…و اکنون خامنه‌ای را یک دزد می‌دانم!

- در دوران پساانقلاب چندین گروه و گرایش شناخته شده مذهبی در مشهد فعال بودند که معروف‌ترین آنها عبارت بودند از جریان آیت‌الله سیدحسن قمی‌ که مخالف حکومت بود، پیروان و مقلدان آیت‌الله سید ابوالقاسم موسوی خویی که ضمن اعتقاد به جدایی دین از سیاست و مخالفت ضمنی با خمینی اما «امام‌زمانی» بودند، و جریان سیاسی- مذهبی حکومتی.
- من جز در برنامه‌های بیت آیت‌الله قمی، در برنامه‌های دو  گروه دیگر شرکت می‌کردم: هم در آیین‌های روضه‌خوانی و هم سخنرانی‌های مذهبی و سیاسی. به دلیل دلبستگی به حکومت، در سخنرانی‌های سیاسی سطح شهر حضور می‌یافتم و به دلیل دلبستگی به مذهب در برنامه سخنرانی‌ها و روضه‌های گروه ولایتی شرکت می‌کردم ولی هیچوقت اقناع نمی‌شدم! تا اینکه...

دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۲۱ فوریه ۲۰۲۲


(دریافتی/ امضاء محفوظ) – سال ۱۳۶۳ نوجوانی شانزده ساله بودم که از سویی به دلیل پرورش در یک خانواده سنتی مذهبی و جامعه سنتی عقب مانده، و از سوی دیگر با قرار گرفتن در یک جامعه پساانقلابی و درگیر جنگ داخلی و خارجی، که آنهم بر پایه مذهب توجیه می‌شد، می‌کوشیدم هرچه بیشتر مذهب را درک کنم و بلکه در اطلاعات مذهبی و عمل به مذهب به مراتب عالی برسم تا از این راه به خود، خانواده و جامعه و حتی مذهب خدمت کنم. چهارمین سال جنگ ایران و عراق بود و روزهای دوشنبه و پنجشنبه کشتگان جنگ را در شهر تشییع می‌کردند. چنین بود که سراسر وجودم، همه افکار و رفتارم و همه برنامه‌هایم را از چشم‌انداز مذهب می‌دیدم. طبیعی است در جامعه مسلمان شیعی ایرانی، من هم یک مسلمان شیعه بودم و مذهب را از این دریچه می‌نگریستم.

گرافیک از کیهان لندن

آن زمان من ترک تحصیل کرده و به کاری مشغول بودم، ولی یکسره با دوستانی در ارتباط بودم که به هیئت‌های مذهبی و خانه‌ها و جلسه‌های سخنرانی‌های مذهبی رفت و آمد می‌کردند. چنین بود که بخشی از وقتم در این محافل و مجالس می‌گذشت. اینرا هم بگویم که دل در گرو حکومت اسلامی داشتم و دوست داشتم به جبهه جنگ بروم، ولی چون سنم کم و جثه‌ام ریز بود از پذیرش و اعزامم به جنگ خودداری می‌کردند. در عشق رفتن به جنگ بودم، ولی چون نمی‌توانستم به جبهه بروم در بیشتر روزهای تشییع کشتگان جنگ شرکت می‌کردم.

فضای سیاسی شهر مشهد در آنزمان اگرچه لایه‌های گوناگونی داشت، ولی تنها کنش سیاسی حکومتی بود که آزادانه برنامه‌هایش را اجرا می‌کرد و گروه‌های دیگر سیاسی یا خاموش بودند و یا پنهانی و دور از چشم مردم کارهایشان را به پیش می‌بردند. فضای مذهبی مشهد ولی مانند همیشه پر سر و صدا بود. چندین گروه و گرایش شناخته شده مذهبی در مشهد فعال بودند که معروف‌ترین آنها عبارت بودند از:

– آیت‌الله سیدحسن قمی‌ از روحانیان سیاسی- مذهبی مخالف حکومت بود و طرفداران چشمگیری هم داشت که در بیت‌اش گرد می‌آمدند، تا آنکه در ماه‌های پایانی سال ۱۳۶۳ با فرمان حکومتی، دفتر ایشان را بستند و او را نیز حبس خانگی کردند

– گروه‌های مذهبی‌های ولایتی؛ گروه بزرگ و اکثریت فضای کنش مذهبی شهر مشهد،پیروان و مقلدان آیت‌الله سید ابوالقاسم موسوی خویی بودند. این گروه از درون بسیار متنوع و متکثر بود. پیروان آیت‌الله سیدعبدالله شیرازی و برخی علمای دیگر نیز در همین دسته جای می‌گرفتند. بیشتر علمای شهر و استادان حوزه مشهد از شاگردان آیت‌الله خویی بودند که از نجف برگشته بودند و بیشتر فضای آموزش مذهبی حوزه علمیه مشهد نیز در دست این گروه بود. ویژگی این گروه، اعتقاد به جدایی دین از سیاست و مخالفت ضمنی و پنهانی با روش حکومت‌داری آیت‌الله خمینی بود. ویژگی دیگر این گروه، فرقه‌گرایی کور شیعی بود. امام‌زمانی‌ها نیز از آنجا که بیشتر پیرو یا مقلد آیت‌الله خویی بودند، با این گروه نزدیکی بیشتری داشتند. رهبران و جلوداران این گروه در برابر روحانیان سیاسی و حکومتی، به روحانیان ولایتی مشهور بودند. ولایتی به معنی پیروان ولایت امامان شیعه.

– جریان سیاسی- مذهبی حکومتی؛ اینها گروهی از کنشگران مذهبی بودند که یا در نهادهای حکومتی مشغول کار بودند یا به لحاظ فکری، پیرو اسلام سیاسی آیت‌الله خمینی و روحانیان حاکم بودند. شمار اینان در برابر گروه‌های دیگر کمتر بود، ولی با در اختیار داشتن امکانات و رسانه‌ها نمود بیشتری داشتند. رفته رفته که حکومت آیت‌الله خمینی فضای مذهبی را بر گروه‌های دیگر بست، این گروه یکه‌تاز میدان کنش مذهبی شهر مشهد شدند. این گروه با بودجه نهادهای حکومتی مانند سپاه پاسدران انقلاب اسلامی، کمیته انقلاب، سازمان تبلیغات اسلامی، اداره ارشاد اسلامی، ستاد نماز جمعه، شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی، آستان قدس رضوی، سازمان اداری حوزه علمیه و بازاریان وابسته به حکومت، پشتیبانی و ساماندهی می‌شد.

خانقاه‌ها و مراکز مذهبی اهل سنت نیز کم و بیش فعال بودند، اما یکسره با چراغ خاموش راه می‌رفتند.

من جز در برنامه‌های بیت آیت‌الله قمی، در برنامه‌های دو  گروه دیگر شرکت می‌کردم: هم در آیین‌های روضه‌خوانی و هم سخنرانی‌های مذهبی و سیاسی. به دلیل دلبستگی به حکومت، در سخنرانی‌های سیاسی سطح شهر حضور می‌یافتم و به دلیل دلبستگی به مذهب در برنامه سخنرانی‌ها و روضه‌های گروه ولایتی شرکت می‌کردم.

با آنکه از شرکت در این برنامه‌ها لذت می‌بردم، ولی هیچگاه از سخنرانی‌ها و استدلال‌های سخنرانان اقناع نمی‌شدم. همیشه دنبال یک جلسه بهتر یا سخنران باسوادتر می‌گشتم و کمتر به آن می‌رسیدم و این بود که به کتاب و کتابخوانی و کتابخانه پناه بردم. برخلاف بسیاری از دوستان مذهبی‌ام که خیلی زود یا شیفته و مرید کسی می‌شدند و یا روی می‌گرداندند، هرگز شیفته و مرید هیچکسی نشدم و از هیچکس نیز بیزار نگشتم.

آیت‌الله سیدحسن ابطحی (۱۳۱۴ ـ ۱۳۹۴ ش) از روحانیانی بود که در گروه امام‌زمانی‌ها و ولایتی‌ها جای می‌گرفت. او از دوران حکومت پهلوی، به همراه سیدعبدالکریم‌ هاشمی‌نژاد، مرکزی به نام «کانون بحث و انتقاد دینی» برپا کرده بود و به پرسش‌های دینی مردم به ویژه جوانان پاسخ می‌داد. عبدالکریم‌ هاشمی‌نژاد که برادرزن سیدحسن ابطحی بود، در هفتم مهر ۱۳۶۰ به دست گروه‌های مخالف حکومت ترور شد. اینزمان یادم نمی‌آید کانون بحث و انتقاد دینی فعال بود یا نه! ولی سیدحسن ابطحی در مشهد نام و نشانی داشت. او مجالس روضه و سخنرانی را در خانه‌اش در کوی دروازه طلایی برپا می‌کرد.

همان سال ۱۳۶۳ یکی از محافلی که در یک دوره کوتاه در آن شرکت می‌کردم، مجلس سخنرانی و روضه آیت‌الله سیدحسن ابطحی بود. ایشان خود در این مراسم سخنرانی می‌کرد و یکی دو شاعر مذهبی و مداح نیز شعرخوانی و نوحه‌سرایی می‌کردند.

سیدحسن ابطحی روحانی سنت‌گرایی بود که می‌توان او را در گروه فرقه‌گرایان غالی شیعی جای داد. چنان در شیعه بودن متعصب بود که از سویی یکسره در حال نبش تاریخ خلافت صدر اسلام بود؛ گویی که دست دراز کرده بود تا انتقام غصب خلافت و ستم بر دختر پیامبر اسلام را از عمر و ابوبکر بستاند و از سوی دیگر، چنان شیفته امام غایب بود که یکسره از غیبت و ظهور و داستان‌های دیدار با امام زمان سخن می‌گفت. ساختار اندیشه او آمیخته‌ای از خرافه و توهم و اندکی حقیقت بود. از جمله روحانیان دست به قلم بود که کتاب‌های چندی در تاریخ تشیع، عرفان صوفی‌منشانه و خرافه‌آلود شیعی و برخی معارف شیعی نگاشته بود. با اینهمه، انسانی خوش‌رفتار و فروتن بود. یکی از دلایلی که از وی خوشم می‌آمد این بود که هرگز مرا صدا نکرد که بگوید فلان کتاب را بخوان یا فلان رفتار را نکن! این در حالی بود که نزد هر یک از علما یا سخنوران که می‌رفتیم تا موقعیت گیر می‌آوردند بلافاصله می‌گفتند: تقوا داشته باشید! این تقوا تکیه‌کلام همه روحانیان بزرگ و کوچک بود و هیچیک به خود زحمت نمی‌داد بگوید منظورش از تقوا چیست! من نیز همچنان مانده بودم که این تقوا چیست تا آنکه با مطالعات بعدی تا اندازه‌ای به آن پی بردم.

کتاب‌های «پرواز روح»، «ملاقات با امام زمان، دو جلد»، «شب‌های مکه»، «در محضر استاد»، «مصلح غیبی» و «انوار زهرا» از جمله تألیفات سیدحسن ابطحی بودند که آنزمان می‌خواندم.

برای آشنایی بهتر با سیدحسن ابطحی باید بگویم او پدر سیدمحمدعلی ابطحی است. محمدعلی ابطحی همین کنشگر سیاسی، روزنامه‌نگار و نویسنده کنونی است که در دوران ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی، نخست رئیس دفتر وی و سپس معاون امور پارلمانی او شد. به گمانم محمدعلی ابطحی در آن سال‌های اول دهه ۱۳۶۰ در رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی مسئولیتی داشت. هرگاه محمدعلی به پدرش تلفن می‌کرد، پدر با شوخی و جدی به او می‌گفت: ببین، ما یکسره امام زمان را صدا می‌کنیم و شما خمینی خمینی می‌کنید!

روزی از روزهای ماه مهر سال ۱۳۶۳ در محل کارم بسر می‌بردم که دو جوان با قیافه مذهبی نزدم آمدند و پس از معرفی خود، گفتند می‌خواهیم استاد سیدحسن ابطحی را ببینیم؛ به ما گفته‌اند شما به مجالس ایشان می‌روید و خانه‌اش را می‌دانید. گفتم درست است به سخنرانی و روضه ایشان می‌روم، ولی برای آنکه شما را نزد ایشان ببرم باید از خودشان اجازه بگیرم. از دکه تلفن سر کوچه به خانه آقای ابطحی زنگ زدم؛ از قضا گوشی را خود ایشان برداشت. داستان را گفتم و اجازه خواستم که نزدش برویم. با روی گشاده پذیرفت. ما شتابان خود را به خانه ایشان رساندیم زیرا او تا هنگام اذان ظهر فرصت داده بود.

پس از آنکه نزد آقای ابطحی رسیدیم، با پرسش‌هایی که آن دو جوان پیش کشیدند دانستم، آنها نیز مانند خودم دل در گرو حکومت دارند و می‌خواستند نظر جناب ابطحی را درباره آیت‌الله خمینی و حکومت اسلامی بدانند. برای من ولی نظر سیاسی آقای ابطحی به هیچ روی مهم نبود، بلکه همواره در جستجوی اطلاعات مذهبی بودم.

با آنکه دهه ۱۳۶۰ و سال‌های بگیر و ببند و زندان و شکنجه و اعدام بود، و نیز با آنکه سیدحسن ابطحی شناختی از این دو جوان و حتی از خود من نداشت، با شهامت به نقد حکومت پرداخت: هم از منظر مذهبی و هم اجتماعی. یادم هست که از نظر مذهبی، ولایت فقیه را بدعت و نیز وحدت شیعه و سنی را نادرست می‌دانست. از نظر اجتماعی نیز جنگ ایران و عراق را جنگی بیهوده و دستگیری و اعدام جوانان مخالف حکومت را خلاف اسلام می‌دانست؛ از رنج مردم در کمبود و نایابی و گرانی کالاها سخن گفت؛ همچنین درباره برخی از روحانیان حاکم از جمله سیدعلی خامنه‌ای سخنی گفت که همچنان در گوش من طنین‌انداز است. علی خامنه‌ای آن زمان رئیس جمهور اسلامی ایران بود. او پس از بیان شناخت خود از علی خامنه‌ای، به فضای خانه‌اش اشاره کرد و گفت: «خامنه‌ای در همین خانه بزرگ شده؛ من ایشان را می‌شناسم؛ او یک دزد است!»

اینها کلیاتی است که از آن دیدار کوتاه به یاد دارم. پس از آنکه از نزد ایشان بازگشتیم، آن دوستان جوان مرا نصیحت می‌کردند که نزد چنین کسی نروم که فکرم را منحرف خواهد کرد. من البته توصیه آنها را نادیده گرفتم و تا زمانی که وقت و کارم اجازه می‌داد همچنان به جلسات آقای ابطحی می‌رفتم، ولی همچنان برایم سؤال بود که چرا خامنه‌ای را دزد می‌داند؟

من اگرچه شهروند ساده‌ای بودم که هیچگاه در حکومت اسلامی شغل و سمتی نداشتم، ولی از سال ۱۳۷۰ رفته رفته به منتقدان و مخالفان حکومت پیوستم. سال‌های آغازین دهه ۱۳۷۰ دیگر اگرچه نظر من از حکومت برگشته بود و پیش از آن حتی برخی از کردارهای آیت‌الله خمینی را هم نقد می‌کردم، ولی شواهد و قرائنی بر دزد بودن خامنه‌ای نمی‌یافتم. با این حال این پرسش همیشه با من بود، و برای آن پاسخی نمی‌یافتم جز آنکه می‌گفتم شاید ابطحی از روی حسادت یا کینه شخصی و غلبه خشم، چنین سخنی گفته باشد.

سال‌ها گذشت تا آنکه فسادهای نهادهای زیر نظر رهبری جمهوری اسلامی یکی یکی آشکار شد؛ به ویژه سال ۱۳۷۴ که اختلاس ۱۲۳ میلیارد تومانی بانک صادرات برملا شد که دست بنیاد جانبازان و محسن و مرتضی رفیق‌دوست در آن آشکار گشت و خامنه‌ای هیچ واکنشی به عملکرد رفیق‌دوست نشان نداد؛ پروژه کشت و صنعت جوین به دست سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در خراسان به فساد کشیده شد و پاسداری بازخواست نشد؛ در انتخابات ۱۳۷۶ همه نهادهای زیر نظر خامنه‌ای، بیت‌المال را برای پیروزی علی اکبر ناطق نوری، نامزد مورد نظر خامنه‌ای و شکست دادن سیدمحمد خاتمی‌ هزینه کردند و گزارش‌ها به دست خامنه‌ای رسید و کاری نکرد؛ روشن شد کارناوال عاشورای شهرک غرب تهران در ۱۳۷۶، کار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای اطلاعات وابسته به «بیت رهبری» بود ولی واکنشی نشان نداد و موارد دیگر که همچنان رخ می‌داد و خامنه‌ای از همه آنها با سکوتی همراه با تأیید چشم می‌پوشید. همه این موارد مرا به یاد سخن سیدحسن ابطحی می‌انداخت: «خامنه‌ای در همین خانه بزرگ شده؛ من ایشان را می‌شناسم؛ او یک دزد است!»

روزگار گذشت تا آنکه حادثه کوی دانشگاه پیش آمد: خامنه‌ای در روز نخست، یورش نظامیان به دانشگاه و خوابگاه دانشجویان را محکوم کرد و طوری سخن گفت که گویی با گلویی پر از بغض سخن می‌گوید، ولی فردای آنروز، ورق برگشت و او دانشجویان را محکوم کرد و خیزش دانشجویی را به دشمنان  نسبت داد.

– در قتل روشنفکران در سال ۱۳۷۷ که به قتل‌های زنجیره‌ای معروف شد، اجازه محاکمه قاتلان را نداد.

– قاچاق سپاهیان پاسدار انقلاب اسلامی آشکار شد و او ماجرا را به سکوت برگزار کرد.

– مهدی نصیری نماینده خامنه‌ای در مؤسسه کیهان تهران، اذعان می‌کند همه اسناد فساد برخی نهادها و وزارتخانه‌ها را شخصاً به خامنه‌ای داده و این فسادها بر او مسجل شده، ولی هیچ اقدامی‌ نکرده است.

– محمد مخبر دزفولی رئیس «بنیاد برکت» در پیش چشم او به دروغ گفت ما ظرف شش ماه، پنجاه میلیون واکسن تولید می‌کنیم و با همین بهانه میلیاردها پول بالا کشید، باز هم او را معاون اول رئیس جمهوری اسلامی در دولت ابراهیم رئیسی گذاشت.

– هزاران معامله پیرامون انرژی هسته‌ای زیر نظر شخص او بی‌نتیجه ماند و او هیچکس را محاکمه نکرد.

– ده‌ها نفر با تأیید او به هوای دور زدن تحریم، سرمایه‌های کشور را بالا کشیدند و او همچنان آنان را بر مدیریت‌های کشوری گماشت.

– در سال ۱۳۷۴ و در انتخابات مجلس شورای اسلامی پنجم، فردی به نام فرهاد جعفری در شهر مشهد رأی اول را به دست آورد؛ نیمه‌های شب شمارش آرا، او را به اطلاعات احضار و وادار به انصراف و سکوت کردند و اشخاص مورد نظر خامنه‌ای را بجای او به مجلس اسلامی فرستادند. این رفتار در شهرهای دیگر نیز تکرار شد؛ چنانکه در سال ۱۳۷۸ در انتخابات مجلس شورای اسلامی در حوزه انتخابیه تهران، علیرضا رجایی نفر بیست و هفتم یا بیست و هشتم شده بود که رأی او را به غلامعلی حداد عادل دادند و حق رأی‌دهندگان و نماینده آنان را نادیده گرفتند.

– در سال ۱۳۸۸ با آنکه از قرار معلوم میرحسین موسوی برنده انتخابات ریاست جمهوری اسلامی شده بود، آرای او را نادیده گرفت و با زور اسلحه و نیروهای نظامی، احمدی نژاد را به بهانه نزدیکتر بودن به خود بر مسند ریاست جمهوری اسلامی نشاند.

– محمدباقر قالیباف را با پرونده‌های سنگین فساد مالی در شهرداری تهران، به ریاست مجلس شورای اسلامی رساند؛ برای آنکه شهرداری را حیات خلوت تأمین بودجه امپراتوری رسانه‌ای و مذهبی و نظامی‌ خامنه‌ای کرده بود.

– هنوز هیچکس نمی‌داند رقم اصلی بودجه «بیت رهبری» چقدر است و چگونه هزینه می‌شود.

– سرمایه‌های ایران را در راه شیعه‌گستری در سراسر جهان هزینه کرد.

– با ثروت ایران برای گسترش امپراتوری خود چندین ارتش در کشورهای لبنان، عراق، افغانستان، یمن تشکیل داده و نیز گروه‌های گوناگون تروریستی را در جهان پراکنده است.

– و جان سخن آنکه آنروز که فسادهای مالی زیردستانش آشکار شد و کنشگران اجتماعی و رسانه‌ها پیگیر موضوع شدند، بر مسئولان و رسانه‌ها تشر زد که موضوع را «کِش» ندهند.

برملا شدن یک یک فسادهای حکومتی، درستی سخن سیدحسن ابطحی را برایم به اثبات رساند. ابطحی با هر نیت و هدفی آن عبارات را گفته باشد، امروز درست از آب درآمده است.

 

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=275059