در هفتم مهرماه ۱۳۹۹ برابر با ۲۸ سپتامبر ۲۰۲۰ شاهزاده رضا پهلوی در پیامی با عنوان «پیمان نوین» به وضعیت بحرانی ایران و ضرورت همبستگی به عنوان یک راهکار و نخستین گام برای عبور از این شرایط پرداخت و با اعلام اینکه «امروز، روز انتخاب است» و طرح این پرسش از همگان که «کدام طرف ایستادهاید؟! طرف جمهوری اسلامی یا طرف ایران؟ برای نجات ایران، حاضر به انجام چه کاری هستید؟» همه ایرانیانی را که دلشان برای آزادی و آبادی و رفاه میهنشان میتپد به همبستگی ملی فرا خواند.
وی «تنها آلترناتیو مقبول» را «حاکمیت مردم ایران» دانست و اعلام نمود: « من به همه نیروهای سیاسی دموکراسیخواه فارغ از گذشته و گرایش سیاسیشان دست یاری دراز میکنم و میخواهم با کنار گذاشتن اختلافات و خودبزرگبینی و برتریجویی، روی یک هدف متمرکز شوند: نجات ایران!»
شاهزاده رضا پهلوی با یادآوری وظیفه و مسئولیت این نیروها افزود: «تاریخ و آیندگان، شما را قضاوت خواهند کرد که در حساسترین روزهای این خاک پاک، کدام طرف ایستادید!»
اکنون یکسال از انتشار «پیمان نوین» میگذرد و کیهان لندن به همین مناسبت نظر برخی فعالان رسانهای و سیاسی و مدنی را درباره این پیمان جویا شده است. پیمانی که بار دیگر حق و مسئولیت «انتخاب» را به شهروندان یادآوری و برای نجات آنچه از «ایران نوین» باقی مانده است، تأکید میکند: «سکوت، بیتفاوتی و بیعملی امروزِ ما، پیامدهای بسیار فاجعهبارتری برای کشور و نسلهای آینده به همراه خواهد داشت… بیایید باور کنیم که هیچ شخص یا گروه یا نیرویی به تنهایی نمیتواند ما را نجات دهد. ما یا با هم این کشتی توفانزده را به ساحل امن میرسانیم، یا جدا جدا غرق خواهیم شد.»
دهم آذر ماه ۱۳۵۷، چهار تن از روشنفکران آقایان امیر پیشداد، مولود خانلری، حسین ملک و حسین مهدوی نامه سرگشاده ای در هفته نامه ایرانشهر به چاپ رساندند که به شدت به انقلابیون درباره خطر برپایی حکومت مذهبی و رهبری مذهبی خمینی اعتراض کردند..
آقای اسماعیل نوری علا، ۱۳ روز بعد در ۲۳ آذرماه ۱۳۵۷ داوطلبانه مقاله ای خطاب به این روشنفکرهای سکولار نوشت و برای احمد شاملو، سردبیر مجله ایرانشهر فرستاد و شاملو این جوابیه را عینا به چاپ رساند تا مردم خودشان قضاوت کنند.
ظاهرا ، پس از گذشت ۴۳ سال، تاکنون کسی قضاوتی در این مورد نکرده است که البته واقعیات بی پرده گویای حقایق تلخ هستند و قضاوت بلا موضوع!!!
از عادات شیعیان اثنی عشری و بویژه ورژن آمریکایی آنهاست که همیشه طلبکار وحق به جانب هستند و هر جا از منطق کم می آورند با مغالطه های ad hominem, red herring, appeal to motive , straw man توپ را در زمین منتقد می اندازند تا آنجا که یک کامنتگزار پرسشگر اما ساده لوح ( که از پیش نیز بابت ساده لوحی خود پوزش خواسته است) بطور ضمنی تبدیل می شود به مامور سایبری و یا حداقل ولایت مدار بد طینت که قصد دارد اپوزیسیون فرهیخته را افشا کند !!!
خب اینهم حرفی است برای خودش وپاسخی است دندانشکن به پرسشهای بی پاسخ !!!!
جناب خانم یا آقای ناشناس
نخست اینکه من هرگز «در مقابله با حکومت ملی مشروطه شاهنشاهی پهلوی ایرانساز حافظ منافع ملی ایرانیان» اقدامی نکرده ام و قبل از انقلاب هم به خرچ سازمان برنامه از ۱۳۵۴ در لندن مشغول تحصیل بودم. اما وقتی ملت ایران، بقول شخص پادشاه، انقلاب کرد و صدایش به او رسید، و خمینی را بعنوان رهبر خود برگزید، با توجه به شناختی که از روحانیت ایران داشتم، بر آن شدم تا با زبانی که بجای دشمنی لحنی مشفقانه داشته باشد این نکته را بگویم که بهتر است خمینی را «رهبر سیاسی» و نه «رهبر مذهبی» بدانید که این دومی ناگزیر به تسلط قشر آخوند می شود. زبانم خشمگین نبود؟ اگر لازم است از این بابت عذرخواهی کنم همینجا انجام اش می دهم. اما در نیت ۴۵ سال پیش من شک نکنید. چوبی را هم که برای زدن دوران جوانی و دانشجوئی من برداشته اید به روی دشمن اصلی مان، سیستم ولایت فقیه، بکار ببرید مگر اینکه صرفهء زدن من در ۴۵ سال پیش بیشتر از مبارزه با حکومت اسلامی مستقر بر کشورمان باشد. البته طوری نوشته اید که اگرچه مقاله ۴۵ سال پیشم را خودم بر روی سایت شخصی ام گذاشته ام تا پنهان کاری نکرده باشم، اما از توضیحاتی که در همانجا داده ام چشم پوشی کرده اید. امیدوارم علاقه شما به یک حکومت سکولار دموکرت، که شاهان پهلوی طلیعهء آن را برای ایران آوردند، راستین باشد و بخاطر دلسوزی برای وطن مان دست به نوشتن زده باشید.
اشتباه امثال اسماعیل نوری علا ، در مقابله با حکومت ملی مشروطه شاهنشاهی پهلوی ایرانساز حافظ منافع ملی ایرانیان ،،
عدم برخورد صحیح انها در انتقاد کردن بر علیه ضعف های حکومت ملی مشروطه شاهنشاهی پهلوی حافظ منافع ملی ایرانیان در دوران جنگ سرد بود ،،
آنها با بیرون کشیدن جنازه مذهب اخوندیسم ،، دشمن ۱۴۰۰ ساله خرافه پرور ،، حاکم بر جان و مال و ناموس ایرانیان ،،
از تابوت دفن شده توسط عزم رضا شاه بزرگ و هدایت جامعه بسوی مدرنیته توسط محمدرضا شاه پهلوی ،، با کینه ورزی و بهانه استبداد ،، جاده صاف کن مزدوران اخوندیسم غارتگران مافیای کارتلهای نفتی و بیمه و پولشویی بانکهای جهانی شدند ..
که شاید با تئوری های اموخته خود بتوانند کسب مقام و منصبی برای خود در جمهوری تحمیلی ، تهیه ببینند ..
*تئوریِ سوسک*
این داستان منسوب به *ساندار پیچای* است.
*ساندار پیچای* یک مهندس و مدیر اجرایی هندی تبار در حوزه فناوری اطلاعات است که آگوست ۲۰۱۵ به عنوان مدیر عامل اجرایی *شرکت گوگل* انتخاب شد.
این داستان را *ساندار* در سخنرانی خود در گوگل بیان کرده است….
“تئوری سوسک در توسعه شخصی”
در رستورانی، یک “سوسک”
ناگهان از جایی پر میزند و بر روی
یک خانم می نشیند.
آن خانم از روی ترس شروع به فریاد میکند.
وحشت زده بلند میشود و سعی میکند
با پریدن و تکان دادن دست هایش،
“سوسک” را از خود دور کند.
واکنش او مُسری بوده و افراد دیگری هم
که سر همان میز بودند وحشت زده میشوند.
بالاخره آن خانم موفق می شود، سوسک را از خود دور کند.
“سوسک” پر میزند و روی خانم دیگری
نزدیکی او می نشیند.
این بار نوبت او و افراد نزدیکش میشود
که همان حرکت ها را تکرار کنند !
“پیشخدمت” به سمت آنها میدود تا
کمک کند.
در اثر واکنش های خانم دوم، این بار
“سوسک” پر میزند و روی”پیشخدمت”
می نشیند.
پیشخدمت محکم می ایستد و به
رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه
میکند.
در زمانی مطمئن
“سوسک”
را با انگشتانش میگیرد و به خارج
رستوران پرت میکند …
در حالیکه قهوهام را مزه مزه
میکردم، شاهد این جریانات بودم و
ذهنم درگیر این موضوع شد.
آیا “سوسک” باعث این رفتارِ
“هیستریک” شده بود؟
اگر اینطور بود، چرا “پیشخدمت” دچار
این رفتار نشد؟
چرا او تقریباً به شکل ایده آلی این
مسئله را حل کرد، بدون اینکه آشفتگی
ایجاد کند؟
این “سوسک” نبود که باعث این
ناآرامی و ناراحتی خانم ها شده بود،
بلکه عدم توانایی افراد در برخورد
با “سوسک” موجب ناراحتیشان
شده بود.
من فهمیدم این فریاد پدرم، همسرم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من میشود،
بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت میکند.
این ترافیک بزرگراه نیست که من
را ناراحت میکند، این ناتوانی من دربرخورد با این پدیده است که موجب ناراحتیم میشود.
من فهمیدم در زندگی نباید ” *واکنش*” نشان داد،
بلکه باید *”پاسخ”* داد !
*آن خانمها*
به اتفاق رخ داده * *”واکنش”*
نشان دادند،
در حالیکه
*”پیشخدمت”،*
*”پاسخ”* داد.
*”واکنش” ها همیشه غریزی هستند*
*در حالیکه “پاسخ” ها همراه با تفکرند!*
*«این مفهوم مهمی در فهم زندگیست،…»*
متاسفانه ،، روشنفکران ما ،، به جای راه حل و جواب منطقی برای رفع مشکلات موجود ،،
روش ساده و بدونه منطق عکس العمل سریع را بدونه در نظر گرفتن عواقبش انتخاب کرده و میکنند ،،
از اینروی ۴۳ساله همیشه سرگردان و بدور خود میچرخند ..
آقای نوری علا به سکولار بودن شهره اند، در اینترنت جستجو کردم تا با نظریات ایشان بیشتر آشنا شوم.
در کمال حیرت به مقاله ایی طولانی از ایشان که در ۲۳ آذر ۵۷ در هفته نامه ایرانشهر منتشر شده بود، برخورد کردم. در این مقاله ایشان بر حرکت آفرین بودن مذهب در تحولات اجتماعی بسوی پیشرفت ، نقش آن در رهایی انسانها از ستم و سرکوب ، نبودن مرز بین مذهب و سیاست ، ریشه دار بودن نهضت اسلامی در تار و پود امت اسلامی، تشیع سرخ علوی، نقش بی بدیل روحانیت تشیع در ظلم ستیزی ، مشروعیت ومقبولیت امام خمینی، ضرورت حمایت روشنفکران از امام خمینی، ضرورت تشکیل دولت در تبعید وووووووو
مقاله بسیار طولانی و ملال آور است و مسلما پس از گذشت ۴۳ و تغییر مواضع ۱۸۰ درجه ایی ایشان بسیار آناکرونیک می باشد. در زیر فقط فرازهایی از آن کپی پیست شده است،
لینک مقاله:
https://ehterameazadi.blogspot.com/2012/05/blog-post_8727.html
اگر ایشان واقعا چنین مقاله ایی را نوشته اند:
۱- اولا چرا تاکنون در مورد مواضع خود در دوران کودتای ننگین ۵۷ ( همان انقلاب اسلامی انقلابیون) سخنی نگفته اند؟
۲- اگر واقعا برای خود نقشی در کودتای ۵۷ ( اگر مایل باشند، همان انقلاب اسلامی) قائل هستند و اکنون پشیمان، چرا از مردم ایران عذر خواهی ننموده اند؟
۳- اگر ایشان فریب خمینی و ملایان را خوردند بگونه ایی که راضی به پرتاب ایران به قرن هفتم میلادی شدند، پاسخ دهند که یک نویسنده و روشنفکر با تحصیلات دانشگاهی که صد البته از آی کیو بالاتری نیز نسبت به عوام برخوردار است، چگونه ممکن است از ملایان بی سواد و واپسگرا فریب بخورد؟
سوالات بسیار هستند، به همین سه مورد اکتفا می نمایم.
پیشاپیش از پاسخ ایشان سپاسگزاری می شود .
اما ، اگر پاسخی دریافت نشد، پیشاپیش بابت ساده لوحی خودم از خوانندگان کیهان لندن پوزش می خواهم..
فرازهایی از مقاله ایشان:
” مذهب جذابیت دارد و توده ها را بسوی خود جلب می کند، پس می تواند بنیاد دولت و نیز همه اقشار منتفع از وضع موجود را بلرزاند و از سوی دیگر در برابر تبلیغ دائم روشنفکر غیرمذهبی سد شود.
مذهب می تواند خصم هر دوی این طرفین تخاصم باشد، پس هر دو توافق می کنند که مذهب را با امور سیاسی نباید کاری باشد و در عین حال هر دو می کوشند از آن بعنوان نیروئی بر علیه دیگری استفاده کنند.
“مذهب در چهره واقعی خویش گریز انسان است از پرستش خدایان سیاسی، نفی دستگاه ظلم و مغزشوئی، و پرواز اوست به سوی آزادی واقعی. و همین مذهب است که همه “اراده های معطوف به قدرت” را می ترساند. مذهب در شکل ناب خویش نه دستگاهی دارد، نه سلسله مراتبی، نه لباسی، و نه هیچ کاخی. هیچ قشری نماینده او نیست- نه به این معنی که آنچه می ماند انسان منفرد است و خدا، بلکه به این معنی که آنچه می ماند جامعه است و خدایش، یعنی همان مفهومی که در خلاء بتخانه ها و بت ها می روید.”
” در آن روی دیگر باید بر جنبشی وقوف یافت که سالهاست در خاک امت های اسلامی رشد کرده و در ایران ما، در همین پانزده ساله اخیر، به بار نشسته است. و این دیگر تنها در حوزه های مدارس علیمه و در میان قشر روحانیت رخ نکرده است. اتفاقا روحانیت رسمی در ایران- شاید از ترس از بین رفتن مبانی معنوی دین- چند سالی با این پدیده مبارزه کرده و ماهیت ان را به درستی تشخیص نمی داده است. و این پدیده همان پالایشی است که از پس قرن ها سکوت و جمود در دل مذهب تشیع رخ داده و معنای تشیع دیگرباره سرخی خون حسینی و غرور بت شکن توحیدی را در خود پرورانده است. تشیع امروز ایران در واقع خویشتن را از تسلط بی چون و چرای قشر روحانیت آزاد می سازد و رهبری این نهضت آنگونه نیست که بیش از این تعریف می شده. اکنون اگر مردم از امام تشیع نام می برند این امامت به معنی آن تعریف قدیمی ” فقیه مسلط بر عربی آب نکشیده، و آداب وضو و استنجاء” نیست. اکنون کسی صرفا به خاطر ” اعلمیت” و ” زهد دنیاگریز” کسی پای علم او سینه نمی زند. امام تشیع اکنون مقامی دیگر دارد، نه عمامه نشانه اوست، نه عبا، نه ریش بلند، و نه تسبیح. امام اکنون کسی است که با تکیه بر مواریث خون زده تشیع قیام کند، بت بشکند، امر به معروف حقیقی و نهی از منکر واقعی کند. اکنون شرط امامت اعلمیت تنها نیست، بلکه امام باید “ارشدیت” داشته باشد. و این ارشدیت از همان جنس “رشادت” است و نه “مرشدیت” نه کبر سن و ریش سفید! پس روحانیت را نیز اکنون باید در افق جدیدی دید و تصفیه کرد.”
” پس باکی نیست اگر جنبش مردم ایران ماهیتی “سیاسی- مذهبی” دارد. این در واقع ذات طبیعی هر جنبش توده ای در مشرق زمین است. ملت ایران خواستار حکومت علماء نیست، بلکه خواستار حکومت اسلامی است.”
“خلاصه اینکه خلط “دینی بودن” جنبش مردم ایران با “رهبری سیاسی قشر روحانیت” نباید موجب پیدایش سوء تفاهم شود. اگر اراده مردم ایران مطرح است، این مردم چنین می خواهند: حکومتی اسلامی، یعنی حکومت مردم بر مردم با تکیه بر مبانی مترقی حقوق اسلامی و تشیع سرخ علوی. این از روز روشن تر است که آن قشری از اجتماع ما به دیکتاتوری، زور و سانسور دست می زند که بر مردم تکیه ندارد- خواه آن قشر روحانی باشد خواه روشنفکر غیرمذهبی.
” آیت الله خمینی اکنون از پشتیبانی کامل ملت ایران برخوردار است، پس می تواند به کمک افراد مورد اعتماد خود – که خود بخود مورد اعتماد مردم ایران هم خواهندبود- به آفریدن سازمان های رهبری سیاسی دست زند. به نظر من نخستین قدم در این راه تشکیل یک دولت در تبعید است. این دولت با پشتیبانی مردم ایران از هم اکنون می تواند تمرین اداره مملکت را شروع کند.”