داود محمدخانی – بر پایهی آمار، و دستکم در طول یک دههی گذشته، هیچ کشور برجستهی اروپایی یا آمریکایی با تیم ملی فوتبال ایران، بجز در مقاطع جام جهانی، روبرو نشده است.
دلیل این حقیقت چه میتواند باشد؟ چرا نه تیمهای مطرح جهانی و نه فدراسیون فوتبال جمهوری اسلامی، علاقهی جدی و چندانی به برنامهریزی و برگزاری مسابقات بزرگ دوستانه از خود نشان ندادهاند؟ تجربهی عینی به ما نشان میدهد که بر خلاف رویهی رایج در دنیای مدرن، نظام اسلامی حاکم بر ایران هیچگاه به فوتبال به عنوان زمینهای معنادار برای رضایت ملی ننگریسته است. در قاموس این نظام سیاسی، به زحمت میتوان تعریف روشنی از مفهوم پیشرفت ورزشی یافت، و پذیرش ورزش فوتبال به عنوان یک واقعیت اجتماعی که برانگیزانندهی مدام حس حضور، شعف و شادی در تمام ایرانیان، بدون توجه به جنسیت یا جایگاه اجتماعی آنان باشد، همواره در مرام آنان غایب بوده است.
در نقطه مقابل اما، فوتبال همواره گسترهای وسیع برای کسب قدرت سیاسی بوده است؛ فرصتی بیمانند برای گسترش سلطهی مطلق بر ورزشی که از محبوبیت عمومی ذاتی در ایران برخوردار بوده. به همین دلیل است که در آینهی غیبت کامل تیمهای واقعا مستقل باشگاهی، شاهدیم که اعضای سابق یا فعلی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در کنار سایر افراد به زحمت شناخته شده که از پیش با برخی محافل و گروههای سیاسی دارای ارتباطات نزدیک هستند، به شکل نظاممند و مکرر در جایگاه مدیریت تیمهای باشگاهی گماشته میشوند. افراد حاضر در کمیتههایی که به کار انتخاب رئیس فدارسیون فوتبال یا گزینش سرمربی تیم ملی میپردازند، هیچگاه به چنین جایگاههایی تکیه نمیزنند مگر آنکه تربیت سیاسی یا حدود رفتاری آنان، اصولا و به اشکال مختلف، همسو با سلسله مراتب سیاسی مشخص در کل سیستم حاکمه باشد.
از این رو فوتبال ایران تبدیل گشته است به نوع ویژهای از یک نهاد سیاسی تام که نظام اسلامی، بدون هیچگونه پردهپوشی، مالک و «متولّی» آن است. در این میان، پس هرگز نباید برای ایرانیان جای تعجب داشته باشد وقتی میبینند که برای مثال، شخصی مانند مصطفی مدبر (با نام واقعی سردار غفور درجزی)، یک تروریست ایرانی شناخته شده در دهه هشتاد میلادی که چندی پیش هویتاش بطور اتفاقی از سوی علی دایی افشا شد، مقام ریاست حراست صداوسیمای حکومتی را ترک گفته و به عنوان فردی بانفوذ و قدرتمند بر صندلی مدیریت تیم نامداری چون سایپای کرج تکیه زده است؛ و یا اینکه پخش برنامهی ورزشی پرمخاطب و محبوبی همچون ۹۰ به دلیل فشارهای سیاسی اعمال شده از سوی مدیران سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی و حتی دفتر رهبر نظام برای همیشه متوقف شود؛ و یا اینکه شاهد باشیم بازیکنی پس از گلزنی و در حین پخش زنده، به ضرورت اطاعت از رهبری نظام اسلامی اشاره کند؛ و یا اینکه ببینیم تعداد قابل توجهی از بازیکنان فوتبال، به شکل گروهی و با استفاده از تصاویری همشکل و مشخص در حسابهای شبکهی اجتماعی خود، به سوگ قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تروریست بینالمللی و جنایتکار جنگی، بنشینند؛ و یا اینکه شاهد باشیم شماری از بازیکنان به دلیل برخی رفتارها یا ابراز عقایدی که مغایر با مواضع سیاسی و ایدئولوژیک نظام حاکم باشد، ممنوعالتصویر شده، و یا با دستور از بالا، از تیم ملی کنار گذاشته شوند.
https://kayhan.london/1398/02/14/%d8%b9%d8%a7%d9%85%d9%84-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%b1%d8%ad%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%82%d8%a7%d8%b3%d9%85%d9%84%d9%88-%d8%af%d8%b1-%d9%88%db%8c%d9%86-%d9%85%d8%b5
به واسطهی همین فرهنگ (و یا درواقع «ضدِّفرهنگِ») ورزشیِ سیاستزده است که هرچند وقت یکبار شاهدیم که ورزشکاران زن و مرد ایرانی در رشتههای گوناگون، با گریختن پنهانی از اردوی تیم ملی، و حتی در حین مسابقات بینالمللی، از کشورهایی همچون آمریکا، کانادا، آلمان، نروژ، بلژیک و غیره درخواست پناهندگی سیاسی میکنند؛ پناهندگی به هدف آنکه زندگی ورزشی جدیدی را بدون سلطهی آن ضدِّفرهنگِ ورزشیِ سیاستزده آغاز کنند. اوج تراژدی آنجاست که برخی از همین ورزشکاران که اکنون آماج توهینها و تحقیرها از سوی حکومتاند، خودشان در گذشته از عناصر و ابزارهای تبلیغات سیاسی نظام حاکم بودهاند.
نکته دیگر اینجاست که آن ضدفرهنگ ورزشیِ سیاستزده هیچگاه از نمایش آشکار بیداد و وحشیگریهای خود دست نمیکشد. برخلاف رویهی رایج در دنیای متمدن، زنان در ایران اجازهی حضور در استادیوم را ندارند. هیچ ایرانی فوتبالدوستی نیست که فاجعهی خودسوزی سحر خدایاری (دختر آبی) در محوطهی بیرونی دادگاه انقلاب را، پس شنیدن خبر احتمال حکم زندانش به دلیل ورود غیرقانونی به استادیوم، فراموش کرده باشد. این در حالیست که کمتر از دو ماه پیش، بسیاری از زنانی که برای تماشای بازی تیم ملی ایران در شهر مشهد بلیت تهیه کرده بودند، نه تنها با درهای بستهی استادیوم مواجه شدند، بلکه با توهین و تحقیر و، بدتر از آن، هجوم اسپری فلفل از سوی مأموران امنیتی نیز روبرو شدند. نکتهی شایانِ دیگر اینجاست که بر پایهی تصاویر و ویدئوهایی که بعدا منتشر شد، برخی از زنان مجروح که پشت درهای بسته ورزشگاه میگریستند، برخوردار از حجاب کامل و سخت اسلامی بودند. با وجود آنکه فدراسیون جهانی فوتبال با دنبال کردن همان رویهی همیشگی و ریاکارانهاش، و با خونسردی، از پاسخ دادن به درخواستهای گسترده برای محرومیت تیم ملی از جام جهانی پیش رو طفره رفت، وحشیگریهای مشهد به روشنی برای ما آشکار میسازد که حکومت اسلامی برای پیگیری و اثبات ضدفرهنگ ورزشی خود، هرگز هیچ مرزی میان دوست و دشمن ترسیم نخواهد کرد.
با در نظر گرفتن مجموع این حقایق، حال شاید بهتر بتوان به پاسخی منصفانه به همان پرسش اولیه اندیشید که چرا نه تیمهای مطرح جهانی و نه فداراسیون فوتبال جمهوری اسلامی، علاقهی جدی و چندانی به برنامهریزی و برگزاری مسابقات بزرگ دوستانه، به ویژه در این یک دههی اخیر، از خود نشان ندادهاند. کمتر داور اجتماعی منصف و آگاهی پیدا میشود که بر این موضع مستدل صحه نگذارد که ورزش فوتبال در جمهوری اسلامی دارای سرشتی عمیقا سیاسی است؛ نهادی که نه تنها در سایهی سلطهای بیرحمانه میزید، بلکه نمودش همچون ابزاریست که بر پایهی اصول از پیش تعریف شده و بدون اغماض در انتظار به کار گرفته شدن است. با در نظر گرفتن چنین ماهیتی، پس هر آینه آن ابزار میتواند از سوی عواملی که مالک آن هستند و در هر شرایطی که ضروری بدانند، مورد استفاده قرار گیرد. اگر به برآیندهای رفتار حکومت اسلامی در حوزههای دیگر بنگریم، منطقا دلیلی ندارد که بپذیریم پژواک ابزار سیاسی فوتبال، اصولا تفاوت چندانی با جنس عموما خرابِ پژواکهایی دارد که ابزارهای دیگر نظام حاکم، هر روزه در حال تولید آن هستند.
در آینهی چنین ساختاری، امروز میبینیم که تیم فوتبال ایران عزم آن کرده تا ده هزار و پانصد و چهل و یک کیلومتر دورتر از میهن- فاصلهای در حدود قطر کرهی زمین- را بپیماید تا با هیئتی به ظاهر ۸۰ نفره، در یک بازی «دوستانه» در کشور کانادا شرکت کند. و آنهم در کدام کانادا؟ کشوری که خون ۸۵ تن از شهروندان و ساکنان آن در پرواز PS752 هنوز از دستان حکومتی میچکد که پرورنده، پردهدار، و مدافع آن ضدِّفرهنگ ورزشیِ سیاستزده است. نظامی که نه تنها ندای عدالتخواهی خانوادههای داغدار سقوط هواپیما را به سُخره گرفته، بلکه هیچگاه از ارعاب و آزار آن خونینجگران دست بر نداشته است. بیربط بودنِ مسئلهی ورزش، و ربط و رجحانِ همیشگیِ سیاست و ایدئولوژی حکومتی، زمانی آشکار میشود که به یاد بیاوریم که کمتر از یک ماه پیش، فدراسیون فوتبال، پیشنهاد کشور ژاپن برای شرکت در تورنمنتی چهارجانبه را که تیمهای بزرگی همچون برزیل و پاراگوئه نیز در آن حضور داشتند، رد کرد.
با توجه به یک چنین رویکردهایی، پرسش منطقی و مهمی که میباید امروز بدان پاسخ داد این است: آیا حکومت اسلامی ناگهان در پی وقف یک مسابقهی سالم فوتبال برای همهی مردان و زنان ایرانی در کشور کانادا برآمده است، و یا اینکه انتخاب کانادا به عنوان حریفی غیرمتجانس در دوردستها، درواقع تلهایست که زیرکانه و برای مقاصدی دیگر ساخته شده و منتظر برون فتادن از پرده است؟ در پس ابرهای فاجعهی سقوط هواپیمای اوکراینی، حکومت بیسفارت اسلامی، به خوبی از فضای غمزده و برآشفتهی حاکم بر خانوادههای قربانیان، و همچنین دهها هزار ایرانی همدرد با آنان در این کشور آگاه است. او به وضوح میداند که دادگاه انتاریو، رأی به محکومیت سپاه پاسداران و نظام اسلامی به دلیل سرنگونی «عمدی» هواپیمای مسافربری داده است. او یقینا میداند که دولت کانادا از همان ابتدا نسبت به رویکرد زشت و گستاخانهی نظام اسلامی در مسیر دادخواهی، موضعی سراسر منتقدانه داشته و اکنون آماده است که در پس رو شدن سرشت ددمنشانهی حکومت، موضوع را از راههای دیگر بینالمللی پیگیری کند. رژیم اسلامی بهتر از هر کس دیگری میداند که خانوادههای داغدار، در کنار دَهها، و بلکه صدها هزار ایرانی آوارهی دیگر در کانادا و آمریکا، از جنایتکاران نظام اسلامی و سپاه پاسدارانش بیزارند.
پس به هدف استهزای تمام این آگاهیها، چه فرصتی طلاییتر از این برای نظام اسلامی که ضدِّفرهنگ ورزشی خود را با داریه و تنبک به سوی کانادای محنتزده سرازیر کند، و در پس تمسخر خانوادههای داغدار، برای ۹۰ دقیقه، تمام سیاهیها را با پودری به نام ورزش «غیرسیاسی» بشوید؟ آیا به راستی زمانی بهتر از این برای نمایش ابزار سیاسیاش با لباسی مبدل، و فروش ضدفرهنگ خود به نام «قدرت ورزش»، و «آوردن افراد مختلف با پیشینهها و دیدگاههای سیاسی مختلف در کنار یکدیگر»؟
حکومت اسلامی اما در آستانهی ورود به کانادا، تحفهای بس خطرناکتر در چنته دارد: ایجاد آشوب و آشفتگی گسترده میان ایرانیان و خانوادههای داغدار قربانیان PS752 در بیرون و درون ورزشگاه. رسانههای دولتی جمهوری اسلامی، به همراه همفکران و گماشتگان آگاه و ناآگاهشان در داخل و خارج، با تأکید بر استقبال از بلیتهای این مسابقه، و تمسخر و برچسبزدن به عدهی به زعم آنان قلیلی از «معاندین» نظام که معترض این بازی بسیار «دوستانهی ورزشی» هستند، شروع به تبلیغ و پوشش این مسابقه کردهاند. حکومتی که از چاههای دروغ و اعدام و آشوب سیاسی سر برآورده، بیش از چهار دهه است که از خون آشوب تغذیه کرده؛ در آشوب بالیده است و زیستنِ بیآشوب برایش اصولا ناممکن است. پنجم ژوئن، شاید یکی از بهترین روزهایی باشد تا یک چنین اهرمنی، اینبار هزاران کیلومتر دورتر از خیابانهای ایران، مغز و قلب پیر و جوان ایرانی را نشانه بگیرد و پس از آن، به عقب تکیهداده و به گونهای سادیستی، از این آشفتگی و رنج و شکنجِ ایرانیان راندهشده از سرزمین مادری، لذت ببرد.
آخر قصه آنکه، خانوادههای داغدار قربانیان سقوط هواپیمای اکراینی، به وضوح از تمام گُرتههای شوم نظام اسلامی آگاهند، و به همین خاطر است که دردمندانه و با اندوه، خواستار لغو این مسابقه در کانادا هستند. اتحادیه فوتبال کانادا اما به نظر یا در باغ نیست، و یا اینکه خود را در پس درختی خشک یا بوتهای از خارهای جانشکن پنهان ساخته است. اگر آن اتحادیه به راستی نمیداند که در این برههی خطیر، میلیونها دلار پول مالیاتدهندگان کانادایی را برای چه هدفی خرج خواهد کرد، و ناخواسته در دام لابیهای وجدانباختهی نظام اسلامی افتاده است، هنوز زمان کافی برای جبران اشتباه باقی مانده است. آنان باید صدای خانوادههای داغدار را با بلندنظری شنیده، به ندای وجدان سر بسپارند و به نام تقدم انسانیت بر همه چیز، هر چه زودتر خبر لغو آن مسابقهی فوتبال سیاستزده و غیرورزشی را اعلام کنند. در مقابل اما اگر اتحادیه فوتبال کانادا تصمیم بگیرد که چشم خود را بر تمام جنبههای واقعیت ببندد و آگاهانه همان مسیر اشتباهی را که حکومت اسلامی برایش هموار کرده دنبال کند، دیگر نه آن حکومت، بلکه خود این اتحادیه مسئول کامل و مستقیم تمام پیامدهای غمانگیز آن رویداد خواهد بود.