هفته گذشته در نشست ماهانه انجمن فرهنگی ایران و دانمارک، پروفسور فریدون وهمن در مورد مانی و آئین او سخنرانی داشت. پروفسور فریدون وهمن دانشآموخته دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارسی است. تحصیلات و مطالعات خود را در زمینه زبانها و ادیان کهن ایران در دانشگاههای لندن و کپنهاگ انجام داده و از سال ۱۹۶۳ در دانشگاه کپنهاگ به تدریس و پژوهش پرداخته است. حاصل پژوهشهای او بیش از صدها مقاله و سی جلد کتاب درباره تاریخ، ادیان، فرهنگ و آئینها و فولکلور ایران به زبانهای فارسی، انگلیسی و دانمارکی است. وی از پایهگذاران و رئیس انجمن فرهنگی ایران و دانمارک است که پیش از انقلاب ۵۷ برای معرفی فرهنگ ایران تشکیل شد. کیهان لندن با پروفسور فریدون وهمن درباره موضوع سخنرانی وی گفتگو کرده است.
-دلیل انتخاب شما برای پرداختن به آئین مانی و اندیشههای وی چه بوده است؟
-یکی معرفی دیانتی که قرنها پیش از ایران برخاست، دینی جهانی شد و روزگاری بزر گترین رقیب برای مسیحیت و دین زردشتی به شمار میرفت. و دیگر اینکه نشان دهم بر خلاف اینکه میخواهند ایران قبل از اسلام را برهوتی از جهل و نادانی معرفی کنند با مثال آوردن این دین– که حال از خاطرهها هم حذف شده– نشان دهم چنین نبوده بلکه ادیانی که از ایران برخاستهاند هر یک جلوهگاه تفکر و اندیشههای نهفته در فرهنگ ایران هستند. درواقع شاید بتوان گفت برخلاف یونان باستان که اندیشه در قالب فلسفه میبالید و بحثهای غنی بین فلاسفه جریان داشت، اندیشه در ایرانزمین لباس و قالب دین و آئین به خود میگرفت. دین زردشتی، که مادر همه ادیان شناخته میشود، از ایران آمده است. به دنبال آیین زردشت باورها و ادیان گنوسی و از جمله مانوی پدیدار شدهاند که در هر دو اعتقادات فلسفی وجود داشت. برای مثال شبیه جمله معروف«خودت را بشناس» را که بر سردر معبد دلفی در یونان ثبت است و اساس فلسفه به شمار میآید در تمام مذاهب ایرانی هم میبینیم، از جمله در اثر زردشتی به نام «اندرز پوریوتکیشان».
اما تفاوتی که بین ایندو نهاد یعنی فلسفه و دین وجود دارد این است که فلاسفه افکار خود را عرضه میدارند و فلاسفه دیگری میآیند و بحث و جدل کرده و اندیشه را نقد و شکوفا میکنند. در ادیان گروهی به نام کشیش و آخوند و مجتهد و موبد جای بنیانگذار دین را میگیرند و با شیوع خرافات و با استفاده از ناآگاهی مردم دین را عاملی برای نفوذ و کسب قدرت و ثروتاندوزی میکنند و در این راه از کشتار و جنگ و هزاران ریا و تقلب روگردان نیستند. نتیجهاش را امروزه در کشور خود شاهدیم. نمونه دیگرش را در دوران ساسانی و قدرت فراوان موبدان زردشتی میبینیم که سرانجام ایران را به سقوط کشاند. در مسیحیت نیز در قرون وسطا با قدرت پاپها همین کیفیت را میبینیم.
-بستر تاریخی ظهور مانی و اندیشههای وی چه بوده؟
-ببینید، مانی در سال ۲۱۶ میلادی در زمان اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی متولد شد. اشکانیان بر اثر نفوذ تمدن یونان و هلنیسم در مورد دین تساهل داشتند. آن زمان دوران ظهور و تقابل و التقاط افکار فرقههای گنوسی و دیگر عقاید دینی مثل میترائی و مسیحی و دیگر اعتقادات آشکار و پنهان مذهبی بود. دین زردشتی نیز حضور داشت ولی هنوز فاقد آن قدرتی بود که بعدها در زمان ساسانیان به دست آورد. مانی که همراه پدرش در یک فرقه «گنوسی» پرورش یافته بود، به گفته خود «همزادش» (شاید بهترست بگوییم همزاد روحانیش) دو بار به او ظاهر گردید و بشارت داد که به امری بزرگ برگزیده شده است. یکی هنگامیکه او ۱۲ سال داشت و دیگر در ۲۴ سالگی که به او گفته شد اینک زمان نشر پیام او فرا رسیده. این دوره از زندگی مانی همزمان است با آغاز سلسله ساسانیان در سال ۲۲۴ میلادی و اصلاحاتی که اردشیر نخستین پادشاه ساسانی در دین زردشتی آغاز کرد.
– انگیزه اردشیر در این نوآوریها چه بود؟
-اردشیر فرزند بابک بود که از مقامی دینی نیز بهره داشت. پس از جنگهایی که طرفداران بابک و اردشیر با اردوان پنجم داشتند و با تاسیس سلسله ساسانی اردشیر قصد داشت سلسله ساسانی را مانند سلسله هخامنشی که به دست اسکندر برافتاد به سلسلهای نیرومند (برای رویارویی با رومیان و بازماندگان اشکانیان) تبدیل نماید. او نهاد شاهنشاهی را تقویت کرد و خود را برخوردار از فرّه ایزدی دانست و دست به اصلاحاتی در دیانت زردشتی زد. هم او بود که در عهدنامه خود دو نهاد روحانیت و سلطنت را دو همزاد دانست که از هم جدایی ندارند زیرا ضعف یکی موجب ضعف دیگری خواهد بود. این اعتقاد در ایران باقیماند، در زمان صفویه دستاویز شاهان صفوی برای بسط مذهب شیعه قرار گرفت و سر انجام از جمهوری اسلامی به همزادی کامل دو نهاد «سلطنت» و روحانیت انجامید. باید در پرانتز بگویم که در دوران صفویه و قاجار این دو نهاد همواره با یکدیگر در توافق نبودهاند. جنگ قدرت بین این دو مشکلات فراوانی برای ایران فراهم آورد ولی هیچگاه منجر به حذف یکی به نفع دیگری نشد زیرا حتی در اوج اختلافات همواره وجود قدرت دیگر را برای ادامه حیات خود ضروری میدانستهاند، که این خود داستان دیگری است.
در نوآوریهایی که در دین زردشتی در زمان ساسانیان رُخ داد کرتیر موبد بزرگ زردشتی که مؤبد مؤبدان شش پادشاه ساسانی بود نقش بزرگی داشت بطوری که در یکی از کتیبههای خود ادّعا میکند که به معراج رفته تا حقایق بیشتری در مورد دین زردشتی دریافت دارد. در آثار باقیمانده به زبان پهلوی به معراجنامه دیگری نیز دسترسی داریم به نام «اردای ویراف نامک» که او را برای کشف حقایق دین و راستیآزمایی عقاید و مذاهب مختلف، با مراسمی هفت شبانهروز به معراج فرستادند. این معراج رفتنها و امثال آن، از جمله حضور امام غایب رسیدنها، جملگی سوء استفاده از ناآگاهی مردم برای پیشبرد مقاصد سیاسی و دینی بوده و نمیتواند اصالت علمی و عملی داشته باشد.
-در چه زمانی مانی ادعای پیامبری کرد؟
-مانی در دوره شاپور ساسانی فرزند اردشیر ادعای پیامبری کرد. این پادشاه بسیار به مانی علاقمند شد و به او آزادی عمل داد که دین خود را در سراسر ایران تبلیغ نماید. جانشین او، هرمز این سیاست را ادامه داد و مانند پدرش مانویان را در تبلیغ دین خود در سراسر ایران آزاد گذاشت. برخی از دینپژوهان احتمال میدهند هرمز شاید میخواست مانویت را دین رسمی کشور سازد. مرگ هرمز در سال ۲۷۱، که یک سال پس از تاجگذاری او رخ داد، شاید با پشتیبانی او از مانی بیارتباط نبود. در تاریخ چهارصد ساله ساسانیان شاهد موارد متعددی از سقوط و زندانی ساختن پادشاهان و کشتن وارثان سلطنت میبینیم که با توطئه سران ارتش و موبدان انجام میگرفت. کار به جایی رسید که در اواخر دوره ساسانی جانشینی برای پادشاه باقی نمانده بود و سپاهیان و روحانیان وارثانی که هنوز در شکم مادر بودند تاجگذاری میکردند که آن نیز داستانی جداگانهای است.
-سرچشمه این دین چه بود؟
-هیچ دینی در خلاء به وجود نمیآید. همه ادیان وامدار فرهنگ و اعتقادات دینی پیشین محیط فرهنگی و اجتماعی زادگاه خود هستند. مانویت نه تنها از این امر مستثنی نبود بلکه مانی یکی از برتریها دین خود را از ادیان دیگر، وام گرفتن از ادیان و اعتقاد پیشین میداند و میگوید آنچه از ادیان پیشین و دیگر اعتقادات در دین خود آوردهام مانند رودی است که به رود بزرگتری ریخته شود و آن را پر آبتر و خروشانتر نماید. مانی خود را وارث بودا و مسیح و زردشت میدانست و مدعی بود که بهترین را از همه ادیان در دین خود گرد آورده. وی همچنین خود را آخرین پیامبر (خاتمالنبییّن) میدانست. مانویت دو ویژگی عمده دارد. یکی اینکه دینی است التقاطی و دیگر این که دینی است گنوسی. هدف عقاید گنوسی بهدست آوردن دانَش و بینش درونی برای رهایی انسان از جهان جسم و مادّه و رساندن روح او به رستگاری ابدی است. این افکار تاریخ کهنی دارد و اصل و ریشهاش به قرنها قبل از ظهور مانی باز میگردد. عقاید گنوسی لزوماً به ثنویت یعنی دو خدائی اعتقاد دارند تا بتوانند جهان ماده و جسم و خالق آن را توجیه نمایند. این ثنویت گاه به صورت خدایان فرودست و خدایان برتر، و گاه به صورت دو خالق مطلق دیده میشود. بر اساس اساطیر چنین ادیانی، این خدایان همواره در حال جنگ هستند و خلق این کیهان بیمرز و انتها و خلق انسان نتیجه نبرد این دو خداست. مثلا در در زردشتی اهورمزدا و اهریمن را داریم که یکی خدای نور و روشنائی و خوبی و دیگری خدای پلیدی و تاریکی و بدی است. اساس اعتقاد مانویت نیز بر همین مبناست. با این تفاوت که در دین زردشتی انسان فرزند عزیزکرده اهورامزداست و با حق انتخابی که به او داده شده باید خوبی و مظاهر خوبی را انتخاب کند. اما در مانویت خالق انسان اهریمن است و جسم انسان زندانی است که اهریمن برای زندانی ساختن روح خلق کرده.
-تعالیم دین مانی برای رهایی روح از زندان و رسیدن انسان به رستگاری چیست؟
-مانی روح را مرکب از ذرات نور میداند که در سراسر جهان و در همه چیز به صورت زندانی حضور دارد و باید با روشهایی در آزاد ساختن ذرات نور کوشید. این باور درواقع مشابه سقوط و هبوط روح در دین مسیحی است که در آن دین– و اسلام– به خاطر نافرمانی آدم در بهشت از فرمان خدا رُخ داد و با سقوط و هبوط روحش به این جهان خاکی مجازات شد.
یک از روشهای رستگاری در مانویت خوردن غذاها یا میوههایی توسط طبقه روحانی مانوی (برگزیدگان) است زیرا اعتقاد آن است که معده ایشان قادر به جدا ساختن ذرات نور از غذاست تا بلافاصله خود را به آسمان، منبع نور برسانند. این مراسم همراه با دعا و توبه و اقرار به گناهان در معابد مانوی بوده است. دین مانی فاقد تعالیم اجتماعی است و حتا دادن نان به فقرا را نیز روا نمیدارد زیرا به اعتقاد مانی معده فقرا قدرت رهاندن نور از نان را ندارد. حتی برگزیدگان دچار گناه میشوند و نیازمند اعتراف و توبه هستند.
دین مانوی دین زهد و تقوی و پاسداری از روح حیات است که همه جا سریان و جریان دارد. حتی کشاورزی یا چیدن میوه گناه محسوب میشود زیرا روح زمین یا درخت را میآزارد، این کارها– و دیگر مشاغل– ضرورتی اهریمنی است ولی گزیری از انجام آنها نیست. به ازدواج و فرزندآوری نیز به همینگونه نگاه میشود. تنها گروهی که کارشان گناه نیست صرافان، تاجران، وامدهندگان هستند که شغل ایشان روح زمین را نمیآزارد. مانویت مخالف جنگ بود و با ادیان دیگر با دوستی و تساهل رفتار میکرد.
-با این اوصاف، چگونه آنطور که میگویید دینی جهانی شد؟
-در ابتدا باید بگویم اطلاعات ما درباره دین مانوی تا اوایل قرن بیستم بر اساس ردّیههایی بود که موبدان زردشتی و یا کشیشهای مسیحی در کشورهای مختلف بر آن دین نوشته بودند. یکی دو اشاره هم در منابع اسلامی به او هست. تاریخ نشان داده نوشتن ردّیه ادیان بر دین جدید نشان قدرت و محبوبیت آن دین در میان مردم است. در مورد مانویت نیز چنین بود و آنچه تا قریب صد سال پیش از این دین میدانستیم بر اساس همین ردّیهها بود. در آغاز قرن بیستم با کشف آثار اصیل مانوی در غارها و مناطق مختلف تورفان در ترکستان چین مطالعات مانیشناسی وارد مرحله تازهای شد و اکنون مراکزی در آکادمیعلوم برلین و گوتینگن برای پژوهش این نوشتهها تاسیس شده. این اسناد به زبانهای پهلوی– پهلوی مانوی- قبطی– سریانی- لاتین و لهجه ترکی اویغور است. تحقیق درباره مانویت امروزه جزء جداییناپذیر از دانشنامهها و کتابهایی است که در تاریخ ادیان نوشته میشود.
دلیل رشد سریع و جهانی شدن دین مانی انعطافپذیری و آمادگی مانویت برای پذیرش عقاید، رسوم، باورها و حتی اساطیر و داستانهای ادیان کهن و تطبیق آن با دین و تعالیم مانویت بود. بدین ترتیب مردمی که با دین مانی روبرو میشدند با آن احساس بیگانگی نمیکردند و به آسانی آن را میپذیرفتند. این یکی از دلایل سرعت گسترش دین مانوی بود. البته خط کشیهای بین دینها آنطور که امروز میبینیم در آن قرنها وجود نداشت. مانویت در قرن چهارم میلادی در ایران گسترش فراوان یافت و توانست با اعزام مبلّغین و مبشّرین، آن دین را به شرق و غرب عالم برساند. از ایران این دین به سوریه، فلسطین، عربستان، مصر، شمال افریقا، آسیای صغیر، دالماتی (شرق دریای بالتیک) و امپراتوری روم و اروپا رسید. و مخصوصا در طول راه ابریشم پیروان زیادی یافت. از سال ۶۰۰ میلادی به بعد این دین به بخش بزرگی از چین و شرق راه یافت و در سال ۷۶۲ دین رسمی قوم اویغور در سینگ چیانگ شد، و در همان ناحیه بود که قرنها بعد آثار مانوی یافت شد.
-سبب اهمیت دادن مانویان به تذهیب و تزیین کتابهایشان چه بود؟
-نقاشیهای آثار مانوی که بیشتر ار ترکستان چین به دست ما رسیده، متاثر از نقاشیهای چینی است. از کتابها و آثار مانویان در ایران به زبان پهلوی چیزی در دست نداریم ولی میتوانیم حدس بزنیم که در آنها نیز هنر نقاشی و زیبانویسی مورد توجه مانویان بوده است. از آنجا که برای مانویان تنها راه گسترش آیینشان نوشته و کتاب بوده پس تلاش کردهاند تا آثار کتبی خود را زیبا و رسا بیافرینند. اینکه فردوسی مانی را نقاشی از چین دانسته بر مبنای همین سابقه است.
-سرانجام مانی چه شد؟
-در زمان بهرام اول مانی به زندان افتاد و او را با غل و زنجیر بستند بطوری که نتواند حرکت کند. مانی پس از ۲۶ روز در زندان در زیر زنجیر جان داد. ولی با اهمیت فراوانی که مسیحیت و تاریخ حیات مسیح در مانویت داشت مانویان مرگ او را نیز بر دار (صلیب) دانستند و نوشتند که سر او را بر دروازهای آویختند و بدنش را تکه تکه کرده جلوی سگان انداختند. مرگ او در شصت سالگی در سال ۲۷۷ میلادی مانویت را از پیشرفت باز نداشت بلکه با کوشش پیروانش آن دین در سراسر جهان آن روز پراکنده شد.
-چه عواملی موجب از بین رفتن این دین شد؟
-دین شناسان چند عامل را در ناپایداری و سرانجام نابودی دین مانوی موثر میدانند.
اول، سرکوب مانویان در نقاط مختلف جهان بود که از تعداد ایشان کاست.
دوم، سازشپذیری مانویت با ادیان و عقاید گوناگون و اقتباس از عقاید آنان در حدّ وسیع بود که هم سرعت انتشار آیین مانوی را موجب شد و هم شرایط انحطاط و زوال آن را فراهم آورد. در اغلب نقاط شباهت دین مانی با دین قبلی چنان بود که نودینان مانوی فرقی بین دین قدیمی خود و آئین جدید نمیدیدند و به آسانی به دین قبلی باز میگشتند. مخصوصا وقتی دین مانی مورد سرکوب و آزار بود و یا با از بین رفتن نسل اول مومنان که شور تبلیغ و تبشیر دین را داشتند، فرزندانشان کمتر راه گذشتگان را پی میگرفتند.
این امر در غرب از قرن ششم میلادی آغاز شد و سرانجام در قرون ده و یازده به شرق رسید و سرانجام آخرین شعلههای این دین در صومعه کوچکی در ناحیه تورفان در لباس فرقه بودایی خاموش شد. شاید پس از آنهم حوزههای کوچک مانوی در اروپا وجود داشت ولی تعدادشان کم بود. آنچه توسط رهبران مانویت در سدههای بعد به شیوههای گوناگون در هر حوزه دینی و جعرافیایی به مقتضای آن زمان و مکان تبلیغ میشد موجب بروز تفاوت آراء و افکار در دین مانویت گردید و این نکته از تحقیقات دانشمندانی که در این زمینه به پژوهش مشغولند معلوم است.
سوم، مخالفان مانویت آن دین را به خاطر تعالیم ضداجتماعی دینی ضدبشریت میدانستند. هیچ فرمانروایی به آسانی نمیپذیرد که مردمش هر پیشه و شغلی را گناه و مساوی با آزار طبیعت بدانند! و یا اعتقاداتشان در جهت کم شدن ازدواج و زاد و ولد باشد! و یا جنگ را منع کند! اعتقاد به رستگاری روح، امری شخصی و خصوصی است و اگر به ترتیبی که مانویت آن را توصیه میکرد انجام میگرفت هزینه بالایی میداشت که کمتر کشوری حاضر به پرداخت آن میشد. البته اینها همه نمیتواند دلایل محکمی برای ناپایداری آن دین به شمار رود.
سرانجام باید بگویم مانویت چیزی از ادیان دیگر کم نداشت. پیامبری داشت که به ادّعا برخاسته بود، کتاب احکام داشت، هزاران هزار پیرو در شرق و غرب عالم داشت، شهید داشت، سازمان دینی داشت، دینی بود بیآزار و بیگناه که هرگز کشتار و زندان و شلاق را برای ترویج خود به کار نگرفت، بلکه حربهاش نوشته، شعر، داستان و نقاشی بود. ویژگی وحدتگرایی مانویان، تساهل آن با پیروان دیگر ادیان، همه و همه این دین را همچنان شایستهی بررسیهای تطبیقی نگاه داشته است.
جناب « بادکنکی به نام دین ضرورت ترکاندن ان » بسیار تند و سریع و هول هولکی نوشتی اما بسیار درست و پرژرف. آما یادت باشد که که یک طرفه نروی و بدانی هنر و شعر نیز از کارهائی ست که بسیار مهم است. از هگل نام برده ای که ۲۵۰ ساله شده. اما یادت باشد که زرتشت پایه گذار یکتا پرستیٍ در واقع خاکی ست و هزار و هفتصد تا هزار سیصد سال پیش از میلاد و شاید بیشتر خدا را «رحمن و رحیم» نمی داند بلکه خداوند جان و خرد و هوش میداند. خدا نه خوب است و نه بد است و نه خالق است. همیطور فقط هست! مثل زندگی مثل سرشت. و اصلا نه بیرون از زمان و مکان و طبیعت! و اتفاقا اگر تو که از هگل ۲۵۰ ساله می نویسی که زیر نفوذ زرتشت است و سخن میرانی اگوستن مقدس که بیش از ۱۶۰۰ ساله است را در اعترافاتش بخوانی تمامی وقتش را صرف ضدیت با مانی و آئین او میکند. میدانی چرا!؟ اتفاقا برای اینکه مانی نیز دین و معنویتش خاکی ست. همچون زرتشت که حتما پایه گذار یکتاپرستی خاکی و هستی شناسانه ی جوهری ست و یعنی عمیقا پایه گذار فلسفه ی مدرن است. اگر گاتها را بخوانی و آنرا با اخلاق اسپینوزا مقایسه کنی حتما پژواک زرتشت را در اخلاق باروک اسپینوزا خواهی یافت. اما من با شما موافقم که ادیان برای تحمیق مردم می آیند. اما بعضی نیز از سر همان درایتی که میدانی و یادآوری هم کردی مجبورند در حد عوام پائین آیند تا آنها را بر علیه استبدادیون دینی و تحجری که تا پیش از این برش باور داشتند برهانند و در ابتدا تا اندازه ای می رهانند اما همچنان که گفتی این مردمند که در یک تنبلی مورثی و مزمن از چاله ای بدر آمده اند در چاهی دیگر سقوط می کنند. مثلا فرقه های باب و بهاء ـ بابی و بهائی ـ برای این آمدند تا سقف تشیع و اسلام را بشکند و مردم را از خرافه و ضدیت با انسان و اخلاق و فرهنگ برهانند، در ابتدا تا اندازه ای موفق هم شد. اما بدبختانه فورا توسط گروهی دیگر سقفی دیگر در چند «متری» آن سقف سابق زده شده و دوبار شهید داری و شهید بازی از سر گرفته گشت و خرافاتی همسان خرافغات کهن اما در لباسی نو…
من در حالی که عمیقا بر ستمی که بر بابیان و بهائیان رفته و می رود دل می سوزانم و محکوم می کنم و اگر پا بدهد براشان جان می فشانم اما این شهید بازی و شهید داری و این خرافات بیحد و حسابشان را نیز برنمی تابم. اینکه دوستی دارم بهائی ست و بی وقفه برایم روضه می خواند که همه ی ادیان برای رستگاری آمده اند و حتا جرات نمی کند بگوید اسلام آدم کش است ضد بشر و یا مسحیت قرنها پوست انسانها را کند برایم بسیار دردناک است. خصوصا که او را بسیار دوست میدارم. اما این بدبختی بزرگی ست که ما انسانها تا این اندازه فلج باشیم و نیازمند عصای دین برای نیفتادن. گویا این مرگ برایمان آنقدر دردناک است که باید هر طور شده از آن روی بگردانیم به سوی سرابها! و شستشوی مغزها! و خرافتها! در پایان مانی یک هنرمند و نقاش و شاعر بود و مرد صلح چنانکه نویسند فریدون بهمن هم به آن اشاره کرده. و چون مرد صلح هم بود ـ که از زرتشت آمده ـ و در مورد مسیح هم او را مرد صلح می نامند برای همین به نظر من از سر حسادت سنت اگوستن در سرتاسر The Confessions of Saint Augustin در «اعترافات»ش در حال تصفیه حساب با مانی ست و از طریق او با زرتشت است حسابش را تصفیه می کند.
دردوران ساسانی یک شعبهٔ مسیحیت درایران رواج پیدا کرده بود بنام «نستوری» که یک کشیش اهل کنستانتینوپل بنام نستوریوس بنیانگذار آن بود. در این مذهب عقیده بر این است که عیسی مسیح دارای دوگوهر، یکی گوهر انسانی ودیگری گوهر خدائی است ومریم مادرگوهر انسانی او بوده. مسیحی های کاتولیک این عقیده را بدعت غلط میدانند چون بعقیدهٔ آنها عیسی مسیح فقط از گوهر خدائی است.
از سال ۳۳۰ میلادی تجاوز وقتل وغارت ادیان دیگر توسط مسیحیان آغاز میشود؛ در سال ۳۳۱ در کنستانتینوپل یک فیلسوف بزرگ مکتب «پورفیری» بنام سوپاتروس بجرم جادوگری گردن زده میشود وتمام کتابهای مکتب نِئوافلاطونی سوزانده میشود. در همان سال بدستور کُنستانتین امپراتور روم تمام دارائی های معابد پاگانیستی رُم مصادره میشود.
در این زمان مسیحیان چنان بساط تجاوز وکشتار درخاورنزدیک راه انداخته بودند که شاهان ساسانی بسیار از کار آنها خشمگین گردیده ودرشهرهای سلوکیه و میانرودان آنها را تنبیه کردند. در پی این رویدادها کنستانتین دوم برای جنگ با ایران رهسپار مِزوپوتامی شده ودرسال ۳۴۸ جنگ سینگارا میان سپاه روم وایران در زمان پادشاهی شاپوردوم آغاز میشود؛ دراین جنگ بزرگ که شش سال طول کشید سپاه ساسانی پیروز میشود.
سرکوب دگر اندیشان در ایران سابقه طولانی دارذ: سرکوب مغان توسط داریوش ، سرکوب مسیحیان توسط شاپور دوم ، سرکوب مانویان توسط بهرام اول ، سرکوب مزدکیان توسط انوشیروان، سرکوب سنیان و یهودیان و زرتشتیان توسط صفویان، سرکوب بهاییان توسط قاجاریه، سرکوب همه جانبه دگر اندیشان توسط خلافت شیعه.
عجیب است که سلسله اشکانیان که از نظر رواداری و آزادی دگر اندیشان عملکرد بسیار بهتری داشت، کمتر مورد توجه مورخان ایرانی قرار گرفته است.
بنظرم باید از تاریخ درس گرفت و صرفا به شکوهمند سازی آن نپرداخت. لاییسیته و آزادی وحقوق بشر از ضروریات آینده ایران هستند.
۱-اصولا ادیان تفکراتی هستن که بر اساس نژاد پرستی شکل گرفتن.یعنی در ادیان مثلا یک نفری هست به اسم پیامبر یا عمام که این ادم از بقیه ادما بهتره و این یعنی نژاد پرستی و چون ادیان بر روی نژاد پرستی ساخته شدن توی تفکرشون چیزی به عنوان مسعولیت وجود نداره بلکه حق وجود داره.یعنی از نظر ادیان چون پیامبر از بقیه بهتره پس حق داره که حاکم مطلق باشه و اینجاست که مفهوم حکومت بجای علم و مسعولیت از بین میره و میشه یک حق و یک ارث پدری.و وقتی این اتفاق میافته و این نژادپرستی در پیروان ادیان جا میافته این پیروان مثل الاغ دنبال این میگردن که حکومت رو بدون هیچ نوع انتخاباتی و بدون هیچ نوع بازخواستی قلمبه به ارباب دین تقدیم کنن و اون اربابان دین هم چون حکومت رو حق خودشون میدونن میان و کاملا دل بخواهی حکومت میکنن و در اینجا مفهوم انتخاب جمعی از بین میره.مثلا سید علی گدای خامنه ای منحوص چون حکومت رو حق خودش میدونه و اراده خودشو غالب میدونه بنابراین هیچ حقی برای مردم قائل نیست در حالیکه مردم وارن جیغ میزنن که ما تحریم نمیخوایم ما عادی سازی میخوایم ما نمیخوایم اسراییل نابود کنیم ما جنگ نمیخوایم ما نمیخوایم در دامن کومونیزم بدنام شرق بافتیم.ولی خامنه ای چون خودشو محق میدونه هیچ ارزشی برای اراده مردم قایل نیست و مردمو میکشه اگه اعتراض کنن و البته نکته جالبش هم اینه که خامنه ای احمق اخر سر به همه این نتایج خواهد رسید.ولی چون یک حیوان دینیه نمیفهمه.و البته اینم بگم که هیچ کس نه خدای سخنگو رو دیده نه صداشو شنیده نه عدالتشو دیده نه هیچ چیز دیگری.بخاطر همین پیامبران در بهترین حالتش یک سری کلاهبردار دروغگو بودن و در بدترین حالتش یک سری مصرف کننده.چون اصولا مصرف مواد تخدیری برای رسیدن با حالتای عرفانی توی اسیا و افریقا بسیار شدیده.و در بهترین حالت پیامبرا همینا بودن.
۲-مسئله بعدی اینه که هگل گفته که دین مال افراد مفلوکه یعنی وقتی ادمهایی احساس ناتوانی میکنن برای التیام خودشون به دین رو میارن.این در حالیه که بشریت امروز اینو فهمیده که با دعا چیزی درست نمیشه و باید دست به کارهای عملی زد.باید دست به انقلاب زد.دست به تغییرات زد.از نیروی اجتماعی مردمی استفاده کرد.
۳-دلیل اصلی رو اوردن اکثر مردم به دین علاقه ذاتی انسان به چیزای سادست.انسان ذاتا چیزای ساده رو دوست داره.در ترمودینامیک یک قانونی هست که میگه یک سیستم علاقه داره در پایین ترین سطح انرژی خودش باشه.مثلا اگه یک توپ در یک کاسه انداخته بشه اون توپ انقد نوسان میکنه تا در مرکز کاسه بایسته تا کمترین حرکت رو داشته باشه و به ایستایی برسه یا به کمترین حالت برانگیختگی و انرژی برسه.مغز انسان هم یک سیستمه.این سیستم علاقه داره که ساده ترین چیزها رو بپذیره.مثلا دلیل علاقه انسان به هنر همینه که هنر یک جهان خیلی قشنگ خیالی الی از کار و فعالیت رو به تصویر میکشه و این جهان خیلی خوب اتو کشیده رو هر ادمی دوست داره.در واقع انسان دنبال توضیحات ساده از مسایل و چیزای سطحی میگرده و ذاتا ذهن انسان این چیزا رو بیشتر دوست داره.چون درکش راحتتره.بخاطر همین اکثریت انسانها بهره هوشیشون پایینه و علاقه دارن که احمق باشن.و بخاطر همین علاقه دارن که مومن و مقلد باشن و تا میتونن از مغزشون کمتر استفاده کنن.قوانین فیزیک همه جا حاکمه حتی توی مغز انسان و این طبیعت انسان این شکلیه و بخاطر همین تعداد افراد متفکر و پیشرو تو جوامع نسبت به جمعیت خیلی کمه.این علاقه به ساده انگاری و پذیرفتن توضیحات ساده و ابکی از مسایل باعث جذب مردم به دین میشه و وقتی دین بر جامعه حاکم بشه چون بر اساس فلسفه برگزیدگی و منجی گراییه سیستم سیاسی حاصل ازش هم بر همین اساس شکل میگیره و یک حاکمیت غیر پاسخگوی جبار ازش میاد بیرون.