روایت تکان‌دهنده‌ی یک فعال مدنی زندانی از اعدام‌های خوفناک هفتگی در زندان «رجایی‌شهر»

- «چه انسان‌هایی که اینجا ثانیه به ثانیه در انفرادی که بوی تعفن از دیوارهایش می‌بارد و در سرمای استخوان‌سوزش تا قبل از مرگ هزار بار مردند و زنده شدند! مواد مخدر و قرص‌هایی هم که مسئولین زندان برای تسکین وجدانشان در آخرین لحظات زندگی فرد محکوم به اعدام به او می‌دهند پاسخگوی این سوالش نیست که چرا من باید بمیرم؟ چه شخصی تصمیم می‌گیرد من بمیرم؟ یک پیرمرد ۸۰ ساله که خود را نماینده خدا بر روی زمین می‌داند؟!»
- «نویسنده این روایت سعید اقبالی از رجایی شهر نیست من همان کارگر سقوط کرده از بالای ساختمانم! گورخواب بهشت زهرا، زن تن‌فروشی که تن و جانش را به آتش کشیده‌اند، کودکی که کودکی‌اش را در سطل آشغال جستجو می‌کند، معتادی که با سرنگ در دست زیر پل یخ زده، آن دست فروشی که زیر چشمش کبود است و تمام کسانی که هر روز در این هوایی که بوی مرگ می‌دهد به بهانه‌ها و اتهامات مختلف اعدام می‌شوند، منم!»

پنج شنبه ۴ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ مارس ۲۰۲۲


سعید اقبالی فعال مدنی زندانی که دوران حبس شش ساله خود را در زندان «رجایی‌شهر» کرج سپری می‌کند در نامه‌ای به اعدام‌های هفتگی در این زندان اشاره کرده و آنها را «خوفناک‌تر» از اعدام‌های دهه ۶۰ و مرگ زندانیان طی سال‌های گذشته خوانده است.

سعید اقبالی

در این نامه که امروز پنجشنبه چهارم فروردین ۱۴۰۱ منتشر شده توصیفی از «صدای ماشین‌هایی که سه‌شنبه شب‌ها فعالانه برای اجرای مراسم اعدام در رفت‌ و آمدند» آمده و تأکید شده در نخستین ساعات بامداد هر چهارشنبه «مسئولان زندان، دادستانی و اجرای احکام برای اطمینان از اجرای حکم اعدام و مرگ زندانی» در رفت‌ و آمد هستند.

در بخشی از این نامه آمده که «افرادی را اینجا می‌شناسم که شب‌هایی را دیوار به دیوار سلول یک شخص محکوم به اعدام سپری کرده‌اند و صدای ناله و فریاد و زنجیرهای دست و پایشان و کتک‌هایی که از زندانبان می‌خوردند هنوز از گوش‌شان بیرون نرفته!»

سعید اقبالی فعال مدنی چهار سال پیش در بهمن ۹۶ توسط ماموران اداره اطلاعات در منزل خود در کرمانشاه بازداشت و به بازداشتگاه وزارت اطلاعات موسوم به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل و در فروردین ۹۷ با قرار وثیقه از زندان آزاد شد.

این فعال مدنی شهریور ۹۸ از سوی دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه در ارتباط با فعالیت‌های مدنی به شش سال حبس تعزیری محکوم شد. این حکم در مرحله تجدید نظر تأیید و او از ۱۱ خرداد ۹۹ به زندان اوین منتقل شد. سعید اقبالی از دوم فروردین سال گذشته به زندان «رجایی‌شهر» کرج تبعید شده است.

متن نامه تکان‌دهنده سعید اقبالی را در ادامه می‌خوانید:

«روایت اعدام از زندان رجایی شهر کرج

اولین‌بار که با مقوله اعدام مواجه شدم کودکی چندساله بودم که در میدان اصلی شهرمان مرگ را در حال دست و پا زدن دیدم. اما بعد از تبعید به رجایی شهر اعدام را با تمام وجود حس کردم.

پیش از هرچیزی می‌خواهم یادی کنم از رفیق و همبندی عزیزم بهنام محجوبی که او هم به نوعی طناب دار را بر گردنش انداختند. رفیقی که پیش چشمانم پرپر شد و هنوز هم وقتی به عکسش که بالای تختم گذاشته‌ام، نگاه می‌کنم قلبم می‌سوزد از آنهمه قساوت و ستمکاری و یاد تنهایی‌ام می‌افتم و زارزار گریه‌هایم در حمام بند هشت!

برای کسانی همچون من که از پایین‌ترین و فراموش‌شده‌ترین طبقه جامعه هستند مرگ و از دست دادن با وجود ظالمان امری عادی است. از دست دادن و مرگ جان، مال، شغل، رویا، آرامش، عشق و همه چیز! در طبقه ما از دست می‌دهی یا بهتر است بگویم از دستت می‌ربایند مثل بهنام محجوبی…

در زندان رجایی‌شهر این روند شکل خوفناک‌تری هم دارد، اعدام هفتگی! در اینجا مکانی به نام «سوییت» وجود دارد که متشکل از چندین سلول انفرادی است و از این سلول‌ها استفاده‌های متفاوتی می‌شود. انتقال تنبیهی کسانی که دست به نزاع می‌زنند تا اعتصابگران و کسانی که اصطلاحا مرتکب «خلاف زندان» می‌شوند، به این سلول‌های انفرادی. اما هولناک‌ترین آن انتقال زندانیان محکوم به اعدام به این سلول‌ها چند روز پیش از اجرای حکم است.

بامداد چهارشنبه‌ها، روز اجرای حکم در جایی نزدیک به بند فعلی ما (بند۴) است. گاهی دو یا سه نفر و گاهی تا بیش از ده زندانی برای اجرای حکم به این مکان منتقل می‌شوند. مسئولین زندان، دادستانی و اجرای احکام نیز برای اطمینان از اجرای حکم اعدام و مرگ زندانی در این مراسم شرکت می‌کنند! صدای ماشین‌هایی که سه‌شنبه شب‌ها فعالانه برای اجرای مراسم اعدام در رفت و آمدند از پشت پنجره‌های فنس کشیده اتاق من شنیده می‌شود. صداهایی آشنا که از دهه شصت تا به امروز در آجر به آجر این زندان لانه کرده‌اند.

صدای ماشین‌ها مرا به یاد زانیار و لقمان می‌اندازد که حتی نشانی از قبرشان هم نیست! یاد همه چهره‌هایی که در سالن ملاقات و کریدور اصلی می‌بینم! شب‌های سه‌شنبه از خودم می‌پرسم این کدامشان بود که امروز طناب بر گردنش انداختند؟! همه مرا به یاد بهنام عزیزم می اندازند….

همه روزه کسانی را در اینجا می‌بینم که با اتهامات مختلف محکوم به اعدام شده‌اند و هر لحظه حبسشان را با اضطراب و ترس سپری می‌کنند. هر بار که نامشان را به بهانه‌های مختلف صدا می‌زنند رنگشان می‌پرد و برای امید دادن به خودشان حتی لحظه‌ای کوتاه هم که شده بنا را به شوخی و خنده می‌گذرانند و رو به همبندی‌هایشان می‌گویند: حلال کنید بچه‌ها…

تا قبل از سه‌شنبه، روزها پر از نگرانی و اضطراب است که مبادا با چوب و چماق بر سرشان بریزند و دستبند و پابند شده به سوییت منتقل‌شان کنند و بامداد چهارشنبه اهرمی کشیده شود و تمام…

چه انسان‌هایی که اینجا ثانیه به ثانیه در انفرادی که بوی تعفن از دیوارهایش می‌بارد و در سرمای استخوان‌سوزش تا قبل از مرگ هزار بار مردند و زنده شدند! مواد مخدر و قرص‌هایی هم که مسئولین زندان برای تسکین وجدانشان در آخرین لحظات زندگی فرد محکوم به اعدام به او می‌دهند پاسخگوی این سوالش نیست که چرا من باید بمیرم؟ چه شخصی تصمیم می‌گیرد من بمیرم؟ یک پیرمرد ۸۰ ساله که خود را نماینده خدا بر روی زمین می‌داند؟!

افرادی را اینجا می‌شناسم که شب‌هایی را دیوار به دیوار سلول یک شخص محکوم به اعدام سپری کرده‌اند و صدای ناله و فریاد و زنجیرهای دست و پایشان و کتک‌هایی که از زندانبان می‌خوردند هنوز از گوش‌شان بیرون نرفته! منم مدت کوتاهی را در بند ۲۰۹ در سلول شماره ۱۱۳ با اسماعیل و خسرو که محکوم به اعدام بودند، گذرانده‌ام و دست آخر هم پیش از ترک بند ۲۰۹ اعدام شدند.

ریشه و چرایی هر قتل و تجاوز و سرقتی را می‌توان در ساختار رژیمی کشف کرد که خود مولد و مروج فقر و بی‌عدالتی و ناحقی، فساد، مرگ و خفقان است. هر فرد محکوم به اعدامی آینه تمام‌نمای خودم است. چرا که از همان طبقه و مردمی است که رویاها و آرزوهایش در دنیای پر از سیاهی که جمهوری اسلامی خلق کرده تباه شده و حال باید با پایی لرزان به استقبال مرگی از پیش تعیین شده برود.

نویسنده این روایت سعید اقبالی از رجایی شهر نیست من همان کارگر سقوط کرده از بالای ساختمانم! گورخواب بهشت زهرا، زن تن‌فروشی که تن و جانش را به آتش کشیده‌اند، کودکی که کودکی‌اش را در سطل آشغال جستجو می‌کند، معتادی که با سرنگ در دست زیر پل یخ زده، آن دست فروشی که زیر چشمش کبود است و تمام کسانی که هر روز در این هوایی که بوی مرگ می‌دهد به بهانه‌ها و اتهامات مختلف اعدام می‌شوند، منم!

اما با تمام این تجربیات و مشاهدات که وجود آدمی را به صلابه می‌کشد، قدرتمندان بی‌قدرت بدانند! زیر بار این مصائب نه تنها کمر خم نمی‌کنیم بلکه هر طناب دار، هر گلوله و باتومی که نثار مردممان می‌کنید ما را مصمم‌تر و شما را به پایان نزدیکتر می‌کند.

به یاد برادران نازنین حمزه سواری، زانیار و لقمان مرادی، فرزادکمانگر، علی صارمی، غلامرضا خسروی، رامین حسین پناهی، ریحانه جباری و شیرین علم هولی.

سعید اقبالی
فروردین‌ماه ۱۴۰۱
زندان رجایی شهر کرج»

 

 

 

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=278651