نوبهار است، در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
ا.ل.ج. – در مقالههای گذشته در مواردی که ضروری به نظر میرسید، به سیزده شرح مختلف از اشعار حافظ که نویسنده در اختیار دارد رجوع شد. این تنها بخش کوچکی از شرحهای متعددی است که گاه از تنها چند بیت و گاه از تمامی یا بخشی از دیوان او نوشته شدهاست.
برای دیوان اشعار هیچ شاعر فارسیزبان دیگری اینهمه شرح و تفسیر نوشته نشده است. یکی از دلایل این موضوع البته محبوبیت حافظ است ولی دلیل مهمتر پیچیدگی برخی از ابیات اوست. نخستین خوانندگان اشعار حافظ در زمان حیات شاعر یعنی پادشاهان نیز از فهم معانی برخی از ابیات او ناتوان بودند. حافظ در یک قطعه از پادشاه میخواهد غزلی را که مورد توجه خود قرار نداده دوباره بخواند. حافظ میگوید که عدم استقبال پادشاه از آن غزل باعث تنفر «قوّت شاعره» او از شاعر شده است:
قوّت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت
نقش خوارزم و خیال لب جیحون میبست
با هزاران گله از ملک سلیمان میرفت
میشد آنکس که جز او جانِ سخن کس نشناخت
من همیدیدم و از کالبدم جان میرفت
چون همی گفتمش ای مونس دیرینهٔ من
سخت میگفت و دلآزرده و گریان میرفت
گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من
کان شکرلهجهٔ خوشخوان خوشالحان میرفت
لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان میرفت
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غایت حرمان میرفت
«قوّت شاعره» حافظ زمانی به او بر میگردد که پادشاه معنی آن غزل را بفهمد تا بتواند او را صادقانه تشویق کند. برای این کار دو راه بیشتر وجود ندارد: یا حافظ توضیحی درباره آنچه سروده است بدهد، و یا پادشاه غزل را چندین بار بخواند تا بالاخره معنی آن را بفهمد. حافظ راه دوم را انتخاب میکند و از پادشاه میخواهد تا با بازخوانی غزلش و درک مطالب آن «قوّت شاعره» او را که دارد از شاعر دور میشود بازخواند و به او برگرداند. درک این موضوع توسط خواننده این قطعه نیاز به توجه به ایهام موجود در«بازش خوان» دارد. او از خواننده انتظار دارد تا خود به معنی ابیات او پی ببرد و، مانند هر هنرمند دیگری، نیازی به ارائه توضیحات اضافی درباره اثر خود نمیبیند. ای کاش میشد غزل یا ابیاتی را که حافظ در این بیت به آن اشاره میکند مشخص کرد. به گمان نویسنده از این نوع اشعار بسیار بودهاند زیرا حتّا امروز هم برخی از ابیات حافظ نیاز به بازخوانی دارند. متأسفانه جز غزل، سایر اشکال شعر حافظ و از جمله این قطعه بسیار مهم به اندازه کافی مورد مطالعه قرار نگرفتهاند. از سیزده شارحی که به شرح آنها دسترسی دارم فقط سودی به شرح تمامی ابیات این قطعه پرداخته است. او در شرح بیت آخر میگوید: «شاها لطف و کرمی کن و قوه شاعری مرا دعوت کن، چون آن سوختهدل از شدت محرومیت رفت. خواجه از کمال استغنای شاه و بلکه از عدم قدرشناسیاش شکایت میکند و طلب عطف میفرماید. حاصل: یا رعایتم کن و یا ترک دیار میگویم.»
تنها اشاره دکتر جلالیان به معنی این قطعه در عنوانی است که به آن داده است: «استدعای بذل توجه به شاعر و شعر او». دکتر حمیدیان هم در تنها جملهای که در شرح این قطعه نوشته است میگوید: «شاعر احتمالاً حسن طلب به کار برده، و مقصود او از جدا شدن قوه شاعرهاش از او این است که پریشانی خاطر خویش را به آگاهی پادشاه وقت برساند تا مساعدت او را جلب کند ، و به احتمال قوی، این امر مربوط به اوضاع مالی و معیشتی شاعر است.»
به باور نویسنده اگر هدف حافظ مطرح کردن مسائل مالی میبود بهانهای پیدا میکرد تا نداشتن پول برای شراب و مطرب را به عرض پادشاه برساند. از آن گذشته، این تفسیر به اهمیت نظر پادشاه در مورد اشعار حافظ برای شاعر نمیپردازد؛ او پادشاه را به خاطر عدم توجهش به آن غزل به ترک فارس (ملک سلیمان) تهدید میکند. حافظ غزلی را که با عشق و زحمت بسیار سروده است به پادشاه تقدیم کرده و او منظور حافظ را درک نکرده است. او که از این موضوع ناراحت است از پادشاه میخواهد که آن را دوباره بخواند تا بلکه معنی مورد نظر حافظ را متوجه شود.
حافظ به منظور حفظ ادب بازخواندن را برای قوه شاعره استفاده میکند اما منظور باطنی او تقاضای دوباره خواندن غزلش توسط پادشاه است. جلالیان و سودی اگرچه حالت روانی حافظ را به درستی درک کردهاند پیام او را بطور کامل درنیافتهاند زیرا به ایهام موجود در«بازش خوان» پی نبردهاند. تصویری که حمیدیان از حافظ ارائه میکند واقعگرایانه نیست؛ هیچ هنرمندی عدم استقبال از اثرش را بهانهای برای تقاضای کمک مالی نمیکند. پریشانی خاطر حافظ تنها در صورتی از بین میرود که پادشاه معنی آن غزل را بفهمد، نه زمانی که پادشاه به او صله بدهد! آنهم در حالی که به معنی آن پی نبرده باشد! نظر مخاطب یا ممدوح حافظ در مورد اشعارش برای او از اهمیت بسیاری برخوردار بوده است. او در یک بیت از غزلی به مطلع «ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد/ دل رمیده ما را رفیق و مونس شد» که در مدح شاه شجاع سروده است میگوید:
چو زر عزیزوجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
عزیز را نخستین بار با کسره خواندم. تنها پس از بازخوانی و تأمل درباره معنی مورد نظر حافظ در این بیت بود که متوجه شدم کسرهای وجود ندارد. حافظ میگوید که شعر او مانند مس کم بها است و تنها در اثر قبول درباریان تبدیل به طلای عزیزْوجود، یعنی کمیاب و گرانبها، میشود. اهمیت «دولتیان» از این جهت است که آنها اولین کسانی هستند که اشعار جدید حافظ را میخوانند و نظرشان میتواند هم بر حافظ و هم بر دیگران تأثیرگذار باشد.
برای بسیاری از ما، که با تاریخ عصر حافظ آشنایی نداریم و ممکن است معنی بسیاری از واژههایی را که حافظ در اشعار خود به کار برده است ندانیم، چارهای جز مراجعه به شرحهایی از دیوان او که توسط حافظشناسان نوشته شده است وجود ندارد. اما نباید فراموش کرد که اولاّ تفسیرهای ارائه شده تحت تأثیر باورهای شارح شکل گرفته است و بیطرفانه نیست و ثانیاً، شارحان هم ممکن است در تفسیر بعضی از ابیات مرتکب اشتباه بشوند. در این مقاله به چند مثال از ابیات حافظ میپردازم که تفسیرهای ارائه شده توسط برخی از شارحان درباره آنها قابل بحث است.
۱ – حافظ در یک بیت از غزلی به مطلع «در نظربازی ما بیخبران حیرانند/ من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند» میگوید:
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
مهمترین چالش در فهمیدن این بیت حدس اندیشه حافظ است. بجز سودی، که به باور نویسنده تنها شرح قابل قبول را برای این بیت ارائه میکند، سایر شارحانی* که آن را معنی کردهاند اندیشه حافظ را «فکر ریاکارانه»، «اندیشه و انگیزه ما»، «تلقی واقعی ما نسبت به صوفی»، «فکر ما پشمینهپوشان ریاکار»، «اندیشههای باطنی ما صوفیان ریاکار»، «اندیشه ریاکارانه»، و «اندیشههای نادرست» تعریف میکنند. این نوع تفسیر صرفاً بازی با کلمات است و اطلاعات بیشتری درباره اندیشه حافظ در اختیار خواننده قرار نمیدهد. سودی در شرح این بیت میگوید: «محصول بیت– اگر مغبچهها از فکر ما آگاه شوند یعنی آن قصد و عزمی را که از خاطرمان میگذرد بفهمند، یعنی بو ببرند که قصدمان چیست، دیگر ازین به بعد خرقه صوفیان را به گروی قبول ندارند زیرا قصد ما از رهن گذاشتن خرقه این است که بند کنیم به دست میخانچی و دیگر هم به دنبالش نرویم یعنی ترکش کنیم پس وقتی این نیت ما را دریابند بادهفروشان، دیگر پشمینهٔ هیچ صوفی را به گرو نمیگیرند.» منظور مترجم از میخانچی میخانهچی است، و اگرچه نویسنده معنی «بند کنیم به دست میخانچی» مترجم را به درستی متوجه نمیشود منظور شارح روشن است.
خرقه صوفی برای ساقیانی که در خرابات به کار مشغولند ارزشی ندارد و اگر آنها حاضرند در مقابل آن جرعهای شراب به صاحبش بدهند با این فرض است که او روزی برمیگردد و در ازای پرداخت پول شراب خرقه خود را پس میگیرد. حافظ میگوید که قصد پس گرفتن خرقه را ندارد و اگر مغبچگان از این اندیشه او آگاه شوند دیگر آن را در گرو شراب نمیپذیرند. او در این بیت اعلام میکند که تصوف را کنار گذاشته و دیگر به خرقه نیازی ندارد. محمد سودی بوسنوی در سال ۱۴۰۳ هجری قمری شرحی از دیوان حافظ به زبان ترکی استانبولی نوشت که توسط بانو عصمت ستارزاده به زبان فارسی ترجمه و در دهه چهل خورشیدی توسط وی منتشر شد. این شرح قصیدهها، قطعات، ساقینامه، مثنوی، مغنینامه و رباعیات حافظ را نیز در بر میگیرد. جالب توجه است که همه شرحهایی که در پینوشت به آنها اشاره شده است پس از انتشار شرح سودی چاپ شدهاند و تنها شارحی که به شرح سودی از این بیت اشاره میکند حسینعلی هروی است، که او هم آن شرح را رد میکند. مشخص نیست که شرح سودی از این بیت به چه علت مورد استقبال سایر شارحان، یا لااقل آن گروه از ایشان که شرح سودی را خواندهاند، واقع نشده است. همانطور که قبلاً گفته شد شرح سودی از این بیت، به باور نویسنده، تنها شرح مورد قبول است.
۲- یکی از ابیات غزلی به مطلع «خیال روی تو در هر طریق همره ماست/ نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست» در هر سه تصحیح قزوینی- غنی، خانلری و سایه به این صورت آمده است:
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
حسینعلی هروی در شرح این بیت میگوید: «اگر یکبار در طول سال حافظ در خانه ما را بزند، در را به رویش باز کن زیرا سالهاست که آرزومند دیدار روی زیبای ماست. با توجه به مضمون بیت قبلی (به حاجب در خلوتسرای خاص بگو/ فلان ز گوشهنشینان خاک درگه ماست) میگوید حافظ گرچه مشتاق دیدن روی زیبای ماست، ولی چون محجوب و مأخوذ به حیاست، دیردیر به دیدن ما میآید؛ اگر اتفاقاً بعد از سالی به دیدن ما آمد در خانه را به رویش باز کن زیرا سالهاست که در آرزوی دیدن روی ماست.» سایر شارحان نیز تفسیرهای مشابهی از این بیت ارائه کردهاند و «به سالی» را یکبار در سال معنی میکنند. برای من اینکه حافظ، که مشتاق دیدن روی زیبای معشوق است، به چه علت ناگهان خجالتی شده و فقط یکبار در سال درِ محبوب خود را میزند یک معماست. آیا این کار از کسی که کوی دوست را به بهشت ترجیح میدهد (از در خویش خدا را به بهشتم مفرست/ که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس) دور از انتظار نیست؟ سودی این بیت را به این صورت آورده است:
اگر به سائلی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
و در شرح آن میگوید: «اگر حافظ به طریق گدائی دری بزند، در را باز کن، زیرا سالهاست که علاقمند و مشتاق روی چون ماه است، یعنی مدتهاست حافظ از جمله عشاقی است که گرفتار عشق ماست. خواجه در این بیت عشق خود را تصریح کرده است.» معین «سائل» را گدا و دهخدا «سائل بودن» را «گدا بودن» معنی میکند. «به سائلی» نه تنها معنی قابل قبولی به این بیت میبخشد، سکتهای را هم که در مصراع اول وجود دارد تا اندازهای از بین میبرد و آهنگ مناسبتری به وجود میآورد. متأسّفانه شارحان دیوان حافظ انتخاب این روایت از این بیت توسط سودی را نادیده گرفتهاند و غلامحسین صدری افشار در «استدراکات» که در اول چاپ چهارم از «شرح سودی بر حافظ» نوشته است آن را یک اشتباه میداند: «اگر به سائلی حافظ… در اصل اگر به سالی حافظ… درست است. شارح آن را غلط خوانده یا در نسخههای او غلط بوده. معنی بیت میشود اگر سالی یکبار حافظ به دیدنم آمد، در را باز کن…»
مسعود فرزاد شاعر و حافظ شناس در جلد اول از «صحت کلمات و اصالت غزلها» این بیت را به این صورت نوشته است:
اگر بسائل حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
فرزاد به یک نسخه خطی نیمه دوم قرن دهم هجری قمری و یادداشت خارج از متن چاپ خلخالی اشاره میکند که در آنها، به ترتیب، «اگر بسایلی » و «اگر بسائلی » آمده است و اضافه میکند: “به هر حال گمان میکنم «به سایلی» و «به سائلی» در حقیقت همان صورت این عبارت در متن (یعنی بسائل) هستند منتها یک (ی) اضافی که وزن را خراب میکند اشتباهاً در آخر دارند.» به باور نویسنده وزن (اگر به سائلی حافظ دری زند بگشای) نه بدتر که بهتر از وزن (اگر بسائل حافظ دری زند بگشای) است. مسعود فرزاد با پیدا کردن نسخه خطی که در آن «به سائلی» آمده است، و سودی با استفاده از این روایت در شرح خود، خدمت بزرگی به حافظ کردهاند چرا که «به سالی» نه به گوش خوش میآید و نه معنی درستی میدهد. این ایراد در واقع به مصححان دیوان حافظ وارد است و نه به شارحانی که اغلب از تصحیح قزوینی- غنی و یا خانلری استفاده کردهاند.
۳- حافظ در یک بیت از غزلی به مطلع «زان یار دلنوازم شکریست با شکایت/ گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت» میگوید:
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
هیچیک از شارحان توضیح نمیدهد که منظور حافظ از سرهای بریده در زلف یار چیست و حتّا اشارهای هم به این موضوع نمیکند که این سؤال میتواند مطرح باشد. در نبودِ چنین پاسخی از طرف حافظشناسان بعضی افراد تصور میکنند که حافظ به شهدای واقعه کربلا اشاره میکند. بهاءالدین خرمشاهی در « گفتگو دربارهٔ حافظ» که به مناسبت بزرگداشت جهانی حافظ در سال ۱۳۷۶ انجام گرفت در پاسخ به این پرسش که اگر بخواهند فقط یک غزل از حافظ برگزینند آن غزل کدامست میگوید: «آن یک غزل مطلعاش این است: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت/ گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت. معروف است که یکی از خطبای اهل منبر که در انتخاب اشعار مناسب در ضمن «روضه»های خویش مهارت شایانی داشته است، در یکی از روضههایش که به شرح شهادت امام حسین و یاران فداکارش-علیهم السلام– میپرداخته به این غزل تمثل میجوید و چون به این بیت میرسد: رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس/ گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت، با تداعی شقاوت دشمنان آن حضرت که حرمت «ولی» خدا را پایمال کرده و آب را بر روی او و یارانش بسته بودند شور و شیون از مجلسیان بر میآید و این مناسبخوانی، و رقت قلب و احساس همدلی و همدردی شنوندگان وقتی به اوج خود میرسد که در اشاره به مظلومیت حضرت حسین (ع) و خاندان و اصحابش و نیز اشاره عرفانی به کبریا و استغنای الهی، بیت بعدی غزل را میخواند: در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا/ سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت» (ذهن و زبان حافظ، چاپ نهم، صفحه ۶۷۶).
مسعود فرزاد در یادداشتی که در جلد اول از «صحت کلمات و اصالت غزلها» درباره این بیت نوشته است میگوید: «در سر تا سر ادبیات منظوم ایران زلف دلبر آنجاست که دلهای عاشقان در زندان یا در زنجیر است. در هیچ جا ندیدهام که به وجود سر بریده در زلف یار اشاره شده باشد. پس یقین دارم که مقصود از«زلف» اینجا زلف یار نیست. هر کسی در یک مرحله از زندگی خود به آنجا میرسد که حساب جریان اجتماعی از دستش در میرود و آن جریانها را تیره و پیجیده میبیند. حافظ به نظر من اینجا این جریانها را از حیث تیرگی و پیچیدگی به زلف یار تشبیه کرده است ولی وجه شبهه دیگری در میان نیست. با توجه به مصرع دوم یگانه تعبیر معقولی که از این بیت میتوان کرد به نظر من این است که بگوییم حافظ بر اثر درک نکردن بعضی از جریانها در دربار شاه شجاع مغضوب شاه شجاع واقع شد و شاه شجاع تهدید کرد که دستور خواهد داد که سر حافظ را ببرند. حقیقت وحشتناکی است ولی ابیات متعدد در غزلهای دیگر حافظ این مطالب را تأیید میکنند.» فرزاد راهی جز تعبیر متفاوتی از زلف ندیده است و حتّا بیشتر از خرمشاهی به صحرای کربلا زده است!
این بیت نیاز به موشکافی بیشتری دارد. حافظ در بیش از صد غزل از واژه زلف استفاده کرده است. در این بیت زلف به کمند تشبیه شده است که طنابی است با سری حلقه مانند که دور گردن، پا، و یا دست صید قرار میگیرد و او را به دام میاندازد. حلقه کمند به همان نسبت که صید مقاومت نشان میدهد و برای رهایی خود تلاش میکند تنگتر میشود. در زلف کمند مانند انتهای رشتهای از مو به طرف بالا میچرخد تا دوباره به همان رشته نزدیک شود. حافظ در حفرهای که از این طریق به وجود میآید شکل دل عاشق را میبیند. او که از نحوه عملکرد کمند آگاه است به دل خود که در آن حفره گرفتار است میگوید «در این دام هر چه بیشتر بپیچی و مقاومت کنی حلقه تنگتر و شرایط بدتر میشوند. همه چیز و هر اتفاقی را قبول کن و در حالت تسلیم و رضا باش، و گرنه رنج بیشتری میبری.» او در جای دیگر میگوید: «ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال/ مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش». از درون این حفره تنها سرهای قابل رؤیت در انتهای تارهای رشته مو قرار دارند که ، بیجرم و بیجنایت، به منظور پیرایش زلف بریده شدهاند. پیچیدن ایهام دارد، حافظ به دل خود میگوید: به آن طرف مپیچ که آنجا سرهای بریده میبینی. حافظ، به شیوه یک سخنران خوب، به منظور سبک کردن جوّ سنگین غزل طنزی را میگنجاند که در ضمن حاوی پیامی برای دل خود نیز هست: مقاومت نکن چون تو هم ممکن است سرت را ببازی.
۴- بیت زیر یکی از مشهورترین ابیات حافظ است:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
میدانیم که در رابطه با این بیت صائب تبریزی (شاعر اوائل قرن یازدهم هجری قمری) دو بیت در جواب به حافظ و شهریار هم سه بیت در جواب به حافظ و صائب سرودهاند، و این موضوع باعث شهرت بیشتر این بیت شده است.
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز میبخشد ز مال خویش میبخشد
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
شهریار:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز میبخشد بسان مرد میبخشد
نه چون صائب که میبخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور میبخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
مرحوم قاسم غنی در کتاب «بحث در آثار و افکار و احوال حافظ» درباره این غزل میگوید: «به احتمال قوی مقصود از ترک شیرازی «سلطان زینالعابدین بن شاه شجاع» است.» شارحان اما با صائب تبریزی و شهریار موافقند و مخاطب حافظ را «زیبای شیرازی»، «محبوب و دلربای ترک شیرازی»، «معشوق شیرازی» و خلاصه معشوق حافظ میدانند. به باور نویسنده مخاطب حافظ در این بیت به دو دلیل جز ممدوح او، که در این بیت پادشاه است، نمیتواند باشد. اول اینکه هر هدیهای بایستی مناسب با دریافتکننده آن باشد. هدیه مناسب برای معشوق شاخه گلی و یا زیورآلات است، نه سمرقند و بخارا! سمرقند و بخارا فقط برای یک پادشاه میتوانند هدیههای مناسبی باشند؛ تنها یک پادشاه است که میتواند قدر چنین پیشکشی را بداند. دلیل دیگر این است که حافظ در بیت آخر این غزل میگوید:
غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریا را
این بیت مخاطب را به دادن هدیه و صله دعوت میکند، کاری که بدون شک حافظ نه از معشوق که از پادشاه یا ممدوح خود انتظار دارد. در این بیت «عِقد» به معنی گردنبند، «ثریا» به معنی خوشه پروین و یا همان هفت خواهران، و «دُر سفتن» به معنی سوراخ کردن مروارید است. حافظ در مصراع اول غزل خودش را به رشتهای از مروارید تشبیه میکند و میگوید که همانگونه که گردنبند را با سوراخ کردن دانههای مروارید و رشته کردن آنها درست میکنند او غزل خود را از طریق وصل کردن ابیاتش به یکدیگر خلق میکند. او در مصراع اول ضمن مقایسه هر بیت خود با یک دانه مروارید و زیبایی غزل خود با گردنبند مروارید میخواهد این غزل را برای فلک بخواند و از فلک انتظار داردتا با پاره کردن گردنبند خود (عِقد ثریا) ستارههای آن را به پای حافظ بیفشاند، همانگونه که پادشاه ممکن است انگشتری خود را از انگشت در آورد و به عنوان صِلِه به پای حافظ بیندازد. این بیت نشان میدهد که حافظ به احتمال زیاد غزلهای خود را به صورت آواز در مجالس خصوصی برای شاه شیخ ابو اسحاق و شاه شجاع، و شاید دیگر ممدوحان، میخوانده است.
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم میگفت
غلام حافظ خوشلهجه خوشآوازم
حافظ در چندین بیت از واژه هندو استفاذه کرده است. خال هندوی ترک شیرازی در بیت مورد بحث میتواند هم خال سیاه باشد، هم البته خال سیاهی که بین دو ابرو واقع شده باشد. جلالیان (شرح جلالی) اگرچه در نهایت مخاطب حافظ در این بیت را محبوب ترک شیرازی مینامد، در مقدمه میگوید که مقصود باطنی حافظ شاه شجاع میباشد و اضافه میکند که او مانند سایر افراد آل مظفر خالی سیاه در چهره داشت. حافظ در یکی از ابیات غزل معروف به مطلع ممزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو/ یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو» میگوید:
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بَیدَقی راند که برد از مه و خورشید گرو
حافظ در این بیت از زیبایی خال ممدوح خود تعریف میکند و، به باور نویسنده، نشانی محل آن خال در صورت وی را نیز میدهد. معنی ظاهری این بیت، و آنچه در تمام شرحها آمده است، این است که خال ممدوح حافظ از ماه و خورشید هم زیباتر است. ولی مشخص است که حافظ گوشه چشمی هم به صفحه شطرنج دارد. در شطرنج پیاده (بَیدَق)، که کمترین ارزش را دارد، میتواند به خانه جلو آن، اگر خالی باشد، حرکت کند ولی به دو خانه چپ و راست خانه ردیف جلو تسلّط دارد و اگر سوار یا پیاده دشمن در یکی از این دو خانه باشد میتواند آن را بزند و از صحنه خارج کند. خال ممدوح حافظ نسبت به چشم و ابروی او به گونهای است که حافظ را به یاد صفحه شطرنج و پیادهای میاندازد که همزمان به دو سوار رقیب حمله کرده است. اگرچه قواعد مربوط به حرکت مهرههای شطرنج از زمان حافظ تا به حال تغییر کردهاند ولی ارزش شاه و وزیر و پیاده و نحوه حرکت و حمله پیاده، تا آنجا که نویسنده اطلاع دارد، در طی این دوران تغییری نکرده است. حافظ خال ممدوح را به پیادهای تشبیه کرده است که بر صورت ممدوح، که به مثابه صفحه شطرنج است، نشسته است و همزمان نه به ماه و خورشید که به معادل آنها در این تعبیر، یعنی به ابرو و چشم ممدوح حمله کرده است و میگوید که این خال از چشم و ابروی ممدوحش زیباتر است و بازی را از آنها برده است. حافظ در چند بیت ابروی معشوق را به ماه نو تشبیه کرده است:
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
به گمان من منظور حافظ از خورشید در این بیت چشم ممدوح است. حافظ بارها صورت معشوق را به خورشید تشبیه کرده است، اما صورت یار در این تعبیر صفحه شطرنج است. پیاده اگر قرار است همزمان به دو سوار حمله کند و یکی از آنها ابروست دیگری باید چشم باشد. از این بیت شاید بتوان نتیجه گرفت که خال مخاطب حافظ در نزدیکی گوشه چشم او و نزدیک به ابرو قرار گرفته است. یکی از این سه نقطه محلی بین دو ابروست. شاید مخاطب حافظ در این بیت همان ترک شیرازی است که خال هندو دارد. اینها البته حدس و گمانی بیش نیست.
۵ – حافظ در آخرین بیت از غزلی به مطلع «اتت روائح رند الحمیو زاد غرامی/ فدای خاک در دوست باد جان گرامی» میگوید:
چو سلکِ دُرِّ خوشاب است شعر نغز تو حافظ
که گاه لطف سبق میبرد ز نظم نظامی
ابهری در شرح این بیت میگوید: «حافظ! غزلیات تو مانند رشته مروارید است که گاهی در لطافت گوی سبقت را از اشعار نظامیگنجوی میرباید.» به باور نویسنده این تنها شرح صحیح از این بیت است. سایر شارحان گاه را با کسره فرض کرده و «گاهِ لطف» را به معنی «هنگام لطافت»، «چنان لطیف و پاکیزه»، «در مقام باریکاندیشی و شیرینی»، «هنگام داشتن لطف»، «از نظر لطف وقتی که کلام را در نظر بگیرند»، «هنگامی که لطیف و جذاب میشود» و «مقام لطف» معنی کردهاند. چنین تفسیری از گفته حافظ این پرسش را مطرح میکند که اگر بتوان درباره «گاهِ لطف» اشعار نظر داد آیا شعر «گاه»های دیگری هم دارد؟ حافظ ابیات دیگری دارد که مطالعه آنها میتواند هم به فهم منظور شاعر از «لطف» کمک کند و هم به نظر یکی از شارحین که میگوید «به کار بردن «نظم» برای نظامی، کنایهای است به اینکه بخشی از آثار نظامی شعر نیست و نظم است» بپردازد.
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
این ابیات نشان میدهند که حافظ از «نظم» برای اشعار خودش هم استفاده میکند و در بیت مورد بحث قصد کنایه به نظامی را ندارد. او از «لطف» به عنوان کیفیتی هم برای ابیاتش و هم برای دُرِّ و گوهر استفاده میکند و غزل خود را مجموعهای از ابیات لطیف و مانند رشتهای از مرواریدهای خوشاب (تر و تازه) میبیند. حافظ میخواهد بگوید که اشعار او گاهی، یعنی بعضی اوقات، از اشعار نظامی هم لطیفتر است .
۶- حافظ در یک بیت از غزلی به مطلع «پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود/ مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود» میگوید:
پیش از آن کاین سقف سبز و طاق مینا بر کشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
حافظ در این بیت تصویری از منظر چشم خود قبل از پیدایش جهان هستی میدهد. او میگوید که ابروی جانان مانند طاقی بالای منظر چشم او قرار داشته است. در نتیجه، منظر چشم حافظ بدون شک چشم جانان بوده است زیرا آنچه زیر ابروی جانان است چشم اوست. طاق و منظر، که هردو از اصطلاحات معماری هستند، در بیت دیگری از حافظ نیز آمده است:
به چشم و ابروی جانان سپردهام دل و جان
بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن
در این بیت نیز ابروی جانان مانند طاقی بالای چشم او، که منظر چشم حافظ است قرار گرفته است. در اصطلاح معماری منظر میتواند آنچه در زیر طاق مورد مشاهده بیننده است باشد و یا محلی زیر طاق که بیننده از آنجا منظره روبروی خود را تماشا میکند. منظر چشم حافظ، چشم جانان، خود نیز نظارهگر چشم حافظ است: حافظ و معشوق چشم در چشم یکدیگر دارند و معلوم نیست کدامیک عاشق و کدامیک معشوق است. در قسمتهای زیادی از دیوارهای آرامگاه حافظ سکوهایی برای نشستن تعبیه شده که هر یک با طاقی مسقف شده است. منظر چشم آنهایی که روی این سکوها مینشینند مزار حافظ است که با طاقی پوشیده شده است.
شارحان منظر چشم حافظ را ابروی جانان تشخیص دادهاند که به باور نویسنده نه تنها از نظر دستوری صحیح نیست بلکه رابطه بین حافظ و معشوق را نیز یکطرفه میکند. حافظ با خیره شدن به ابروی جانان از حال او بیخبر میماند، تنها نگاه متقابل است که ایجاد رابطه میکند. گذشته از آن، آیا این عجیب نیست که حافظ مطلبی را که قرار است خواننده خودش پیدا کند در همان مصراع به صورت «ابروی جانان» بیاورد؟ خرمشاهی منظر چشم حافظ را جمال یار میداند که آن نیز، اگرچه بهتر از ابرو است، صحیح نیست زیرا جمال جانان زیر ابروی او نیست و شامل آن میشود.
* – شرح بیت «گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان/ بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند»:
ابهری: فقط مغبچگان را معنی میکند.
استعلامی: «… و اگر رندان مفلس باشند و بخواهند خرقه بیارزش خود را در گرو میبگذارند، ممکن است ساقی نپذیرد و به آنها میندهد.»
برزگر خالقی: «اگر ساقیان زیباروی میخانه از فکر ریاکارانه ما آگاه شوند، بعد از این دیگر خرقه هیچ صوفی را به گرو بر نمیدارند.»
ثروتیان: «اگر بادهفروشان جوان زردشتی بدانند ما درباره صوفی چگونه میاندیشیم هرگز خرقه ایشان را به گرو نمیگیرند که شراب بدهند، یعنی صوفی شایسته باده نوشی نیست و خرقه او نیز آنچنان ارزشی ندارد و یا ممکن است مستی بکند و مستوری نکند.»
جلالیان: این بیت را در غزل ندارد.
حمیدیان: «الف: اگر مغبچگان از اندیشه و انگیزه ما (صوفیان) مطلع شوند، دیگر این خرقه آلوده را چونان گروییِ باده نخواهند پذیرفت. ب: اگر مغبچگان از تلقی واقعی ما نسبت به صوفی آگاه گردند، دیگر خرقه ناپاک او را به رهن می نخواهند گرفت.»
خرمشاهی: بیت را معنی نمیکند، اگرچه غزل حاوی آن در «حافظنامه» آمده است.
خطیب رهبر: «اگر از فکر ما پشمینهپوشان ریاکار، شاهدان میکده معرفت آگاه شوند، از این پس خرقه ما را به بهای باده به گروگان نکیپذیرند و ما را به چیزی نشمارند.»
رستگار فسایی: «اگر نوجوانان بادهپیمایی که در میخانه بادهفروشی میکنند، روزی از اندیشههای (باطنی ما صوفیان ریاکار) خبردار شوند، دیگر هرگز فریب ما را نمیخورند و به ما اعتماد نمیکنند و این جامههای صوفیانه بیارزش ما را که گمان میکنند عزت و احترامی دارد هرگز به گرو بر نمیدارند و (به ازای آن) بادهای به ما نمیدهند.»
فرشادمهر: «اگر شاهدان جوان میخانه از اندیشه ریاکارانه ما آگاه شوند زین پس، خرقه پشمینه صوفیان را در گرو شراب نخواهند پذیرفت.»
قیصری: «اگر مغبچگان (ساقیان) میکده از باطن صوفیان نادرویش با خبر شوند، از آن پس دیگر خرقه آنان را در گرو باذه نخواهند پذیرفت.»
هروی: «میگوید اگر مغبچهها بدانند که ما صوفیان به خلاف آنچه در ظاهر نشان میدهیم، چه اندیشههای نادرستی داریم چنان از ما سلب عقیده میکنند که، بعد از این خرقه صوفی را به گرو بر نمیدارند.» و اضافه میکنند که: «سودی گمان کرده که صوفیان خرقه را میگذارند و دیگر برای از گرو در آوردن آن پول نمیدهند.»
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.