در فرهنگ ما شعر (چکامه) آنقدر قدیمی است که انگار از روز ازل بوده و ما بعد از آن به دنیا آمدهایم، بعد از گاتها و لالاییها و…
در طول تاریخ آنجا که نتها در موسیقی کلمات خوش نشستهاند، چنان ما ایرانیان را شیفته و وابستهی خود کردهاند که چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه شعر و ادبیات مورد علاقهی ما باشد یا نباشد، برای بیان آسانتر منظور خود هر روز احتیاج به استفاده از بیتی و ضربالمثلی داریم تا کارمان به چالهی توضیحات و اضافهگویی نیفتد.
از:
گر حکم شود که مست گیرند
در شهر هرآنکه هست گیرند
تا:
زنیرو بود مرد را راستی
ز سستی کژی زاید و کاستی
و یا:
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
شعر روح دارد و به قول شفیعی کدکنی، نمیتوان تنها با پس و پیش کردن کلمات شعر نوشت. با شعر میتوان از همهی زندگی گفت و نوشت. از داد و بیدادِ روزگار و سیاست، از طبیعت و کاِئنات و دوستی َو از عشق یار و دیار. از طرقبه و چهارباغ آن، از شاهگلی و آبیدر و هامون و حافظیه و از درختان خیابان پهلوی که همگی شاهدان زمانهاند.
شاهدانی خاموش، بر عبو ر تو و هممیهن تو
از خیابانهای خاکی شهر
از بلا، بیماری، رمل و اصطرلاب و جهل و بیسامانی
تا… رسیدن به خرد
کسب دانایی و فخر و عزت
تکیه بر تخت و غرور جمشید
روزگارانی چون عصر خسروپرویز
در گلایه از روزهای پرتنش کنونی و روزگاری که آن روی سکهاش را به نوعی به همهی ما نشان داده، هرچه بگوییم و بسراییم باز نکتهای ناگفته و عقدهای ناگشوده باقی میماند. به ویژه هنگامی که میبینیم تمامی خصوصیات نکوهیده به جمع هنرهای هفتگانه اضافه شدهاند.
سکوت همیشه از روی رضایت نیست
خطایت اگر نگفتم از حماقت نیست
به مال دیگران چشمی از طمع داری
کلاهبرداریت اسمش تجارت نیست
در اعتماد از حریم کسان میدزدی
خیانت در امانت از درایت نیست
دروغ و ریا به پندار هزار داری
اگر ز ترس راست گفتی، آن صداقت نیست
اما چه خوشاقبالیم ما که در همین اوضاع و احوال و در این سراشیب تند سقوط ارزشهای اخلاقیِ گریبانگیر، تختهسنگ بازدارندهای داریم به قدمت تاریخ و عظمت فرهنگمان.
و ما تنها با دوری از خرافات و تکیه بر همان تختهسنگ، بعلاوهی خردورزیست که میتوانیم خود را به عنوان یک انسانِ برآمده از یک تمدن کهن حفظ کرده، آبروی چندهزارساله را پاس داشته و از این سقوط جان سالم بدر ببریم. این بخت، یار همهی ملتها نیست.
روزگاری بود که سیلی را
برای حفظ آبرو برخی
به صورت خویشتن میزدند، گاهی
چون، در آن روزگاران پادشاهانی
بروی سنگ نبشتند و دادند پیامی:
که ای اهورامزدا
نگهدار کشورم را از دروغ عاری.
«کارت دعوت» دومین مجموعه است از سرودههای منیژه باقری با ۴۰ شعر کوتاه و بلند. آمیختن سبکهای سنتی و مدرن در این کتاب بر اساس تصاویر فانتزی و چکیدهای از تجربیات واقعیست با زبانی ساده و ملموس که بعد از خواندن حس آرامش از خود برجای میگذارند.
این نوشتهها بیش و پیش از هرچیز از بایستگی دوری از خرافات و دشمنی با تحمیق که آتش خرمن خرد و حقیقت است میگوید.
گواهی میدهد تاریخ گیتی
که هم ابزار جنگ و هم سلاح دین
به دست مردم نااهل،
به یک اندازه قتال است.
و باز میگوید از زن ایرانی که کوچک شمرده شدن را بر نمیتابد. او تحقیری که با فریب درآمیخته و سمبل آن یعنی «حجاب اسلامی» را که هم داشتن و هم برداشتنش امری کاملا شخصی است، شایسته مقام انسانی خویش نمیبیند.
از سرم بردار تاجت را
بردار آنرا که حرمت مرا برایش بردار میکشی
برگیر تاج سنگین باورهایت را از سرم
که من سرو کاشمرم
با ریشههایی هزاران ساله
که نه گلهای دستساز تاج تو
به آن میافزاید
و نه تبر تعصبت از شاخش میکاهد.
در این کتاب با استفاده از عناصر ریتمیک حس طلوع، رشد و امید را میتوان تجربه کرد همراه با یادآوری این فلسفه که دنیا تنها محل گذر نیست بلکه اگر حواسمان نباشد، میتواند دار مکافاتمان نیز بشود.
و در بیان اهمیت امید که بدون آن ادامهی هیچ راهی امکانپذیر نیست. اینست که در اشعار به آن بطور مستقیم و غیرمستقیم اشاره شده از جمله بشارت نوروز.
فکر میکنم
تنها اوست که برایش فرقی نمیکند
خشکسالی و سیل
صلح و جنگ یا شادمانی و ماتم
او در هر شرایطی، سر وقت میآید
آری، بعد از همهی زمستانهای تاریخ
نوروز، همیشه آمده است و میآید.
این کتاب «کارت دعوت»ی است به جشن و پایکوبی به رسم قدیم و برای همهی ایراندوستان.
من شنیدم صدای خنده میشه اجباری
و تو ایرون، همه از پیر و جوون، خرد و کلون
روزی چند بار باید ریسه برن از خنده
چرا نه؟
بعدِ این قصهی پر غصه سزاواریم ما
سهم بیحد و حساب از شادی
خرد و آبادی
یه روز از همین روزا، روز جشن و شادیه
توی اون روز همه دعوت دارن
شما هم…