این مطلب ترجمه نوشتاری از فردیناند فون شیراخ حقوقدان، وکیل مدافع و نویسنده آلمانی متولد ۱۹۶۴ است که نخستین داستانهای کوتاه خود را در سن چهل و پنج سالگی منتشر کرد و پس از مدتی کوتاه به یکی از شناختهشدهترین و پرفروشترین نویسندگان آلمان تبدیل شد که آثارش به ۳۵ زبان منتشر شدهاند. کتاب جدید وی با عنوان «هر انسان» در آوریل ۲۰۲۱ منتشر شد. شیراخ در گفتگویی با روزنامه «دیتسایت» درباره این کتاب گفته است: «قوانین اساسی اروپا خیلی سال پیش نوشته شدهاند و طبیعتا بسیاری از مسائل امروز در آنها مورد توجه قرار نگرفته است. آنها چیزی از اینترنت، جهانی شدن و یا تغییرات اقلیمی نمیدانستند. ما مدتهاست وارد دوران تازهای شدهایم و تغییرات دهههای اخیر به راستی عظیم بودهاند. از همین رو، چارچوبهایی که ما در آن زندگی میکنیم، میبایست گسترش پیدا کنند.»
شش اصل مربوط به حقوق اولیهی جدید و مطابق با «روح زمان» که از سوی فردیناند فون شیراخ مطرح شده و در اینترنت درباره آن گفتگو میشود درباره حقوق مرتبط با محیط زیست، اینترنت، هوش مصنوعی، شفافیت سیاسی و اقتصادی، جهانی شدن، و حق شکایت علیه نقض این حقوق است.
در ایران پیشینهی قانون اساسی به انقلاب مشروطیت برای آزادی و تجدد میرسد. همینکه جنبش مشروطهخواهی تبدیل به قانون مشروطه شد، برای آن دوران دستاورد بزرگی بود. گسترش و عمق آن بسی فراتر از آن قانون با ساختن نهاد دولت مدرن در دوران رضاشاه بزرگ و مدرن کردن صنعت و اقتصاد در دوران محمدرضا شاه پهلوی میرفت که آن جنبش را به ثمر برساند. اما مشروعهخواهان ضدمشروطه در سال ۱۳۵۷ بزرگترین ضربه را به ملت و مملکت زدند و پسرفتی تاریخی را در کشور آغاز کردند که همچنان ادامه دارد.
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از کتاب «هر انسان» از فردیناند فون شیراخ است.
******
چهارم ژوئیه سال ۱۷۷۶ سیزده مستعمره انگلستان در آمریکای شمالی در بیانیهای اعلام استقلال کردند. این بیانیه فقط در یک صفحه جای میگرفت. پس از یک پیشگفتار کوتاه بیانیه با این واژگان آغاز میشود: ما این حقایق بدیهی را به رسمیت میشناسیم که همه انسانها برابر آفریده شده و برخی حقوق فطری و انکارناپذیر توسط پروردگار به آنها اعطا شده است که شامل حق زندگی، آزادی و تلاش برای خوشبختی میشود.
توماس جفرسون نویسنده اصلی این بیانیه نوشته بود که این «حقایق» «مقدس و بدون منازعه» هستند. بنجامین فرانکین روی واژگان اخیر با مرکب خط کشید و بالای آن نوشت «بدیهی».
در واقعیت اما آن دوران شاهد شرایط دیگری بود برخلاف «حقایق بدیهی» بود.
بیش از دویست سال پیش
۱۱ سال پس از بیانیه استقلال آمریکا ۵۵ گروه نمایندگان از سراسر کشور در فیلادلفیا گرد آمدند. محل کنفرانس در خانهای بود که پنجرههای بلند آن با وجود گرمای تابستان بسته باقی مانده بود. آنها به یکدیگر متعهد شدند که برای ۵۰ سال در مورد مباحث مطروحه رازداری کنند. مردان حاضر در این نشست به شور در مورد قانون اساسی آمریکا پرداختند. امروزه ساختمان محل تجمع نمایندگان را «تالار استقلال» مینامند و اسکناس ۱۰۰ دلاری با تصویری از این بنا مزین شده است. همچنین این ساختمان به عنوان میراث جهانی در یونسکو ثبت شده و مانند یک مکان مقدس است.
اما در آن زمان آن ۲۵ هیئت نمایندگی بردهدار بودند. در مجموع هفتصدهزار مرد، زن و کودک از ملت آمریکا جوان برده بودند. آلکساندر هامیلتون شاید یکی از خردمندترینها در این اجلاس، فقط چند سال پیش از آن به پدر خود نوشته بود که خریدن یک کتاب به اندازهای گران شده که چه بسا به زودی برای خرید یک کتاب مجبور به فروش یک «سیاهپوست» گردد. جرج واشنگتن که مدیر اجلاس بود دندان مصنوعیاش از عاج فیل با ۹ دندان از دهان بردگان ساخته شده بود.
ابتدا در سال ۱۹۶۵، ۱۸۹ سال پس از انتشار بیانیه استقلال لیندن بی جانسون رئیس جمهور وقت آمریکا قانون حق رای (Voting Rights Act) را امضا کرد. همان قانونی که بر اساس آن به سیاهپوستان حق رای کامل بدون هرگونه محدویتهای پیشین تضمین شد. او از «ارثیه تعصب و فلجکننده یک بیعدالتی» سخن گفت. اما با اشاره به سرود جنبش حقطلبانه شهروندان اضافه کرد: «(We shall overcome) ما بر این ارثیه غلبه خواهیم کرد!»
«حقایق بدیهی» در سال ۱۷۷۶ تنها یک اتوپی بود. آنها به جامعه گفتند که جامعه آینده باید چگونه باشد و نه اینکه هماکنون چنین است!
انقلاب معکوس
این در مورد دومین بیانیه پرآوازه جهان آن روزگاران نیز صادق است. نویسنده آن بیانیه، مارکی دو لافایت از یکی از قدیمیترین خانوادههای فرانسوی میآمد. هنگامی که ۱۶ ساله بود با یک دختر ۱۴ ساله ازدواج کرد. همسر او از خانوادهای ثروتمندتر، قدیمیتر و متشخصتری میآمد. لافایت جوان وارد گارد سلطنتی شد و در ۱۶ سالگی به درجه استواری رسید. در سال ۱۷۷۵ با یک کشیش و نویسنده فرانسوی به نام آبه رینال آشنا شد. شاید لافایت برای اولین بار در زندگی میشنید که انسانها برابرند و از همین رو از حقوق مساوی برخوردار هستند. رینال یکی از مروّجان روشنگری بود و لافایت را مجذوب خود کرد. هرچند که به ندرت کسی قادر به جذب او میشد.
لافایت جوان که در رفاه فاخر و ثروت بی پایان رشد و نمو کرده بود و شاهان و شاهزادگان دوستان او بودند و در خانوادههای اشراف و فئودال اروپا میزیست، در سن ۱۹ سالگی تصمیم گرفت در جنگهای استقلال آمریکا شرکت کند. از دربار خارج شد و از مقام خود استعفا کرد و یک کشتی خرید و پس از تجهیز آن سفری دریایی را آغاز کرد و هفت هفتهی بعد در سال ۱۷۷۷ به فیلادلفیا رسید. او میخواست به ایدهی نوین آزادی خدمت کند. آمریکای جوان قطعاً نمیتوانست در جنگ استقلال علیه نیروهای خبره و کارکشتهی انگلستان پیروز شود. انگلستان حدود ۳۰۰ سال شکستناپذیر مانده بود. ارتشی آزموده و مجهز به بهترین سلاحهای آن دوران داشت. در حالی که نخستین سربازان ارتش استقلال را اساساً نمیتوان سرباز نامید. آنها مردمی بودند که در همه جا گروههای دفاع مردمی تشکیل میدادند. کمبود تجهیزات، پول و آموزشهای نظامی همه جا به چشم میخورد. در مقابل چند هزار رزمنده آمریکایی یک ارتش مجهز و مسلح با ۳۲هزار سرباز انگلیسی از یکسو و از سوی دیگر ۳۰هزار سرباز آلمانی خریداری شده از بارونهای آلمان بزرگترین ارتشی را تشکیل میدادند که تا آن زمان از اقیانوس اطلس عبور کرده بود. لافایت تحت فرماندهی جرج واشینگتن، فرمانده نیروهای شورشی، خدمت آغاز کرد. اولین نبرد او با پیروزی غافلگیرکنندهی نیروهای آمریکای و گلولهای به پای او به پایان رسید. جرج واشینگتن چنان شیفته شهامت و کاردانی او شد که لافایت را به فرماندهی تیپ ویرجینیا منصوب کرد.
زمستان طولانی، پر مشقت و سخت را جرج واشنگتن و لافایت در قرارگاه والی فورج (Valley Forge) سپری کردند. نیروهای جمعیت استقلال به ۱۷۰۰۰ تن رسیده بود، هرچند که تنها ۵۰۰۰ تن از آنان در شرایط تکاوری بودند. بیش از۲۵۰۰ تن به علت کمبود مواد غذایی جان باخته بودند. جوانه دوستی بین جرج واشنگتن و لافایت در این زمستان سخت سبز شد. هنگامیکه لافایت یکسال بعد به پاریس عزیمت کرد، جرج واشنگتن نام فرزندش را لافایت گذاشت. بعد از اقامت کوتاهی در پاریس او دوباره به میدان نبرد در آمریکا بازگشت و تا تسلیم همهجانبه ارتش انگلستان در آمریکا ماند و پس از آن برای همیشه به فرانسه بازگشت. او در سرزمین خود نیز به عنوان قهرمان مورد ستایش قرار گرفت. فرانسویها با جمهوری جوان آمریکا به ریاست بنیامین فرانکلین همپیمان شدند.
شاید برای اکثر انسانها چنین زندگی پرباری کفایت کند، اما مارکی دو لافایت هنوز بزرگترین دستاورد زندگیش را پیش رو داشت.
در سال ۱۷۸۹ او که با فریدریش کبیر ملاقات و در ارتش فرانسه به مقام ژنرال ارشد ارتقاء یافته و یکی از بنیانگذاران مجلس ملی فرانسه بود، بیانیه «منشور حقوق بشر و حقوق شهروندی» را منتشر کرد. او در این راستا از حمایت سفیر وقت آمریکا در پاریس که کسی جز توماس جفرسون نبود، برخوردار شد. توماس جفرسون بعداً به مقام سومین پرزیدنت ایالات متحده آمریکا رسید.
بیانیه استقلال آمریکا و بیانیه «حقوق بشر و حقوق شهروندی» شبیه یکدیگر هستند. لافایت در اولین بند این منشور مینویسد: «انسانها آزاد و با حقوق مساوی متولد میشوند و زیست میکنند.» لافایت منشور را تقدیم مجلس ملی کرد. پس از گذشت سه روز به زندان باستیل حمله شد و انقلاب فرانسه آغاز گشت.
لافایت تقریبا در دومین سال انقلاب فرانسه از محبوبترین مرد فرانسوی به منفورترین تبدیل شده بود! اوباش خشمگین در میدان مرکزی پاریس گرد آمده بودند تا شاه را ساقط و تکه تکه کنند. یکی از سربازان تحت امر در فضای ملتهب گلولهای به سوی جمعیت شلیک میکند و حمام خون جاری میشود. تعداد زیادی کشته و زخمی شدند. لافایت متهم شد که حمام خون راهانداخته تا بتواند شاه و خانواده خود را فراری دهد. دولت جدیدی انتخاب شد. انقلاب به آشوب کشیده شد و کل کشور در ترور غرق گشت. روبسپیر بر مجلس ملی مسلط بود. ژان پل مارات حکم اعدام برای شاه و وزیر و تمام اعضای خانواده آنان صادر کرد. دانتون حکم جلب لافایت را که تمام عمرش برای آزادی مبارزه کرده بود صادر نمود: «مظهر جمهوریت ایجاب میکند که هرچه خلاف آنست، نابود شود!» این فریاد خشمگین یکی از نمایندگان مجلس ملی بود. حکمرانی گیوتین جای خرد را گرفت. حتا گیوتین به این منظور ساخته شد تا کشتن ساده و سریع شود! تا محکومان بیشتری را گردن بزنند: با سرعتی بیش از ساطور. «منشور حقوق بشر» انقلاب فرانسه به یک اتوپی و به امیدی برای دوران و جهانی بهتر تبدیل شد.
لافایت از پاریس گریخت اما دستگیر شد و سالها در زندان سپری کرد. همسرش او را ترک نکرد و به همراه دو دختر خود در زندان در کنار وی ماند. او ابتدا پس از پیروزی ناپلئون از زندان آزاد شد و توانست به فرانسه باز گردد و سپس اعاده حیثیت شود. مارکی دو لافایت در ۱۸۳۴ در پاریس بدرود حیات گفت.
۸۳ سال بعد فرانسه در آستانه شکست در مقابل نیروهای آلمانی در جنگ جهانی اول قرار داشت. ایالات متحده آمریکا نیز وارد جنگ شد و در سال ۱۹۱۷ در کنار همپیمان قدیمی خود قرار گرفت تا با هم از آزادی دفاع کنند. در سالروز استقلال آمریکا در بینابین جنگ یک گروهان آمریکایی به سوی آرامستان «د پیکوس» در پاریس، آرامگاه لافایت و همسرش، رژه رفتند. یک افسر بلندپایه آمریکایی در مقابل آرامگاه لافایت ادای احترام میکند و میگوید: لافایت، ما در اینجا هستیم! (!Lafayette, we are here)
و امروز؟
تازه در یکم دسامبر ۲۰۰۹ «منشور حقوق اساسی اتحادیه اروپا» به اجرا در آمد. تولدی سخت! کنفرانسی از برگزیدگان رهبران اروپا، نمایندگان پارلمان اروپا، نمایندگان مجالس ملی اروپایی و یک نماینده از کمیسیون اروپا آن را در سال ۲۰۰۰ تدوین و تنظیم کرده بود. اما این منشور (Charta) به خودی خود به اجرا در نیامد.
قرارداد قانون اساسی به سال ۲۰۰۴ که «منشور حقوق اساسی اتحادیه اروپا» در آن مستتر بود از جانب دولتهای فرانسه و هلند رد شد. پس از گذشت ۵ سال در قرارداد لیسبون (Lissabon) تبصرهای بر منشور (Charta) افزوده و تبدیل به قانون اجرایی در اروپا گردید.
منشور حقوق اساسی با نکتهسنجی و دقت تنظیم شده است. این منشور بر اساس کنوانسیون حقوق بشر، منشور عدالت اجتماعی، قانون اساسی کشورهای اعضای اتحادیه اروپا و حقوق قضایی دادگاههای اروپا تنظیم شده و میتوان گفت در حقیقت تبلور درونمایه و خرد قانون و حقوق اساسی کلیه کشورهای اتحادیه اروپاست.
اما این توافق درخشان بُرندگی منشور ۱۷۷۶ آمریکا و ۱۷۸۹ فرانسه را ندارد.
امروزه تنها ۱۲ درصد از مردمان اروپا این منشور را میشناسند و اگر کشورهای عضو اتحادیه اروپا آن را به صورت سیستماتیک نقض کنند، نمیتوان از آنها به دادگاههای اروپایی شکایت کرد.
هرگز تا کنون در تاریخ کشورهای اروپایی صلحی طولانی که پس از جنگ جهانی دوم آغاز شده، نداشتهایم.
هرگز تا کنون چنین مختار نبودهایم که برای زندگی خود طرح و نقشه بریزیم.
هرگز تا کنون کرامت، آزادی و برابری انسانی در چنین ابعادی محترم نبوده است. درواقع اتوپی منشورهای پر آوازه بشریت تا حد زیادی متحقق شده است.
اما امروز ما در مقابل وظایف جدیدی ایستادهایم. امضاکنندگان بیانیه استقلال آمریکا و منشور حقوق بشر فرانسه، مادران و پدران قوانین گذشته اروپایی نه اینترنت و نه فضای مجازی میشناختند. نمیدانستند که جهانی شدن چیست؛ قدرت الگاریتمها چقدر است؛ با هوش مصنوعی و تغیرات محیط زیست آشنایی نداشتند. خطرهایی که اکنون ما را تهدید میکند، برای آنها حتا قابل تصور هم نبود.
از این رو به شش حق اساسی جدید توجه کنید. این حقوق اساسی ساده هستند و ممکن است حتا اتوپیایی به نظر برسند اما همین بیانگر قدرت درونی آنهاست.
ما همه شهروندان اتحادیه اروپا توجه همگان را به حقوق اساسی زیر جلب میکنیم.
در تکمیل اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا، منشور حقوق اساسی اتحادیه اروپا و منطبق با قانون اساسی کشورهای عضو اتحادیه اروپا، این شش حق را به عنوان «حقایق بدیهی» اعلام میداریم:
اصل یک: محیط زیست
هر انسانی حق دارد در محیط زیست سالم و امن زندگی کند.
اصل دو: خودمختاری دیجیتال
هر انسانی حق خودمختاری دیجیتال و تنظیم فضای مجازی خود را دارد. هرگونه تجسّس و فریب و دستکاری در این تنظیمات ممنوع است.
اصل سه: هوش مصنوعی
هر انسانی حق دارد که الگاریتمها شفاف و قابل راستیآزمایی و منصفانه باشند. تصمیمات مهم و تعیینکننده میبایست توسط انسان و نه الگاریتمها و هوش مصنوعی گرفته شوند.
اصل چهار: حقیقت
هر انسانی حق دارد که صاحبمنصبان حقیقتگو باشند.
اصل پنج: جهانی شدن
هر انسانی حق دارد که تمامی کالاها و خدماتی که به او ارائه میشوند، در چارچوب منشور جهانی حقوق بشر تولید و عرضه شده باشند.
اصل شش: دعوی حقوق اساسی
هر انسانی حق دارد علیه نقض سیستماتیک این منشور در دادگاههای اروپایی اعلام شکایت و دعوی حقوق اساسی مطرح کند.
*منبع: کتاب «هر انسان» از فردیناند فون شیراخ
*ترجمه و تنظیم از حسام وثوقی
از این جناب فردیناند فون شیراخ باید پرسید حضور «اِنریکه مورا» نمایندهٔ اتحادیهٔ اروپا درمراسم سوگند رئیس جمهور قلابی و قاضی مرگ ده ها هزار جوان بیگناه ایرانی در رژیمی که ملتی را با قوانین مذهبی از کلیهٔ حقوق انسان آزاد محروم کرده، زنان ودختران یک کشورهشتاد وپنج میلیون جمعیتی را در حجاب اجباری زنده بگور نموده را با کدام یک از اصول شش گانهٔ این «حقایق بدیهی» حقوق بشراتحادیهٔ اروپا توجیه میکند
در مورد این نوشتار چند نکته بنظرم می رسند:
۱-اعلامیه های استقلال آمریکا و حقوق بشر فرانسه ،برآیند قرنها تلاش و چالش و تفکر معرفتی و فلسفی و اخلاقی و حقوقی در اروپا، از پیمان مگنا کارتا در سال در سال ۱۲۱۵ تا لوایح حقوق مدنی انگلیس در ۱۶۸۹ و تحولات عصر روشنگر در قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی بودند.
۲-در مقدمه بیانیه استقلال آمریکا، توماس جفرسون به حقایق مقدس و انکار ناپذیراشاره کرده که توسط فرانکلین به حقایق بدیهی تغییر کرد self-evident. هر چند اصطلاح حقوق خدشه ناپذیر انسانها به همان صورت اولیه باقی ماند. inalienable rights
۳-بنیامین فرانکلین در کنار جورح واشنگتون، الکساندر همیلتون، جان آدامز، ساموئل آدامز، توماس جفرسون ، جیمز مدیسون و عده ایی دیگر، یکی از پدران بنیانگذار آمریکا بود، اما هرگز به ریاست جمهوری نرسید. بالاترین مقامهای او : سفیر آمریکا در فرانسه، فرماندار پنسیلوانیا و رییس پست آمریکا بودند. در این نوشتار اشاره شده که او رییس جمهور بود که باید تصحیح شود.
۴-اصول اساسی اعلامیه استقلال آمریکا و حقوق بشر فرانسه جهان شمول بودند، اما حقوق اساسی اروپا بنظر می رسند مختص انسان اروپایی هستند. مثلا اصل ششم می گوید: هر انسانی حق دارد علیه نقض سیستماتیک این منشور در دادگاههای اروپایی اعلام شکایت و دعوی حقوق اساسی مطرح کند. خب مشخص است که انسانی که در کشوری که این حقوق را امضا نکرده، حق طرح دعوی در دادگاه را ندارد.
۵-جهان رو به قهقرا است. دستاوردهای عصر روشنگری بر مبنای : آزادی و برابری انسانها، لیبرالیسم، حقوق بشر، انسان محوری و فرد گرایی استوار شده بودند. حقوق بشر اصلی بود جهانشمول، ابدی و ازلی، خدشه ناپذیر و مطلق.
۶-اما ، در جهان معاصر، جنبش ها و نظریات فلسفی که ریشه غربی دارند ، حقوق بشر را جهانشمول و مطلق نمی دانند. هویت محوری جای فردگرایی را گرفته است. انسانها اسیر انواع هویتهای فرهنگی هستند و آزادی عمل برای رهایی از آنها ندارند.
۷-حقایق بدیهی و خدشه ناپذیر وجود ندارند. اصلا خود حقیقت یا وجود ندارد یا خاکستری است و یا دست نیافتنی است و یا نسبی است یا تار و مبهم است و برای سنجش آن معیار و ملاکی وجود ندارد. قضاوت نیک و بد، خیر و شر، حق و باطل بلا موضوع است. وقتی حقیقت وجود ندارد، صحبت از بدیهی بودن و انکاناپذیر بودن آن به طریق اولی موضوعیتی ندارد.
۸-جنبش سیاسی رو به گسترش موسوم به چپگرایی اسلام پناه Islamo-leftism و گلوبالیسم که بر اساس اتحاد طبیعی و سیاسی وعقیدتی بین چپگرایی غربی و اسلامگرایی استوار شده است، حیات سیاسی و اجتماعی انسانها را بخطر انداخته است.
۹-رویکرد های فرهنگی-اجتماعی- اخلاقی – هویتی موسوم به نسبیت گرایی فرهنگی Cultural Relativism و هویت محوری که زاده پیوند نامقدس مارکسیسم فرهنگی و پسا-مدرنیسم هستند. همه فرهنگها و اندیشه ها و جریانهای فکری برابر و همتراز هستند ( لیبرالیسم و حقوق بشر وآزادی ارزشهای جهانی نیستند. جوامع انسانی باید بر اساس فرهنگ وهویت خود اداره شوند، شریعتی و خمینی و سید قطب و حسن نصر الله همتراز ولتر و توماس حفرسون، ژان ژاک روسو و جان لاک هستند). یعنی فرهنگ و هویت باعث شده تا فردگرایی به نفع جمع گرایی در بسته های فرهنگی گوناگون به محاق رود.
۱۰-انسان یک موجود خودمختار و با اراده آزاد که می تواند بر ضد ارزشهای مرتجعانه فرهنگی و اجماعی بشورد محسوب نمی شود، بلکه باید اسیر هویت فرهنگی خود شود. انسان قبل از انسان بودن یک مسلمان، یک ترانسجندر، یک سیاهپوست، یک سرکوب شده، یک همجنس گرا، یک دگر جنس خواه ، یک خمینیست، یک چپگرا، یک طرفدار محیط زیست ( مثلا میلیاردر هایی که هواپیمای شخصی اشان هزاران برابر یک فورد فیستا گاز کربنیک تولید می کند)، یک شیعه اثنی عشری طرفدار چند همسری و تعداد بیشمار صیغه، یک روشنفکر مسلمان معتقد به مدینه النبی، و غیره
۱۱-بطور خلاصه، هر کسی متعلق به یک جزیره فرهنگی است. برابری انسانها تبدیل شده به برابری فرهنگها!!!
۱۲-از آنسو، جهان مجازی و اینترنت باعث شده اند تا ویرسهای ذهن و میمهای ویرانگر ( نظریه ممتیکس memetics ریچارد داوکینز) سریعتر، موثرتر و گسترده تر شیوع و سرایت کنند.
۱۳-الگوریتمها، ذهن بشر را دستکاری وکنترل می کنند و به زیر یوغ می برند.
۱۴- بنظرم، در تحولات جهان معاصر، انسانهای مفلوک و بدبخت و نکبت زده جهان سومی بیشترین آسیب را می بینند، زیرا باید در زیر یوغ ارزشهای فرهنگی و هویتی خود تا ابد اسیر گردند. ( مثلا انسان ایرانی از نظر غربیان، یک انسان آزاد و با اراده و دارای حقوق بشر نیست، بلکه عضوی از هویت فرهنگی شیعه اثنی عشری است و باید طبق شریعت و فقه شیعه و در لوای خلافت شیعه زندگی کند)
«حقایق بدیهی» جدید ما در عصر انترنت و «جهانی» شدن عبارت اند از«گلوبالیسم» با تسلط غولهای مالی چون بانک ها وهولدینگ های تولید و مصرف چندملیتی برجان ومال مردم جهان، سردر آوردن دیکتاتورهای بزرگ وکوچک درسراسر جهان، دوباره جان وتوان گرفتن عفریت جنگ و ویرانی وخرافات هزاران سالهٔ «مذهب» و آواره کردن میلیونها مردم گرسنه وبیخانمان درکمپ های آوارگان، بروز پاندمی کوروناویروس وکشتارکورکورانه درکشورهای جهان، بهم خوردن نظم «آب و هوا» درکرهٔ زمین و بروزطوفان های ویرانگروآتش سوزی در جنگلهایی که «ریه» کرهٔ زمین هستند ..ولیست این حقایق تلخ جهان امروزی بلندترازاین نمونه میباشد
«بیانیه استقلال آمریکا و بیانیه حقوق بشر و حقوق شهروندی» مال دنیایی دیگر , دنیای گذشته اند.
با امید هرچه سریعتر، به اجرایی شدن و الزام اور بودن این قوانین در جوامع مدرن بشری ,, و قوانین تنبیهی سخت برای عوامل دور زدن و شکستن و زیر پا گذاشتن این قوانین ، در هر مقام و منصبی که میباشند ..