نصرت واحدی – دوران رضاشاه دورانی است که مردم کشور آرزوی صلح و آرامش و امنیت دارند. از این گوشهﻯ نظر نیز باید قدمهای اولیهﻯ او را در قلع و قمع مدعیان ولایت ارزیابی نمود. اما هدف این نوشته حکایتنویسی و تاریخنویسی، آنطور که که تا به حال صورت گرفته، نیست بلکه روشن کردن زوایایی است که هنوز مورد توجه قرار نگرفتهاند.
در آغاز این دوران ساختار جامعه هیچ تفاوتی با دوران قبل از مشروطیت، یعنی ارباب و رعیتی، ندارد. چنین ساختاری با نوسازی کشور به هیچ وجه سر سازگاری ندارد. درست خدمات ارزندهﻯ رضاشاه را باید در تغییر این چارچوب، یعنی مقتضیات حاکم، جستجو کرد.
رصاخان میرپنج با آرام کردن مملکت به واقع پس از قرنها به شکل ملوکالطوایفی کشور پایان داد و آن را به شکلِ کشوری سرزمیندار، با مرز و بوم، در آورد. سرزمینی به نام سرزمین ایران، با مردمی هویتدار و نظامی که ریشهﻯ مشروعیت خود را نه در الوهیت بلکه در رأی شهروندان خود میدید.
این تحّول یکی از بزرگترین دگرگونیهای تاریخ کشور به شمار میآید. تحوّلی که در سرود «ای ایران» و «پرچم سه رنگ مزین شده به شیر و خورشید» تظاهر خود را یافت. سرودی که صبح به صبح دانشآموزان مدارس سر صف آن را با صدای بلند و با غرور میخواندند.
لازم به تذکر است که جامعهﻯ اروپایی چنین تطوری را پیش از این در قرن ۱۷ ترسایی آغاز کرده بود.
به هر حال این مطلب که رضاشاه در ایران یک قدرت مرکزی ایجاد نمود، خود فرع بر موجودیت مرز و بوم ایران است. با این حال نمیتوان و نشاید از کنار استقرار چنین حکومتی که درواقع بیان تمیز مرکز از حاشیه است، بیتأمل گذشت. صورتی که از بیصورتی بیرون آمده بود و درعین حال نمودار بازسازی وحدت اقوام ایرانی به عنوان ملّتی که با فرهنگ ملّی خود جداییها، یعنی فرهنگ و زبان قومی خویش، را نیز نشان میداد. به زبان ساده فرهنگ ملّی ایران وحدت در عین کثرت بود.
در آن روزگار تمیز و تفکیک مرکز از حاشیه (خارج از مرکز) نه به مقصود تولید تفاوت بلکه به خاطر از بین بردن تفاوتها و برقراری مساوات قومی و عدالت و افزایش قدرت تصمیمگیری اندیشه شده بود. اندیشهای که توفانی عظیم بپا کرد و تقسیمبندی کشور و فرهنگ ادارهﻯ آن را دگرگون ساخت. چنین دگرگونی همراه با مفاهیم جدید خود سبب گسترش زبان فارسی شد. همین مفاهیم نیز بودند که نمادین شدند و آبادانی مملکت را جلو بردند.
بهخصوص تشکیلات اداری مملکت دیگر نمیتوانست مبتنی برقدرت کلام فقها و یا قدرت دنیایی متنفذین، اشراف و خوانین استوار باشد. بلکه حالا به خرد کشورداری و درایت نیز نیاز بود. در این راه و برای برپایی تشکیلاتی عقلانی (راسیونال) باید ابتدا قدرتهای دنیایی و اُخرایی حذف میشدند تا جنبههای پیچیده و متفاوت مرکز/ حاشیه بتوانند به حساب آیند. اصول چنین کشورداری را رضاشاه ندانسته بر پایهﻯ دیوان سالاری ماکس وبر[۱] گذارده است که یکی از مترّقیترین افکار آن روزگاربود. این اصول کماکان بیان نظمی از بالا به پایین، یک هیرارشی است. ولی این هیرارشی متافیزیکی نیست بلکه بر خرد مقصود – وسیله استوار میباشد. به واقع قانون اساسی مشروطه بدون این خرد اداری بیمعنی و غیرقابل تحقق بود.
درست از این دیدگاه نیز، حکومت مرکزی و دیوانسالاری گویا (راسیونال)، میخواست مسائل کشور را مورد توجه قرار دهد. به ویژه باید توجه داشت که بطور کلّی مسئلهﻯ مشروعیت نظام تنها با قانون اساسی یعنی یک قرارداد اجتماعی حّل نمیشود. تازه آنهم امروز خود همه جا مورد پرسش است. بلکه مقصود و غرض هر کاری باید به داوری عقل نه به ضرر مردم، بلکه به نفع آنها تشخیص داده شود و وسایل اجرای آن نیز، متناسب با آن مقصود، معقول باشند. به این جهت مورد استفاده قرار دادن روش اداری ماکس وبر نه تنها تکمیل قانون اساسی بلکه ضمانتی نیز برای مشروعیت نظام حکومتی بوده است.
حالا از این زاویه میتوان دگرگونی ساختار کّل جامعه را ملاحظه نمود.
تقسیمات کشوری ( تقسیم به ۱۰ بخش و هر بخشی یک استان) از جایگاه استان مرکزی، شهر و حومه، قصبات و قریه و ده، طرز ادارهﻯ آنها یعنی تأسیساتی چون بلدیه، فرمانداری، استانداری، مدارس ، پستخانه، تلگرافخانه، نظمیه، ادارات مالیه و عدلیه و… همه نهادهایی جادویی برآمده از دو رکن اساسی نظام دوران رضاشاه، یعنی حکومت مرکزی– مدیریت گویا میباشند.
معذالک تمام این تشکیلات و نهادهای نو هرگز بدون وجود زبان خاص خودشان نمیتوانستند مثمرِ ثمر گردند. مثلا زبان تشکیلات مالیه با زبان دستگاه عدلیه به کلّی فرق دارد. نه تنها این، بلکه مضافا لازم است میان این دو دستگاه حلقهای اتصالی به جهت ارتباط و قبول خدمات به یکدیگر تعریف و حساسیت آن نیز معلوم گردد (ورودی و خروجی تشکیلات، مانند گرفتن شکایات و پاسخ به شکایات). این حلقهﻯ اتصالی را اتصال ساختاری گویند.
تمام این کارها که با یک جهش کوآنتایی قابل مقایسه است، در عرض چند سال در مملکت صورت گرفته است. آنچه عظمت خدمات رضاشاه را به خوبی نشان میدهد که به واقع خود بسان معجزهای میباشد.
همراه با این معجزه صدها شغل جدید، تواناییها و تخصصهای نو متظاهر گردیدند که مورد نیاز تشکیلات و ادارات مملکت بودند. به این شکل بطور آشکار مفهوم کار و کارگر و تقسیم کار و تقسیم وظایف برای اولّین بار و بر اساس مقصود- وسیله وارد جامعهﻯ ایران گردید و در آنجا به صورت مناصب و مراتب اداری جسمیت یافت. موضوعی که باید آن را مایهﻯ رشد و پرورش سیستمهای اجتماعی فونکسیونال (کارمایگی) دانست. افسوس که سالها بعد با ظهور انقلاب اسلامی پرورش چنین سیستمی را در کشور ناتمام و ناکام ساخت.
برای برطرف کردن تفاوت میان مرکز و حاشیه، لازم بود مسائلی که موجب این تفاوت میگردند بررسی میشدند. بدون شک در سازمان ادارهﻯ مملکت افراد برجسته و تحصیلکردهای چون داور و تقیزاده وجود داشتند که در اینگونه موارد رضاشاه را یاری میدادند. ولی هوش و نبوغ فکری و تجاربی که او شخصا در طول زندگی کسب کرده بود به وی قدرت گزینش اقداماتی را میداد که شایستهترین بودند. او با اتکا به این تجارب میدانست که بزرگترین دشواری در رفع اختلاف میان مرکز و حاشیه، یعنی آنجا که قدرت تصمیمگیری قراردارد و آنها که موظف به پذیرش آنند، به واقع رفع فاصله به معنی دوری از مرکز نیست. بلکه رفع تفاوتهای فرایندی، تفاوتهای اجتماعی، تفاوتهای فرهنگی و تفاوتهای سیاسی است. گرفتاریهای ادارهﻯ کشور و برخوردها و تنشها و چالشها همه نتیجهﻯ وجود اینگونه فواصل یا تفاوتها میباشند.
مادرم، که جزو اولّین دورهﻯ زنان تربیت شده برای آموزگاری مدارس بود، تعریف میکرد پس از پایان آموزش کسی حقّ نداشت در مرکز خدمت کند (مطلبی که حالا یکی از عناصر زبان سیستم فرهنگی کشور بود). لذا باید معلمین جوان به شهرهایی که به آنها نیاز بود فرستاده میشدند (رفع فاصلهﻯ فرهنگی و آموزشی). شادروان مادرم نقل میکرد، مرا برای یکسال به شهر آستارا مأمور نمودند که حدود ۵ روز تا آنجا فاصله بود (فاصله از مرکز). در شهر آستارا ولی باید شاگردانِ ۴ کلاس را در یک اتاق و در یک زمان درس میدادم. چه در شهر آستارا و چه در میان راه که سختی فراوان به همراه داشت، اهالی بهخصوص روستاییان به من بسیار محبّت و کمک میکردند.
این مطلب نشان میدهد که چه کمبودهایی در گوشه و کنار مملکت وجود داشت و چه خون دلی خورده شد تا امروز بعد از گذشت تقریبا یک قرن کسانی بتوانند در تمام دنیا از نظر دانش و علم افتخار ایران باشند.
از این مختصر معلوم میشود که برای رضاشاه رفع اختلاف مرکز– حاشیه در درجهﻯ نخست به امر آموزش و پرورش وابسته است. از این دید نیز باید به قانون تعلیمات اجباری و مجّانی مدارس ابتدایی نگریست که تا سال چهارم شکل مختلط داشت.
امروز پژوهشهای علمی در بارهﻯ مغز نشان میدهند که تا چه اندازه مدارس مختلط از نظر رشد هوش و ذکاوت انسان و درک هویت و بیداری فردی اهمیت دارند. متأسفانه به دلیل کج فکری دینی و فشار علما بعدها اینگونه مدارس در ایران موقوف شدند و امروز حتی وجود دختران و پسران دانشجو را هم در یک کلاس جایز نمیدانند.
قانون تعلیمات اجباری در مدارس و زائیدههای آن نه تنها گسترش حقوق فرهنگی مردم را به نمایش میگذارد و مبینِ سهیم بودن قاطبهﻯ مردم در امور فرهنگی کشور بود، بلکه حمایتهای جدیدی را نیز وارد زندگی اجتماعی میکرد. این حمایتها را میتوانستیم آشکارا در گروه فرهنگیان، جامعهﻯ معلمین و حقوق دانشآموزان ملاحظه کنیم. پسرانِ دانشآموز موظف بودند با لباس رنگ طوسی و دختران با روپوش آبی یقهﻯ سفید به مدرسه بروند. این نظم و قانون دو معنی داشت. نخست این که ما امید آیندهﻯ کشوریم پس همه باید در هر کجا و هر زمان از ما محافظت کنند و دوّم این که در کلاس درس همه یکسانند. اصل و نسب و ثروت و مقام والدین نقشی در محیطِ تحصیل ندارند.
به این دلیل مدارس که با بسته شدن مکتبخانههای خرافات پرور، درستاندیشی میآموختند، فرصتهای برابر اجتماعی را نیز نمایش میدادند. کاری که آغاز پایهگیری فکر حکومت قانون و دمکراسی است.
واضح است موضوع رفع تفاوتها مسئلهﻯ بسیار پیچیدهایست. این پیچیدگی را میتوان از راههای مختلف کاهش داد تا قدرت تصمیمگیری فزونی یابد. بدون شک در مورد کشوری که آبادانی و نوسازی خویش را از نقطهﻯ صفر آغاز میکند، چون ایران دوران رضاشاه، درجهبندی مسائل بنا بر اهمیت اجتماعیشان موفقترین و مطلوبترین است. درست چگونگی این درجهبندی است که نبوغ افراد و سیاستمداران هر کشوری را متظاهر و موجب ترّقی و پیشرفت میشود. آنجا که این درجهبندی نتواند و یا ناقص صورت بگیرد، انحطاط و نابسامانی پشت سر خواهد داشت.
در زیر، چهرهﻯ این پیچیدگی را در شکاف مرکز – حاشیه به نمایش میگذاریم.
۱-تفاوتهای فرایندی میان مرکز و حاشیه:
در آمد افراد، گونه تولیدات، گونه بازار کار، میزان گسترش بهداشت و درمان، کیفیت عبور و مرور، گونهﻯ مراودات و مکالمات مردم در این موارد رضاشاه تولیدات منطقهای، بهداشت و درمان و عبور و مرور، را به ترتیب ارجح میشمارد زیرا محل ایجاد صنایع غالبأ در شهرهای کوچک برگزیده شد و برای آنجا نیز مراکز بهداشت و درمان و امکانات عبور و مرور فراهم گردید. به عنوان مثال شهر کوچک چالوس مرکز تولید نخ ابریشم و منسوجات مربوطه شد. به همراه این اقدام به بهتر کردن وضع بهداشت و درمان این شهر نیز همت گماشتند( حمّام نمره، درمانگاه). بعلاوه بر روی تمام رودخانههای دریای مازندران پل زدند و راه شوسه از بابل تا رشت ایجاد گردید.
۲-تفاوتهای اقتصادی میان مرکز و حاشیه:
ساختارتولیدی، میزان منابع، صادرات و واردات، امکانات تقل و انتقال کالا، امکانات توزیع، میزان سرمایه گذاری مردم و دولت
۳-تفاوتهای فرهنگی – اجتماعی میان مرکز و حاشیه:
رشد و گسترش آموزش و پرورش، میزان وجود گروههای فعّال اجتماعی (مانند ادبی، هنری، صنعتی، کارگری، ورزشی، شهروندی)
۴-تفاوتهای سیاسی میان مرکز و حاشیه:
میزان وابستگی به مرکز، ساختار جامعه، میزان آگاهی و بیداری مردم، نظم و امنیت، وجود رسانههای گروهی و مطبوعات
در ایران آن روزگار بررسی چنین تفاوتهایی، چه از نظر ساختاری و چه از نظر منابع انسانی و علمی، بسیار دشوار بود. به ویژه مسئلهﻯ پیچیدگی خود صور مختلفی چون پیچیدگی– موضوعه- اجتماعی(سوسیال)- زمانی دارد که در آن برهه تاریخی مسئلهﻯ پیچیدگی زمانی اساسیترین بود زیرا همیشه توقعات دنیایی- دینی آتی مردم سخت با احوال گذشتهﻯ آنها در ارتباط است. درست منشأ نیروی مخالفت و مقاومت مردم در برابر هر دگرگونی اجتماعی– سیاسی را نیز باید در این اتصال موهوم جست. نمونهﻯ این مقاومت را میتوان در برخورد آنها با قانون رفع حجاب ملاحظه کرد.
صرف نظر از زندگی عقب افتادهﻯ قاطبهﻯ مردم توأم با فقر عمومی که همه را مشابه و یکسان ساخته بود، در کشور بین مرکز و حاشیه تفاوتهای فاحشی مشاهده میشد. این تفاوتها ولی بیشتر در پرداخت دستمزدها، قیمت کالاها، وضعیت مسکن و پوشاک بود.
به این جهت رضاشاه به چند مطلب اساسی و اصولی توجه کرد و برای تحّقق آنها سعی فراوان مبذول داشت که عبارتند از :
-چاپ اسکناس رایج در سراسر کشور و حذف منات و جلوگیری از گردش پولهای دیگر
-ایجاد بانک مرکزی و بانک رهنی
-ایجاد مراکز غلّه دولتی برای جمع و توزیع آنها
-تقسیم کشور به مناطق صنعتی و کشاورزی بنا بر طبیعت و منابع و امکانات هر محّل
-روشن ساختن درآمد نفتی مملکت و بستن مالیات بر مصرف تریاک و مشروبات الکلی جهت تأمین بودجهﻯ آبادانی کشور
-ساختن راههای شوسه میان شهرها و راه آهن سراسری، نوسازی شهرها
به ویژه لازم به تذکر است که به همراه اعتبار بخشیدن به پول، با ایجاد ارتش ملّی و تشکیلات امنیتی و ژاندارمری و توسعهﻯ مطبوعات و گشایش رایوی تهران، سه ناقل مهّم قدرت در مملکت پا گرفت و رشد کرد. حالا قدرت دولت به حدّی رسید که میتوانست تنها با دستورات و وضع قوانین، به کشور آرامش و امنیت بخشد. از این رو نیز خندق دفاعی دور شهرها از میان برداشته شد و بر روی آن به ساختن تأسیسات شهری و خانههای چند طبقه اقدام نمودند. در تهران کارخانهﻯ برق در شرق (خیابان سی متری ) و میدان جلالیه (اسبدوانی) در غرب و ورزشگاه امجدیه در شمال مرکزی شهر نتیجهﻯ چنین کوششهاست.
به ویژه وجود بانک رهنی و تغییر معنی مالکیت، در آبادانی کشور و توسعهﻯ شهرها نقش اساسی داشت. این امر را باید حاصل امکان خرید زمین و ساختن خانه به اقساط دانست که عملأ به حقّ مالکیت قاطبهﻯ مردم واقعیت داد. مطلبی که خود موتور توسعه و نوسازی در شئون دیگر کشور گردید و با خود مسئلهﻯ حقوق مردم را به بحث و جدل کشید.
کلیهﻯ این پیشرفتها را که به هیچ وجه با مدرنیته رابطهای ندارد و در این مورد بیخردانه به کار برده میشود، در چند سطر خلاصه میکنیم تا پایههای نظریه سیستمهای اجتماعی نوین را گذاشته باشیم و بعضی از موضوعهای روز را برای مردم روشنتر بسازیم:
-ایجاد سیستم سیاسی، اقتصادی، حقوقی، تعلیم و تربیت، علمی، هنری، درمانی
-قانون اساسی کشور به معنی اتصال ساختاری میان سیستم حقوقی و سیستم سیاسی
-مالکیت و قراردادهای دوطرفه به طور کلّی حلقهﻯ اتصال میان سیستم حقوقی و اقتصادی
-تشکیلات دانشگاه رابط ساختاری سیستم علمیو تعلیم و تربیت
-ضوابط و مدارک تحصیلی پیوند سیستم اقتصادی و مشاغل
-ثبت اسناد رابط ساختاری میان حقوق فرد و اجتماع
-پخش موزیک و ترانه و نمایش تابلوهای نقاشی و راه اندازی تآتر رابط میان شوق و ذوق فردی با اجتماع
اما واضح است که نافذترین ناقل قدرت حاکمیت، همانا پول وثروت است. به این جهت شاهبیت سرایندهﻯ سرود حکومت ملّی ایران، رضاشاه، امر مالکیت و خلع ید آخوند از اموال مردم میباشد که اولّی پایهﻯ حقوق شهروندی و دومی سکولاریزاسیون دین شیعه در کشور است.
اما تمام این کوششها که برای آگاهی و بیداری مردم به حقوق شهروندی خود لازم و ضروریاند، فقط موقعی میتوانست عمیقأ مؤثر افتد که روشنفکران مملکت عمق امر مالکیت و معنی آن را واضح و روشن بیان میداشتند و آن را به قاطبهﻯ مردم منتقل میساختند. کاری که تا کنون صورت نگرفته است. به عکس مسئلهﻯ مالکیت در چارچوب باورهای مارکسیستی مطرح و انتشار یافت. امروز مسئله مالکیت یک مسئله اختاپوسی شده است.
درست این بیداری که در رابطه با میزان و درجهﻯ وجود مالکیت خصوصی است، پایهﻯ اصلی صلح و آرامش و آسایش اجتماعی میباشد.
آنچه رضاشاه در مدت کوتاه بیست ساله پادشاهی خود در ایران به انجام رسانید نه تنها در درازای هزار ساله گذشته رقیبی ندارد بلکه در نوع خود که یک «نوسازی» است بینظیر است. اما این نوسازی شاید به دلیل کمی وقت نتوانست سبب پیشرفت شود. پیشرفت هنگامی میسر میشود که نوسازی کشور (دگرگونی مادّی) بتواند دگرگونی معنوی به وجود آورد. این دگرگونی همیشه در تحولّات اخلاق و آداب مردم ملموس میگردد که اهم آن «عدالت» است.
متأسفانه روشنفکران ایرانی نه تنها درک درستی از «پیشرفت» نداشتند بلکه با انسانیت نیز فرسنگها فاصله داشتند. این دو کمبود جای خود را به کلاشنیکف داد تا همه را پهلوان مبارزه با شاه و ارتشی بکند که خود تسلیم شده بودند.
امروز این پهلوانان در برابر مملکتی قرار دارند که ویرانهای بیش نیست. شرمآور اینکه همانها که مردم را به بهای ارضاء دشمنی خود با شاه به جلادان دهر و ظالمان روی زمین فروختند امروز رفع ظلم را در اصلاحطلبی میجویند. یاد سخن کارل پوپر افتادم که در نوشته خود[۲] برای برطرف کردن ظلم[۳] راهی جز از ریشه کندن آن نمیبیند. ظالمی که میان برخی از گروههای اپوزیسیون نادان نشسته در ساحل عافیت نیز پشتیبانانی دارد. از این گذشته کسانی که از «ملتها» در ایران و فدرالیسم سخن به میان میآورند هنوز معنی واژه «هنر» را که از خصوصیات رضاشاه است نفهمیدهاند. هنر در تجزیه نیست بلکه در ترکیب است. ترکیبی رضاشاهی که در کثرت وحدت را آفرید.
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.
[۱]Max Weber : Legitimen Herschaft, von M. Winckelmann, Mohr Verlag, 1968, S. 475-488
[۲]K. R. Popper : Alles Leben ist Problemlösen, Piper, 1996, München Zürich, S. 168-172
[۳]Tyrannis