محمود مسائلی – پرسشها: در مطالعات مقاومت مدنی، اغلب توجهات به رها شدن از نظامهای اقتدارگرای تمامیتخواه است. همه ادبیات موجود شامل کارهای جین شارپ[۱] و یا شنووت[۲]، بر چگونگی ایجاد و کاربرد ساز و کارهای لازم برای به زانو درآوردن استبداد متمرکز بودهاند. اما در این ادبیات غنی و سرشار از منابع الهام موضوع عدالت اجتماعی بطور مستقیم مورد بحث قرار نگرفته است. پرسشهایی که در این ارتباط مطرح میشوند این هستند که چرا باید موضوع عدالت اجتماعی نیز به مباحث مقاومت مدنی کشیده شود؟ آیا بدون طرح موضوع عدالت اجتماعی، جنبش مقاومت میتواند به سوی آینده روشن و امیدوارکنندهای رهسپار شود؟ چگونه عدالت اجتماعی میتواند جنبش را از آفت فرصتطلبانی که میخواهند سوار بر موج، منافع خود را دنبال کنند، مصون نگه دارد؟
طرح موضوع
درسهای مقاومت مدنی برای مردم تحت ستمی که ظلم و سرکوب نظامهای مستبد، به ویژه رژیمهای مذهبی تمامیتخواه را با جسم و جان خود تحمل میکنند، به سادگی در ادامه مبارزه تا رهایی خلاصه میشوند. زمانی که گاندی مبارزه خود را علیه استعمار انگلستان بر هند آغاز کرد به این واقعیت واقف بود که با توجه به قدرت برتر بریتانیای کبیر، تنها راه رسیدن به اهداف مورد نظر، سازماندهی قیامی همگانی علیه استعمار به شیوههای مسالمتآمیز است و برای این منظور میبایست به نافرمانی مدنی روی آورد.
پیشتر و زمانی که گاندی در زندان بسر میبرد، با خواندن مقاله نافرمانی مدنی از هنری دایوید ثورو[۱]، از متفکران قرن نوزدهم آمریکا، که در حقیقت پدر روشنفکری مبارزه مدنی به حساب میآید، تحت تاثیر همان مفهوم قرار گرفت. اما به این نتیجه رسید که برای توصیف برنامه ملی مبارزه خود باید روح مبارزه مدنی را با نبردی علیه بیعدالتی نیز همراه سازد. برای این منظور و به دلیل شرایط خاص جامعه هند آنزمان، ترجیح داد واژه سانسکریت ساتیاگراها، به معنی «نیروی حقیقت»[۳] را به عنوان شعار نمادین مبارزه انتخاب کند.
پس از آزادی از زندان، با حمایت از اعتصابات کارگری و سازماندهی راهپیماییهای گسترده غیرخشونتبار به اعتراض ادامه داد تا نشان دهد که مبارزه مدنی با استعمار و بیعدالتی خود نوعی قدرت است. نکته بسیار مهمی که برای مبارزان راه آزادی در ایران امروز در نگرش گاندی وجود دارد این است که عدم خشونت فقط یک صفت و یا ویژگی برای مبارزه با استبداد و بیعدالتی نیست بلکه پرهیز از خشونت، و یا مدنی بودن مبارزه، شیوهای از زندگی بر اساس عشق و شفقت است.
ساتیاگراها و یا نیروی حقیقت، زاییده خشونتپرهیزی بود. پس این نوع مبارزه خود نوعی قدرت است که میتواند استبداد را به زانو در آورد. در حقیقت، ساتیاگراها شکل خاصی از مبارزه مدنی است که بر اخلاق و ادب استوار میگشت. گاندی معنای مدنی بودن را از دایره محدود کلمه که در برگیرنده مفاهیم شهروندی در برابر سیاست بود، به حیطه عمیقتری از درک مدنی بودن هدایت کرد. برای او مفهوم مدنی بودن با اندیشیدن و اقدام کردن بر اساس ادب و ویژگی اخلاق انسانی مترادف بود. گاندی میخواست نشان دهد که در برابر قانونی که میخواهد او را به زندان بیندازد، ایستادگی نمیکند و ترجیح میدهد به زندان برود تا هدف نهایی، یعنی رهایی کامل از استبداد به دست آورد. این استبدادی است که رای تمامیتخواهانه خود را به شکل قانون درآورده و به مردم تحمیل میکند. گاندی میخواست نشان دهد که حاضر است آزادیهای ظاهری خود را فدا کند، به زندان در افتد، درد تنهایی در گوشه زندان را تحمل کند تا نشان دهد که تا چهاندازه نیروی انسانی در درون او برای رسیدن به حقیقت توانمند است.
این دقیقا همان درسی است که نلسون ماندلا از گاندی آموخت تا توانست مبارزه با نژادپرستی در آفریقای جنوبی را به نتیجه برساند[۴]. هردو این مبارزان راه آزادی در پی مبارزهای بیامان برای برنده شدن در فضای سیاسی نبودند، بلکه میخواستند حریف را در مقابل نیروی حقیقت به زانو در آورند. این نوع مبارزه مدنی میتواند قلبها را به تسخیر خود در آورد، و به همین دلیل بر وقار و شخصیت انسانی تکیه داشته و معنای مدنی بودن را به تلاش برای تغییراتی عمیق در باور و اندیشهها تعمیم میدهد.
برای بسیار از مردم و به ویژه آنهایی که میخواهند هرچه سریعتر دیکتاتور به زانو درآید بیآنکه به فردای جامعه بیندیشند، این استراتژی مقاومت مدنی بسیار سادهانگارانه است. این افراد که به باور خود زیر عنوان مبارزه سیاسی علیه استبداد فعالیتهای گستردهای دارند، کمتر علاقهای بهاندیشیدن و مطالعات گسترده و عمیق برای درک هدف مبارزه دارند[۵]. بنابراین، توضیح این نقطه نظرات میتواند دریچهای متفاوت برای پیشبرد موثر نهضت مقاومت علیه تمامیتخواهی نظام اسلامی گشوده، و در عین حال برای آینده میهن و مردم نیز چشماندازهایی را باز کند.
گاندی میآموزد که اگر هم قانون را زیر پا میگذارد، هدفی والا در نظر دارد که به او فرمان میدهد با ادب باقی بماند، عمیقا بیندیشد، تا بتواند همدردی با ستمدیدگان را با همه وجود خود ادراک نماید. بنابراین، گاندی میکوشید در ابتدا شخصیت درونی خود را اصلاح کند تا بتواند همراه با مردم ستمدیده و دردمند باشد. این رشد شخصیت انسانی میتواند در همه مردم تغییراتی شگرف به وجود آورد تا دیکتاتور با مشاهده آن خوار و ذلیل شود. همانگونه که در در جریان نهضت مقاومت هند مشاهده شد، این تغییرات عمیق، حتی شهروندان بریتانیایی را برانگیخت تا با دفاع از نهضت مقاومت مردم هند، به دولت استعماری خود فشارهایی برای تسلیم شدن وارد آورند[۶]. همین ویژگیها در جریان مبارزات مردم آفریقای جنوبی قابل مشاهده است. هردو نهضت مقاومت، در هند و در آفریقای جنوبی، آموختند که میتوان با توسل به «نیروی حقیقت» درسهایی عمیق به شهروندان دیگر جوامع برای ایجاد فشار بر رژیمهای تبهکار اقتدارگرا آموخت. به سخن دیگر، «نیروی حقیقت» تاثیرات غیرمستقیم دگرگون کنندهای بر جان و روح مردم دارد، در نتیجه میتواند صفوف مبارزان علیه اقتدارگرایی را نیز مستحکمتر سازد.
گاندی زبان خصمانه و بیادبانه، سطحینگری در فهم دردها و نیازهای جامعه، بازی با احساسات و افکار مردم از طریق تحلیلهای زودگذر وقایع روز، روی آوردن به مبارزه برای اهداف فردگرایانه، تخریب اموال عمومی، مخفیکاری و ریاکاری را مجاز نمیدانست. اساسا در نگرش او همه چیز میبایست با روشنی و وضوح همراه باشد. هرگاه این رفتارها ناخوش با مبارزه علیه استبداد آمیخته شود، مانع از حقیقتجویی، آرمانگرایی قابل حصول برای تغییرات عمیق در باور و اندیشههای مردم شده و مانعی در برابر آینده جامعه و میهن خواهد بود. در حالی که با روشنی و وضوح در مبارزه، و با همان تلاش برای رشد شخصیت انسانی که مورد نظر گاندی بود، میتوان عدم همکاری با نظام تبهکار و نافرمانی مدنی را به سطح مردمی بالاتری کشاند.
در شرایط امروز که مردم ممکن است از ناتوانی به اصطلاح مبارزانی که در سراسر فضای مجازی با شعارها و تحلیلهای بی مایه مردم را به دنبال خود میکشند، ناامید و فرسوده شده باشند، نگرش مبارزاتی گاندی و ماندلا روح توانمندی به نهضت مبارزه میدمد. این همان درسی است که میتوان برای پیشبرد مبارزه گرفته و نافرمانی مدنی و مبارزه با بیعدالتی را به آرمانی برای رهایی جامعه و رسیدن به آیندهای روشن تبدیل نمود. این شکل مبارزه ارادهای پویا برای اعتماد به یکدیگر، ادامه راه برای رسیدن به آیندهای روشن، و تکیه بر توانایی مردم برای تغییر بنیادین است. بنابراین هدف آن فراتر از براندازی صرف است بیآنکه به آیندهای روشن برای نسلهای آتی نظری داشته باشد.
گاندی دریافته بود که مستبدان مردم را با تهدید، زندان، و سرکوب وادار به سکوت و اطاعت میکنند. اما همچنان دریافته بود که با نافرمانی از یکسو، و عدم همکاری با رژیم از دیگرسو، و نیز برانگیختن مردم به نیروی عظیم خود، میتوان رژیم را وادار به تسلیم کرد. این روش ثابت کرد که شیوههای انقلابیگری، تخریب اموال عمومی (که اغلب توسط عاملان رژیم انجام میگیرد)، تخریب شخصیت چهرههای توانمند، و دست بردن به اسلحه، کمتر قرین موفقیت است. گاندی آموخت که مستبد هیچ است و هیچ قدرتی ندارد. ممکن است دست به سرکوب و زندانی ساختن و یا کشتار بزند، اما فرسوده و ناتوان است. بنابراین، باید در مقابل دیکتاتور ایستاده و اعلام کرد که از زندان رفتن و حتی مرگ ترسی وجود ندارد. گاندی ثابت کرد که هیچ حکومتی بدون همکاری مردم، خواه یا اجباری، حتی یک لحظه نمیتواند وجود داشته باشد و اگر مردم بطور ناگهانی همکاری خود را با تمام جزئیات آن کنار بگذارند، آن حکومت به بن بست خواهد رسید. این همانچیزیست که گاندی «توانایی حقیقت» نامید: قدرت مردم و تکیه بر شعور آنان برای نه گفتن به تمامیتخواهی مستبدان.
بازخوانی «توان حقیقت»
مارتین لوتر کینگ را باید به عنوان نماد بازخوانی «توان حقیقت» دانست که با تکیه بر جنبش طبقات به حاشیه رانده شده، افقهای نوینی در برابر بازیگران جنبش مقاومت گشود. کینگ بیتردید تحت تاثیر ثورو و گاندی قرار داشت. اما ویژگی متفاوت او این است که دفاع مشروع از طریق خشونتورزی را انکار نکرد زیرا به نیکی میدانست که واکنش جمعی نسبت به سیاستهای سرکوب و حذف هویت سیاهپوستان ناگزیر ممکن است به خشونت تلافیجویانه روی آورد. اینگونه تلافیجویی برخاسته از حق تعیین سرنوشت است که در میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی (١٩۶۶) مورد شناسایی قرار گرفته است. از طرف دیگر امواج احساسات مردم تحت ستم و به ستوه درآمده، همانگونه که در ایران امروز مشاهده میشود، ممکن است واکنش جمعی و سیاستهای عملی را به سوی خشونت بکشاند. بنابراین، مارتین لوتر کینگ برخلاف گاندی هرگز تمایلی نداشت تا این واکنشها را محکوم نماید. بلکه معتقد بود که فریادها و شورشهای سیاهپوستان درواقع واکنش نسبت به ظلمی است که علیه آنها روا میشود. اما خط فاصل میان خشونت تهاجمی و تدافعی ابهامآلود و گیجکننده است و به ویژه زمانی که برای دفاع از خود بجز کاربرد خشونت راه دیگری وجود ندارد، موضوع خشونت بر فضا حاکم میشود. به همین دلیل، کینگ در مبارزه خود علیه تبعیض سیاهپوستان رویکردی متفاوت را انتخاب میکند که با مفهوم «توان حقیقت» مشابهت دارد. در مقاله قابل توجهی به قلم دانیل آوت، این موضوع به خوبی تحلیل شده است[۷]. در مبارزه نابرابر و در مقابله با اکثریتی قدرتمند و مسلح که با تعصب از کشتن زن و مرد و کوچک ترسی ندارد، روی آوردن به مبارزه مسلحانه قابل تردید است. علاوه بر این همبستگی بینالمللی با سیاهپوستان فقط در سطح نیز امیدوارکننده نیست. بنابراین عدالت را نمیتوان بدون هزینه به دست آورد. اما میتوان به ویژگی مبارزه مدنی دقت بیشتری نمود. آنچه کینگ پیشنهاد میکند، پیام روشنی برای امروز ایران دارد:
• در حال حاضر، نظام حاکم بر ثروتی بیکران دست یافته. این ثروت نه تنها آنرا به فساد کشانده، بلکه فساد و رانتخواری لازمه ضروری حیات آن و ثروتاندوزی بیشتری شده است. این دو لازم و ملزوم یکدیگر و جداییناپذیرند.
• از طرف دیگر، به دلیل انجماد آیینی و خشکاندیشی، نظام حاکم به سوی نوعی نژادپرستی ناپیدا، اما بیدادگر کشیده شده است. منظور اینکه برآمد سیاستهای نظام این موضع مشخص آنهاست که به صراحت بیان میدارد «هرکه با ما نیست، علیه ماست». بنابراین «هر آنکس علیه ماست، دشمن ماست، و این دشمن باید سرکوب و نابود شود». درعین حال این نژادپرستی به دلیل همان تصلب فکری و جمود آیینی، به زشتترین و بیرحمانهترین ماشین سرکوب تبدیل شده زیرا به باور معتقدان به آن، عین دیانت و انجام وظیفه مذهبی به شمار میرود.
• نظام به مجهزترین شیوههای امنیتی- پلیسی برای سرکوب مجهز است. امنیتی کردن[۸] فضای جامعه همه نگاههای نظام حاکم را به سوی خود معطوف کرده است. زمامداران با مطرح ساختن دشمنان فرضی، هر حرکت اعتراضی را به حوزه امنیت کشانده و آنرا بیرحمانه سرکوب میکنند. پیچیدگی این امنیتی کردن هم این است که دشمن فرضی را عامل تباهی دیانت مردم و دشمن خداوند میدانند. بنابراین، امنیتی کردن جامعه با اعتقادات مذهبی میآمیزد و آن را توجیه میکند.
در این شرایط، دیکتاتوری از خشونت بیشترین بهره را میبرد، و از آنجا که بقای آن به خشونت وابسته است، در سرکوب بیرحمانه کوچکترین تردیدی روا نمیدارد به ویژه اینکه آنرا در توهمات خویش و چاپلوسی متملقان هوادار عین وظیفه دینی و مذهبی میپندارد. بنابراین، «نیروی حقیقت» مبارزه غیرخشونتبار است که آن را میلرزاند. اما خشونتپرهیزی در مبارزه با دیکتاتور به معنی انفعال نیست، بلکه اتفاقا خشونتپرهیزی، ستیزهجویی فعال و آگاهانه برای به زانو درآوردن دیکتاتور است؛ یعنی همان چیزی که دیکتاتور را میتواند به زانو درآورد. از همین روی، مبارزه مدنی یعنی اعتراض مداوم، همواره ایستادن و نهراسیدن، تلاش برای شنیده شدن، و آماده سرکوب شدن. این «نیروی حقیقت» مبارزه است که احترام و تحسین را بر میانگیزد. مبارزه با دیکتاتور لازمه قدردانی از مفهوم حیات انسانی است، و این مبارزه اهمیت فلسفه حیات شرافتمندانه را برجسته و ارزشمند سازد. و این حیاتی است همراه با عزت و بزرگی است؛ یعنی همان نگرشی به حیات که دیکتاتور از آن تنفر دارد. دقیقا همین مفهوم حیات است که خرمن آتش اعتراض و مبارزه با دیکتاتوری را شعلهورتر ساخته، و جنبش را فراگیر میسازد، جنبشی که غیرخشونتبار است، اما چنان عظیم است که همه دستگاه سرکوب را به تزلزل میکشاند.
مبارزان آگاه جنبشهای رهایی از اقتدارگرایی با تقدیس حیات شرافتمندانه به دیکتاتور لرزان پیام میدهند که شعلههای خشم ناشی از فساد، تباهی، نابرابری، فقر، اتلاف سرمایههای طبیعی و انسانی، و زوال ارزشهای انسانی را ببیند و بداند که ماشین سرکوب، لابیگران انسانفروش، مداحان و وعاظ فربه، و سیل نابخردان بسیج شده ولایتمدار نمیتوانند جنبش را از حرکت بازدارند.
نظام خشونت جنبش را برکتی برای خود میداند تا بتواند آن را سرکوب کند. به همین دلیل، کینگ میآموزد که از اقدامات ناسنجیدهای که هیاهو را مشروعیت/ حقانیت میبخشد، خودداری ورزیده، و مسیر جنبش آزادیخواهانه را با تدبیر و خردمندی دنبال کرد. خشونت یعنی تسلیم در برابر خواست حکومت در حالی که مقاومت مدنی فراگیر یک انقلاب مؤثر در برابر دیکتاتوریست. باز هم به آن سه قلوی نکبتبار مادیگرایی سراسر آلوده به «فساد»، «نژادپرستیِ» پنهان در گفتمان مذهب حاکم، و نیز «نگاه امنیتی» آمیخته با دشمنسازی، دقت نماییم تا بتوانیم بدیلی موثر برای به زانو در آوردن دیکتاتور پیدا کنیم. خشونت همزاد این سه مثلث شوم است؛ هم به آن عظمت میدهد، و هم میتواند آنرا نابود سازد. جنبش مقاومت در برابر این شرایط میبایست با مقابله آگاهانه خود این مثلث شوم را ویران سازد. این وظیفه تاریخی روشنفکران است تا در این شرایط خطیر راه را بر حیلههای نظام حاکم برای ایجاد آشوب و ترفندهای حیلهگران موجسوار را که با عنوان نیروی مخالف برای خود عناوینی میسازند، و لابیگران انسانفروش مقیم خارج را مسدود سازند. روشنفکری باید به نقش و جایگاه تاریخی آزادیخواهانه و آزادیبخش خود بازگردد تا نوری برای راهنمایی و موفقیت جنبش علیه دیکتاتوری مذهبی در ایران باشد.
*دکتر محمود مسائلی بنیانگذار و دبیرکل افتخاری اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل؛ با مقام مشورتی نزد سازمان ملل متحد؛ بنیانگذار و مدیر مرکز مطالعات عالی حقوق بشر و توسعه دمکراتیک؛ اتاوا؛ کانادا
[۱] Sharp, G. (2002). From Dictatorship to Democracy. The Albert Einstein Institution; Sharp, G., Miller, C. A., & Paulson, J. (2013). Waging Nonviolent Struggle 20th Century Practice and 21st Century Potential. Winnipeg, Manitoba: Media Production Services Unit, Manitoba Education
[۲] Chenoweth, E. (February 04, 2019). Nonviolent Resistance Proves Potent Weapon. The Harvard Gazette.
[۳] Thoreau, H.D. (2008). Walden and On the Duty of Civil Obedience. Auckland: The Floating Press.
[۴] See: O’Brien, A.S. (2018). After Gandhi; One Hundred Years of Nonviolent Resistance. Watertown, MA: Charlesbridge.
[۵] این نویسنده در حداقل سه مورد هدف فحاشیهای بسیار زننده کسانی قرار گرفت که بدون کوچکترین تمایلی به استدلال کردن فقط با الفاظی زشت و غیرانسانی حملاتی را انجام داده و ناپدید شدند.
[۶] Shepard, M. (2017). Mahatma Gandhi and His Myths: Civil Disobedience, Nonviolence, and Satyagraha in the Real World. Simple Publications.
[۷] Ott, D. (January 2018). Nonviolence and the Nightmare: King and Black Self-Defense. American Journal of Theology & Philosophy, Vol. 39, No. 1, pp. 64-73.
[۸] Securitization