رعنا سلیمانی نویسنده ساکن استکهلم است. وی که در سال ۱۳۵۴ در تهران به دنیا آمده و در رشته اقتصاد در دانشگاه تهران تحصیل کرده، از سال ۱۳۹۴ ساکن سوئد و عضو انجمن نویسندگان در تبعید و همچنین عضو انجمن نویسندگان این کشور است. رعنا سلیمانی پیشتر مجموعه داستانهای «لورکا در خیابان فرشته» و «میدونستنی؟» و رمان «سندروم اولیس» را منتشر کرده و «زندهباد زندگی» تازهترین رمان وی درباره چهار زن زندانی در جمهوری اسلامی است.
رمان «زندهباد زندگی» در بیست و دو فصلِ بسیار کوتاه تنظیم شده و سرنوشت چهار زن جوان، ویدا، شیرین، سهیلا و سکینه را روایت میکند. این زنان به دلایل متفاوت به زندان جمهوری اسلامی گرفتار آمدهاند و مانند اسیران چارهای ندارند جز اینکه سرنوشت شوم خود را بپذیرند.
• زندهباد زندگی
• نویسنده: رعنا سلیمانی
• ناشر: کتاب ارزان؛ سوئد؛ چاپ اول ۲۰۲۰
یکی از آنها، شیرین، شهروند دوتابعیتی ایران و انگلیس است که به اصرار مادرش برای دیدن وی پیش از مرگاش راهی ایران شده ولی به اتهام جاسوسی برای اسرائیل دستگیر شده و به زندان میافتد.
دیگری، ویدا که از قرار معلوم پدرش یک مخالف جمهوری اسلامی و آزادیخواه است، او را مثل خودش بار آورده تا «برای همه موجودات دنیا» دلسوزی کند و آخرسر هم قربانی همین دلسوزی میشود: دوستش را هُل داده تا فرد ضعیفی را نزند! اما همین کار او را به قاتل تبدیل میکند!
زن سوم، سهیلا نام دارد و به اتهام جرائم مواد مخدر و روسپیگری به زندان افتاده و قاتل نوزادش است که در زندان به دنیا آمده.
سکینه چهارمین زن این رمان است که قصهاش یادآور پرونده سکینه محمدی آشتیانی است. وی به جرم «زنا» زندانی شده و از چند سال پیش در زندان بسر میبرد و چند بار نیز تا پای اعدام رفته. همزمان یک کمپین بزرگ بینالمللی برای نجات وی از اعدام به راه افتاده و ناماش مشهور شده است.
کتاب با سحرگاه اعدام آغاز میشود؛ اعدام سه زن یکجا! یکی از شاهدان این اعدام «کاوه» سرباز وظیفه است که زندان محل خدمت اوست.
تمام گفتگوها و تکگوییها و تخیل کتاب مربوط به یک شبانهروز در این زندان است. از یکروز صبح که زندانیان بیدار میشوند تا سحرگاه فردا که چوبه دار برای پایان دادن به زندگی آنان برپا شده بدون اینکه اتهامات و محاکمهی آنها در یک مرجع قابل اتکا و اعتماد بررسی شده باشد چه برسد به اینکه این «مرجع» عادلانه نیز باشد!
اما داستانهای این چهار زن بر روی «مرجع» و یا نظام حقوقی جمهوری اسلامی در ایران متمرکز نیست بلکه بر جنسیت آنها متمرکز است. فرقی نمیکند دوتابعیتی یا ساکن ایران؛ متهم به جاسوسی یا زنا و جرائم مواد مخدر و قتل!
نکته دیگر در سرنوشت این چهار زن که تاریکی و شومی آن توسط جمهوری اسلامی رقم میخورد این است که اتهامات آنها یا واهی هستند (مانند جاسوسی) و یا در کشورهای عادی اساسا جرم به شمار نمیروند (مانند زنا و روسپیگری)! قتل نوزاد نیز در زندان اتفاق افتاده، پس از آنکه مادر بر اساس جرائم مربوط به مواد مخدر به زندان افتاده! جرمی که هر اندازه هم که سنگین باشد، مجازات آن سلب حق زندگی و مرگ نیست!
به این ترتیب این زنان پیش از آنکه قربانی جرائمی باشند که به آنها اتهام زده شده، قربانی فرهنگ و نظام حقوقی زنستیز کشوری هستند که در آن به دنیا آمدهاند! جبری ناخواسته که به سرنوشت محتوم آنها تبدیل میشود.
داستان این چهار زن در فصلهای کوتاه بین زبان راوی (اول شخص) به سوم شخص تغییر میکند تا زوایای ذهنی آنها و داستان زندگیشان را پیش از به زندان افتادن شرح دهد.
در پایان «هر سه زن مثل شقههای گوشت به قلابهای سلاخی، مقابل کاوه آویزان بودند.» کاوه همان سرباز وظیفهایست که این کشتارگاه محل خدمت اوست!
اما کدام سه زن؟! زن چهارم کجاست؟!
در سلاخخانهای به وسعت یک سرزمین، چه زن، چه مرد، چه نوزاد و کودک و نوجوان، کجا میتوانند باشند؟
نام سرباز وظیفه چرا کاوه است؟