فاضل غیبی – از اوایل دهه بیست خورشیدی که در ایران کار حزب توده به یکباره بالا گرفته بود، لطیفهای بجا مانده بدین مضمون که: پسری به خانه آمده به مادرش میگوید: «شنیدهام میتینگ میدن! کیسهای بده برم، شاید چیزی نصیبمان شد» اما همینکه میخواهد از خانه خارج شود، مادرش صدایش میکند: «بیا یک کاسه هم ببر، شاید «میتینگ» آبکی باشد!»
این لطیفه به خوبی نشانگر سرشت «پوپولیسم» است. پوپولیسم در میان «توده مردم» به نیازهای واهی دامن میزند، که آرزوی برآورده شدن آنها زمینه لازم برای پذیرش تبلیغات سیاسی را فراهم میکند.
نیازهای اکثریت مردم ما پس از اشغال کشور در جنگ جهانی و بروز نارساییهای بسیار، نان، کار، مسکن و بازیافت سرافرازی ملی بود و نه «میتینگ» و دیگر سرگرمیهایی که نسل جوان را بجای کوشش در راه نوسازی کشور به تبلیغاتچیهای منافع کشوری بیگانه بدل میکرد.
بنابراین آنچه امروزه «پوپولیسم» نامیده میشود و میتواند پیامدهای سهمگینی برای صلح جهانی داشته باشد، این است که جوامع به وسیله رسانهها و شبکههای اجتماعی و کارزارهای پیدا و پنهان تبلیغاتی در جهت مخالف منافع آنی و آتی خود فریب داده شوند.
در نتیجه چنین تبلیغاتی مردم کشورهای عقبمانده از ایران تا چین و از کره شمالی تا برخی کشورهای آمریکای لاتین دیگر عقبماندگی و نابسامانی خود را نتیجه نارسایی دمکراسی و حقوق شهروندی نمیدانند بلکه با بزرگنمایی قدرت نظامی و یا اقتصادی، کشور خود را همتراز کشورهای پیشرفته تصور میکنند!
اما خطرناک این است که در کشورهای مدرن نیز که پیشرفت همهجانبه خود را مدیون دمکراسی و تحکیم قانونمداری هستند، در پیامد تبلیغات گستردهی گروههای پوپولیست مانند «چپ»ها و «سبز»ها، پیشرفت پوپولیسم شتاب یافته است. چنانکه اشاره شد، جنبش چپ بدین سبب جنبش پوپولیست است که بجای کوشش برای برآوردن نیازهای زحمتکشان از آنها برای کسب قدرت استفاده میکند. اما جنبش «سبزها» نیز که جا پای «چپها» گذاشته، با سوء استفاده از نیاز مبرم حفاظت از محیط زیست به هیستری سیاسی دامن میزند در حالی که اقدامات مؤثر برای حفظ محیط زیست تنها با آگاهی علمی و پیشرفت تکنولوژی لازم در سطح ملی و جهانی ممکن است وگرنه لازم میآید که برای تأمین «سلامت انسانی» نیز جنبش و حزبی نوین پدید آید!
بنابراین پوپولیسم میتواند هم به صورت جنبشی اجتماعی و هم به شکل فردی پدید آید. البته آنچه امروزه «پوپولیسم» نامیده می شود، از پیشینه مثبتی برخوردار است و در امپراتوری روم «تریبون» نام داشت. «تریبون» فردی برخاسته از میان شهروندان بود که خواستههای مردم عادی را به صدای بلند بیان میکرد و اگر میتوانست پشتیبانی گستردهای بیابد و به عضویت سنای روم برگزیده شود، خواستههای مردم را در برابر قدرتمداران Establishment نمایندگی میکرد. بدین معنی تریبونها در تاریخ سیاسی نه تنها در روم بلکه مثلاً در کشاکشهای انقلاب فرانسه نیز در دفاع از خواست ملت نقش بارزی ایفا میکردند. اما سوی منفی «تریبون» این است که همواره میتواند «عوامفریبی» کند و از پشتیبانی «توده» برای رسیدن به اهداف شخصی و گروهی و فرقهای سوء استفاده نماید.
در انقلاب فرانسه دستکم سه تریبون (دانتون، روبسپیر و ناپلئون) پدید آمدند که دانتون جان خود را در دفاع از دمکراسی از دست داد و روبسپیر و ناپلئون بجای تحکیم نهادهای دمکراتیک، به نام انقلاب، حکومت ترور و خودکامگی خود را برقرار کردند. به ویژه ناپلئون با تکیه بر پیروزیهای نظامی این توهم را دامن زد که با تسخیر کشورهای دیگر میتوان انقلاب را صادر کرد. بدین ترتیب باعث شد که لشکریان فرانسوی اروپا را به خاک و خون کشیدند و به عنوان متجاوزان و اشغالگران چهرهی زشتی از انقلاب فرانسه به جهانیان نشان دادند.
با الهام از دمکراسی در ایالات متحده، ویژگی دمکراتیک حکومتهای اروپایی در سدهی نوزدهم میلادی رفته رفته تحکیم شد و زمینه برای پیدایش «مردان بزرگ» تا حدّی از میان رفت. چنانکه شهرت سیاستمداران، از بیسمارک تا دیسرائیلی، ناشی از خدمات آنان به پیشرفت کشور بود و نه مدیون تدابیر نمایشی.
برتری «دمکراسی پارلمانی» بر دیگر نظامات سیاسی از جمله صرف «جمهوریت» در همین است که نمایندگان منتخب مردم از گروههای گوناگون با رایزنی به مشکلات میپردازند و برخورد آرا و تکیه بر خرد جمعی، از اقدامات تندروانه و یا «وجیهالملّه» جلوگیری میکند، در حالی که رئیس جمهور همواره میتواند با تکیه بر اختیاراتی ویژه و پشتیبانی بخشی از مردم با تدابیری عامهپسند گام به گام بر اقتدار خود بیافزاید.
بدین سبب با توجه به اینکه «کوتولههای سیاسی» در کشورهایی مانند ایران میتوانند با شگردهای بسیار ساده (مانند تأمین نیاز مجازی بخشی از مردم) نه تنها قدرت خود را تثبیت کنند بلکه خود را «رهبر کبیر» جلوه میدهند، ضرورت دارد که در گذار از حکومت اسلامی بیشتر به تحکیم نهادهای دمکراتیک توجه شود تا به شخصیتسازی.
از این نظر رضاشاه به عنوان سیاستمداری مدرن نه تنها در تاریخ ایران بلکه در دنیا نیز جایگاه والایی دارد زیرا او برخاسته از پایینترین سطح جامعه به بالاترین جایگاه رسید، اما فقط در پی تحقق خواستهها و آرزوهای ایرانیان بود و (مثلاً در مقایسه با آتاتورک) شخصاً در پی تحکیم کیش شخصیت برنیامد.
بنا به این الگو سیاستمدار مدرن فردی است که مانند هر شهروند دیگری در جایگاه خود به کشورش خدمت کند. وگرنه امروزه دیگر روشن است که هیچکس از چنان نخبگی برخوردار نیست که بدون بهرهمندی از مشاوران به خدمات بزرگی موفق شود. وانگهی مقامات کشور در هر رده از اختیاراتی برخوردار میشوند، تا خدمتی انجام دهند. آنانکه تکرار میکنند، محمدرضاشاه ایران را دوست داشت و میکوشید به آن خدمت کند، باید جوابگو باشند که، مگر او وظیفه دیگری هم میداشت؟!
حتا مصدق که با موفقیت در راه بازیافت سرافرازی ملی ایرانیان کوشید، مورد داوری سخت تاریخ قرار دارد زیرا از به ثمر رساندن وظیفهای که به عهده گرفته بود، برنیامد و نتوانست پروژه ملی کردن صنعت نفت را به نتیجهای مطلوب برساند. جالب است که او خود نخستین سیاستمدار ایرانی بود که بیان کرد، رابطه حکومتگران با ملت رابطه کارگر و کارفرماست و اعتماد مردم به سران حکومت تنها باید در جهت تحقق اهداف ملی مورد استفاده قرار گیرد و نه در راه کسب نفوذ و قدرت.
باری، در سده گذشته بدترین انواع پوپولیسم پدید آمدند که با تکیه بر ایدئولوژیهای فاشیستی، کمونیستی و اسلامی سرنوشت صدها میلیون مردم را به دست جانیانی سپردند که از هیتلر و مائو تا استالین و خمینی، در عین اینکه کمسوادانی مالیخولیایی بیش نبودند اما به کمک دستگاه عظیم تبلیغات ایدئولوژیک سرنوشت شومی برای مردم خود رقم زدند.
«رمز موفقیت» ایدئولوژیها در این است که خواستهها و آرزوهایی را در دل «توده عوام» مینشانند که یا (مانند عدالت مطلق) برآوردنی نیست و یا (مانند تسخیر دنیا) جنایتکارانه است. شوربختانه حتا پس از تجربیات سده گذشته نیز امروزه دیکتاتورهای ریز و درشت با درسآموزی از یکدیگر خود را «تریبون» وانمود میکنند و از پوتین تا اردوغان در بازی با برگ «اقتدار ملی» میتوانند، توده مردم را با پای خود به زیر مهمیز دیکتاتوری بکشانند.
بنابراین پوپولیسم در کشورهای عقبمانده پدیده نوینی نیست و با رشد کشورهای دمکراتیک انتظار میرفت رفته رفته از میان برود. اما فاجعه تازه این است که در کشورهای پیشرفته نیز نظامات دمکراسی، چنانکه پس از جنگ جهانی دوم بنیان و استواری نوینی یافته و بنا به قراردادی نانوشته میبایست به سوی مشارکت هرچه بیشتر شهروندان در نهادهای دمکراتیک به پیش رود، نه تنها از پیشرفت بازمانده بلکه در مقابل پوپولیسم عقب مینشیند.
وقتی سخن از پوپولیسم در جوامع غربی میشود، دونالد ترامپ به یاد میآید. اما او دستکم از این لحاظ یکی از بزرگترین «تریبون»های تاریخ بود که کوشید وعدههای انتخاباتی خود را انجام دهد و آینده نشان خواهد داد که اقدامات او تا چه حدّ پوپولیستی بود. به هر حال اشتباه مسلّم او استفاده از ضعف جمهوریت در این سمت بود که اغلب بدون پشتیبانی مجلس و با تکیه بر اختیارات شخص رئیس جمهوری عمل میکرد.
چنانکه اشاره شد، برتری بارز دمکراسی پارلمانی این است که در آن نخبگان کشور تصمیمگیرنده هستند و نه توده مردم زیرا رأی «توده» به ویژه زیر نفوذ فزایندهی رسانهها همواره درست و در جهت منافع ملی نیست. از این نظر جالب توجه است که نمایندگان پارلمان آلمان قانوناً فقط در برابر وجدان خود مسئول هستند و نه در برابر انتخابکنندگان و یا برنامهی احزاب خود.
قانون اساسی آلمان که با بهرهمندی از تجربیات تلخ گذشته تدوین شده، هنوز هم یکی از بهترین قطبنماهای دمکراسی در دنیا است. با اینهمه شوربختانه این کشور نیز امروزه (هرچند در چهارچوبی کاملاً متفاوت) خود به نمونهای از پوپولیسم بدل شده است! میدانیم که در آلمان پس از جنگ سیاستمداران بزرگی مانند ویلی برانت و هلموت اشمیت پدید آمدند که برتری درایت و اخلاق سیاسی آنان زبانزد دوست و دشمن است. اما صدراعظم کنونی آلمان، آنگلا مِرکل، سیاست تبعیت از افکار عمومی را در پیش گرفت و در نتیجه در زمینههای متعدد اشتباهات بزرگی مرتکب شد (مانند تعطیل نیروگاههای اتمی بدون تأمین انرژی آلترناتیو، ثابت ماندن سطح درآمد زحمتکشان به دلیل ورود میلیونها کارگر ارزان به بازار کار، وابستگی به پوپولیستهایی مانند پوتین (به دلیل خط لوله گاز) و اردوغان (به دلیل مشکل مهاجران) بر اساس مماشات در سیاست خارجی. او از این راه با کسب محبوبیت توانست طولانیترین زمان ممکن را صدراعظم بماند، اما باعث شد بر آلمان نیز اوضاعی مانند دیگر کشورها با حکومت پوپولیستی حاکم گردد، بدین صورت که با وجود نارضایتی و بیاعتمادی فراگیر، آلترناتیو سیاسی شکل نگیرد.
بنابراین رشد پوپولیسم را امروزه نه تنها در کشورهای عقبمانده بلکه به مراتب مختلف در دمکراسیهای اروپایی و آمریکایی نیز میتوان مشاهده کرد. شاخص بارز آن این است که در رسانهها رفته رفته دمکراسی به عنوان یکی از انواع نظامات مطلوب جلوه داده میشود و این حقیقت مهم مخدوش میگردد که دمکراسی کالایی لوکس نیست، بلکه تنها نظامی است که بشر در سایه آن میتواند به «انسانیت» دست یابد.
رشد پوپولیسم روندی بسیار خطرناک است زیرا فقط کشورهای دمکراتیک میتوانند با هم به صلح پایدار برسند و هرگونه خدشه بر دمکراسی (به ویژه با توجه به قدرتهای مهاجم مانند چین، روسیه و حکومت اسلامی) صلح جهانی را با تهدید جدی روبرو میکند.
تاریخنگاران تولید انبوه و ارزان دستگاه رادیو «Volksempfänger» (گیرنده خلق) را به فرمان گوبلز در سال به قدرت رسیدن هیتلر (۱۹۳۳ میلادی) مهمترین وسیلهای میدانند که با پخش وسیع تبلیغات هیتلری، تسلط نازیسم بر آلمان را ممکن ساخت. امروزه چنین نقشی را رسانههای نوین به ویژه امکانات و رسانههای اینترنتی، از اپلیکیشنهایی مانند واتسآپ و تلگرام تا شبکههای اجتماعی چون اینستاگرام و توئیتر و کلاب هاوس، در گسترش پوپولیسم بازی میکنند و با سرگرم کردن میلیونها «برانداز» ایرانی در داخل و خارج از کشور، برای حکومت اسلامی زمان میخرند. به حدی که به نظر میرسد رژیم اسلامی با تصمیمی که شورای نگهبان نیز به نمایش گذاشته، برای حفظ خود دیگر نیازی به آرای سیرک انتخابات هم نداشته باشد!
با جناب غضنفر موافق هستم.
همچنین اضافه می کنم که اصل پدیده دمکراسی برخواسته از فرهنگ غربی هاست. همان گونه که مشاهده می کنید هیچ دمکراسی درست و حسابی در شرق اروپا وجود ندارد، و کشورهایی مانند مجارستان و لهستان که زمانی از دمکراسی های تقریبی برخوردار بودند با شتاب به سوی تمامیت خواهی پیش می روند.
مگر عراق پس از صدام فدرال و دمکرات نبود؟ پس چی شد که مردم دوباره احزاب اسلام گرا را به مسند قدرت نشاندند؟ در منطقه کردستان هم احزاب فامیلی فاسد قدرت را قبضه کردند!
مگر هند دمکراسی نبود؟ پس چرا هندو های ناسیونالیست کل کشور را به دست گرفتند؟
برای داشتن دمکراسی و پارلمانی کارا، پیش از همه چیز فرهنگ دمکراسی در میان عام مردم نیاز است. آمریکایی ها فرهنگ دمکراسی دارند، در زمان ترامپ بارها به شیوه های متفاوت نارضایتی خود را از وی و سیاست هایش ابراز کردند و نتیجه هم گرفتند. اما مردم خاورمیانه فرهنگ دمکراسی ندارند، مردم ما کوچکترین ارزشی برای خواسته ها و نظرات سایر شهروندان قایل نیستند، چطور می توانند یک دمکراسی ایجاد کنند؟
حتی مردم آمریکای لاتین ها با کشورهایی اغلب فقیر و شکست خورده بعضا به دمکراسی های قابل قبولی دست یافتند، چون فرهنگ غربی را به ارث برده اند.
رژیمهای پوپولیستی و دیکتاتوری خاورمیانه را سرنگون کنید و دموکراسی بیاورید و انتخابات آزاد وخوب برگزار کتید، ، اخوان المسلمیها و خمینی چی ها و بن لادنی ها با اکثریت مطلق انتخاب خواهند شد. قدرت اسلام و افکار جهادی مسلمانان با دموکراسی تقویت می شود. مثلا ژنرال سیسی را سرنگون کنید و بعدش انتخابات خیلی خوب ، نتیجه می شه حکومت اسلامی اخوان المسلمین و قتل عام قبطیان مصر، در ایرون هم همینه. رژیم سرنگون بشه، یه جور حکومت اسلامی دیگه میاد سرکار، اما یه کم رحمانی تر. مشکل اصلی دیکتاتوری حکومتها و نبود دموکراسی نیست.مشکل اصلی در داخل جمجمه مسلمین عزیز لونه کرده.