساس اشتراکات برسند و تفاوت در دیدگاهها را برای بعد از رفتن این حاکمیت بگذارند. از هماکنون باید شروع به تمرین براساس مبانی دموکراسی و آزادی بیان بکنند و اجازهی ابراز خواستهها را به هر قشری با هرنوع اندیشهای بدهند. هر خواستهای یا نوع نگرشی الزاما مورد قبول تمامی جامعه نیست و این جریانات سیاسی هستند که در بستری مناسب و ادعای بهتر خدمت کردن به مردم جامعه به رقابت با هم خواهند پرداخت. این موضوع اکنون در بین مخالفان حاکمیت هیچگونه سنخیتی ندارد؛ چرا؟ بدین دلیل که هنوز نوع اندیشهها و خواستههای سیاسی در هیچ جایی مورد قبول واقع نگردیده و مختص به گروهی است که در چارچوب حزب یا جریانی یا جنبشی آن را عنوان میکنند. این گروهها و جریانات سیاسی که هرکدام خواستههایی سیاسی دارند باید در تلاش برای وحدت باشند تا بتوانند قبل از افول حاکمیت، پیشنویس قانون اساسی جامعی بر مبنای دموکراسی خواهی را تهیه و تدوین کنند و چکشکاریها و تضادهای سیاسی را موکول به جهتدهی افکار عمومی و صندوق آراء نمایند. اگر آنچه اکنون به نام اپوزیسیون حاکمیت جمهوری اسلامی وجود دارد، همچنان بر ساز تکنوازی خود بدمند و نتوانند در یک ارکستر سمفونی سیاسی را ایجاد نمایند، در این عصر اضطراب باز هم با نوعی دیگر از انقلاب در ایران روبرو خواهند شد که معلوم نیست نوع و نتیجهاش چه خواهد بود و چه کسانی سکان سیاسی کشور را در دست خواهند گرفت.
به امید هم نوای بیشتر
زنده باد