(عین متن منتشرشده در روزنامه آیندگان) چندی پیش، دو نفر از آشنایان- که هر دو از مبارزان جبهه ملی هستند و از شریفان این ملک- به من خبر دادند که نشریهای از پاریس رسیده است با عنوان نامهای سرگشاده خطاب به(۱) همه مبارزان و میخواستند بدانند که من آن را خواندهام یا نه. هنوز این نامه به من نرسیده بود (دوروز دیرتر رسید) قرار شد جمع شویم و آن را بخوانیم و احیانا دربارهاش صحبتی کنیم. درجمع شلوغ نامعقولی این کار انجام شد. من نامه را خواندم ولی بحثمان مجمل ماند. آنقدر بود که آن آقایان، که با بیشتر مفاد نامه موافق بودند، اعتقاد داشتند که زمان نوشتن آن مطالب هنوز نرسیده است. پرسیدم چرا، گفتند آخر در این لحظات، گفتن اینکه روحانیون صواب نیست که خود را به سیاست آلوده کنند، خطاست. این حرفها را دیرتر باید زد. به نظرم غیرمنطقی آمد یا لااقل من این منطق را قبول نداشتم. حرفهای نامه همه بر حق بود و من برای زدن حرف حق زمان قائل نبودم. بهعلاوه تصورما این بود که اگر زمانی برای زدن حرف حق لازم است، چه زمانی مناسبتر از اکنون… ولی خوب نظر دوستان جز این بود و من این اختلاف سلیقه را به این حساب گذاشتم که آنها سیاستمدارند و من نیستم. آنها با تیزبینی سیاسیشان نکتهها میبینند که من با نگاه ساده لریام نمیبینم.
و حالا – با تأسف یا شعف، نمیدانم کدام- باید اعتراف کنم که امروز، یعنی یکی دو ماهی بعد از این مقدمه، من از سیاستمداری، دورتر از آن روز هم افتادهام، چون امروز نه فقط زمان تحریر آن نشریه را زود نمیبینم، بلکه در این حسرتم که چرا نامه سرگشاده به همه مبارزان، زود تر نشر نیافت، و در این آرزوی عبث که کاش از نوع آن نامهها در آن زمان بیشتر نوشته میشد.
آن روز جز آن مقاله، چیزی از این مقوله ندیدیم و حالا برحسرت حیرت هم افزوده شده است: امروز در این حیرتم که چرا بیشتر روشنفکران(۲) متعهد و مسئول سکوت کردهاند. «متعهد» و «مسئول» را با طنز به کار نبردم، چون اتفاقا آنها که تعهد و مسئولیتشان طنزآمیز است هیچکدام ساکت ننشستهاند: همه به حمدالله اخیرا، طی مقالات و رسالات، به دین مبین اسلام مشرف شدهاند و شتاب دارند که خود را در صفوف فشرده دیگر تازه اسلام آوردهها جا کنند… شتاب از این باب که مبادا در این دنیا عقب و بینصیب بمانند.
حیرت من فقط به سکوت روشنفکران ختم نمیشود. مثلا در این حیرتم که چرا اعضاء وزارت خارجه پی هم اعلامیههای انقلابی صادر میکنند؟ این آقایان تا زمان دولت تیمسار ازهاری هم آدمهای سر به راه و پا به راهی بودند، شامپانی و خاویار به مزاجشان سازگار بود… چه شده است؟ سیاستمداران قدیم به جای آنکه عمل کنند در محضر آقایان روحانیون کسب فیض میکنند.
دنیای وارونهای داریم: روشنفکران به جای آنکه فیض برسانند سکوت میکنند؛ دیپلماتها به جای آنکه سکوت کنند حرف میزنند. از بقیه حیرتها و حسرتها چه بگویم؟ از کدامش بگویم؟ از اینکه گمرکچیانی که تا دیروز در پناه دولت وقت برای رد هر بسته و هر چمدان گوش من و شما را میبریدند و امروز ناگهان میخواهند دزد و ، من و شما را بگیرند؟ یا از کارمندان تلویزیون که در گذشته اوامر دولتهای پیش را نه فقط بی چون و چرا بلکه با خوشرقصی اجرا میکردند و حالا برای دولتی که فرمایش صادر نمیکند لب ورچیده اند و ناز میکنند؟
یا از نمایندگان مجلسی که به این امید از مسند وکالت استعفا میدهند که کرسی وکالت آیندهشان را گرم نگاه دارند؟ یا از روزنامهنگارانی که دیروز مرعوب بودند و امروز هم متأسفانه مرعوبند؟… و یا از این آخرین حیرت و حسرت غریب و عظیم که یک نفر، حتی یک نفر در این مملکت نیست که صدا و قلمش را صریحا و مستقیما در دفاع از شاپور بختیار به کار برد؟ همه اینها را نمیشود گفت، زیاد مفصل است و از حوصله (واحتمالا سیاست فعلی) روزنامهها خارج.
من تا امروز به هیچ روزنامه و نشریهای مطلبی ندادهام که حال و هوای سیاسی داشته باشد. شاید به این دلیل که تا امروز در مملکتم به سیاستمداری چون شاپور بختیار بر نخورده بودم که بدانم سیاست الزاما مغایر شرافت، صمیمیت و وطنپرستی نیست. من تمام این صفات شرافت، صمیمیت و وطنپرستی را در آقای شاپور بختیارسراغ کردهام بهعلاوه به سرفرازی و آزادگی او مؤمنم. من ایمان دارم که اگر امروز او را از صحنه سیاست مملکتمان برانیم خطایی کردهایم جبرانناپذیر و نابخشودنی. من معتقدم که این مرد عزیز، این مرد عمل، دارد فدای هیجان و غلیان عدهای و فرصتطلبیهای عده دیگری میشود و اگر فدا شود اسفانگیزترین شهید حوادث اخیر خواهد بود.
من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمامتر بلند میکنم ، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه ندادهام. ولی اینبار میترسم، نه به خاطر خودم ، بلکه به خاطر آینده این ملک و سرنوشت همه آنها که دوست شان دارم.
۱-مقصود نشریهای است به امضای خانم مولود خانلری [مادر مهشید امیرشاهی] و آقایان پیشداد، مهدوی و ملک.
۲-استثناهای درخشانی هم بر این اصل کلی داشتهایم، از جمله: نامه دکتر مصطفی رحیمی در آیندگان، مطلب آقای حسین مهری در تهران مصور، مقالات آقای مهدی بهار در فردوسی، مطالب و مصاحبههای رادیویی آقای دکتر محمود عنایت.
پرسش ازاین آقایان باصطلاح «تحصیل کردهٔ» جبههٔ ملی (بازرگان وسنجابی و بختیار و ۰۰۰) این بوده که چطور وجدان یک انسان قبول میکند ملتی را به دشمنانش ( اسلامیستها ) بدهد، حتی اگرهم با حکومتش مشگل داشته باشد
شاپور بختیار از قبل از اینکه به نخست وزیری انتصاب یابد شانسی برای موفقیت نداشت. انتخاب او فقط بخاطر تامین تصمیم شاه مبنی بر خروج از ایران بود وگرنه بختیار نه سابقه دولتمداری داشت و نه فردی شناخته شده و مقبول در میان مردم بود.
با درود
درود بر خانم امیر شاهی . حداقل در آن فاجعه شوم ۵۷ یک نفر حتی یک نفر هم متوجه شده بود چه بلایی بر سر این مرز بوم خواهد آمد بسی جای سپاس دارد.
فقط یک نکته در مورد آقای بختیار ذهنم را مغشوش کرده و آن اینکه از دو حال خارج نیست یا آقای بختیار, واسطه ویا به تعبیری مامور انتقال قدرت از پادشاهی به ملایان بوده و یا اینکه ایشان اصلا مرد میدان و یا به تعبیر ساده تر مال این صحبتها نبوده و در آن حد و اندازه نبوده که بخواهد با اوباش انقلابی در بیفتد و کشور را نجات دهد.
البته در پایان نباید از خیانت و خود فروشی اعضای جبهه به اصطلاح ملی آنزمان که هویت ملی را به رذالت دینی فروختن نیز غافل شد اراذل و اوباشی چون مهدی آفتابه(بازرگان) سحابیها و سنجابیها وفروهرها و…….تمامی ندارد متاسفانه.
واقعا باسقوط دولت زنده نام بختیار. که از جبهه ملی وسازمان التقاطی مجاهدین خلق گرفته تا گروههای ریز ودرشت مارکسیسیتی/لنینیستی/ماعوایسم که به قول مرحوم طالقانی هرگاه درمسکو/پکن باران می بارید در ایران چتر بالا سر می گرفتند تاریخ ثابت کردکه بخت با سلطنت مشروطه وملتی که انروزبه سی و سه میلیو ن هم نبود یارنبود که گرچه همه گونه ازادی داشت لیکن در بعد سیاسی کمترش را داشت که ان هم موجب/ موجد به اشد مجازات برای همه نبود وان جمعیت درامتداد تاریخ امروز هشتادوپنج میلیون شده که ارزوی بسیاری از همان شرایط وازادیهای اجتماعی ان ودوره رادارند واگرنبود ان بی شرافتهای وطن فروش وسست عنصری که ازهول حلیم ته دیگ افتادند( صدرالذکر) وبا ایشان اگرهم همکاری نمی کردند حداقل دربرنامه های مترقی وی اخلال نمیشد که بعدها اقای بنی صدر گفت من چون احساس کردم چنانچه نفس بختیار به امام می رسید ایشان جا میزد بهمین علت مخالفت کردم !!!! قطعا تاریخ به گونه ای دیگر رقم می خورد زیرا وزن/مشروعیت هرسیاست مداری به میزان محبوبیت وحرف شنوی ازارتباط مستقیم دارد وجمعیت خاموش با حضوردویست نفری درامجدیه که به سرعت در حال گسترش به شهرهای دیگربود که با وجود خیانتها/حسادتها وجهالتهای داخلی وعزم جزم بی بی سی واهتمام ایشان به پیروزی انقلاب اسلامی سازمان یافته در رادیوتلویزیون ملی/سازمان اب وبرق/شرکت نفت وغیره می گذاشت صدای تنهای بختیار که واقعا پس مدتها نشان داد حرف توی حرف هاشون هست به گوش ملت هیجان زده که مصداق داستان معروف مولانا ای خر برفت بود همه مسول هستند وباید در پیشگاه تاریخ وملت پاسخگو شوند ودرهمینجا نیز شایسته است بگویم درود برشرف مهشید امیرشاهی وزنده نام دکترصدیفی این مردان بزرگ تاریخ ولعنت ابدی برباصطلاح روشنفکران نماهای ان زمان که واقعا با ید گفت ای اشباح رجال ولا رجال ننگتان باد ونه هیچکس دیگری ./
ایران هرگزنخواهد مرد
دوستان همگی نظر خود را نوشته اند و اکثراً درست. “اسد خان” خیلی زیبا نوشته و صحیح نوشته ولی حکومت ۴۲ ساله آخوندها نشان داد که چه قدرتی در تحمیق مردم دارند و با چه مهارتی بر حسب شرایط رنگ عوض می کنند. در شرایط تسلط بر قوای سه گانه و دزدی مال و اموال و آب و نان مردم و قتل عام های عمومی باز هم از استدلال به نفع خود کم نمی آورند. هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۷۶ ظاهراً برای ریاست جمهور شدن سید محمد خاتمی حمایت کرد ولی بعد معلوم شد که به ناطق نوری رأی داده است و با این همه خدمت کشته شد. اخیراً دخترش فائزه راجع به اینکه دونالد ترامپ برای ریاست جمهوری آمریکا یا برای بیرون از آمریکا خوب است یا بد اظهار نظر کرد! چه فکری در سر دارد؟ همراهی با بیشتر ایرانیان در تأیید ترامپ برای تخریب اکثریت ایرانیان مخالف یا …
اگر میخواهید بدانید چرا ملت دچار چنین حماقتی شد و چگونه بود که هیچ درک سیاسی نداشت و چرا رژیمی که بعد از کودتا آنگونه توسط “غلامان خانه زاد” اداره میشد امکان بقا نداشت و لاجرم فرو میریخت و چرا حتی نظامیان حافظ آن رژیم هم بین بختیار و خمینی دومی را انتخاب کردند ؛ خاطرات افراد را از آن سالها بخوانید.نه الزاما سیاسیون بلکه افرادی که در کارهای عادی غیر سیاسی بودند.
شخصا خاطرات دکتر سیاسی؛دکتر بهزادی؛ناصر شاهین پر را سفارش میکنم
مصاحبه خانم امیر شاهی جالب است.
از آزادیخواهی و اشراف زادگی و تحصیلکردگی و بزرگ منشی و دیگر خصوصیات فردی شاپور بختیار بسیار گفته شده است.
اما، پس از ۴۲ سال وقت آن رسیده که بررسی عملکرد و نقش او در سقوط نظام پادشاهی وتشکیل حکومت اسلامی ، بدور از حماسه سرایی و اسطوره سازی رایج در کشورهای جهان سومی، توسط تحلیلگران و محققان آغاز شود. هر چه باشد او آخرین نخست وزیر نظام ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و بمدت ۳۷ روز حاکم کشور بود.
بنظرم مهمترین اقدامات انجام شده و انجام نشده او از قرار زیر هستند:
۱- خروج شاه بعنوان پیش شرط پذیرش نخست وزیری
۲- آزاد کردن انقلابیون و خمینیستها و کمونیستها و مارکسیستهای اسلامی و دیگر تروریستها از زندان
۳- دستگیر کردن برخی پایوران نظام پادشاهی
۴- دادن آزادی مطلق بیان وبرگزاری اجتماعات به خمینیستها و تروریستها
۵- انحلال ساواک
۶- کاهش تدریجی مقررات حکومت نظامی بجای تشدید آن
۷- قصد سفر به پاریس برای ملاقات و مذاکره با خمینی که البته خمینی درخواست او را نپذیرفت
۸- دادن عنوان رسمی شهید به خمینیستها و تروریستهای کشته شده در تظاهرات
۹- تلاش برای متقاعد کردن انقلابیون برای فرصت سه ماهه به منظور انحلال مسالمت آمیز نظام پادشاهی
۱۰- گشایش فرودگاه مهرآباد
۱۱- صدور مجوز رسمی برای ورود خمینی و خمینیستهای بلند پایه به کشور
۱۲- عدم دستگیری و اخراج ژنرال رابرت هایزر
۱۳- عدم اخراج سفرای آمریکا و بریتانیا، سولیولن و پارسونز، بعنوان عناصر نامطلوب
۱۴- دستور به ارتش برای تدارک استقبال باشکوه از خمینی و خمینیستهای بلند پایه و برقراری تامینات برای تامین جانی و دادن تریبون آزاد به آنها
۱۵- ایفای نقش موثر در چهار گانه آمریکا- خمینیستها- دولت-ارتش در سرنگونی نظامپادشاهی و انتقال آرام قدرت به حکومت اسلامی
در خبرهای ۱۳بهمن بود ـ البته با بهت و حیرت ـ
که فروختن قلب، به پدیدهٔ شوم اندامفروشی در حکومت اسلامی افزوده شد؛ فروختن قلب برای تأمین هزینهٔ زندگی بچهها و اعضای خانواده!
بهراستی گردش روال تلخ زندگی در روان و روح یک پدر چه سیر و مسیرهایی را باید در مغز و اندیشهٔ وی گذرانده باشد که هیچ راهی جز فروش یاس قلب و کانونیترین خانهٔ وجود و مهر و حیات برایش باقی نماند!
توجه داشته باشید که مردم اون زمان دیدی رو نسبت به شاپور بختیار داشتن که ما الان نسبت به حسن روحانی داریم و فقط گذر زمان بود که برای مردم ثابت کرد حق با بختیار بوده و مردم انقدر باهوش نبودن که در لحظه متوجه بشن
متاسفانه این هم یک نمونه ” سیل توده مردم” که با حماقت ( بخصوص مذهبی ) همخوان شده است بود که شاپور بختیار هم خود را جلو این قطار منحرف شده انداخت و بهای سنگینی برایش پرداخت.
این روزها اسم این شده مردم گرائی (پاپو لیزم) . و هر گروه سیاسی از ان استفاده میکند.
” روشن فکری ” در ایران با پز چپ بودن و بد نگاه کردن به خاندان پهلوی ایران ساز معنا میشد حالا چه گروهی در نقش ” روز نامه نگار ” چه اسلحه به دوش عشق چه گورا , سیاستمداران جدا از این دو گروه هم یا سر و سری با سفارتخانه ها داشتند یا اینقدر پیرو مصدق السلطنه قاجار بودند که از همکاری و پشتیبانی با شاه سرباز میزدند , به همین دلیل با فضای باز سیاسی که به وسیله شاه برای این طلایه داران انقلاب کثیف اسلامی ایجاد شد اولین کار همه آنها سو استفاده حداکثری از موقیعت بود چه مذهبیون چه روشن فکران که این دسته در ده شب شعر انجمن گوته در سفارت آلمان بر علیه شاه سنگ تمام گذاشته که پیامد انهم فراخوان جبهه به اصطلاح ملی در حوالی تهران شد که بلافاصله هم مذهبیون هوشیار شدند که چراغ سبز خارجی ها بر علیه شاه روشن شده است و با استفاده از پایگاه مظلوم نمائی امام حسینی خود جریانات را در دست گرفتند . منظور از این یاداوری اینست که روشنفکران واقعی کاش از همان اوان سازندگی ایران که درکش حتا برای اهل قلم هم سخت بود پشتیبانی از شاه سازنده و برنامه های شاه را در پیش میگرفند که البته این نوشته هم نوشداروی بعد از مرگ سهراب است درست مثل نخست وزیری دیر هنگام شاپور بختیار و درست مثل یاد آوری نویسنده این مقاله . حالا که صحبت های شاه ایران ساز که تاکید داشتند : ما به شما وعده تمدن بزرگ را میدهیم , آنها وعده وحشت بزرگ به حقیقت پیوسته متوجه میشویم که ای کاش بعد از بلوای خمینی در سال ۱۳۴۱ همگی به جای ادای روشن فکری در آوردن پشتیبان شاه ایران ساز بودیم و بساط خمینی و تفکر خمینی را در همان روزها چال میکردیم قبل از اینکه اینکار را خمینی و تفکر خمینی با ما انجام دهند . به قول کسی در فضای مجازی هیچ گاه ترکیب گل سوسن و یاسمن چنین بوی تعفنی را ایجاد نکرده بود که اشاره به هم خوانی شعری برای استقبال قاتل قرن با مضمون بوی گل سوسن و یاسمن آمد هست .
وای که با خوندن متن بالا دوباره غمم تازه شد…چه شد؟یکی بگه همه ماجرای شورش ۵۷ یه خواب بد بوده…ای کاش خواب بد بود…چه شد که روشنفکرها یا دنبال رییس اوباش اسلامی راه افتادن یا اینکه خفه خون گرفتن؟چه شد که کسی نبود بگه شورشیهای اسلامی اعتقادی به فضای باز و آزادی و دمکراسی ندارن و دارند از این آزادی برای ویرانی کشور سو استفاده میکنن؟چه شد که در کل اون سیستم بزرگمردی مانند علم پیدا نشد که مانند سال ۴۲ شورش اسلامیون رو جانانه سرکوب کنه؟چه شد که نظامیانی که آخرین پناه ایران و ایرانی بودن یکباره نامه بیطرفی رو امضا کردن؟چه شد که خمینی رذل رو در همون سال ۴۲ به درک نفرستادن؟چرا اعدامش نکردن؟چه شد که مردم به بختیار پشت کردن؟چه شد که مردم با انسانی بزرگ و میهن پرستی با شرافت مانند بختیار چنین کردند؟چه شد که به همه چیز خودمون آتش کشیدیم؟چه شد که با تمامی اخطار های شادروانانی مانند کسروی و دشتی با هم خود را به این روز سیاه نشاندیم؟چه شد که مردم مزرعه حیوانات رو نخوندن؟آیا مردم ایران به سخنان خمینی گوش نمیدادن؟چه شد که نمیفهمیدن که این رذل پیر حتی نمیتونه فارسی رو درست صحبت کنه؟چه شد که حماقت بشدت مسری شد در اون بلوا؟چه شد که وقتی کفتار پیر گفت،،هیچ،،باز هم کسی نفهمید که داستان از چه
قراره؟ …درود بر مهشید امیر شاهی و امیر شاهی ها.
لعنت و نفرین به بازرگان خائن آخوند پرست و اسلام پرست و لعنت و نفرین به سران جبهه ملی خائن مصدقی و لعنت نفرین به بنیانگذاران عقب مانده مجاهدین ضد خلق درد اسلام گرفته و لعنت و نفرین به کمونیستهای بی وطن که بزرگترین فرصت تاریخی برای آزادی و دمکراسی و مدرنیته و پیشرفت و توسعه که با تشکیل دولت بختیار بزرگ تقدیم ملت ایران شده بود را رد کردند و به زیر عبای روحانیت عقب مانده ۱۴۰۰ سال پیش عرب بادیه نشین این دشمنترین دشمنان ایرا ن و ایرانی خزیدند و بین شاه و بختیار مترقی و پیشرو و ایران پرست با ارتجاع آخوندی ارتجاع آخوندی را ترجیح دادند. این خائنان به ایران و ایرانی هنوز هم طلبکار مردم و رژیم شاه ایرانساز و شادی آفرینند چقدر پررو و وقیحید چقدر دریده و بی چاک و دهنید شاه تمام خواسته های آنها را اجابت کرد اما آنها خمینی را ترجیح دادند لعنت و نفرین مردم نگون بخت ایران بر شما باد
تاریخ ایران از هخامنشیان تا پهلوی پر است از قدر نشناسی و خیانت دولتیان و حقوق بگیران این مملکت به شخص اول مملکت – شاه نماد اتحاد و هدایت – ایران یا ولی نعمت کشور ،، از خیانت وزیران داریوش به او در زمان حمله اسکندر به ایران ،، از خیانت سلمان فارسی از فرزندان فراری دولتیان ساسانی به عربستان و برپایی اسلام و حمله به ایران و از خیانت مشاوران و دولتیان حکومت شاه به او در حمله چنگیز خان مغول به ایران و اخرینش خیانت دولتیان و ارتشیانی همچون فردوست و قره باغی و اردشیر زاهدی نوکران مافیای سیاستگذاران اروپا به محمد رضا شاه پهلوی در شورش گوادلولوپی ۱۳۵۷ .