نه یعنی نه!

چهارشنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ برابر با ۲۱ آپریل ۲۰۲۱


فاطمه زندی – روزگاری می‌توانستیم مشکل را تبعیض بنامیم، تبعیض در حقوق فردی و اجتماعی، تبعیض در امنیت و آزادی و قضاوت‌های اجتماعی، تبعیض در فرصت‌های تحصیلی و شغلی، تبعیض در امکانات و تسهیلات و… اما حالا زمانی است که باید با «زن‌ستیزی» بستیزیم. و زن‌ستیزی بدون تعارف، با حمایت و پاسبانی و ترویج مردسالاری توسط بسیاری از خود ما زنان و طی نسل‌های متمادی و حتی در دورانی که به آن مدرن می‌گوییم به چیزی که هست تبدیل شده؛ زنانی که بخش عمده‌ای از جنبش احیای حقوق زنان می‌بایست بر بیداری، آگاه‌سازی و همسوسازی آنان متمرکز شود. زنانی که قرار داشتن در موضع «ضعف»، طی قرن‌ها بر ژن‌های روان‌شان حک و به بخشی از هویت‌شان تبدیل شده و «قدرت»‌ خود را منحصراً در حوزه خدمات جنسی و جنسیتی به رسمیت می‌شناسند.

این نکته‌ای است که نمی‌توانیم نادیده بگیریم یا کم‌اهمیت تلقی کنیم. از نظر آماری بخشی عمده‌ای از زنان، معترضان خاموش یا کم‌صدای فرهنگ مردسالارند؛ بخش اندکی معترضان فعال، اما بخش بزرگتر، زنانی‌اند که برای ایجاد تغییرات پویا کمتر سخنی از آنان به میان می‌آید؛ زنانی که نه تنها قربانی که خود پاسداران و پاسبانان فرهنگ و جامعه مردسالار هستند. تجربه تلخی که در طی سال‌های مهاجرت بارها با آن برخورد داشته‌ام زنانی‌اند که با وجود برخورداری از حقوق و آزادی‌های نسبتاً برابر با مردان و زندگی در جامعه‌ای ده‌ها بار آزادتر، همچنان تحت قوانین مردسالار که گویی برایشان درونی شده، به دوام و بقای آن در جامعه میزبان کمک کرده و آن را به فرزندان خود نیز منتقل می‌کنند.

اگر کسی از بیرون، به فرض از کره‌ای دیگر و بدون آگاهی از تاریخ زندگی بشر روی زمین، به جنبش اعتراضی Metoo مانند یک فیلم نگاه کند، دعوا را، دعوای بین خیر و شرّ می‌بیند، اما برای ما که از پایین شاهدان این دعوا هستیم، داستانی سیاه و سفید نیست تا صرف محکومیت قطب شرّ، پرونده را مختومه کند و از وقوع جنایت در آینده پیشگیری نماید. اولین زنان این جنبش کسانی بودند که سال‌ها بعد از متعرض واقع شدن با آزار یا تجاوز جنسی و در زمانی که از محبوبیت برخوردار بودند صدای اعتراض‌شان را بلند کردند و من بلافاصله از خود پرسیدم چرا این صدا در زمان تجاوز و بعد از آن بلند نشده است؟ پاسخ هرچه باشد، در عمل یعنی آن زنان، از قربانی بودن خود چشم پوشیده و مجرم را بدون پیگیرد گذاشته‌اند. آیا از نظر قانونی این همدستی در جرم محسوب نمی‌شود؟ آن زنان برای داشتن رؤیای شهرت و محبوبیت به هیچ روی قابل سرزنش نیستند، اما آیا می‌توانیم در نظر نگیریم که آنان تا چه حد برای موفقیت خود به حمایت همان مردان متجاوز نیاز داشتند و نپذیریم که سکوت در برابر آزارهای جنسی، بهایی بوده که برای موفقیت آتی خود پرداخته‌اند. البته چنین اتفاقاتی نباید دعوایی خصوصی و حقوقی به حساب بیایند، بلکه از این منظر که تداوم و تکرارشان آنها را به عرف‌ها و قواعد اجتماعی زن‌ستیزانه تبدیل می‌کند قطعاً می‌بایست جزو دعاوی جنایی که سلامت و امنیت کل جامعه را تحت تأثیر قرار می‌دهند به حساب بیایند تا مسئولیت و تعهد زنان را در قبال سکوت بسیار سنگین‌تر کند.

و بعد از آن دوباره مشغول پرسش مهم‌تری شدم که سال‌هاست پاسخی جامع و مانع برای آن نیافته‌ام. چرا زنان باید برای رسیدن به موفقیت که من نامش را «تحقق فردی» می‌گذارم از نردبانی بالا بروند که در اکثر موارد توسط مردان گذاشته می‌شود؟! چرا همان معدود زنانی که می‌خواهند پا را از چهارچوب‌ها بیرون گذاشته و خودِ خویشتن را تحقق ببخشند، اتفاقا به اقتدار مردان تکیه می‌کنند و انحصار این اقتدار را در دست مردان به رسمیت می‌شناسند؟! و آیا تحمل سال‌های سکوت و خفقان بعد از تجاوز، برای این نیست که آن مشکل مهم‌تر به عنوان یک اصل ماهوی پذیرفته شده و جنبشی برای تغییرش در دستور کار قرار نگرفته و نمی‌گیرد؟!

یکی از هنرمندان ایرانی متهم شده در این جنبش، در مکالمه خصوصی که از او منتشر شد اشاره‌ای گذرا به این موضوع می‌کند که اتهام‌زنندگانش در اصل از اینکه توسط او مورد حمایت هنری قرار نگرفته‌اند دلخوری دارند. واقعیت تلخی که در این اشاره وجود دارد مؤید همین نظر است که زنان برای تحقق ذوق هنری‌شان، بجای اتکا به استعداد و پشتکار فردی، دست به دامن «مردی هنرمند و مشهور» می‌شوند که می‌تواند با حمایت و پشتیبانی خود، راه رشد آنها را هموار کند. سؤال این است که آیا این زنان با فرض داشتن استعداد بالقوه، تا قبل از آن از «هنرمندان زن» هم چنین درخواستی را مطرح کرده بودند؟ البته این را هم باید اضافه کنم که شخصاً معتقد نیستم که استعداد مادرزادی برای تحقق خود نیازی به حمایت بیرونی داشته باشد، اما فعلاً این نکته را وارد معادله نمی‌کنیم.

«نه یعنی نه» به نظر من یعنی نه گفتن به انفعال و رفتار واکنشی در همه ابعاد مهم و سرنوشت‌ساز برای آینده زنان. باید مشکلات را فرای پذیرفتن و یا نپذیرفتن ببریم و تمرکزمان را بر ساختن و بنیان گذاشتن و پیشروی بگذاریم. باید روی خود را از این حقیقت برنگردانیم که مشکل اصلی، انحصاری بودن قدرت در دست مردان و فعال مایشاء بودن آنهاست و مشکل اصلی‌تر انفعال زنان در برابر این انحصار و مشارکت در بازی‌هایی است که در آن نقش‌هایی هم به فراخور سودآوری‌اش به زنان داده می‌شود. مشکل اصلی، بالادستی مردان و عدم تعادل و توازن قدرت‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بین زنان و مردان و مشکل اصلی‌تر، پذیرش کارگردانی و بازیگردانی صحنه توسط مردان است. آنچه باید درمان شود این است که بخشی مهمی از زنان، حاکمیت مطلق مردان را محتوم دانسته خود را قربانی و زندانی ناگزیری می‌دانند که باید برای بالا رفتن در چنین نظام مردمحوری، تن و روان خود را قربانی کنند و آنقدر به این نوع قربانی دادن باور داشته باشند که تنها پس از تحقق هدف و رؤیایشان قدرت پیدا کرده و زبان به اعتراض بگشایند؟ نظام مردسالار به خاطر حاکمیت مطلق‌اش عمیقاً محکوم است، ولی اینکه زنان برای قدرت پیدا کردن از هر نوعی در این نظام بیمار و نامتوازن، تن و روان خود را قربانی کنند هم بیش از آن باید محکوم شود.

ما به بازدرون‌نگری و بازپروری خویشتنِ خویش نیاز داریم. اگر روزگارانی برای زنان همه چیز تماماً در بیرون از حوزه اختیار و انتخاب آنها رقم خورده باشد، الان روزگاریست که باید این اختیار را بازپس گرفت، قابلیت‌های واقعی را بازشناسی کرد، ضعف‌ها را شناخت و بذرهای حقیقی را پروراند. مطالبه‌گری بخشی از این راه و بازیابی و بازپروری هم بخش مهم‌تری از آن است. بدون دومی اولی هم به سرانجام مطلوب نخواهد رسید.

ضروریست که علاوه بر تمرکز بر آندسته از مردانی که با اتکا و سوء استفاده از قدرت خود متجاوز می‌شوند، حواسمان به همه مردانی باشد که قدرت کنترل سرنوشت ما را در همه سطوح کلان سیاسی و اجتماعی و به‌خصوص اقتصادی حتی تا انحصاری‌ترین حوزه‌های زنانه در اختیار دارند. در نهایت این نظام مردسالار است که باید به آن گفت «نه یعنی نه!»

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=238532

یک دیدگاه

  1. توماس جفرسون

    مطالب مهمی در این مقاله بیان شده اند.
    اما تا آنجاییکه به ماجرای اخیر برمیگردد، هر چند بدلیل ماهیت چندش آور آن و هم چنین مواجه با مشکلات بسیار بزرگتر، خیلی وارد جزییات آن نشدم، اما برداشت من این است که هم قربانیان تجاوز و بدرفتاری جنسی و هم متجاوز همه مهاجران به کشورهای پیشرفته هستند اما فرهنگ نکبت شیعی-ایرانی را نیز با خود برده و نتوانسته اند از بند آن رها و جذب فرهنگ نوین شوند.
    متجاوز از کدام جاذبه شخصیتی، استعداد هنری، سجایای اخلاقی ، فضیلت، معرفت، دانش، ‌ رفتار پسندیده، گفتار نکو، اندیشه والا و یا حتی کشش زیبایی شناختی و یا جنسی برخوردار بود و یا هست که اینچنین مورد اقبال و استقبال آمریکاییان و اروپاییان ایرانی تبار قرار گرفته است، تا آن حد که نو‌ مینز نو طرفداران اش را ( که ظاهرا خودشان هم سلبریتی هستند) به ناز آنها معنی کرده و سپس ناز را به نیاز آنها برای برقراری ارتباط جنسی با او تفسیر کرده است. بعد خودش را تا عرش اعلا رسانده و با نگاهی تحقیر آمیز دو قورت و نیم هم طلبکار است.

    نویسنده به کلیات ضد ستیزی و جامعه مرد سالار و تبعات آن بخوبی اشاره کرده است. اما، در جوامع غربی آیا چنین ماجرای چندش آوری را شاهد بوده است. چرا ایرانیان برون مرزی ، تلاش نمی کنند که جذب فرهنگ برتر شوند؟ چرا چنین انسان وقیح و سفیه و بی آزرمی توسط برون مرز نشینان سلبریتی می شود؟ آیا آن قربانیان تجاوز بهتر نبود ، بجای گوش دادن به ترانه های قجری- افیونی-خراباتی توسط اینگونه آوازه خوانهای کوچه بازاری ، کمی به موسیقی باخ و بتهون گوش می دادند و فرهنگ نکبت شیعی-ایرونی را به زباله دانی می افکندند؟

    بهر روی این انسان متجاوز و‌وقیح و‌بی آزرم، همانگونه که توسط آمریکاییان و اروپاییان ایرانی تبار به عرش اعلا برده شده، باید توسط خود آنها به اسفل السافلین اجتماعی کشانده شود.

Comments are closed.