بازنشر؛ در بزرگداشت احمد احرار؛ بحث شیرین غیرسیاسی!

- احمد احرار نیز مانند بسیاری از نویسندگان و روزنامه‌نگاران که ایران را با وقوع انقلاب اسلامی ترک گفتند، به فرانسه مهاجرت کرد و ساکن پاریس شد و از نخستین شماره‌های کیهان لندن با آن به همکاری پرداخت. وی که هم با  اسم خودش و هم با نام‌های مستعار مانند «خیراندیش» و «حکیم حق‌نظر» هر هفته در کیهان لندن مطلب می‌نوشت، با طنز و شوخ‌طبعی خاص خود ستون «پستچی» این رسانه هفتگی را نیز اداره می‌کرد که یکی از پرخواننده‌ترین مطالب آن به شمار می‌رفت.
- احمد احرار نخستین روزنامه‌نگاریست که گفتگوی مفصلی با شاهزاده رضا پهلوی در سال ۱۳۷۸ (۱۹۹۹) انجام داد که در کتاب «گذشته و آینده» توسط کیهان لندن چاپ و منتشر شده است.

یکشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۰ برابر با ۰۵ دسامبر ۲۰۲۱


احمد احرار نویسنده و روزنامه‌نگار سرشناس ایران متولد سال ۱۳۱۳ فعالیت مطبوعاتی و روزنامه‌نگاری را در سال‌های پرکشاکش اوایل دهه سی خورشیدی آغاز کرد. وی چندین سال خبرنگار پارلمانی روزنامه عصر ایران، اطلاعات، بود که دوقلوی روزنامه دیگر آن دوران، کیهان، به شمار می‌رفت.

هیئت مدیره و تحریریه کیهان لندن؛ از راست: مصطفی مصباح‌زاده، عبدالرضا انصاری، فرخ غفاری، احمد میرفندرسکی، مهرانگیز دولتشاهی، هوشنگ وزیری، عبدالمجید مجیدی، احمد احرار

او که در سال‌های بعد سردبیری اطلاعات و همچنین مجله معروف «جوانان» را بر عهده گرفت، در مطبوعات دهه پنجاه خورشیدی کشور حضوری شاخص داشت.  وی همزمان به نوشتن کتاب‌های تاریخی- داستانی نیز می‌پرداخت که برخی از آنها نخست به صورت پاورقی در روزنامه اطلاعات منتشر می‌شدند.

احمد احرار نیز مانند بسیاری از نویسندگان و روزنامه‌نگاران که ایران را با وقوع انقلاب اسلامی ترک گفتند، به فرانسه مهاجرت کرد و ساکن پاریس شد و از نخستین شماره‌های کیهان لندن با آن به همکاری پرداخت. وی که هم با  اسم خودش و هم با نام‌های مستعار مانند «خیراندیش» و «حکیم حق‌نظر» هر هفته در کیهان لندن مطلب می‌نوشت، با طنز و شوخ‌طبعی خاص خود ستون «پستچی» این رسانه هفتگی را نیز اداره می‌کرد که یکی از پرخواننده‌ترین مطالب آن به شمار می‌رفت. پس از درگذشت هوشنگ وزیری سردبیر کیهان لندن در سپتامبر ۲۰۰۳ (شهریور ۱۳۸۲) احمد احرار سردبیری کیهان لندن را بر عهده گرفت و تا پایان آخرین شماره‌ی نسخه چاپی کیهان لندن در اوت ۲۰۱۳ آن را اداره کرد.

احمد احرار نخستین روزنامه‌نگاریست که گفتگوی مفصلی با شاهزاده رضا پهلوی در سال ۱۳۷۸ (۱۹۹۹) انجام داد که در کتاب «گذشته و آینده» توسط کیهان لندن چاپ و منتشر شده است.

https://kayhan.london/1400/09/14/%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d9%86%d8%b4%d8%b1%d8%9b-%d9%86%d8%ae%d8%b3%d8%aa%db%8c%d9%86-%da%af%d9%81%d8%aa%da%af%d9%88%db%8c-%d9%85%d9%81%d8%b5%d9%84-%d8%b4%d8%a7%d9%87%d8%b2%d8%a7%d8%af%d9%87-%d8%b1%d8%b6

کیهان لندن در قدردانی از این روزنامه‌نگار برجسته و سردبیر یکی از مهم‌ترین روزنامه‌های ایران پیش از انقلاب اسلامی (اطلاعات) و سپس همکار پرکار و سردبیر مهم‌ترین روزنامه در تبعید و خارج کشور (کیهان لندن) که این روزها ۸۷ سالگی خود را سپری می‌کند، به بازنشر برخی مقالات وی می‌پردازد.

*****

بحث شیرین غیرسیاسی

احمد احرار

احمد احرار – کیهان این یکی دو هفته [۲۰۰۶] بیش از حد سیاسی است و همکاران نیز عموماً در خصوص اتم و پرونده اتمی ایران نوشته‌اند. می‌ترسم اگر بنده هم وارد این قبیل معقولات شوم کار به انفجار بکشد. این است که با الهام از آخرین نامۀ آقای رضا رهبر، و با اجازه شما خوانندگان عزیز، از بالاتنه به پائین تنه می‌پردازم تا تغییر ذائقه‌ای حاصل شود!

باری، مسبوقید که از مدتی پیش، پس از آنکه «پروستات‌نامه»‌ آقای رضا رهبر زینت‌بخش ستون پست کیهان شد این بحث شیرین، توجه علاقمندان و دردمندان را جلب کرده است و از اطراف و اکناف جهان نامه می‌رسد. یکی نسخه می‌خواهد، یکی آدرس می‌خواهد، یکی هم مثل آقای فرهنگ از هلند مشکل شرعی خود را در ارتباط با بیماری پروستات و معاینۀ موضعی به وسیله خانم دکتر هلندی مطرح می‌کند به شرحی که در کیهان ۱۰۹۱ خواندید.

آقای رضا رهبر در نامه‌ای خطاب به پستچی کیهان نوشته‌اند:
«۲۷ ژانویه ۲۰۰۶
دفتر مشاوره طبی رضا رهبر ـ لندن
آقای پستچی عزیز، ملاحظه می‌فرمائید که مراجعات برای مشاوره و راهنمایی زیاد شده است. شما لطفاً پاسخ مرا برای مراجعین زودتر چاپ بفرمائید که مبتلایان مدت زیادی در انتظار نمانند. متشکرم.
آقای فرهنگ از هلند در شماره ۱۰۹۱ کیهان تقاضای رهبری کرده‌اند. یکه خوردن ایشان از این بابت که ایشان هم مانند من ناراحتی پروستات دارند به این جهت است که لابد جوان هستند و نمی‌دانند که ۹۰ درصد مردهای بالای سن ۵۰ ـ ۴۰ سالگی گرفتاری پروستات دارند.
یکّه‌ای که من از گفتار ایشان خوردم، که باز هم خیال می‌کنم نتیجۀ جوانی و بی‌تجربگی است، این که تصور کرده‌اند معاینه موضعی از پروستات از جلو است در صورتی که معاینه پروستات به‌وسیلۀ انگشت مبارک دکتر و از مجرای عقب انجام می‌گیرد و کاری به جلو ایشان که مستلزم عمل غسل شود ندارد. چون دکتر ایشان خانم است، مسلماً انگشت ظریفی دارد که ایشان احساس درد نمی‌کند، بلکه لذت هم می‌برد.
و اما در خصوص یکّه دوم، با نهایت تأسف باید به‌ اطلاع ایشان و هموطنان عزیزم برسانم که ادامه حیات ۲۷سالۀ حکومت اسلامی به علت حمایت دول خارجی نیست بلکه به‌علت عدم همکاری و سازش بین ایرانیان با هم است. به‌جای این که اشخاص، با عقاید مختلف از چپ و راست، سلطنت‌طلب و جمهوری‌خواه، مذهبی و سکولار دور هم جمع شویم و یک قدرت آلترناتیو در مقابل جمهوری اسلامی تشکیل دهیم تا کشورهای خارجی هم آن را به‌ رسمیت بشناسند و کمک کنند تا دولت جبار خونخوار فاسد را براندازیم هنوز بعد از ۵۲ سال که از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گذشته بحث و جدل و اختلاف بر سر این است که سقوط دولت ملی دکتر مصدق نتیجۀ کودتا بود یا قیام مردم؟!
ارادتمند همیشگی- رضا رهبر»

قسمت اخیر نامه جنبه سیاسی دارد و به بحث شیرین ما مربوط نمی‌شود. آن را عیناً نقل کردیم تا مشمول ذمّه پستچی کیهان نباشیم و تهمت سانسورچیگری به ما نزنند.

و اما در قسمت غیرسیاسی، نگارنده نیز در خلقیات ایرانیان به این نکته برخورده است که مبتلایان به دو بیماری پروستات و بواسیر، اکثراً تا وقتی فشار شدت نیافته باشد، از اظهار و افشای آن حتی نزد طبیبشان خودداری می‌کنند. طوری که گویی ننگی را پنهان می‌دارند. حال آنکه اسافل اعضای بدن انسان فرقی با اعالی اعضا ندارد و بواسیر همان‌قدر بیماری محسوب می‌شود که فی‌المثل لوزتین.

خداوند غریق رحمت فرماید همۀ رفتگان را. در دورۀ پانزدهم مجلس شورای ملی، احمد دهقان و عباس اسکندری هر دو وکیل بودند. اسکندری چپگرا بود و دهقان راستگرا. روزی اسکندری-که ناطق زبردستی هم بود- در پشت تریبون علیه دورۀ دیکتاتوری نطق می‌کرد و دهقان که در جایگاه هیأت رئیسه نشسته بود؛ بین الاثنین جیغ و  ویغ سر می‌داد. اسکندری برگشت و به‌ لحن نیشداری گفت: «آقای دهقان، اینقدر به حنجره‌تان فشار نیاورید. آخر شما تازه عمل لوزتین کرده‌اید». شلیک خنده برخاست زیرا وکلا همه می‌دانستند که دهقان هفتۀ پیش از آن در بیمارستان بوده و بواسیرش را عمل کرده است!

از پادشاهان ایران، نخستین کسی که به فرنگ رفت ناصرالدین‌شاه بود. انصاف باید داد که او در سفر فرنگ آبروداری کرد و رفتاری موقرانه داشت.

میهماندار ناصرالدین شاه در خاطرات خود می‌نویسد که پیشخدمت مخصوص شاه همواره کیف کوچکی با خود حمل می‌کرد و آنی از آن غافل نمی‌شد. ما هم کنجکاو بودیم که بدانیم در آن کیف چه گوهر گرانبهایی، گرانبهاتر از الماس‌های درشت سلطنتی، نهفته است تا آنکه روزی بر حسب تصادف فرصتی دست داد و کیف را گشودیم و دریافتیم که محتوی آن چیزی جز شیاف‌های مخصوص بواسیر نیست!

ناصرالدین شاه بواسیر داشت اما این عارضۀ کاملا طبیعی را مثل سوزاک و سیفلیس- و این روزها: ایدز- از همه پنهان می‌کرد. وقتی به حمام می‌رفت پیشخدمت مخصوص او وظیفه داشت زیرشلواری تازه‌ای برایش آماده نگهدارد و زیر شلواری قبلی را فوراً از بین ببرد تا کسی نبیند و نداند که خونی از ماتحت اعلیحضرت دفع شده است!

برعکس ناصرالدین شاه، پسرش مظفرالدین شاه در سفر فرنگ آن رفتار شاهانه را نداشت. هم خودش سبکی به‌خرج می‌داد و هم ملازمانش.

احتشام‌السلطنه که وزیر مختار آلمان در برلن بود و از مشاهدۀ این حرکات حرص می‌خورد در خاطراتش نوشته است: «شاه در سفارت بود. من و اعضای سفارت در حضور شاه باقی ماندیم. دکتر فلاندر طبیب مخصوص سفارت را به حضور ملوکانه معرفی کردم. شاه او را نزدیک خود طلبید و مرا مترجم قرار داد و گفت صدق‌الدوله، که پیشخدمت مخصوص و طرف محبت و اعتماد من می‌باشد، در محل مخصوصش!! ناخوشی دارد و محتاج عملیات می‌باشد. او را در برلن باقی می‌گذارم که شما عمل نمائید. بعد اضافه کرد که وقتی شخص دستش را در فلان او می‌کند چند سانتیمتر بالاتر، … و کجا… یک غده‌ای هست که باید بیرون بیاورید.

هر قدر به فارسی به شاه عرض و اصرار کردم که این شخص جراح است و صدق‌الدوله را معاینه خواهد کرد و تحقیقات و معاینات لازم را به‌عمل می‌آورد، لزومی ندارد اعلیحضرت نوع و موضع مرضش را اظهار فرمایند و خوب نیست این اظهارات را ترجمه کنم، بی‌ثمر شد. شاه پس از یأس از من، با عصبانیت مهندس‌الممالک را که حاضر بود، مترجم قرار  داد و او با یک شرح و بسط فراوان، داخله فلان جای صدق‌الدوله را برای دکتر تعریف کرد. فلاندر هم با یک تبسم پر از استهزاء به آن توضیحات گوش داد و این مسئله همه وقت در خاطر دکتر فلاندر باقی ماند که اعلیحضرت، چطور اینگونه اطلاعات از درون فلان موضع پیشخدمت خود دارند؟!…»

و اما رضاشاه نیز، طبق اظهار باجناقش شادروان دکتر محسن حجازی به یکی از این دو بیماری- بواسیر یا پروستات- که تشخیص آن مستلزم انگشت کردن در مقعد بیمار است، مبتلا بود.

دکتر حجازی که مانند باجناق دیگر رضاشاه، شادروان سرتیپ دکتر حسینعلی اسفندیاری، یک یا دو دوره سناتور شد در آلمان درس خوانده و شاگرد پروفسور زائر بروخ، جراح مشهور آلمانی، بود.

دکتر حجازی حکایت می‌کرد که زائر بروخ به هند رفته بود. به‌اشاره رضاشاه من از او خواستم که در مراجعت توقفی در ایران داشته باشد و شاه را هم دیدار و معاینه کند. روز موعود، من و زائر بروخ به کاخ مرمر رفتیم و شرفیاب شدیم. رضاشاه همانطور سر پا، ما را به حضور پذیرفت و عارضه‌اش را گفت که من ترجمه کردم. زائر بروخ به‌ سادگی گفت مسئله‌ای نیست باید موضع مخصوص را با انگشت معاینه (یا ملامسه) کنم.

با آنکه کار ساده‌ای نبود ولی با زبان بی‌زبانی مطلب را برای شاه ترجمه کردم. رضاشاه نگاهش را چند لحظه به سقف بلند تالار دوخت و تأملی کرد و بعد، بی‌آنکه چشم از سقف برگیرد یا سرش را پائین بیاورد گفت: «به این حکیم هرچه لازم است بده و روانه‌اش کن که فردا صبح برگردد به مملکتش»!


*این مطلب نخستین‌بار در نسخه چاپی کیهان لندن (۲۰۰۶) منتشر شد.

 

 

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=266061

یک دیدگاه

  1. شمس علی میرزا

    با بهترین آرزوها برای «پستچی»، «خیراندیش»، «حکیم حق‌نظر» و یا آقای احمد احرار، یاد نامه خوانندگان که قربون صدقه “کتانه سلطانی” می‌رفتند بخیر.‌ چه با ذوق و شوق منتظر زنگ پست بودیم تا کیهان را باز کنیم و بخوانیم.
    اگر اشتباه نکنم، در شماره نوروزی ۱۳۸۹ یک مقاله از آقای ایرج پژشکزاد منتشر کردید که ایشان خاطره ای تعریف کردند که همان هایی که آن زمان کافه ها را به هم می‌زدند و باج می‌گرفتند، الان در راس قدرت هستند. خیلی مطلب جالبی بود. برای آموختن درس برای نسل آینده و عبور از جانیانی که از این سیستم به اون سیستم رنگ عوض می‌کنند، بد نیست باز نشر کنید. باید برای این جانیانی که به سر و صورت مردم شلیک میکنند، چهار پایه را از زیر پای زندانیان می‌کشند، پلیسی که مردم را کتک می‌زند، برای فردای بر اندازی فکر و چاره کرد و انتشار این خاطرات چندان بد هم نیست. تعدد زیادی از کیهان لندن را که زمان طولانی جمع آوری کرده بودم، سال‌ها پیش برای یک کار تحقیقاتی به کسی دادم که یک کتابی منتشر کرد و متاسفانه دیگر در قید حیات نیست.

Comments are closed.