محبوبه مهراردشیر (حسینپور )- از قادسیه دوم صدام تا جاده ابریشم جدید چین، ایران در روند فرساینده تاریخ برای تداوم فرقه تبهکار قرار گرفته است.
۴۲ سال است که استفاده از حضور بیگانگان در ایران برای جمهوری اسلامی- چه با دوگانهسازی و چه با قرینهسازی- نعمت بوده است.دوگانهسازی مانند دوران جنگ ۸ ساله و نیز غوغاسالاریها علیه آمریکا و کشورهای منطقه و قرینهسازی مانند آنچه با روسیه و حالا چین صورت دادهاند.
در ۳۱شهریور ۱۳۵۹، پس از ماهها تحریک و تحرک عوامل خمینی در عراق، حمله ارتش صدام به ایران با بمباران فرودگاه مهرآباد در تهران رسما آغاز شد.
ملت ایران حس تغابن و از دست دادن مهیبی را همزمان با سردرگمی عمیق ناشی از بر سر دورراهی بودن، تجربه میکرد: آیا با جمهوری اسلامی تحمیلی بجنگیم؟! یا آنکه نخست میهن را از خطر جنگ خارجی برهانیم؟!
نفرت روزافزونی که از یکسال و نیم قبل از شروع جنگ و از فردای شورش ۵۷ با کشتار بر فراز پشت بام مدرسه علوی و سپس سرکوب گستره زنان و تحدید آزادیهای مدنی در ملت ایران ایجاد شده و هر روز پتک هشدار و ندامت محکمتر از پیش بر ذهن و احساسشان فرود میآمد و میرفت تا آنان را به مقابله زودهنگام و صفآرایی با ارکان جمهوری اسلامی تا سرحد سرنگونی وادارد، به ناگاه با «منطق و اشتیاق دفاع از آب و خاک در برابر ارتش بیگانه» عوض شد و به مدت ۸ سال «سیبل جنگ!» از خمینی و جماران به صدام و عراق تغییر کرد!
خدعه آخوند بار دیگر کارگر افتاد و کارتهایش را مکارانه درست بازی کرد تا از آنچه مطلقا بدان اعتقاد ندارد یعنی عِرق ملی، برای آنچه بدان نیازمند است، یعنی ادامه حیات خود، سودجویی کرده و به شیوه ماکیاول آنهم از نوع مزمن و نفرتانگیز، هدف ناپاک و نامشروع خود را با وسیله قرار دادن خون پاک و رشادت توام با بیگناهی جوانان میهن، پیش ببرد.
پس از تحمیل حکومت مندرآوردی جمهوری اسلامی، حالا یک جنگ خارجی مندرآوردی هم به ملت ایران تحمیل شده بود و به ناچار اولویت مردم را از رفع اولی به دفع دومی تغییر داد.
جوانان و نوجوانان هزاران هزار خانواده مضطرب و متعهد و میهنپرست راهی جبهههای جنگ در مرزهای غربی و جنوب غربی کشور شدند و گل نوخاسته زندگی خود را با تندباد حادثه درانداختند که مبادا این مرز و بوم را ارتش مهاجم عراق به زمین سوخته بدل کند. حتی شاه جوان در تبعید که به تازگی سوگند یاد کرده بود، خطاب به غصبکنندگان تاج و تخت پدر و اشغالگران کشورش پیام داد که حاضر است صرفا برای نجات میهن به عنوان خلبان هواپیمای جنگی در کنار ملت ایران علیه ارتش عراق بجنگد که البته با رّد موذیانه و خودکمبینانه شورشیان اسلامی مسلط بر کشور مواجه شد.
جملهای از شهبانوی ایران را به خاطر میآورم که سالها پیش خطاب به سران فرقه تبهکار گفتند: ما نسلی را پرورش دادیم که به مدت ۸ سال در برابر ارتش بیگانه از آب و خاک ایران دفاع کرد، شما چه کردید؟!
یکی از آن جوانان پرورش یافته در غیرت میهنی و عِرق ملی روزگار پهلوی، برادر من بود که با شاهنامه فردوسی بزرگ شد و تربیت یافت. یگانه فرزند پسر خانواده که با عزم راسخ برای دفاع از تمامیت ارضی کشورش به خدمت سربازی در ارتش باقیمانده از دوران شاهنشاهی شتافت و مستقیم به خط مقدم در جبهه صالحآباد کرمانشاه رفت. شرح رشادتها و رفاقتها و جانفداییهایی که خود او «هم شریک و هم شاهد » آنها بود، هنوز مغز استخوان هر شنوندهای را میلرزاند.
من که به عنوان یک دختر جوان منزجر از سیادت ملایان و خرافات و خشونت و محدودیتهای فزاینده در جامعه، برای حفظ حداقل استقلال و فردیت خود ناگزیر از جنگ تن به تن روزانه با گزمهها و گماشتگان انقلاب کذایی اسلامی بودم، با غروری دردمندانه و قلبی متلاطم و عذاب و اضطرابی که فشار آن را در تک تک یاختههای وجودم حس میکردم، لحظه به لحظه اخبار «جنگ و بچههای جبهه » را پی میگرفتم و از شنیدن وصف پیروزهای آنان احساس سربلندی میکردم.
هربار که برادرم به مرخصی میآمد، از سوی وی مامور خرید و بستهبندی آجیل و کلوچه نخودچی شیراز بودم تا این تنقلات را به اضافه کتابها و جزوههای کمکدرسی برای کنکوری که معلوم نبود کی برگزار خواهد شد، برای همسنگرانش سوغات ببرد. با تشویق و مدیریت و برنامهریزی درسی دقیقی که برای آ ن بچهها انجام داد، از سنگر ۸ نفره درجهدار وظیفه اردشیر حسینپور، ۵ نفر از جمله خودش از سد کنکور سراسری سال ۱۳۶۳ گذشتند.
به یاد دارم که یکبار در مسیر این «ماموریت تدارکاتی!» به خاطر نوع لباس و روسریام، با تعرض و توهین دو حزباللهی ولگرد مواجه شدم و من که عادتا با اینگونه مزدوران در حد ممکن به اصطلاح یکی به دو میکردم تا عابران دیگر را هم به مخالفت با آنان وادارم، اینبار با انعطاف و نرمش خود را از مهلکه به در بردم تا مبادا وقت بگذرد، چرا که میدانستم اتوبوس برادرم تا چند ساعت دیگر به سمت جبهه حرکت میکند و میخواستم سوغاتی او حتما به دست همسنگرانش برسد و همگی با هم ساعتی هرچند گذرا و کوتاه را در آن برهوت پر از تهدید و دلهره و ابهام، با آرامش و فراغت سر کنند.
بسیارانی در آن هنگامهی بلا، به اندازه سربازان این سنگر، خوششانس نبودند و پلاکها و لباسهای خونین و بدنهای شُرحه شُرحهشان بازگشت. ظرفیت بیپایان میهنپرستی و غیرت ملی مردم اما کمک میکرد تا رنج داغها و شهادتها قابل تحمل شود و با وجود نوحه خوانهای حکومتی و خمینیچیهای خوشهچین که تا میتوانستند عربدههای تحریفی از جانفشانی آن جوانان دلاور بر میکشیدند و بزرگیهای وطنپرستانه آنان را در حد اغراض پلید خرافی خود، کوچک میکردند، کشتهشدگان و جانفدایان جنگ هشت ساله، به نام سربازان مدافع ایران در تاریخ به ثبت رسیدهاند.
کشورپس از ۸ سال با پرداخت بهایی گزاف شامل نیروی انسانی و منابع مادی، از گزند دشمن خارجی رهایی یافت اما دوام افعی آدمخوار داخلی، که حالا یک دهه پیرتر و مجربتر و خونخوارتر هم شده بود، واقعیتر به نظر میرسید. از سوی دیگر اما فساد گسترده و بیلیاقتی بیحساب ارکان حکومت که پس از جنگ هشت ساله به شکل نجومی فزونی مییافت، فاصله مردم را هر آینه با هرم قدرت بیشتر و بیشتر میکرد و ترس از عواقب «خلاء اعتماد ملی و پایگاه مردمی»، جمهوری اسلامی را به باج دادن به «جبهه سرخ دوران جنگ سرد» تحت عنوان «نگاه به شرق » وا داشت: حکومت اسلامی برای دفاع از خود در برابر ملتی که میدانست و میداند زمانی نه چندان دیر، او را به دور خواهد انداخت، به دامان روسیه و سپس چین آویزان شده است.
واگذاری سهم ایران از دریای کاسپین به شوروی و سپس قرارداد ۲۵ ساله با چین که علاوه بر تاراج شدن منابع اقتصادی ما، میتواند به تغییر و بلکه نابودی بافت بومی- فرهنگی ملت ایران نیز منجر شود، دهانکجی مبتذل و بیشرمانه جمهوری اسلامی به تلاشها، نجابتها، فداکاریها و جانهای گرانمایهای است که جوانان لایق ما در گمنامی و غربت به پای میهن نثار کردند. و بازیابی هویت ملی و گوشمالی این حکومت زندگیسوز هم جز با تجدید عهد دلاورانه کاوههای ایران برای پس گرفتن میهن از ضحاکیان میسر نخواهد بود.
نداریم چاره مگر کاوگی
نخواهیم جان جز به آزادگی
نتیجۀ تجربۀ شخصی من با رژیم ملایان اصلاً خوب نیست و برایم دردآور و بسیار ملال انگیز است. برای هر طرح غیر دلخواهشان از سویِ هر شخص برنامۀ خنثی کنندۀ متفاوت دارند. برای اجرای برنامه های حذفی بسیار پر حوصله اند مثلاً “سی سال” می توانند صبر کنند. به راحتی جایِ قاتل و مقتول را عوض می کنند. در مورد “دکتر اردشیر حسینپور” هیچ آگاهی قطعی ندارم، گاهی مشکوک به این سمت و گاهی برعکس ولی این جملۀ متن را من عمیقاً حس می کردم:
“ملت ایران حس تغابن و از دست دادن مهیبی را همزمان با سردرگمی عمیق ناشی از بر سر دورراهی بودن، تجربه میکرد: آیا با جمهوری اسلامی تحمیلی بجنگیم؟! یا آنکه نخست میهن را از خطر جنگ خارجی برهانیم؟!”