الاهه بقراط – «حافظ ناشنیده پند» یک رمان تاریخی است. ردّ پای تکرار قصه روزگاران حافظ را از همان تصویر روی جلد کتاب میتوان دنبال کرد. نواری سیاه برجستگی سینه زن نقاشی را که هنر «استاد عباس معیری» است، پوشانده است. با اینکه قرنها از دوران حافظ می گذرد، لیکن «شاهزاده جهان ملک خاتون» حتا بر جلد کتاب نیز از پشت پرده تور حاضر میشود.
پزشکزاد پس از کند و کاو در «طنز فاخر سعدی» به جستجوی زندگی حافظ پرداخته است. محمد گلندام راوی این خاطرات که به دوره کوتاهی از زندگی شمسالدین محمد حافظ میپردازد، در طول بیست و سه سال عمرش تا زمان بازگویی این خاطرات پنج سلطان را بر فرمانروایی فارس دیده است. در آخرین روزهای بهار ۷۵۵ هجری «امیر مبارز» حاکم شیراز است. بر چنین زمینهای اطلاعات تاریخی از احوال آن دوران به خواننده داده میشود. دورانی که موسیقی و رقص در آن ممنوع است و حاکمانش «مصداق کسانی است که شمس قیس رازی در «المعجم» درباره آنها میگوید: مرده دلانی که میان لحن موسیقار و نهیق حمار فرق نکنند.» دورانی که حافظ جوان نیز بیست و سه سال بیش ندارد و پیش از فرار «شاه شیخ ابو اسحق» توسط «مولانا عبید زاکانی» به دربار راه یافت و سبب رشک مداحان دربار شد. مداحانی که «به بارگاه سلطان جدید نقل مکان کردهاند.» در چنین روزگاری شمسالدین گرفتار زندان میشود.
• حافظ ناشنیده پند (برگی چند از دفتر خاطرات محمد گلندام)
• ایرج پزشکزاد
• نشر قطره؛ تهران ۱۳۸۳
کتاب با یک مهمانی شروع و با یک مهمانی دیگر و سپس رفتن حافظ از شیراز به پایان میرسد. قلم توانای پزشکزاد در این کتاب نیز خواننده را با شخصیتهایی آشنا میسازد که با سیرت ثابت و صورتهای گوناگون همواره در طول تاریخ وجود دارند. افراد «کممایه پرمدعا»، فرصتطلب و حسود، ریاکار و دورو، دروغگو و متظاهر، در کنار آدمهای فروتن و قانع، درستکار و راستگو، فداکار و معتمد، به زندگی مسالمتآمیز مشغولند. افرادی که به قول گلندام برایشان «تملق فقط وسیله نان خوردن نیست، بلکه یک نیاز روحی و یک فلسفه زندگی است» و بر این اساس لازم نیست فرد متملق تنها به مدح قدرتمندان بپردازد. چنین افرادی در ظاهر مدح همه را میگویند با این طمع که شاید روزی به کارشان آید. در توصیف چنین افرادی است که عبید زاکانی در مهمانی پایان کتاب حکایت میکند: «یک وقتی سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند. خوشش آمد. گفت بادنجان طعامی است خوش. ندیمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت. چون سیر شد گفت: بادنجان سخت مضر چیزی است. ندیم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت: ای مردک، نه این زمان مدحش می گفتی؟ گفت: من ندیم توام نه ندیم بادنجان. مرا چیزی باید گفت که ترا خوش آید نه بادنجان را!»
در طول روایت با طرح ابیاتی به تأثیر سعدی بر حافظ پی میبریم و اگر در دروس ادبیات مدرسه به یادمان نماند که حافظ جوان و عبید زاکانی سالمند همدوره بودهاند، با این کتاب هم با برخی حکایات عبید زاکانی آشنا میشویم و هم هرگز رابطه حافظ و عبید را فراموش نخواهیم کرد.
پزشکزاد در این کتاب کوچک به یکی از بزرگترین شاعران ایران صورت انسانی و خاکی می بخشد. کمتر ایرانی پیدا میشود که دستکم یک جلد حافظ در خانه نداشته باشد. و کمتر پژوهشگر ادبیات فارسی است که اثری درباره اشعار حافظ تألیف نکرده باشد. با اینهمه حافظ برای ما به عنوان یک فرد و انسان واقعی ناشناخته است. انسانی که به حکایتهای عبید زاکانی از ته دل میخندد، اندوهگین میگردد، عاشق میشود، مزه میپراند، افراد فرصتطلب را دست میاندازد، با «بیبی خاور» کلنجار میرود و گربهای به نام «سوسن» دارد.
نه تنها همه بزرگان کلاسیک ما چهرههایی ماورای انسان دارند، حتا هر کسی هم که چند دهه پیش از دنیا رفته و یا همین امروز در میگذرد، به دنیای تقدس بیتعقل میپیوندد. پزشکزاد از زبان گلندام حافظ را زمینی میکند.
پس از خواندن «حافظ ناشنیده پند» میتوان شاعر شوخ و شنگی را تصور کرد که تکیه کلامش « دِ نگفتی…»، «دِ نشنیدی…» و «دِ نفهمیدی، کاکو» است. ویژگی رمانهای تاریخی در همین نکته است که شخصیتهای محوشده در زمان و گرد و غبار تاریخ و تقدس را به دنیای واقعی دوران خود بکشاند و تصویری زمینی از آنان به دست بدهد. تصویری که در برخی نکات میتواند عینا با واقعیت مطابقت نداشته باشد زیرا در چنین رمانهایی اگرچه تحریف تاریخ جایز نیست، لیکن دست نویسنده در داستانپردازی و صحنهسازی باز است.
پزشکزاد بدون آنکه وارد این بحث بیپایان و رایج شود که منظور حافظ از فلان واژه چیست، نشان میدهد اشعار حافظ الزاما بازتاب موقعیت فردی و اجتماعیاش بوده است. نویسنده با داستانپردازی و طنز همیشگی خود بحث فضلا بر سر این یا آن واژه در اشعار حافظ را به تمسخر میگیرد و حتا خود حافظ با دو واژه «بحر» و «راه» در بیت مشهور «بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست/ آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست» فضلای هفتصد سال بعد را چنین دست میاندازد که بگذار بر سر «بحر» و «راه» به جان هم بیفتند و «جوانهای آنموقع به زد و خوردشان میخندند و روح من از خندهشان شاد میشود.»
وجود «شاهزاده جهان ملک خاتون» دختر مسعودشاه اینجو برادر بزرگ شاهشیخ که زنی شاعر و شعرشناس بود و حافظ در مهمانی آغاز کتاب برای نخستین بار صدای وی را میشنود و بعد ماجراهایی که بر آن دو میرود، مفهوم بسیاری از غزلیات حافظ را که در همین کتاب به آنها اشاره میشود، چنان زمینی و ملموس میکند که آدمی از خود می پرسد برای شناخت حافظ شوریده و عاشق و سرکش که عضو ثابت خانوادههای ایرانی است، چه لزومی هست به سراغ ادعاهای نهایتا اثبات ناشدنی «فضلا» رفت؟
رمان تاریخی در کشورهایی که داستانسرایی در آنها بالیده است و نویسندگان هیچ مانعی بر سر راه زمینی کردن بتهای تاریخی و ادبی مردمان ندارند، شاخه مهمی از ادبیات است.
در ادبیات فارسی نیز نویسندگانی چون پزشکزاد این توانایی و دانایی را دارند تا چهره عبوس بزرگان ما را که گویا هرگز کودکی و جوانی نداشتهاند و همواره با انگشت اشاره به سوی ما در حال پند و اندرز بودهاند، دگرگون ساخته و تصویر «ناشنیده پند» آنان را به نمایش بگذارند. در ذهن ما حتا عبید زاکانی با آن طنز غریب و بیهمتایش گویی هرگز لب به خنده نگشوده است، چه برسد به حافظ!
حافظ شوخ و شنگ ایرج پزشکزاد اما جای خویش را در خانه ما بیشتر باز میکند و روایت زندگیاش با طنز و شخصیتپردازی ویژه پزشکزاد، ترجمان غزلهایی می شود که هر کس از ظن خود آنها را میخواند.
*این کتابگزاری نخستین بار در آوریل ۲۰۰۴ در کیهان لندن چاپ شد.