کیارا متزالاما از «باغ ایرانی» که به تازگی به فارسی ترجمه شده می‌گوید

- «باغ ایرانی» کیارای ۹ ساله، باغ معروف فرمانیه در شمال تهران است که از سال‌ها پیش اقامتگاه سفیر ایتالیا در ایران است. این باغ و ساختمان آن در دوران قاجار ساخته شد و از سال ۱۹۹۸ نامش در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است.
- کیارا می‌گوید قبل از آغاز نوشتن کتاب «باغ ایرانی» قصد داشت سفری به ایران داشته باشد، ولی بعد صرف‌ نظر کرد چون «نمی‌خواستم آنچه در ایران امروز می‌بینم به نوعی بر خاطرات کودکی من که موضوع کتاب بود تاثیر بگذارد، زیرا ایران امروز بدون شک آن ایرانی نیست که در حافظه کودکی ۹ ساله حک شده است.»
- کیارا در پاسخ به این پرسش که در زمان ترک ایران در چمدان خود چه از آن کشور به ایتالیا آورده که هنوز همراهی‌اش می‌کند می‌گوید: «ترس از پلیس و هرکس که یونیفورمی بر تن دارد.

جمعه ۱۲ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۰۱ آپریل ۲۰۲۲


احمد رأفت – «باغ ایرانی» برای نخستین بار به زبان ایتالیایی با عنوان Giardino Persiano در سال ۲۰۱۵ میلادی منتشر شد. نسخه فارسی این کتاب در اواخر سال ۲۰۲۱ توسط انتشاران «نوگام» لندن انتشار یافت. کیارا دو سال پس از انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی در نوامبر سال ۱۹۸۰ با برادر کوچک‌ترش پائولو و مادرش به تهران رفت. پدرش فرانچسکو متزالاما سفیر وقت ایتالیا در ایران بود.

«باغ ایرانی» کیارای ۹ ساله، باغ معروف فرمانیه در شمال تهران است که از سال‌ها پیش اقامتگاه سفیر ایتالیا در ایران است. این باغ و ساختمان آن در دوران قاجار ساخته شد و از سال ۱۹۹۸ نامش در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. قدیمی‌ترین مالکیت آن به نام محمد ولی خان آصف‎‌السلطنه ثبت شده که در سال ۱۹۰۸ تمامی باغ و ساختمان را به عبدالحسین میرزا فرمانفرما واگذار کرد. این باغ در مالکیت و اختیار این خانواده بود تا اینکه در سال ۱۹۳۸ به سفارت ایتالیا فروخته شد. آخرین مالک ایرانی آن قبل از فروش به دولت ایتالیا، نصرت‌الدوله فرزند ارشد عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود.

خانواده سفیر به محض ورود به تهران در حالی که با ماشین ضدگلوله سفارت ایتالیا راهی «باغ ایرانی» بودند، مادر کیارا به او که پرسش پشت پرسش مطرح می‌کرد می‌گوید «کیارا، خوب گوش کن، من نمی‌توانم به همه سؤال‌های تو جواب بدهم. چه خوشت بیاید و چه نه، اینجا اینطوریست. تصمیم گرفتیم دنبال پدرت بیاییم، قبل از هر چیز باید یاد بگیری خودت را با اوضاع وفق بدهی.»

کیارا که امروز با دو فرزندش در پاریس زندگی می‌کند به کیهان لندن می‌گوید «این باغ برای من در آن سال‌ها حصاری بود که ما را از جنگ و ناآرامی‌، در مقابل موقعیت‌های اضطراب‌آفرین برای کودکان، حفظ می‌کرد. درختان بلند باغ فرمانیه مانند سربازانی بودند که از ما محافظت می‌کردند.»

کیارا متزالاما

کیارا در ادامه گفتگو با کیهان لندن می‌افزاید «با وجود اینکه مادر و پدرم ما را به نوعی برای زندگی در کشوری با شرایط غیرعادی آماده کرده بودند، ولی در هر حال این شرایط برای من که تنها ۹ سال داشتم قابل درک نبود. ما با وجود اینکه در آن باغ زیبا بطور محصور زندگی می‌کردیم، ولی دغدغه اینکه در کشوری زندگی می کنیم که نه تنها به خاطر جنگ بلکه به خاطر نظام حاکم آشوبزده است، ما را لحظه‌ای رها نمی‌کرد. به عنوان مثال دیدن عکس‌های خمینی در همه جا امری بود که نمی‌توانست برای من که از ایتالیا آمده بودم قابل فهم باشد، چنانکه حضور رژیم در همه لحظات زندگی مردم برایم غیرقابل تصور و در نتیجه غیرقابل درک بود.»

کیارا در اشاره به عکس‌های خمینی در کتاب می‌گوید: «تصویر او همچون یک نماد هشداردهنده همه جا بود. هر بار که ما سر میز غذا رفتار بدی داشتیم، پدرم ما را تهدید میکرد شماها را میفرستم پیش آیت‌الله تا ادب‌تان کند!»

در حقیقت بیش از جنگ هشت ساله ایران و عراق که در تهران چندان احساس نمی‌شد، کنترل رژیم بر مردم و حتی زندگی خصوصی آنها دلیل اصلی اضطراب کیارا بود. وی می‌گوید «در چنین شرایطی که خارج از باغ بوی خون و مرگ به مشام می‌رسید، آن باغ و درختان بلندش جهان دیگری بود.»

اما یک کودک از «آنسوی دیوارهای بلند باغ» کیارا را با واقعیت‌های دیگری آشنا کرد. کیارا در اشاره به این کودک که او را با نام مسعود معرفی می‌کند به کیهان لندن می‌گوید «مسعود دنیای خارج از باغ فرمانیه بود. او پاسخی بود برای تمام پرسش‌های من راجع به جهان آنسوی این دیوارهای بلند. پرسش‌هایی در مورد کشوری در جنگ و انقلابزده  با تفاوت‌های فاحش با ایتالیایی که من از آنجا به ایران آمده بودم. صحبت‌های من و مسعود به زبان ایما و اشاره بود. دیالوگی تقریبا لال بین دو سوی دیوار. پرسش‌های دشوار یک دختر ۹ ساله و پاسخ‌های پسری هم‌سن و سال او، که در بسیاری موارد درک آنها اصلا ساده نبود.»

کیارا با وجود اینکه مدرسه ایتالیایی تهران تعطیل نبود به خاطر مسائل امنیتی به مدرسه نمی‌رفت. او در این رابطه می‌گوید «دیوارهای بلند باغ فرمانیه اجازه ندادند من با زبان فارسی و فرهنگ ایران آشنا شوم، ولی خاطره آن سال‌ها آنقدر در تمام این مدت در من زنده مانده است که در بزرگسالی تلاش کردم حداقل با فرهنگ ایرانی آشنایی پیدا کنم. ۴ سال زندگی در کشوری دیگر برای یک کودک کم نیست و خواسته و ناخواسته به فرهنگ کشور میزبان علاقه و احساس تعلق پیدا می‌کند.»

کیارا در کتاب خود «باغ ایرانی» می‌نویسد روزی مادرش را گریان دیده و از او می‌پرسد چرا اشک می‌ریزد: «با امتناع پاسخ می‌دهد، اتفاق بدی افتاده. یک دختر را در میدان سنگسار کرده‌اند.» این دختر ۹ ساله در ادامه می‌پرسد: «سنگسار یعنی چه؟» مادر پاسخ می‌گوید «سنگسار کردن یعنی کشتن کسی با پرتاب سنگ به سویش. دختری که فقط نوزده سالش بود… من که مرتب دلواپس‌تر می‌شدم پرسیدم: مگر چه کرده بود؟ و او پاسخ می‌دهد «بر اساس قوانین اسلامی بد رفتار کرده بود. من در ادامه می‌پرسم نمیتونست فرار کنه؟ مادر در پاسخ می‌گوید «نه. از نفرت آدم‌ها نمی‌شود گریخت.»

کیارا می‌گوید قبل از آغاز نوشتن کتاب «باغ ایرانی» قصد داشت سفری به ایران داشته باشد، ولی بعد صرف‌ نظر کرد چون «نمی‌خواستم آنچه در ایران امروز می‌بینم به نوعی بر خاطرات کودکی من که موضوع کتاب بود تاثیر بگذارد، زیرا ایران امروز بدون شک آن ایرانی نیست که در حافظه کودکی ۹ ساله حک شده است.» کیارا در ادامه می‌افزاید «قرار بود کتابم بلافاصله به زبان فارسی ترجمه و در ایران منتشر شود و من برای شرکت در مراسم رونمایی آن سفری به تهران داشته باشم، ولی هرگز مجوز انتشار دریافت نکرد و سال‌ها در وزارت ارشاد خاک خورد، تا بالاخره در خارج از ایران منتشر شد. البته به خاطر عدم انتشار کتاب در ایران، داستان سفر هم به دلایل امنیتی منتفی شد. امیدوارم بتوانم روزی به ایران سفر کنم  تا مشاهدات امروز در آنسوی دیوار را با مشاهدات آن سال‌ها در اینسوی دیوار پیوند بزنم.»

کیارا در خاتمه گفتگو با کیهان لندن در پاسخ به این پرسش که در زمان ترک ایران در چمدان خود چه از آن کشور به ایتالیا آورده که هنوز همراهی‌اش می‌کند می‌گوید: «ترس از پلیس و هرکس که یونیفورمی بر تن دارد. امروز حتی زمانی که برای تمدید پاسپورت به اداره پلیس در رم می‌روم احساس اضطراب شدید به من دست می‌دهد. اولین بار این احساس در ایران به من دست داد و با وجود گذشت سال‌ها هنوز هم این احساس را دارم. قادر نیستم به کسی که یونیفورمی به تن دارد به عنوان فردی که برای حفظ امنیت من این شغل را دارد نگاه کنم. بلکه تصور غالب بر من این است که برای آزار و اذیت من آمده‌اند و باید خود را از چشم آنها پنهان نگهدارم.»

 

 

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=279100