چند روز پیش، دوم آذر سالمرگ غلامحسین ساعدی نویسنده نامآشنای ایران بود که در آستانه پنجاه سالگی در پاریس درگذشت و در آرامستان مشهور پرلاشز در نزدیکی مزار صادق هدایت به خاک سپرده شد. از آن پس هر سال ایرانیان فرهنگدوست بر مزار ساعدی جمع میشدند و یادش را گرامی میداشتند. این مراسم به همت کارورزان فرهنگی مانند ناصر پاکدامن صورت میگرفت.
به مناسبت سالمرگ غلامحسین ساعدی گفتگویی داشتیم با رضا اغنمی منتقد ادبی که بیش از چهل سال است در عرصهی ادبیات کار میکند و بسیاری از آثار نویسندگان مختلف را مورد نقد و بررسی قرار داده و تا حال مجموعه بررسیهای ادبی خود را در ۵ جلد با عنوان «کتابسنج» منتشر کرده و میگوید مجموعهای برای ده جلد دیگر آماده دارد. رضا اغنمی همچنین از بستگان غلامحسین ساعدی است و از کودکی و نوجوانی تا مرگ تراژیک وی در پاریس در ارتباط نزدیک با او بوده.
-آقای اغنمی، به نظر شما ارزشهای ادبی و فرهنگی غلامحسین ساعدی در محافل روشنفکری و هنری ایران امروز شناخته شده است؟
-من مدتهاست از کشور دور هستم و نمیتوانم پاسخ شما را دقیق بدهم ولی برخی نشانهها حاکی از آن است که او مورد توجه است و خوانندگان زیادی دارد. انتشار یکی از آثار او توسط برادرش، دکتر علی اکبر ساعدی، در سالهای اخیر شاهد گویایی است که آثار ساعدی هنوز دربین اهل هنر و کتاب خواهان دارد. این کتاب تحت عنوان «غریبه در شهر» در ۲٨۶ صفحه در ۱۳۹۳ در تهران توسط موسسه انتشارات آگاه منتشر شد. این کتاب در سال ۹۷ به چاپ چهارم رسید.
ساعدی در این کتاب، تجاوزهای نظامی و قشونکشی روسهای تزاری به کشور را در خطه آذربایجان و مقاومت مردم آن سامان به ویژه در تبریز را به تصویر کشیده و نقشآفرینان و مبارزان زن و مرد آن دوران را به نسلهای کنونی شناسانده است. او با یادی از حوادث مشروطیت، آمال و آرزوهای اصلی مردم را نه در «حیدر» و نه در «امامقلی» بلکه دراکثریت جامعه خوابآلود میبیند که هنوز هم در انتظار ظهورند.
حال وارد این قضیه نمیشوم که قبل از انقلاب آثار او بسیار مورد توجه کارگردانهای تتاتر و سینما بود. سینماگران موج نو ایران از جمله داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی بر اساس آثار ساعدی فیلمهای تاثیرگذاری ساختند.
مجموعه برنامههایی هم که در خارج از کشور در دنیای مجازی از دوم تا نهم آذر تحت عنوان «هفته بزرگداشت غلامحسین ساعدی» برگزار میشود نشانگر توجه و علاقه به این نویسنده است.
درباره ی اجرایِ آثار تئاتری ساعدی در سالهایِ گذشته باید از از نمایشنامه «دعوت» نام ببرم که توسط دو خواهر هنرمند سوسن و سودابه فرخنیا در لندن و همچنین در فستیوال تئاتر ایرانی کلن و نیز فستیوال تئاتر ایرانی هایدلبرگ و در شهر یوتوبوری سوئد روی صحنه رفته است.
-تا چه حد تخصص روانشناسی و روانپزشکی ساعدی را در خلق ادبی و شخصیتپردازیهایِ او موثر میدانید؟ آیا از این نظر او در میان نویسندگان ایرانی متمایز است؟
-بله، ساعدی روانپزشک بود و پایاننامه دکترای او هم اخیرا با عنوان «علل اجتماعی پسیکونوروزها درآذربایجان» در۹۳ صفحه به کوششِ ابراهیم محجوبی و اسد سیف درآلمان منتشر شده است.
ولی در مورد پرسش شما باید بگویم که در اکثر آثار ساعدی، از داستان و فیلمنامه و نمایشنامه گرفته تا لالبازیها و پژوهشهایش، تأثیر روانپزشکی حضور دارد. تسلط او به روانپزشکی است که موضوع را درذهن وی پر و بال میدهد از جمله در نمایشنامههای «آی باکلاه و آی بیکلاه»، «پرواربندان»، «دیکته و زاویه» و نیز در فیلمنامههایی نظیر «گاو» و «آرامش در حضور دیگران». البته در کنار شخصیتپردازیهایِ دقیق، او مسائل روز را نیز مطرح میکند و غیرمستقیم از حکومت انتقاد میکند. ساعدی با مطالعه عمیق و مستمر، از حوادثِ و مبارزات زمان مشروطه نیز بسیار مطلع بود و آثاری در این زمینه دارد. او مسلماٌ از به ثمر نرسیدن انقلاب مشروطه و مسکوت ماندنش و از خونهای ریخته شده ولی پایمال شده بسیار اندوهگین بود و به دنبال راههای بیداری و ارتقاء آگاهی جامعه از از طریق آفرینش ادبی و هنری با کمک دانش روانپزشکی بود. او از این نظر نسبت به نویسندگان دیگر متمایز بود که دانش روانشناسی پشتوانهی خلق ادبی و هنری اوست.
-در ادبیات ایران کمتر نویسندهای مانند ساعدی از توانایی در ترسیم هم فضایِ زندگی شهری و هم روستایی برخوردار بوده. تسلط و علاقهی ویژهی او به زندگی روستایی از چه ناشی میشده؟
-بگذارید از خاطرهای شروع کنم. ساعدی شش ساله بود که جنگ دوم جهانی شروع شد و سحرگاه سوم شهریور ۱۳۲۰ روسها در تهاجم به ایران، تبریز را با چند بمب و چندین کشته بیدار کردند. اغلب اهالی تبریز قبل از رسیدن قوای مهاجم روس راه فرار به روستاها را در پیش گرفتند. خانوادهی ما و ساعدی که در یک محل و با فاصله دو متری همسایه بودیم با کامیونی به ده «بیرق» در حوالی «باسمنج» رفتیم و دو ماهی در آنجا بسر بردیم. در همان مدتی که در آنجا بودیم ما با بچههای روستایی بازی و معاشرت میکردیم که این احتمالاً تاثیر عمیقی بر روح و روانِ حساس وی گذاشت. مشاهدهی زندگیِ سخت روستاییان از نزدیک، ساعدی را به زندگی آنها بسیار علاقمند و وابسته کرد.
در دوره دانشجویی هم به روستای سیدآباد در ۵ فرسنگی تبریز که دانشگاه تبریز در آنجا مرکز مطالعاتی داشت، رفت و آمد زیادی داشت. همین حضور مستمر او در مناطق روستایی، ساعدی را با کمبودها و نیازهای روستاییان از نزدیک آشنا میکرد و او را از شناخت عمیق از راه حلهایِ مشکلات آنان بهرهمند میساخت.
در ساعدی ترکیب خاصی از دانش در زمینههای روانشناسی و مردمشناسی و توان خلاقیت هنری وجود داشت. او انسانی بود کنجکاو که زندگی، آداب و رسوم و مشکلات روانی مردم مناطق مختلف ایران، سرزمینی که به آن عشق میورزید را زیر ذرهبین میگرفت. از جمله در کتاب «اهلِ هوا» که یک مونوگرافی و یا تکنگاری زیر نظر موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی (منتشره در ۱۳۴۵) است، او به زندگی ماهیگیران جنوب و رواننژندیهای آنان میپردازد؛ بهخصوص بخشی که گمان میکردند گرفتار جن و پری شدهاند و طی مراسم خاصی باید این جن و پری را از خود بیرون میکردند.
-آیا ساعدی به موازات فعالیت هنری و ارائه خدمات درمانی روانی، در دوران پیش و به ویژه پس از انقلاب خود را فعال سیاسی نیز میدانست؟ یا با دنیای سیاست چندان مأنوس نبود؟
-در دوران تحصیل بر حسب رسم زمانه تمایلاتی به حزب توده پیداکرده بود ولی پس از مدتی از آن برید. پس از جریانات ۲٨ مرداد که آمده بود تهران فهمیدم که ازحزب توده بیزار شده است. البته از سقوط دکتر مصدق بسیار اندوهگین و عصبانی بود. همان زمان برای دیدار با دکتر الهیار صالح به خانهاش رفتیم. صالح بعد از گوش دادن به صحبتهای ساعدی در ارتباط با راه انداختن اعتصاب و اعتراض سیاسی در دانشگاه و این قبیل حرفها، خیلی مختصر پاسخ داد که مصدق تمام شده است. شماها هم بروید دنبال درس و تحصیلاتتان. بعد ازمدتی واقعاً علاقهای به سیاست دیگر نداشت و میگفت که باید فهم و آگاهی مردم را بالا برد، آنهم به وسیله هنر و ادبیات و کار فکری. او معتقد بود با سیاست ازهر نوعش نمیتوان افکار جامعه را تکان داد. نوعی بدگمانی نسبت به سیاست داشت و آن را مضر میدانست.
ناگفته نگذارم که بعدها ساعدی، با وجود اینکه زندان کشیده و شکنجه شده بود ولی نظر مساعد در مورد پیشرفتهای اقتصادی و صنعتی ایران در دورهی پیش از انقلاب که منجر به بهبود وضعیت کارگران شده بود داشت. معتقد بود که این پیشرفتها شرایط زندگی مردم را را بهتر کرده است.
-چرا در زمان شاه زندانی شد؟
-باید بگویم یکی از بستگان ساعدی، احتملاً پسرعموی پدرش، تیمسار ساعدی، که مقام بالایی در ساواک داشت در این میان نقش داشت. این شخص احتمالاً در ساواک برای آثار غلامحسین ساعدی که حاوی انتقاد از وضعیت موجود بودند تحت فشار بود و این فشار را به خانوادهی ساعدی منتقل میکرد و در نهایت تصمیم به زندانی کردن او گرفت تا ساعدی سکوت اختیار کند. این دوران ۱۱ ماههی زندان تاثیر بسیار بدی بر روح و روان حساس ساعدی گذاشت. ولی اضافه کنم که عملاً آنها نتوانستند ثابت کنند که ساعدی جرمی مرتکب شده است.
-در کانون نویسندگان پس از انقلاب چه نقشی داشت؟ نسبت به اختلافات درونی کانون نویسندگان چه موضعی داشت؟
-کانون نویسندگان ایران بعد ازانقلاب نه تنها به آزادی بیشتری نرسید بلکه با محدودیتهای بیشتر روبرو شد و اختلاف با اعضای تودهای کانون بالا گرفت. موضع ساعدی این بود که میگفت اینجا حزب سیاسی نیست. اینجا مربوط به اهل قلم او اندیشه است یعنی اندیشه و هنری که برای اعتلای فرهنگ مردم باشد و نه سیاست از هر نوعاش. صفبندی تودهایها برای قبضه کردن کانون شکست خورد و آنهم شکستی مفتضحانه. این امر منجر به اخراج پنج عضو تودهای شامل محمود اعتمادزاده (به آذین)، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، برومند و فریدون تنکابنی گردید. برای این موضوع میتوان به کتاب «حدیث تشنه و آب» ار منصور کوشان صفحات ۷۲ تا٨۵ مراجعه کرد.
-پس از انقلاب، دلایل مدتی در خفا زندگی کردن و سپس فرارش از ایران چه بود؟
-او در تشکیل جبهه دموکراتیک ملی ایران توسط شکرالله پاکنژاد و هدایت متین دفتری نقش داشت و همین باعث شد که بسیار زود مورد غضب رژیم و خلخالی قرار بگیرد و مجبور به فرار از ایران از راه بلوچستان شود.
– چرا آنطور که گفته میشود، زندگی در غربت برای ساعدی تا حد مرگ جانکاه بود؟
-از درد دلهای غلامحسین در خلوت با من، چیزی نمیگویم. چون او و همسرش دیگر در قید حیات نیستند و آن را جایز نمیدانم. اما از نامههایِ منتشرشدهی ساعدی با عنوان «نُه نامه به آرشاک توماسیان» برایتان نقل قول میکنم که هر کس آنها را بخواند و اندک آشنایی با روح و روان ساعدی داشته باشد اندوهگین میشود. اینهم در حالیست که طنز شیرین او، تا اندازهای تلخی گفتارها و واقعیتها را گرفته است.
دریک نامه میگوید: «به هر گوشه که نگاه میکنی مدعیان نجات ایران جمع شدهاند و همه از همگان و یکی از یکی ابلهتر هستند. راستش را بخواهی از همه بریدهام. و در خانهای که مثلا زندگی؟! میکنم مدام با نفرت دست به گریبانم. فکر میکنم که چندین خروار به من توهین شده؟ تصورش را هم نمیتوانی بکنی. معلق و آویزان از هوا و…»
در نامه ششم به آرشاک مینویسد: «من در یک اتاق دو متر در دو متر زندگی میکنم، اندازه سلول اوین و هروقت وارد میشوم احساس میکنم که بجای پالتو اتاق پوشیدهام. عرق میخورم و جانماز آب نمیکشم ولی وضع مالی بد خیلی خوب مرا کنترل میکند… تازگیها علاوه بر هیاکل عجیب و غریب، تودهایها و سگهای پاریس هم در خواب من ظاهر میشوند»*
ساعدی عاشق سرزمین مادریاش بود و برای مردم آن بهترینها را آرزو میکرد. شاید از این رو نتوانست دوری از آن را تحمل کند. زندگی در غربت غمی جانکاه بر روح و روان او مستولی ساخت و توان مقاومت در برابر بیماری را شدیداً از او گرفت و این نویسنده را که هنوز سالهای سال میتوانست کارهای با ارزشی بیافریند و فرهنگ ایران و ادبیات فارسی را غنیتر سازد از ما گرفت.
– آیا ساعدی خود را بیشتر نویسنده داستان و رمان میدانست یا نمایشنامهنویس؟
-ساعدی خود را بیشتر نویسنده داستان و رمان میدانست ولی برایش همه آثار مکتوب ادبی و هنریاش از داستان، رمان، نمایشنامه و فیلمنامه و لالبازی و پژوهش در هر زمینهای که بوده باشد، یکسان ارزش داشتند.
*کتاب «ساعدی از او و درباره او»؛ باقر مرتضوی؛ چاپ اول؛ کلن ۱۳٨۵ انتشارات فروغ؛ ص۱۳۰ تا ۱۴۰