چه کسی پاسخگوی ظلم رفته بر زنان افغان است؟ زنان افغانستان، در ادوار مختلف تاریخ پرفراز و نشیب میهن خود، سابقه درخشانی در فعالیتهای غیرعلنی و مخفی از طریق تشکیل اتحادیههای زنان برای تداوم حیات خود داشتهاند.
در دوره اول طالبان، تشکیل مدارس شخصی برای تربیت کودکان و دختران و زنان، و نیز ایجاد وفاق ملی از طریق ایجاد شبکههای زیرزمینی، نشانگر مبارزات سرسختانه آنان طی سالها محرومیت از حقوق اجتماعی و فردی زیر سلطه طالبان بوده است. طی این روند، زنان افغان نشان دادهاند که برای زنده ماندن، نه تنها به صورت گروهی بلکه هر یک باصدایی مستقل، میتوانند در برابر ظلم و استبداد دینی طالبان و جامعه سنتی برآمده از آن، ایستادگی کرده و هویت مقاوم خود را در راه مبارزه برای فرصتهای برابر اجتماعی نمادین سازند. آنها هر روز آگاهتر از پیش نسبت به حقوق خود با تشکیل سازمانها و شبکهها، جهت همکاری و جریانسازی از طریق مشارکت فعال، ضمن آگاهی از ویژگیهای جنسیتی، موفق به طرح استراتژیهای قویتر گردیدند. بنابراین به تدریج آماده شدند که در جایگاههای مهم اجتماعی قرار گرفته و در مناصب عدیدهای ایفای نقش نمایند: از فرماندهی ارتش گرفته تا معاونت وزارتخانهها، تا استادی دانشگاه، یا در جایگاه یک هنرمند با استعداد و شایسته، هر جا و همه جا توانستند خوش بدرخشند. مهمتر آنکه مادرهایی شدند تا نسلهای آتی را در بستری مدرنتر از زمان خود پرورانده و به فردای روشن افغانستان تحویل دهند.
تعداد قابل ملاحظهای از جامعه زنان افغان توانستند در دوران پساطالبان، با افزایش میزان اعتماد به نفس خود، همزمان با جلب اعتماد عمومی، به توسعه نقششان در محیطهای گوناگون جامعه موفق گردیده و شایستگی خود را به اثبات رسانند. زنان افغان ضمن پایبندی به اصول و تعهدات اجتماعی، با قبول مسئولیت توانستند شکاف اجتماعی جنسیتی را در جامعه افغانستان کمتر کرده و در افزایش همبستگی و وفاق ملی قدمهای موثری بردارند.پس، بر مردان است که با حمایت سراسری از زنان در جامعه خود، فارغ از مغلطههای استبداد سنتی و دینی، این فعالیتها را گسترش دهند و در حفظ دستاوردهای دو دهه اخیر اهتمام بیشتر و جدیتر ورزند، و خود نیز داعیهداران این حرکت رو به جلو باشند.
اما در وقایع اخیر متاسفانه شاهد وقوع مجدد یک بحران از پیش طراحی شده در افغانستان بودیم: یکبار دیگر این ملت بیپناه در برابر سرنوشتی تلخ که سراسر ظلم و بیداد و نابرابری است، قرارداده شد! حال، واکنش جامعه جهانی چگونه باید باشد؟
آیا بایستی سکوت اختیار کرده و نومیدانه نظارهگر بیتفاوتی وجدانهای خفته جهانی ماند، یا در تلاشی مشترک سعی کرد تا تریبونی برای پژواک فریاد بیصدای آنها شویم؟
زمانی که دولتمردان جهان در دوحه با طالبان سیه پیشینهاجلاس بر گزار میکنند و توافق امضاء مینمایند، واقعا به چه میاندیشیدهاند؟ آیا بر آن بودهاند تا آزموده را آزمودنی دیگر نمایند؟! آنهم به چه هزینه گزافی؟!
آنها گرد هم آمدند تا سرنوشتی شوم برای مردم آن سرزمین، از کودک گرفته تا زن و مرد را رقم زده، و با استدلالهایی که فقط در بازار خودشان خریدار دارد، از عهدهدار شدن هرگونه مسئولیت در قبال تراژدی که آفریدهاند، سر باز زنند!
اوج این بیتفاوتی و سنگدلی سیاسی هنگامی بود که آنها تصممیم به ترک سریع خاک افغانستان گرفته و در عوض مهمات و تجهیزات قابل ملاحظهای را برای طالبان بجای گذاردند، وحشتآفرینانی که حتا خود توان علمی و عملی استفاده صحیح از این ادوات را ندارند!
دولتهایی که تصمیم به طراحی چنین سرنوشت خونباری برای ملتی دیگر نمودند، با سر دادن شعارهای آزادیخواهانه که جملگی تهی از نیت واقعی بود، به سرعت پشت به آنهاکرده و رهایشان نمودند با این ادعا که مردم یک سرزمین باید خود قیام کرده و سرنوشتشان رابه دستان خود رقم زنند! ادعایی تهی از حقیقت که فقط میتواند یک توهین به خرد جمعی تلقی گردد.
به راستی کدامین بنیاد و نهاد و مجمعی که مدعی حمایت از حقوق بشر است، در این بحران فزاینده فریاد مظلومین افغانستان را فریادرس بوده، و سیاستهای تصمیمسازان جهانی را که اینچنین افغانستان را به چاه استبداد دینی انداختهاند، شناسایی و نقد بیواسطه نموده است؟
دولت آمریکا که هر از چند گاهی با پیام ایجاد نظم نوین جهانی، در کشورهای نشانه رفته خود حضور نظامی داشته و پس از دستیابی به اهداف دور و نزدیکش، گاها با فریاد اعتراض مردم همان سرزمین، تصمیم به خروج از آن کشور را گرفته، اینبار ظرف مدت کوتاهی و بدون راستیآزمایی عملکرد طالبان و پایبندی آنها به تعهدات ظاهرا مندرج در توافق نامه دوحه، به سرعت عرصه را برای تاخت و تاز طرف مقابل آماده ساخته است. آنها و متحدانشان حتا حمایت چشمگیری هم از عوامل حکومتی خود به عمل نیاوردهاند.
امروز که مردم افغانستان با فروش لوازم ناچیز منزل خود حتا امکان سیر کردن شکمهای گرسنه خانواده را ندارند، و دخترکان نحیف شده از فقر و سوء تغذیه که وحشت سراسر وجودشان را گرفته را میبینیم، افکار عمومی جهان واقعا به چه میاندیشد؟ آیا هراس از ناله زن آبستنی ندارد که ترس از آینده نامعلوم برای فرزندش داشته، و یا کودکانی که جز نفیر گلوله و انفجار بمبهای خیابانی، خاطره دیگری از کودکیشان نخواهند داشت؟ یا زنان هنرمند و ورزشکاری که از ترس جانشان از پستویی به پستوی دیگر، در فرار و گریز هستند، تا از خشم شیطانی طالبان، در امان باشند؟
جنبش زنان افغان، و نقشی که در بازسازی افغانستان، در خلال تصرف آمریکا و متحدانش به عهده گرفتند، نشان داده است که این زنان، و دخترانی که از یکسو با چالش عدم سازگاری با ذهنیت سرمایهداری غربی و از سوی دیگر به دنبال تبیین معنای نوینی از مشارکت فعال زنان، در راستای اعتلای فرهنگی، اجتماعی و قومیتی روبرو بودهاند بهترین نمایندگان برای مطالبه بحق تغییر از طریق انحلال سنتهای واپسگرا و مبارزه در راه آزادی افغانستان هستند.
آنچه طی سالهای اخیر شاهد وقوع آن بودیم به ما ثابت کرده که اختلافات قومی نه یک واقعیت فرهنگی و اجتماعی در افغانستان، بلکه نتیجه دههها اعمال سیاستهای منفعتطلبانه قدرتمندان جهان، و حکام مزدور و سرسپردگان آنها، بوده است که خود را بازیچه دست رهبران و سلطه نیروهای سوداگر خارجی نمودهاند. جامعه افغانستان به خودی خود و به دلیل تنوع فرهنگی و قومی و قبیلهای همواره با تنوع و تکثر فرهنگی زاده و عجین بوده است. اما این امید همیشه هست که بتوانند به دور از دخالتهای بیگانه، و بطور مستقل، در همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر و با جهان روزی به مفهوم واقعی ملت- دولت دست یافته و آن را بنیان نهند.
این یک آرزوی محال نیست، گرچه زمانبر است، اما مبارزات زنان افغان، در این راستا ثابت کرده که جنسیت در فرهنگ افغان، بر خلاف برداشتهای سطحی غربی، یکی از عوامل نزاع و بحران نیست بلکه جامعه افغان، با اتکاء به نقش سازنده و الهام گرفته از تجربیات موثر زنان، که در دوره قبل ثابت نمودند که از مبارزترین و قویترین شهروندان در استقامت و پایداری علیه سیاستهای بدوی و متحجرانه طالبان بودهاند، اکنون نیز میتوانند با اتکاء به اراده جمعی و همگرایی مستمر در تبیین گام به گام زیرساختهای یک جامعه دموکراتیک موفق عمل نمایند. بدون شک در پیمودن این مسیر دشوار، آنها نه تنها از حمایت و پشتیبانی جبهه مقاومت ملی، بلکه همه مردان و برادرانی برخوردار خواهند بود که عرصه را ترک نکرده و جانانه برای اهداف مشترک و رهایی جامعه خود از دست دیو جهل و نادانی، مبارزه مینمایند. بدون شک با صبوری و استمرار مبارزه مبتنی بر اراده ملی، و اتحاد و همبستگی، روزی فرا خواهد رسید، که آریانا سعید بار دیگر سرود «آزادی» را در میان مردمش سر دهد.
سازمان زنان جبهه ملی ایران، به پایداری و ایستادگی زنان افغان در مبارزه با گروه زنستیز طالبان، و مطالبات بحق آنها در سهمخواهی و مشارکت برابر در راستای آزادی میهنشان افتخار میکند. بنابراین از تمام کنشگران سیاسی، سازمانها و نهادهای مدافع حقوق بشر، کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل، احزاب سبز، و کلیه فعالان آزادیخواه و وجدان بیدار ملتهای جهان میخواهد که به موازات اعلام حمایت از جبهه مقاومت ملی، به رهبری احمد مسعود، این شیردل مبارز راه استقلال و آزادی میهن، و ضمن محکوم کردن استیلای اجباری طالبان، از هرگونه گشایش و یا امکان ورود آنها به جامعه جهانی از طریق اعمال سیاستهای بازدارنده پیشگیری نموده، و در تقابل با پیشروی این سیهرویان تاریخ، پژواک فریادهای دادطلبانه زنان و دختران افغانستان باشند.
سازمان زنان جبهه ملی ایران
۲۵ شهریور ۱۴۰۰