گفتم که عضوهای رئیسه دل است و مغز؟
گفتا سُپُرز و گُردِه و زَهرهست و پس جگر
[ناصر خسرو قبادیانی]
دکتر ا. مازیار ظفری* – خواندن کتاب «سقوط بهشت»، اثر اندرو سکات کوپر، مرا برانگیخت تا به نقش بیماری شاه در توفانی که بر ایران و جهان گذشت و پیامدهای آن تا امروز گریبان ایرانیان را رها نکرده است بیندیشم و گزارشهایی را که در اینباره نوشته شده بخوانم شاید پاسخی بیابم.(١)
در سال ۲۰۱١ دکتر لئون مُورگنستِرن داستان سرطان خون شاه را در ماهنامهی انجمن جراحان آمریکا منتشر کرد و یافتههایی را برای خوانندگان آشکار ساخت.(٢) در این نوشته برگردان بیشینهی متن آن نوشتار را آوردهام تا خوانندگان پارسیزبان در گزارشی ژرفنگرانه با تاریخچهی بیماری شاه آشنا شوند. ولی خواندن این مقاله و نوشتههای دیگر پرسشهای بیشتری را به ویژه از دیدگاه یک پزشک برایم نمایان ساخت که شاید یافتن پاسخی روشن برای آنان دشوار باشد.(۳)
آیا به شاهِ بیمار آنگونه که بایسته و شایستهی بیماران است، رسیدگی شد؟ آیا چگونگی درمان او مرگ وی را پیش انداخت؟ اگر او قربانی شورشی انقلابی و بحرانی دیپلماتیک میان جمهوری اسلامی به رهبری روحالله خمینی و دولت ایالات متحدهی آمریکا به سرکردگی جیمی کارتر نشده بود، به درمانی بهتر دست مییافت و زندگی درازتری میداشت؟ آیا جراحان کارآمدتر و متخصصان تواناتری بودند که دسترسی به آنها برای درمان بیماریش دستاورد بهتری میداشت؟
سُپُرز (طحال) پیش از این رویداد شاید نقشی در روند تاریخ سیاسی بشر نداشته است. دلهای ناتوان، مغزهای آسیبدیده یا اندامهایی که با گلولههای آدمکشان سوراخ شده باشند، همگی در زمان و روزگار خود بازیگران بزرگی در مرگ رهبران سیاسی و سران کشورها بودهاند. در سال ١٩٧٩ اما زَهره و سپرز بیمار، نقش بزرگی در شیوهی گذار از سامانهی شاهنشاهی به جمهوری نوپای اسلامی و درگیریهای سیاسی حاصل از آن داشت که پیامدهای آن تا روزگار ما به درازا کشیده شده است. در کشاکش درگیری، چندین کشور نقش کمتر ولی برجسته داشتند. در کارنامهی دهها پزشکی که در آن شرکت داشتند پیشهی پزشکی به چالش کشیده شد و محمدرضا شاه پهلوی در جایگاه بیماری نیازمند به درمانِ درست و بهنگام، در میانهی میدان بود.
نگاهی به تاریخ
پیش از آنکه به تاریخچهی بیماری او بپردازم، بایسته است تا تاریخ پادشاهیاش را به کوتاهی یادآور شوم.(۴-۶) محمدرضا پهلوی پس از کنارهگیری ناگزیر پدرش رضاشاه پهلوی، بنیانگذار دودمان پهلوی، که پیامد اشغال ایران از سوی ارتشهای روس و انگلیس در شهریور ۱۳۲۰ بود، در سن ٢٢ سالگی جانشین پدر شد. شاه جوان که مانند پدر خودکامهای نیکخواه بود، برخلاف او که مقتدرانه و استوار رفتار میکرد، نرمخو و نااستوار بود و به دین و خرافه گرایش داشت گرچه خواستش مدرن کردن ایران و رساندن آن به سدهی بیستم بود. در پادشاهی او، صنعت نفت ملی شد، اصلاحات ارضی انجام گرفت، آموزش و پرورش با ساخت مدارس، کتابخانهها و مؤسسات آموزش عالی پیش رفت، حق رأی زنان با رفراندوم سراسری قانونی شد و زیرساختها و پارهای از عقبماندگی کشور بهبود یافت.
شاه در سیاست جهانی هوادار غرب بود. او مردی خوشسیما با ویژگیهای شهروندی، شاداب و تندرست مینمود. دو بار از تلاش تروریستها جان بدر برد و از سقوط هواپیما نجات یافت. گمان میرفت که پادشاهیاش را به خوبی پیش خواهد برد. پادشاهی وی تا سال ۱۳۳۲ با آزادی سیاسی- اجتماعی همراه بود ولی پس از حادثهی ۲۸ امرداد تا بهار ۱۳۵۶ فضای سیاسی بسته شد. موازی با انسداد سیاسی، طبقهی متوسط گستردهتر شد و میزان شهرنشینی و تماس با اروپا افزایش یافت. همراه این تغییر و تحولات اجتماعی و فرهنگی، شاه رکن بنیادین دیگر تجدد را که دموکراسی و مشارکت آزادانهی مردم است بهنگام درنیافت. چرخش او به سوی خودکامگی زمینهی چالش پیگیرانهی اسلامیان تندرو و نیروهای چپ گراینده به اتحاد جماهیر شوروی و وابستگان آن و گروهکهای مسلح را فراهم کرد که همراه با مؤلفههای دیگر فرمانروایی او را به شکست کشاندند.
بیماری پادشاه
آغاز بیماری شاه به درستی روشن نیست زیرا با اینکه بیش از چهل سال از مرگ او میگذرد ابهامها هنوز برجای ماندهاند.
خود وی در کتاب «پاسخ به تاریخ» آغاز بیماریش را ۱۹۷۴ آورده است.(۵)
شهبانو نخستین نشانههای بیماری شاه را در بهار ١٩٧٣ میداند و دلیل نایبالسلطنه شدن خود را در اکتبر ١٩٧٣ آگاه بودن شاه از بیماریش میپندارد.(٧)
دکتر سیاوش خوانساری در نامهای که در ماهنامهی انجمن جراحان آمریکا در پاسخ به مقالهی دکتر مُورگنستِرن منتشر کرد، آغاز بیماری شاه را پیش از سال ١٩٧١ دانسته است.(٨) او که هنگام جشنهای ٢۵٠٠ سالگی شاهنشاهی ایران در اکتبر ١٩٧١ میزبان رسمی پروفسور نامدار اتریشی کارل فلینگر – پزشک ویژهی شاه، ملک سعود و ملک حسن – بوده است، به یاد میآورد که در مهمانی شام در خانهی او، پروفسور فلینگر از دیدارش با شاه و گرهی که در گردن شاه مشاهده و از آن نمونهبرداری کرده، سخن گفته است. به گفتهی پروفسور فلینگر، آسیبشناسی گره نشانگر لنفوم بوده است. دکتر خوانساری هنگامی که چند هفته پس از این دیدار، شنیدهها را با پدرش که از نزدیکان دربار بوده است در میان میگذارد، پاسخ میگیرد که آن گفتهها را فراموش کند.
باری، آغاز بیماری لنفاوی شاه روشن نیست. شاه از سالهای دههی ۱۹۶۰ به وسیلهی پروفسور فلینگر هر سال معاینه میشد.(٩) شاید تشخیص نارسا و برنامهی نارساتر درمان آن همراه با پنهانکاری، روند بیماری شاه را پیچیدهتر کرده باشد.
به گفتهی چندین رسانهی گوناگون در آوریل ١٩٧۴، سپرز شاه پای در میدان تاریخ نهاد. او هنگام گذراندن تعطیلات خود در جزیرهی کیش در خلیج فارس متوجه برآمدگی ناشناختهای در بخش چپ بالای شکم خود شد. شاه هنگام اسکی روی آب- ورزش دلخواهش- به آن برآمدگی پی برد که شاید با آن ورزش برجستهتر شده بود. سه ماه پیش از این پروفسور فلینگر هنگام معاینهی سالانهی شاه به بزرگ شدن سپرز بیمارش پی برده و علت آنرا بیماری مالاریا که در کودکی به آن مبتلا شده بود، دانست.
پس از ابراز نگرانی شاه به اسدالله علم وزیر دربار، وی با پروفسور عباس صفویان، پزشک شخصیاش رایزنی کرد.(١٠ و١١) پروفسور صفویان بیدرنگ دو استاد فرانسوی خود را به ایران فرا خواند تا شاه را معاینه کنند. یکی از آنها خونشناس (هماتولوژیست) نامدار فرانسوی پروفسور ژان برنارد متخصص بیماریهای سرطان خون به ویژه لنفوم و دیگری پروفسور پل میلیِز متخصص بیماریهای قلب و عروق، به ویژه فشار خون بود. پروفسور برنارد شاگرد جوانش، دکتر ژرژ فلاندرین متخصص علوم آزمایشگاهی را همراه خود به ایران برد. دکتر فلاندرین حلقهی معتمدان شاه را هفت تن میدانست که شاه، اسدالله علم، دکتر عبدالکریم ایادی، پروفسور برنارد، پروفسور میلیز، پروفسور صفویان و خود او را در بر میگرفت. آنان بیماری شاه را چون رازی ناگفتنی برای سالها پنهان داشتند.(٧) وی در سه نامهی بلند به استادش پروفسور برنارد گزارش دقیقی از دیدارهایش را با شاهِ بیمار نوشته است. نامهها در کتاب خاطرات شهبانو آورده شدهاند. وانمود میشد که پزشکان فرانسوی نه برای معاینهی شاه بلکه برای دیدن یکی از دستیاران او فرا خوانده شدهاند. آنها شاه را معاینه و وجود سپرز بزرگ شده را تأیید کردند. آنان همچنین بزرگ شدن شماری از گرههای لنفاوی گردنش را تشخیص دادند. آزمایش خون و مغز استخوان شاه، بیماری «والدنستروم» و لوکمی لنفاوی مزمن را نشان داد. پزشکان نمونهبرداری از گره لنفاوی را برای بافتشناسی نیز پیشنهاد کردند ولی شاه نپذیرفت. دکتر ایادی، پزشک شخصی شاه، میخواست او را از نگرانی واژهی بیمانگیز سرطان دور نگه دارد. پزشکان فرانسوی پذیرفتند که به شاه نگویند او به بیماری «والدنستروم» و لوکمی لنفاوی مزمن دچار شده است و بزرگ شدن سپرزش را ناشی از مالاریا وانمود کردند.
سالها گذشت تا شاه به بیماری خود آگاه شد. پزشکان و دستیاران شاه همپیمان شده بودند که از بدخیمی بیماری او کسی، حتا شهبانو را هم آگاه نکنند. شهبانو در سال ۱۹۷۷ در سفری به پاریس، به وسیلهی پروفسور برنارد و پروفسور میلیز و در حضور پروفسور صفویان و دکتر فلاندرین، پیش از خود شاه و با ناراحتی بسیار از آن آگاه شد. پزشکان مشاور فرانسوی در آغاز تنها مشاهدهی پیگیر بیماری را پیش گرفتند. چند ماه دیرتر، داروهایی از جمله کلُرامبوسیل را برای کنترل بیماری تجویز کردند. شاه از آغاز با بیمِیلی به شیمیدرمانی کم و بیش پایبند بود. در سال ١٩٧۵ پزشکان فرانسوی برای سومین بار به دیدار شاه در سوئیس فرا خوانده شدند. در آنجا دریافتند که سپرزش بزرگتر شده است. پس از کند و کاو پی بردند که به شاه داروی اشتباهی داده شده است. خدمتکار شخصی او، از روی حسن نیت که دارو به اندازهی کافی موجود باشد، ناآگاه از نام پوششی داروی کینِرسیل، آنرا خریده و به جای کلُرامبوسیل به شاه داده بود. کینرسیل دارویی بود که برای درمان بیماری مالاریا به کار میرفت. پزشکان شاه از روی پنهانکاری و رازداری این نام پوششی را به آن داده بودند. با آغاز مجدد کلُرامبوسیل، اختلال خون شاه رفع و از اندازهی سپرزش کاسته شد. پزشکان همچنین توصیه کردند که شاه از ورزش اسکی که به شدت دلبستهی آن بود، دست بکشد. آنها میکوشیدند تا شمار گویچههای (گلُبول) سپید خون او را با بررسیهای پیگیرانه کنترل کنند. پروفسور برنارد که در آن زمان ۶۷ سال داشت، این کار را به همکار جوانتر خود، دکتر فلاندرین، واگذاشت. بدین گونه سفرهای پنهانی دکتر فلاندرین آغاز شد که دربرگیرندهی دیدن و معاینهی مکرر شاه و همچنین گردآوری نمونهی خون برای آزمایش در فرانسه میشد. پس از آن دیدارهایش را از شاه در سفرهای پرکشاکشی که پیش آمد پی گرفت. در سال ١٩٧٧ به نظر حلقهی معتمدان، خود شاه با وجود بارها اشاره به امکان کوتاه بودن عمرش هنوز نمیدانست که به بیماری «والدنستروم» و لوکمی لنفاوی مزمن دچار است.
آشوب در ایران و سرگردانی در جهان
سپهر سیاسی در ایران سال ١٩٧٨ با آشوبهای تندروهای مذهبی و هواداران گروههای چپ مخالف سلطنت که با باز شدن فضای سیاسی شدت پیدا کرده بود، روبرو بود. در پی موج خشونتآمیز اعتصابها و شورشها، شاه که از به کار بردن نیروی سرکوب خودداری میکرد، از ایران رفت. سال ١٩٧٩ سالی بود که او ناگزیر به هفت کشور آواره شد، روز به روز بیمارتر شد، چند عمل جراحی را از سر گذراند و رفتار ناشایسته از سوی دولتها و پزشکان را در گردابی از تصمیمهای پیچیدهی سیاسی و پزشکی آزمود.
مرحلهی دوم بیماری شاه پس از رفتن از ایران در ژانویه ۱۹۷۹ همچنان پیش رفت. در واپسین هفتههای اقامت شاه در ایران، پروفسور صفویان بجای دکتر ایادی پزشک ویژهی شاه شد و این وظیفه را در مصر و مراکش نیز عهدهدار بود. شاه پس از ناامیدی از دعوت به ایالات متحده، خوشامد انور سادات، رئیس جمهور مصر و ملک حسن دوم پادشاه مراکش را برای دیدار از کشورهایشان پذیرفت. او نخست به اسوان مصر رفت و در آنجا از سوی انور سادات و همسرش جهانسادات به شایستگی استقبال شد. در اسوان، دکتر فلاندرین برای معاینه و کارهای آزمایشگاهی از شاه دیدن کرد. سفر به مصر کوتاه بود و پس از آن به مراکش رفت و در آنجا از مهماننوازی ملک حسن دوم بهرهمند شد. در آنجا هم دکتر فلاندرین از او دیدار کرد. پس از چند هفته دولت مراکش زیر فشار دولت فرانسه از شاه درخواست رفتن کرد و بدینگونه پذیرایی از شاه ناگهانی و ناخوشایند پایان یافت.
ترک مراکش دشواری پیشبینی نشدهای در پی داشت. ناآرامیها در ایران بیشتر شده بود. در ١۴ فوریه ١٩٧٩، گروهی از تندروان چپ و مذهبی سفارت آمریکا در تهران را اشغال و جنجالی تبلیغاتی بر پا کردند. این رویداد نگرش دولت کارتر را دگرگون کرد. با شگفتی به شاه گفته شد که با رویداد اشغال سفارت در تهران، سفر برنامهریزی شدهی او به ایالات متحده دیگر «مناسب» نیست. شاه را نیز در سوئیس، فرانسه، ایتالیا، انگلیس، اردن و دیگر کشورهایی که میتوانستند گزینههای مناسبی برای او باشند، نپذیرفتند. فقط پاراگوئه و آفریقای جنوبی تمایل خود را برای میزبانی او نشان دادند ولی آنها مورد پسند شاه نبودند. بدتر شدن سلامتی شاه نیز کار را دشوارتر کرده بود. عکسهای شاه در مصر و مراکش نشان میداد که او آشکارا لاغر و ناتوان شده است.
خواهر همزاد شاه، شاهدخت اشرف پهلوی، با پیشنهاد پناهگاهی گذرا در باهاما، جزیرهای مستقل در دریای کارائیب که جایگاهی ایمن بود، دشواری را آسان کرد. برای انجام این کار، دوست شاه، هنری کیسینجر، وزیر خارجهی پیشین آمریکا، به باهاما رفت تا با نخستوزیر آنجا گفتگو کند. دولت باهاما برای دادن روادید به شاه آمادگی داشت. شاه میتوانست در جزیرهی پارادایس، جزیرهی کوچکی در همسایگی ناسائو، جایی که خانهای کوچک کنار دریا در دسترس بود، اقامت کند. پس از پایان گفتگوها، شاه از مراکش در ٣٠ مارس ١٩٧٩ به پناهگاه تازهی خود رفت. جایی که بیگمان برای پادشاهی بیمار نامناسب بود.
زندگی ١٠ هفتهای در باهاما برای شاه و شهبانو ناگوار بود. کوچهها تنگ، آب و هوا نمناک و ناخوشایند و تنهایی خستهکننده بود. شاه از اخبار اندوهبار ایران، زیستگاه ناخوشایند، و شاید مهمتر از همه، پیشرفت بیماریش، افسرده شده بود. او به گرهی لنفاوی در گردنش پی برده بود که انگیزهی بازدید دیگری از دکتر فلاندرین شد. او با سوزن از گره گردن و مغز استخوان شاه نمونهبرداری کرد. نتیجهی آزمایشها خوب نبود. وجود ایمونوبلاستها نشاندهندهی تبدیل لوکمی از مرحلهی مزمن و کمخطر به شکل حاد، نیاز به درمان سختتری چون پرتودرمانی و شاید جراحی داشت. شیمیدرمانی با وینکریستین، پروکاربازین، نیتروژن خردل و پردنیزون جایگزین کلُرامبوسیل شد. از آنجا که این شیمیدرمانی ترکیبی به شیوهی تزریق هفتگی انجام میشد، بازدیدهای دکتر فلاندرین افزایش یافت. او به شاه پیشنهاد کرد که برای اقدامات تشخیصی و درمانی رساتر در بیمارستان بستری شود. این کار بیماری شاه را آشکار میکرد. اگرچه شاه بایستگی آن را در آینده پذیرفت ولی بر آن بود که زمان آن هنوز فرا نرسیده است.
همزمان، تلاشهای بسیاری برای یافتن پناهگاه آینده برای شاه و همراهانش انجام میشد زیرا بخت ماندن آنها در باهاما با پایان روادید و نبود امکانات پزشکی مناسب اندک بود. در این تلاشها هنری کیسینجر، برژینسکی، جیمی کارتر، همیلتون جردن، رئیس دفتر جیمی کارتر و دیوید راکفلر، دوست شاه، درگیر بودند. برخورد آمریکاستیزانهی جمهوری اسلامی و آیندهی آمریکاییهای مانده در ایران، راه را بر آمدن شاه به آمریکا میبست. کیسینجر توانست رئیس جمهور مکزیک را آمادهی پذیرش شاه کند. شاه پیشنهاد کیسینجر را پذیرفت. دو روز به پایان ویزای باهاما، دولت مکزیک به شاه و همراهانش روادید توریستی ششماهه داد.
تشدید بیماری با بیماری
در مکزیک خانهای مناسب در کوئرناواکا، شهری در سی مایلی پایتخت که جایگاهی زیبا و دارای آب و هوای دلپذیر است، یافتند. خانهای که برای خانوادهی شاه خوشایند بود. شاه و شهبانو و همراهانشان چند ماهی را در آنجا با آسایش بسر بردند. در واشنگتن گفتگوها در زمینهی دادن روادید به شاه دنبال شد. دعوتی را که پیشتر با بزرگواری کرده بودند با فرومایگی پس گرفتند. گفتگوها تنها چهار هفته پس از آمدن آنها به مکزیک، زمانی که بیماری شاه به بدخیم شده بود، به اوج خود رسید. دکتر فلاندرین چندین بار از شاه دیدار و شیمیدرمانی را هماهنگ کرد. در سپتامبر ۱۹۷۹ شاه ناگهان تب کرد و نشانهی زردی (یرقان) پدیدار شد. پزشکان مکزیکی بر آن بودند که وی به مالاریا و بسته شدن مجاری زردآبی (صفراوی) دچار شده است. در این مرحله، با توجه به پیچیدگی روزافزون بیماری، تصمیم به فرا خواندن مشاوری آمریکایی گرفته شد. پس از رایزنی با دیوید راکفلر پزشکی به نام دکتر بنیامین کین که متخصص بیماریهای عفونی بود و فوقتخصص بیماریهای گرمسیری را نیز داشت، برگزیده شد.
در روزهای پایانی سپتامبر ١٩٧٩، دکتر کین برای دیدار و معاینهی شاه به مکزیک رفت و شگفتزده گفته بود، «شاه به مردی غمگین و کوچک تبدیل شده است». چهرهاش به زردی گراییده، بیماریش هویدا بود. دکتر کین تشخیص مالاریا را نپذیرفت و به زردی برآمده از بسته شدن راههای زردآبی مشکوک شد. هنگامی که خواست چند نمونه خون بگیرد، شاه انجام آن را بدون مشورت با پزشکان فرانسویاش نپذیرفت. دکتر کین که از پزشکان فرانسوی چیزی نمیدانست، ناخرسند به نیویورک بازگشت. شهبانو دوباره دکتر فلاندرین را فرا خواند تا به مکزیک بیاید. دکتر فلاندرین در آنجا به شاه پیشنهاد کرد که برای تشخیص بیماری و درمان آن در بیمارستان بستری شود. در آن هنگام، شاه پس از رفتار غیردوستانهی دولتمردان آمریکا گرایشی به رفتن به آنجا نداشت. بار دیگر دکتر کین به کوئرناواکا فرا خوانده شد تا با دکتر فلاندرین دیدار و رایزنی کند. دکتر فلاندرین تاریخچهی پنجسالهی سرطان لنفاوی شاه، به ویژه خودداری پیگیر او را از انجام کار درمانی مناسب، با او در میان گذاشت. هر دو پزشک در مورد نیاز به مطالعات پرتونگاری به ویژه برشنگاری رایانهای (سیتیسکَن) که در نزدیکی مکزیکوسیتی فراهم بود، همدل بودند. ولی شاه که با زبان اسپانیایی آشنایی نداشت و بدگمانیهایی در زمینهی ادارهی بیمارستان داشت، آن را نپذیرفت. دکتر کین خواهان بستری شدن شاه در یک بیمارستان آمریکایی بود. دستکم هفت شهر در ایالات متحده دارای مراکز پزشکی در سطح جهانی بودند که میشد چنین مطالعاتی را در آنها انجام داد.
هرچند شاه از رفتار ایالات متحده به خود سخت دلآزرده شده بود، به ناچار پذیرفت. دکتر کین بیمارستان دانشگاه نیویورک را برگزید زیرا خود او در آنجا کار میکرد و همکارانش را میشناخت و به خوبی با همهی تواناییهای آنجا آشنا بود. او پیشنهاد کرد که روند بردن شاه به نیویورک بیدرنگ آغاز شود. دکتر فلاندرین که نخست خواهان بستری شدن شاه در مکزیک بود، همراهی کرد چرا که میدانست تواناییهای ایالات متحده بیشتر است. پس از آن او از درمان شاه کناره گرفت، کاری را که او در پنج سال گذشته به درستی و با تلاش فراوان انجام داده بود. دکتر کین پس از او پزشک شخصی شاه شد. او از کارگزاران دولت آمریکا درخواست کرد که شاه بیدرنگ برای بررسی و درمان در بیمارستان نیویورک بستری شود و چشم به راه پاسخ آنان بود. این خبر که شاه از سرطان رنج میبرد و نیازمند درمان بیدرنگ است و دکتر کین به او پیشنهاد کرده است تا در بیمارستان نیویورک بستری شود، مانند بمبی به واشنگتن برخورد کرد.
برخورد تهران با واشنگتن بدتر شده بود. جیمی کارتر و رایزنانش هنوز دربارهی پذیرش شاه در ایالات متحده از ترس برانگیختن خشونتهای ضدآمریکایی بیشتر در ایران همدل نبودند، به ویژه کارتر از پیامدهای آن میترسید ولی در پایان با بینشی بشردوستانه بر آن شد که ایالات متحده نمیتواند شاه را نپذیرد. روادید برای پذیرش در بیمارستان نیویورک داده شد. شاه و همراهانش در ٢٢ اکتبر ۱۹۷۹ از مکزیک به ایالات متحده آمدند. شاه بیدرنگ در بیمارستان نیویورک بستری شد و او را برشنگاری رایانهای کردند که نشان داد زردیاش پیامد بسته شدن راههای زردآبی مشترک توسط سنگ زَهرِه (کیسه صفرا) است. سپرز شاه نیز چند برابر اندازهی طبیعی بود. پس دشواریها دوچندان شده بودند: بیماری راههای زردآبی، بزرگ شدن سپرز و بدتر شدن لنفوم.
برای درمان نخستین دشواری دکتر بیوُرن تُوربیارانسُون را که جراح شناختهشدهای بود، برگزیدند. برای درمان لنفوم، دکتر مُورتُون کُلمَن، پزشک ارشد بیماریهای سرطانی مرکز پزشکی برگزیده شد. پس از دیدارجراح با شاه بیمار، عمل جراحی روز بعد بدون آگاهی دکتر کلمن انجام گرفت. دکتر تُوربیارانسُون تصور میکرد که بزرگ شدن سپرز ممکن است به دلیل مالاریا باشد.(١٢) عمل جراحی بامداد روز بعد به صورت زَهرِهبَرداری (کُولِسیستِکتُومی)، کاوش راه مشترک زردآبی و برداشتن گره لنفاوی گردن برنامهریزی شد. عمل جراحی به خوبی پیش میرفت. اتاق عمل توسط نگهبانان مسلح محافظت میشد. در این میان دکتر کلمن وارد اتاق عمل شد و درخواست کرد که سپرز شاه نیز برداشته شود. این درخواست جراح را شگفتزده کرد چرا که او از نیاز فوری به سپرزبرداری (سپلِنِکتُومی) آگاهی نداشت و افزودن آن به برنامهی جراحی را روی بیماری با عفونت حاد خطرآفرین میدانست. گذشته از هر چیز جراح چنین عملی را با شاه در میان نگذاشته بود. آندُوسکوپی مجاری زردآبی سنگی را در مجرای چپ جگر نشان داد ولی با بررسی مکرر محدوده، سنگ نمایان نشد. سپرز شاه بزرگ شده بود ولی یافتهی مهم دیگری در شکم وجود نداشت. بدون پرتونگاری راههای زردآبی (کُولانژیوُگرافی) یک لولهی تی در شکم شاه قرار داده شد و شکم همراه با زهکشی (درِناژ) بسته شد. سپس گرهی بزرگ از مثلث خلفی سمت چپ گردن بریده و بیمار در شرایط خوبی از اتاق عمل خارج شد. اگر چنانکه دکتر کلمن میخواست، سپرز شاه نیز برداشته میشد، این داستان تلخ شاید پایان دیگری میداشت. سپرز بزرگ برداشته نشد و بیماری بنیادین شاه برجای ماند.
چند سال پس از این عمل، دکتر تُوربیارانسُون در همایشی علمی در هامبورگ آلمان شرکت کرده بود. او نوشته بود که هنگام خوردن شام با همسرش، مردانی با کارتهای شناسایی جمهوری اسلامی ایران بر سینههایشان دور میز آنها گرد آمده بودند و میخواستند بدانند که آیا شاه به راستی سرطان داشته است. پس از شنیدن پاسخ مثبت دکتر تُوربیارانسُون، وی گفتهی یکی از آنها را هنگام دور شدن از میز شنیده بود که «او تنها کسی بود که میتوانست ما را نجات دهد».
پس از عمل، در آغاز همه چیز به آرامی پیش رفت. شاه نگران بود که همهی سنگها برداشته نشده باشند. چند روز پس از عمل، او با درد سخت سمت راست شکمش از خواب بیدار شد. روز بعد پرتونگاری راههای زردآبی سنگی را نشان داد، شاید همان سنگی که در حین جراحی، در راه زردآبی چپ جگر شاه دیده شده بود. بسیاری از این موضوع ناراحت شدند و شهبانو در کتاب خاطراتش جراحی زهرهبرداری شاه را ناشیانه خواند و نوشت، اگر بیمار فردی ناشناس میبود نتیجهی بهتری میگرفت.(٧)
هنگامی که پزشکان منتظر زمان مناسب بودند تا سنگ برجای مانده را بردارند، بررسی بافتشناسی گره برداشته شده، تبدیل لوکمی لنفاوی مزمن ضعیف را به لنفومی بدخیم نشان میداد. تشخیص آن زمان لنفوسارکوم هیستیوسیتی بود که اکنون لنفوم سلولی بزرگ نامیده میشود. این خبر بد کم و بیش با روند بالینی بیماری همخوانی داشت.
برای برداشتن سنگ زردآبی بجا مانده، تیم پزشکی شاه دکتر هانسیوآخیم بورهن، پرتوشناس (رادیولوژیست) برجستهی آلمانی مقیم کانادا را فرا خواند. او ابزاری برای برداشتن سنگ باقیمانده در راه زردآبی را با حبس کردن آن در سبدی سیمی که با هدایت دستگاه پرتونگاری وارد میشد، نوآوری کرده بود. دکتر بورهن این کار را با موفقیت انجام داد. شاه هنوز برای شیمیدرمانی بسیار ناتوان بود. پس بر آن شدند که پرتودرمانی گرههای لنفاوی در مرکز پزشکی مِمُریال اسلُن کِتِرینگ در آن سوی خیابان بیمارستان نیویورک که بهترین دستگاهها در دسترس بود، آغاز شود. نخست گردانندگان بیمارستان اسلُن کترینگ، از بیم خرابکاریهایی تروریستی و برای دوری از کشمکشهای سیاسی شاه، از پذیرش او برای پرتودرمانی خودداری کردند ولی در پایان همراه شدند و درمان بیمار آغاز شد.
برای پاسداشت آرامش پیرامون و نیازهای ایمنی شاه، پرتودرمانی در بامدادان یا پایان روز انجام میشد، زمانی که میتوانستند آسودهدل شاه را از راه تونل میان بیمارستان نیویورک و مرکز پزشکی ممُریال اسلُن کترینگ جابجا کنند. کاری سخت و ناخوشایند برای بیمار و شهبانو که در درازای راه، وی را همراهی میکرد. گرهها به خوبی به پرتودرمانی پاسخ دادند ولی سپرز شاه بزرگتر شده و با پیدایش نشانههای پُرکاری سُپُرز (هیپِرسپلِنیسم)، نیاز به برداشتن داشت.
اشغال سفارت آمریکا در تهران و بیچارگی آمریکا
در ۴ نوامبر ۱۹۷۹، گروهی از دانشجویان تندرو مذهبی به نام «دانشجویان پیرو خط امام» به سفارت آمریکا ریختند و ۶۶ کارمند آنجا را گروگان گرفتند. این کار دشمنانه و نابخردانه، دولت آمریکا را به سختی تکان داد. این رویداد همچنین برای شاهِ بیمار چالشی نوین بود که ماندن او را در آمریکا دشوار مینمود. هنگام بستری بودن شاه در بیمارستان، رفتار دولت آمریکا به گونهای آشکار سرد و دور از انتظار بود. با این برداشت که بودن او در آمریکا برای سرنوشت گروگانها در ایران بیمآور است، کارتر و رایزنانش خواستار رفتن هرچه زودتر شاه از آمریکا بودند. شاه که خود از برخورد ناخوشایند آنان دلسرد شده بود، میخواست به محض فراهم شدن شرایط و هماهنگیها، آمریکا را ترک کند. یک ماه از برداشتن سنگ مجرای زردآبی گذشته بود که دکتر کین وضعیت جسمانی شاه را برای سفر مناسب دانست.
بازگشت به مکزیک گزینش نخستین بود زیرا او روادید ششماههی آنجا را داشت و تنها برای درمان به ایالات متحده رفته بود. شگفتا که دولت مکزیک با چرخشی سیاسی، بودن شاه را تهدیدی برای منافع ملی خود اعلام کرد و میزبانیاش را نپذیرفت. باری بر دفتر پرملال یافتن پناهگاهی برای پادشاه بیمار ایران برگی دیگر افزوده شد. هرچند انور سادات برای پذیرایی از شاه آماده بود ولی این گزینش به دلیل نگرانی از بیثبات کردن روابط مصر با سایر کشورهای عربی از سوی شاه پذیرفته نشد. به عنوان راه حلی گذرا، واشنگتن پایگاه نیروی هوایی لَکلَند در تکزاس را پیشنهاد کرد. شاه و همراهانش در ٢ دسامبر ۱۹۷۹ راهی تکزاس شدند.
پایگاه هوایی لکلند مرکز آموزشی نیروی هوایی بود و شاه با آن آشنایی داشت زیرا خلبانان نیروی هوایی ایران در آنجا آموزش دیده بودند. شاه و شهبانو و همراهانشان در آنجا ساکن شدند و شاه اندکی بهبود یافت و بر نیرویش افزوده شد. در روزهای پایانی اقامت در لکلند، پزشکان نیروی هوایی دریافتند که سپرز شاه بیش از پیش بزرگ شده است و آزمایشها نشانگر بدتر شدن آزمایشهای خون بیمار بود. آنها سپرزبرداری را توصیه کردند. دکتر کین نیز موافقت کرد که سپرز برداشته شود. به عنوان یک اقدام درمانی کوتاهمدت، مقدار شیمیدرمانی افزایش یافت.
در این زمان نیز، واشنگتن خواهان رفتن شاه از آمریکا در کوتاهترین زمان ممکن بود. ژنرال عمر توریخوس دیکتاتور پاناما پیشتر به شاه پناهگاهی پیشنهاد کرده ولی شاه نپذیرفته بود. واشنگتن پیگیر این گزینه شد. هنگامی که ژنرال توریخوس پذیرفت تا پاناما را به عنوان پناهگاه فراهم کند، شماری از کارگزاران بلندپایه به لکلند فرستاده شدند تا شاه را متقاعد سازند که پاناما راه حل مناسبی است. در آنجا امکانات عالی بیمارستان گُرگاس در منطقهی کانال پاناما برای مراقبتهای پزشکی وی در دسترس و شرایط زندگی مناسب فراهم میشد. شاه اگرچه این گزینه را نمیپسندید، ناچار آن را پذیرفت. پس از گذراندن دو هفته در پایگاه نیروی هوایی لکلند در تکزاس، شاه و همراهانش به پایگاه نیروی هوایی هوارد در منطقهی کانال پاناما رفتند و در ١۵ دسامبر ۱۹۷۹ به اقامتگاهشان در جزیرهی کُنتادُرا که در کنار اقیانوس آرام و در سی مایلی شهر پاناماسیتی قرار داشت، رسیدند. در آنجا آنها به خانهای نقل مکان کردند که متعلق به سفیر آمریکا و پاسداری آن با نیروهای نظامی آمریکا بود.
طحالِ سرنوشتساز و سفر به مصر
فوریترین نیاز درمانی شاه در کُنتادُرا سپرزبرداری بود. کجا، کِی و کدام جراح باید این کار را انجام دهد؟ پاسخ به این پرسشها به گروهی از پزشکان برجسته و متخصصان نامدار چندین کشور باز میگشت که بجای از میان برداشتن ابهامها و برنامهریزی درمانی پیگیر، مایهی سردرگمی بیشتر شدند.
پزشکان پانامایی به سرپرستی دکتر کارلُس گارسیا مراقبتهای روزانه را زیر نظرداشتند. دکتر کین از نیویورک به عنوان پزشک شخصی شاه آمده و شهبانو دکتر فلاندرین را فرا خوانده بود. فزونی شمار پزشکان به سود شاه نبود. آنچه در پی آمد شبیه نمایشنامهای کمدی بود که درونمایهای سرشار از تراژدی داشت. دکتر فلاندرین و پزشکان پانامایی موافق انجام سپرزبرداری توسط جراحان پانامایی در بیمارستان خصوصی پایتیلا در پاناما سیتی بودند. دکتر کین مخالف بود. او نخست به دکتر تُوربیارانسُون میاندیشید ولی در پایان از جراح قلب نامدار آمریکایی به نام دکتر مایکل دِبِیکی درخواست کرد تا در بیمارستان گُرگاس این جراحی را انجام دهد. دکتر دبیکی با تیم پزشکیاش به پاناما پرواز کرد و آمادهی انجام عمل جراحی در گُرگاس شد ولی پاناماییها پافشاری میکردند که این عمل در بیمارستان پایتیلا انجام شود. دکتر دبیکی سرانجام پذیرفت که این کار را در بیمارستان پایتیلا انجام دهد. پزشکان پانامایی نظرشان را عوض کردند و عمل جراحی توسط یک جراح خارجی را در حالیکه خودشان را قادر به انجام آن میدیدند، تحقیرآمیز دانستند.(۱٣) حتا یکی از پزشکان پانامایی دکتر دبیکی را با تحقیر «جراح دورهگرد» خواند.
شاهِ بیمار خود این جنگ و جدلهای پزشکان را سبکمایه خواند ولی نمیپنداشت که چه بهای سنگینی برای این درگیریهای میان پزشکان درمانگرش در آیندهای نه چندان دور خواهد پرداخت. در پایان همهی پزشکان درگیر بر آن شدند که در مورد شیوهی عمل جراحی تصمیم بگیرند. در آن جلسه، شرکتکنندگان توافق کردند که دکتر دبیکی تیم جراحی را در بیمارستان پایتیلا رهبری کند. دکتر دبیکی درخواست کرد که عمل جراحی دو هفته به تعویق بیفتد زیرا شاه عفونت تنفسی پیدا کرده بود. شاید این بهانهی دکتر دبیکی برای رهایی از جراحی ناگزیر در پاناما بوده باشد. دکتر دبیکی، دکتر فلاندرین و شاه همفکر شده بودند که به هیچ روی عمل جراحی در پاناما انجام نشود. زمانی که شرایط اندکی آرام گرفت، شاه هنوز دارای سپرزی بود که نیاز فوری به برداشتن داشت. دلیل مهم دیگر برای ترک پاناما مذاکرهی مخفیانهی دیکتاتور پاناما توریخوس با جمهوری اسلامی برای دستگیری و فرستادن شاه به ایران بود. زمانی که برنامهی عمل جراحی متوقف شده و دسیسهی استرداد شاه در حال آماده شدن بود، شهبانو با جهان سادات در مصر تماس گرفت و از او یاری و راهنمایی خواست. جهان سادات از آنان خواست تا بیدرنگ به مصر بیایند. انور سادات حتا هواپیمای ریاست جمهوری مصر را برای آوردن شاه به مصر پیشنهاد کرد. هنگامی که واشنگتن از این خبر آگاهی یافت، تلاش شدید دولت کارتر برای نگهداشتن شاه در پاناما آغاز شد ولی شاه مصمم بود تا پاناما را ترک کند. در فرودگاه قاهره انور سادات و جهان سادات به گرمی از شاه و شهبانو استقبال کردند و سپس شاه را به بیمارستان نظامی معادی در خارج از قاهره بردند تا منتظر عمل جراحی خود باشد.
اینک شاه در محیطی مهماننواز ساکن بود. پزشکانش پیاپی گرد میآمدند. از تکزاس در ٢۶ مارس ۱۹۸۰ دکتر دبیکی با شش دستیار و ابزار جراحی مناسب برای عمل جراحی به تأخیر افتاده، رسیدند. از پاریس، دکتر فلاندرین از سوی شهبانو فرا خوانده شد و از نیویورک، دکتر کین آمد که نقش پزشک شخصی شاه را هنوز بر عهده داشت. انور سادات هم گروهی از پزشکان مصری را برای هر گونه یاری بایسته معرفی کرد. اینبار هم شمار زیاد پزشکان برای درمان شاه بیگمان زیانبار بود. خود بیمارستان که توسط دکتر کین به عنوان «منطقهی فاجعهآمیز بهداشتی» و بیمارستانی «رتبهی چهارم» توصیف شده بود، مناسب این عمل جراحی نبود. عمل جراحی در ساعت ۸ شب ۲۸ مارس ۱۹۸۰ یعنی چهار روز پس از ورود شاه به مصر انجام شد. در اتاق، میز عمل را طوری نهاده بودند که سر شاه برای بهترین نتیجه به سمت مکه قرار بگیرد. دکتر دبیکی شکم را با برشی دراز در خط میانی باز کرد و سپرز بزرگشدهای را که تخمین میزد ده برابر اندازهی طبیعی آن است، آشکار ساخت. به گفتهی دکتر کین، سپرزبرداری به آسانی در عملی که ٨٠ دقیقه به درازا کشید، انجام و شکم بدون زهکشی بسته شد. وزن سپرز که در آزمایشگاه آسیبشناسی بررسی شد، نزدیک به دو کیلوگرم و پر از تودینه (تومُور) بود. جگر، برخلاف مشاهدهی طبیعی بودن آن هنگام عمل زهرهبرداری در بیمارستان نیویورک که بیش از شش ماه از آن میگذشت، آسیب دیده بود.
بر پایهی گزارشهای مستند، صحنهی عمل دارای چند جنبهی غیرعادی بوده است. شهبانو، شاهدخت اشرف، فرزندان شاه و دیگر ناظران علاقمند، عمل جراحی را با نمایشگر (مانیتُور) تلویزیون مداربسته در جوار اتاق عمل تماشا میکردند. پس از سپرزبرداری، شاهزاده رضا پهلوی عکسهای بسیاری از سپرز بریده شدهی پدرش در آزمایشگاه آسیبشناسی گرفت. متأسفانه به دلیل عیب فیلم دوربین وی، هیچ سندی از این رویداد موجود نیست.
دکتر دبیکی از پیشرفت عمل جراحی خرسند بود و ابراز خوشبینی میکرد. او گفت که با بهبود آزمایشهای مغز استخوان و عدم وجود گرههای خلفی صفاقی، شاه میتواند شیمیدرمانی را دنبال کند. دکتر کین با توجه به درگیری گستردهی جگر با تودینهی مشاهده شده، خوشبین نبود. واکنش شاه به عمل خوب بود. به گفتهی دکتر کین، بامداد پس از عمل، شاه بهتر به نظر میرسیده است. هنگامی که شهبانو از یافتههای آسیبشناسی آگاه شد، از پزشکان خواست حقیقت را از شاه مخفی کنند ولی دکتر دبیکی بر افشای کامل آن پای میفشرد و در کنفرانسی مطبوعاتی آن را بیان کرد. دکتر کین و دکتر دبیکی موافق به تعویق انداختن شیمیدرمانی بودند تا زمانی که شاه در شرایط مناسبتری برای تحمل آن قرار بگیرد. با وجود این توصیه، شیمیدرمانی از سوی پزشکان مصری شاه حتا پیش از رفتن او از بیمارستان معادی آغاز شد. او دو هفته پس از عمل جراحی بیمارستان را ترک کرد و در کاخ کوبه دوران نقاهت را سپری میکرد. به نظر میرسید که رو به بهبودی است ولی به زودی تب، تهوع، استفراغ و درد در بخش بالای چپ شکم پدیدار شدند. پرتونگاری از قفسهی سینه، ترشح در پردهی جنب شُش (پلورال اِفیوژِن) چپ را نشان میداد. با دکتر فلاندرین که به پاریس بازگشته بود، تماس گرفته شد. با شنیدن این یافتهها، او مشکوک شد که شاه دچار آبسهی زیر دیافراگم شده است و توصیه کرد که دکتر دبیکی را برای دیدن او فرا خوانند. سپس برای چندمین بار شمار زیادی از پزشکان درگیر شدند که اینبار هم به سود بیمار نبود. شاهدخت اشرف پهلوی از دکتر کلمن، متخصص بیماریهای سرطان بیمارستان نیویورک که در زمان اقامت شاه در آنجا با او مشورت کرده بود، درخواست کرد که شاه را ببیند. دکتر کلمن بر آن بود که میتواند لنفوم شاه را با شیمیدرمانی تهاجمی درمان کند. پس از رسیدن به قاهره و معاینهی شاه، او هم بر آن شد که شاه آبسهی زیر دیافراگم دارد و با دکتر فلاندرین همدل بود که دکتر دبیکی را فرا خوانند. در پایان ماه آوریل، دکتر دبیکی از تکزاس به قاهره پرواز و وضعیت شاه را ارزیابی کرد. او بر پایهی معاینهی خود به وجود آبسهی زیر دیافراگم موافق نبود. او نشانههای شاه را پیامد شیمیدرمانی میدانست و توصیه کرد تا اندازهی آنرا کاهش دهند. یک ماه دیگر گذشت و نشانهها بدتر شدند تا جایی که شاه دیگر از خوردن بازمانده بود. شهبانو در رویارویی با انبوه گیجکنندهی نظرهای گوناگون پزشکان و در ناامیدی، دکتر فلاندرین را فرا خواند تا از فرانسه به قاهره برود.
هنگامی که دکتر فلاندرین به قاهره رسید، از رنجوری شاه، نگران شد. دکتر کلمن و دکتر فلاندرین بر آن بودند که شاه دچار آبسه شده است و باید تخلیه شود. دکتر کین به دنبال این دگرگونیها در تماس با دستیاران شاه در آستانهی بازگشت به قاهره بود. دکتر کلمن و دکتر فلاندرین در زمینهی شیمیدرمانی لنفوم شاه به شدت اختلاف نظر داشتند. سرانجام، هنگامی که بیماری شاه به گونهی فزایندهای ناامید کننده به نظر میرسید، دکتر فلاندرین از پاریس جراحی را به نام دکتر پیر لویی فاگنیز فرا خواند. با باز کردن شکم، دکتر فاگنیز یکونیم لیتر چرک همراه بازماندههای لوزالمعدهی بافتمُرده را تخلیه کرد. این نتیجهی ناخواسته از برداشتن سپرزی بزرگ بود که بیش از شش ماه به تعویق افتاده بود. سپرز شاه در ٢٨ مارس برداشته شده بود و تخلیهی آبسه سه ماه پس از آن در ٣٠ ژوئن انجام گرفت. با هر معیاری که بسنجیم، این فاصلهی زمانی بسیار دراز بوده و توجیهکردنی نیست. اگرچه بیماری شاه پس از تخلیهی آبسه زمانی کوتاه بهبود یافت ولی به درازا نکشید.
پایان رنجنامهی پادشاه
کشمکش میان پزشکان پرشماری که در درمان بیماری شاه نقشی داشتند، ادامه یافت. دکتر کلمن و دکتر فلاندرین با هم اختلاف داشتند، پزشکان مصری از نقش اندک خود در این پرونده ناخرسند بودند. در نیویورک، دکتر کین معتقد بود شیمیدرمانی باید پایان یابد. شهبانو و شاهدخت اشرف نیز در مورد اینکه چه کسی باید برنامهی درمانی را مدیریت کند، همدل نمیشدند. سرانجام انور سادات، دوست و پشتیبان شاه، پا پیش نهاد و نقش دکتر فلاندرین را به نام پزشک بنیادین شاه تأیید کرد. آبسهی زیر دیافراگم بخش پایانی داستانی شد که سپرز شاه دستکم شش سال پیش از آن نقش اصلی خود را نخست پنهانی و سپس آشکارا ایفا کرده بود. دکتر فلاندرین، دکتر دبیکی را پاسخگو میدانست چرا که به دلیل نگذاشتن زهکشی پس از سپرزبرداری در بستر سپرز، آبسه توانسته بود رشد کند. یکی از پزشکان مصری حاضر در اتاق عمل به نام دکتر نور دُمِ بریدهی لوزالمعده را در سپرز برداشته شده، دیده بوده است. دکتر دبیکی این موضوع را نادرست خواند. این کشمکشها در رسانههای مصر و آمریکا نیز دنبال شدند. به نظر میرسد که لوزالمعده با نشت بافت خود آغازکنندهی فرآیندی شده باشد که منجر به آبسهی زیر دیافراگم شده بود. خطای اصلی در فاصلهی زمانی سه ماهی است که میان سپرزبرداری و تخلیهی آبسه به درازا کشید.
در روزهای پایانی ژوئیه ١٩٨٠ آشکار بود که شاه رو به مرگ است. بامداد ۲۷ ژوئیه ۱۹۸۰، نزدیک به یک سال و نیم پس از ترک ایران، رنجنامهی شاه و زندگی او به پایان رسید. او در میان نزدیکانش جان باخت. خاکسپاری باشکوهی با هدایت دوست وفادار و دیرینهاش انور سادات در قاهره برگزار شد و پادشاه در مسجد رفاعی در آرامگاهی درخور پادشاه ایران که روزگاری داماد مردم مصر بود، آرام گرفت.
پرسشها و اگرها…
آیا سپرز شاه در روند تاریخ تأثیر گذاشته است؟ شاید درستتر باشد که بگوییم بیماری سرطان خون او تاریخساز بوده است و سپرز بیمارش بازیگر نخست داستانی بوده که در واپسین شش سال از شصت سال زندگی او، خود را پنهان و آشکار مینمایانده و تاریخ ایران و جهان را با فرازها و فرودهایش دگرگون ساخته است.
تاریخچهی بیماری شاه نشان میدهد که تا چه اندازه پنهانکاری وی و رازداری پیرامونیانش از یکسو و سادهانگاری و بیبرنامگی درمانی پزشکانی که از کشورهای گوناگون دربارهی شناخت بیماری وی و درمان آن از آغاز تا پایان زندگیاش، به ویژه در دو سالی که میخواست فضای باز سیاسی را در ایران پیش ببرد، در برافکندن پادشاهی و مرگ زودهنگام وی کارساز بودهاند.
ناهماهنگی پزشکان درمانگر در پیاده کردن برنامهی درست درمان او، به ویژه در زمان دوری از ایران، زندگی این پادشاه بیمار و آیندهی یک ملت را به مرگ و ویرانی کشاند. کسی که از درگیری با سرطانی پیشرفته رنج میبرد چگونه میتواند با تن ناتوان و افسردگی برآمده از آن، تدبیرهای درست سیاسی را برگزیند و در پیکار بزرگ مرگ و زندگی پیروز شود؟ گسترش آزادیهای سیاسی و انتخابات آزاد هنگامی که جنبش مذهبی و ضدسکولار برآمده از اتحاد شوم مذهبیون ارتجاعی و چپگرایان فرصتطلب شکل گرفته و رشد کرده بود، نیازمند تنی درست، روانی روشن و گامهایی استوار بود. ولی خودکامهی ایراندوست و نیکخواهی که مردان بزرگ و رایزنان استخواندارش یا زنده نبودند که او را در گرفتن تصمیمهای بزرگ یاری کنند یا اینکه وی آنها را از پیرامون خود رانده و کنار نهاده بود، با پیشرفت بیماری و رویارویی با تنشهای تازهی اجتماعی و افسردگی برآمده از آن عاقبت از پای افتاد و میدان کارزار و میهنش را ترک کرد چرا که وی در درازای زندگانی پر فراز و نشیباش نیز با نگرانی و دلهره بارها از تصمیمگیریهای سخت و دشوار بایسته و بهنگام شانه خالی کرده بود.
هژده ماهی را هم که پادشاه ایران در جستجوی پناهگاه و در پی درمان خویش آوارهی جهان بود، از هفت کشور دیدار کرد و دستکم از هشت تیم پزشکی یاری گرفت، خود رنجنامهای است که به گفتهی هنری کیسینجر به افسانهی «هلندی پرنده» همانند است، کشتی روانهای سرگردان که پهنابهای جهان را بیپایان به دنبال بندری میگشت. دولتها و سرکردگانشان و بسیاری از پزشکان درگیر، مگر شماری اندک، کارنامهای نیکو از خویش برجای نگذاشتهاند. داستان سپرز و زهرهی شاه را باید با دانشجویان پزشکی و علوم انسانی در سراسر جهان از دیدگاههای گوناگون در میان گذاشت چرا که داستانی آموزنده و غمانگیز است در دانش، اخلاق پزشکی و پزشکان و همزمان در تاریخ سیاست جهان و سیاستمداران، چه آنانی که دروغ و بیداد را از راستی و داد برتر شمردند و چه زنان و مردان بزرگی که با جوانمردی و رواداری نامی نیک از خود بجا گذاشتند. با شاهبیتی از شاهنامهی فرزانهی توس، فردوسی، این بررسی را به پایان میبرم:
ازو هرچه اندر خورد با خِرَد
دگر بر ره رَمز معنی بَرَد
با سپاس از پدرم، مهندس پرویز ظفری، که نوشتهام را با مهر بسیار ویراسته و دوست ارجمندم، دکتر جمشید شیرانی، که برای برطرف کردن کاستیهای این نوشتار یاریام نموده است.
*دکتر ا. مازیار ظفری، استاد بیماریهای دل و رگشناسی دانشگاه اِمُوری، آتلانتا، ایالات متحده آمریکا
پانویسها:
۱- ا. س. کوپِر. سقوط بهشت. انتشارات پیکادُور، نیویورک ۲۰۱۸.
۲- ل. مُورگِنستِرن. طحال شاه و تأثیرآن بر تاریخ. نشریهی انجمن جراحان ایالات متحده آمریکا، انتشارات اِلسِویر، ۲۰۱١.
۳- ا. خوشنود و آ. خوشنود. مرگ یک امپراتور – محمدرضا شاه پهلوی و سرطان سیاسی وی. نشریهی پزشکی اسکندریه، انتشارت اِلسِویر، ۲۰۱۶.
۴- غ. افخمی. زندگی و روزگار شاه. انتشارات دانشگاه برکلی، کالیفرنیا ۲۰۰۹.
۵- م. ر. پهلوی. پاسخ به تاریخ. انتشارات اِستَین و دِی، نیویورک ١٩٨٠.
۶- ع. میلانی. شاه. انتشارات .پَلگرِیو مَکمیلِن، نیویورک ۲۰۱۱.
٧- ف. پهلوی. عشق ماندگار: خاطرات زندگی من با شاه. انتشارات هایپریُون، نیویورک ٢٠٠۴.
٨- س. خوانساری. طحال شاه. نشریهی انجمن جراحان ایالات متحده آمریکا، انتشارات ِالسِویر، ۲۰۱١.
٩- ا. علم. شاه و من: خاطرات دربار ایران. انتشارات سَن مارتین، نیویورک ۱۹۹۱.
١٠- مصاحبهی بابک کلهر با عباس صفویان. عباس صفویان، پزشک پادشاه ایران محمدرضاشاه پهلوی: شاهد تاریخ. یوتیوب ۲۰۱۹.
١١- گفتگوی اختصاصی بیژن فرهودی با عباس صفویان. راز بیماری شاه. کیهان لندن، ۲۰۱۵.
۱٢- ب. تُوربیارنارسُون. طحال شاه. نشریهی انجمن جراحان ایالات متحده آمریکا، انتشارات اِلسِویر، ۲۰۱١.
۱٣- خ. سِروانتِس و ا. بِیلی. طحال شاه. نشریهی انجمن جراحان ایالات متحده آمریکا، انتشارات اِلسِویر، ۲۰۱١.