پرویز مصباحزاده سردبیر و معاون پیشین مؤسسه انتشاراتى کیهان و لیلا مصباحزاده، تنها پسر خود، امیرعلى را در سن ۴۶ سالگى بر اثر ابتلا به بیمارى سرطان از دست دادند.
امیرعلى در ٢٨ ژانویه ١٩٧۶ در تهران به دنیا آمد و زمانى که دو سال و نیم داشت ایران را ترک کرد.
امیرعلى سالهاى نخستین اقامت در آمریکا را در نیویورک سپرى نمود و در سن ده سالگى با خانواده به سن دیِگو در کالیفرنیا مهاجرت و در آنجا دوران دبیرستان را به پایان رساند.
در دوران دبیرستان، دبیرانش وى را یکى از بهترین و با استعدادترین دانشآموزان مىشناختند.
امیرعلى نیز مانند دیگر اعضاى خاندان مصباحزاده، روزنامهنگارى در رگهایش جریان داشت. بنابراین طبیعتا براى روزنامه دبیرستان قلم مىزد که هزاران دانشآموز و اولیاء آنها از خوانندگان پر و پا قرص نوشتههاى او بودند.
او مقالاتى در مورد سازمان عفو بینالملل (Amnesty International) که براى پیشرفت و بهبود وضع حقوق انسانها در سراسر جهان بسیار تلاش مىکند، نوشت.
وى همچنین مقالات دیگرى قلم زد از جمله درباره «توجه به جایگزینهاى دارو در آینده»، «ممنوعیتهاى تحمیل شده پلیس» با زیر تیتر «آیا به طرزى کار مىکنند که بوى شک و تردید از فعالیتهاى آنها به مشام مىرسد؟ مانند جامعهاى که جرج اُرول در رمان آیندهنگر ١٩٨۴ تجسم کرده بود؟»، «دادگاه برادران منندز: آیا بدرفتارى و تجاوز، قتل را توجیه مىکند؟» و شمار زیادى مقالات سیاسی و اجتماعی دیگر.
امیرعلى براى تحصیل در رشتههاى روزنامهنگارى و ادبیات به دانشگاه کالیفرنیاى جنوبى رفت. سپس رشته علوم تربیتى را در دانشگاه ایالتى کالیفرنیا ادامه داد.
او با اینکه نویسنده با استعدادى بود اما پیوسته در اندیشه بهتر کردن مهارت خود، در کارگاههاى نویسندگى شرکت و با نویسندگان ملاقات میکرد و راههاى دیگر را براى داستاننویسى فرا مىگرفت.
او فیلمنامه، داستانهاى کوتاه و داستانهاى ترسناک مىنوشت و هنر روایت و قصهگویى را نیز آموخت.
امیرعلى علاقه عمیقى به خواندن نوشتههاى دیگر نویسندگان داشت. او از کتابهاى کودکان تا بزرگسالان، داستانى و غیرداستانى را مى خواند و دنیایى از کتابهاى بدون کلمات (نوشتار) در رمانهاى گرافیکى کشف نمود. وى زمان زیادى را در کتابخانهها سپرى مىکرد و از رفتن به تمامى آنها لذت مىبرد.
امیرعلى عاشق هنر بود و همواره گالرىهاى هنرى را حمایت مىکرد. دوستانى که او را همراهى مىکردند مىگفتند، او توجه خاصى به جزئیات کارهاى هنرى داشت که با هیچکس قابل مقایسه نبود. او براى دوستانش الهامبخش بود و باعث شده بود آنها به دنیاى اطراف خود نگرشى دیگر پیدا کنند.
او به خود جرأت این را داد تا هنر خود را نیز خلق کند. وى جذب هنر کولاژ (اختلاط رنگها و عکسها) شده بود. ایده گرفتنِ عکس و پیوستن آن به عکسى دیگر براى تغییر دادن داستان آن که برایش چالشبرانگیز و رضایتبخش بود.
امیرعلى کارهاى هنرى دیگرى نیز خلق کرد. از جمله نقاشىهاى رنگ و روغن و آکریلیک و به دلیل عشقى که به هنر داشت، آنها را به نفع موزهها و آموزش انتقادى در مدارس به فروش مىرساند.
وی اوقات بیکاریش را وقف رسیدگى به مردم معمولى کرده بود تا بتواند کمى راحتى و آرامش براى آنها به ارمغان ببرد. وقتى در کالج بود، در برنامهاى که به دانشآموزان معلول اختصاص داشت ملحق شد و براى آنها در کلاس یادداشت بر مىداشت. در روزهاى آخر هفته که وقت داشت نیز به کمک مادرش لیلا در برنامه «آشپزخانه سوپ» که براى تنگدستان و مستمندان غذا تهیه و پخش مىکند، مىشتافت.
امیرعلى قدردانى عمیقى نسبت به طبیعت داشت و از پیادهروی در طبیعت لذت مىبرد. او همچنین مجذوب ورزش تنیس بود و با درس دادن این ورزش به دیگران، شور و اشتیاق خود را با آنها شریک مىشد.
پدربزرگش دکتر مصطفى مصباحزاده و پدرش پرویز، تاثیر بسزایى در زندگى او داشتند. او به خوبى فارسى صحبت مىکرد و با علاقه تمامى وقایع ایران را دنبال مىکرد.
او کتابهاى زیادى در مورد تاریخ، فرهنگ و علوم اجتماعى سرزمین مادرىاش مطالعه کرد.
زندگى امیرعلى در قدردانى و جشن گرفتن زیبایىهاى جهان تعریف شده بود. چه زیبایى طبیعت، یا زیبایى خلق شده در یک نوشته یا یک اثر هنرى.
امیرعلى در ٣٠ آوریل ٢٠٢٢ در کنار پدر، مادر و خواهرش یاسمن، دنیاى فانى را بدرود گفت.