محمود مسائلی – پرسشها: اگر اندیشه انسانی منبع تحولات اجتماعی و دگرگونی در ساختارهای آن است، چرا و چگونه در شرایط این ساختارها از ابعاد انسانی فاصله میگیرند؟ تاثیر نظریههای برساختگرایی (Constructivism) یعنی نظریهای که میگوید انسان خود خالق دانش و جهان اجتماعی خویش است، بر شرایط زندگی چیست؟ این نگرش چگونه میتواند بر شرایط گذار از استبداد به دمکراسی تاثیر گذارد؟
طرح موضوع
هدف از تحریر این نوشتار معرفی یکی از تأثیرگذارترین چهرههای اندیشه فلسفی غرب است که برای جامعه ایرانی شناخته شده نیست. جامباتیستا ویکو[۱] حتی برای غرب هم تا سالهای اول قرن بیستم شناخته شده نبود، در حالی که باید او را باید به عنوان معمار و بنیانگذار نگرش فکری برساخت گرایی اجتماعی[۲] دانست که امروز مورد استقبال در رشتههای مختلف علوم اجتماعی و انسانی قرار گرفته است. بطور ساده این مکتب فکری معتقد است که جهان اجتماعی و دانش توسط انسانها ساخته شده ، بنابراین اهدافی در آن نهفته است که توسط خود انسانها اراده شدهاند. این ساختار اجتماعی که ریشه در اندیشه انسانی دارد، بر اساس تحولات و دگرگونیهای اجتماعی و در طول زمان، با همان اراده انسانی بازساخته میشوند. پس هرچه هست و بر زندگی احاطه دارد، برآمدن از اندیشه و اراده انسانی است. این نگرش الهامبخش این حقیقت است که انسان موجودی انتزاعی و منفک از محیط اجتماعی خود نیست، بلکه به دلیل خردمندی خویش با محیط اجتماعی مراوده برقرار کرده و آنرا میسازد. و از آنجا که محیطهای اجتماعی در متنهای تاریخی و فرهنگی متفاوتی قرار دارند، ساختارهای اجتماعی نیز مطابق با آرمانها و ساختارهای فکری همان مردمان توسعه و تکامل مییابند. بنابراین، برای ایجاد هر نوع تحولی در جامعه و نیز ساختارهای آن، باید بر اندیشههای اجتماعی و سیاسی تکیه داشت.
جهان اجتماعی برساخته شده توسط انسان
جامباتیستا ویکو فیلسوف ایتالیایی قرن ١۸ پیام روشن و سازندهای برای متفکران و همچنین فعالان جامعه مدنی شامل گروههای حقوق بشری امروز دارد. آن پیام این است که انسان خالق جهان اجتماعی و سیاسی خویش است، آنرا میسازد، و پرتو تحولات جامعه آنرا بازسازی کرده، و در مسیر نیازهای جوامع قرار میدهد. بنابراین انسان به عنوان موجودی اجتماعی باید تکامل رو به بهبود جهان اجتماعی خویش را از طریق زمینههای تاریخی متوالی بازسازی کند تا دریابد که چگونه الگوهای زندگی توسط انسان خردمند و در شرایط اجتماعی دگرگونپذیر همواره در حال ساخته شدن است. این نگرش به محیط اجتماعی ساخته دست بشر، چارچوب عمیقاً انتقادی از شکلگیری هویت و جهان اجتماعی را در اختیار انسان امروزین قرار میدهد که الهامبخش اندیشهورزی در مورد تفاوتهای هویتی در شرایط و بافتهای تاریخی جوامع است. فلسفه اجتماعی ویکو به اختصار شامل دو فرضیه است:
نخست، جهان اجتماعی ساخته انسان است.
دوم، انسان میداند چه جهانی را برای دست یافتن به چه اهدافی به وجود آورده است.
این نوشتار بطور خلاصه به این دو فرضیه اصلی و مرتبط با یکدیگر و راههایی میپردازد که از طریق آنها میتوان موضوعات هویتی به ویژه در جوامع چندفرهنگی را توضیح داد.
اولین فرضیه این است که جهان اجتماعی، مانند تاریخ عقاید و اندیشههای بشری، توسط خود انسان شکل گرفته است، بنابراین ماهیت، ویژگیها و نیز نیروهای ناظر بر آن، باید برای خود او قابل درک شود. بر اساس این فرضیه، برای دریافت ویژگیهای جهان اجتماعی باید آنرا «درون تغییرات ذهن خود انسان جستجو کرد.»[۳] درواقع هیچ چیز واقعی نیست جز آنچه در ذهن انسان به وجود آمده و تجربه شده است. بر اساس این فرضیه بسیار تاملبرانگیز، شناخت جهان و آنچه در آن در جریان است، از طریق مراوده انسان با محیط پیرامون خود قابل درک و توضیح است. به عبارت دیگر، انسان دنیای اجتماعی خود را میسازد، همزمان با آن ساخته میشود، و بنا بر نیازها و در متن تغییرپذیر آن، بازتعریف شده و باز ساختار مییابد. در این نظریه، یافتن خویشتن خویش، و احساس اینکه چه کسی هستیم، و در کجای تاریخ قرار گرفتهایم و به کدامین سو میرویم، از طریق مراجعه به اندیشه انسانی و مراوده آن با محیط پیرامون تعریف میشود. درون این رابطه متقابل غیرقابل اجتناب بین انسان و تاریخ است که هویت انسانی شکل میگیرد.[۴] در نتیجه هویت انسانی که محصول تاریخ و مراوده انسان با محیط زیست اوست، باید در امتداد تاریخ و دگرگونیهای آن تعریف شده، و این تفاوتهای هویتی باید نقطه مرکزی تحلیل رفتار انسان باشد.
در مرکز این روایت از شکلگیری و تغییرات هویتی، این اعتقاد قرار دارد که انسان به عنوان بخشی از زیست اجتماعی، نمیتواند از آن جدا و یا در انتزاع باشد. بنابراین باید نسبت به نقش اجتماعی و مسئولیت خود آگاه باشد. به عبارت روشنتر، این واقعیت که انسان موجودیت اجتماعی خود را توسط خویش میسازد، به او طبیعت و هویت اجتماعی میدهد.[۵] به همین دلیل است که میتوان به درستی بیان داشت که انسان موجودی اجتماعی است. شناخت موجودیت اجتماعی خویش، از این نقطه نظر، عاملی تعیینکننده در تفسیر تاریخ و همچنین ساختارها و تغییرات جهان مدنی است. آنچه از این تأمل بیرون میآید این است که مطالعه جهان اجتماعی به ما میآموزد «همه ملتها توسط اصول جهانشمول و جاودانهای شکل یافته و توسعه و تکامل پیدا میکنند.»[۶] پس هرگاه به زندگی اجتماعی، نهادهای ناظر بر آن، تاریخ و ماهیت جوامع، و همچنین ساخت تمدنی آنها دقت کنیم، این حقیقت آشکار میشود که الگوهای زندگی جوامع نه تنها متفاوت است بلکه به وسیله خود آنها تغییر و تکامل مییابد. بر اساس این مدل از تفسیر تاریخ، این فرضیه بهتر قوت میگیرد که دانش و شناخت جهان اجتماعی شامل ادراک و فهم چگونگی به وجود آمدن این جهان و تغییراتی که پیدا میکند، همگی حاصل اراده و اقدامات انسان هستند. این انسان و اندیشهها و اراده اوست که نیروی اصلی محرکه شکلگیری جهان اجتماعی و تغییرات آن است. تغییرات این هویت تاریخی انسان و جامعه او را نه تنها در ادوار مختلف تاریخی و تحولات برآمده از آن، بلکه باید از طریق توالی مراحل تاریخی و پستیها و بلندیهای آن باید شناخت و درک کرد. در عین حال میبایست تصدیق کرد که این هویت اجتماعی درهر مرحله معینی از تاریخ تغییراتی کرده، اما همه این مراحل بطور ذاتی با یکدیگر مرتبط هستند. این دو نگرش اصلی، یعنی روایت تاریخی و ساخته شدن هویت و چگونگی جهان اجتماعی انسان توسط خود انسان، این واقعیت را نشان میدهد که مردمان سرزمینها و جوامع مختلف تاریخ و هویت خود را میسازند، و در روند ساختن هویت اجتماعی خویش، هر کدام الگوی خود را دنبال میکنند.[۷]
شایان یادآوریست که هدف این اندیشههای برساختگرایانه، احیای اندیشهی انسانگرایی و خرد جمعی انسان در اندیشه و فلسفه بوده است. آنچه از دیدگاههای ویکو مستفاد میشود اینست که حقیقت مورد نیاز دنیای امروز تنها از طریق تمرکز بر اندیشههای انسانگرایانه راه روشن و امیدوارکنندهای برای توسعه ابعاد انسانی و آگاهی اجتماعی و سیاسی فراهم میشود. به همین دلیل است که ویکو با انتقاد از فیلسوفان زمان خود، این ایده را مطرح میساخت که در آثار آن متفکران، عقلانیت و تاریخ معنادار وجود ندارد.[۸] آن فیلسوفان در وظیفه اساسی خود ، یعنی در نظر گرفتن دانشی که در متن تاریخ و تحولات آن در اختیار انسان قرار میگیرد، کوتاهی کردهاند. این دانش از طریق تحلیل تاریخ معنادار به دست میآید. برای درک معناداری از تاریخ رشد، تحولات و دگرگونیهای اجتماعی، باید از محدودیتهای عقل ناب، یعنی منتزع از جامعه انسانی، فراتر رفت. تنها در اینصورت است که ذهن انسان از ابعاد انتزاعی صِرف آزاد گشته و میتواند جهان خودساخته و تحولات و تکامل آنرا مطالعه و تحلیل نماید. فیلسوفان عصر روشنگری به دلیل غفلت از تحولات تاریخی زندگی اجتماعی، اساسا نگرش فلسفی را به حاشیه راندهاند. با در نظر داشتن کمبود عقلانیت روشنگری بود که ویکو مسیر برآمده از تاریخ، یعنی فهم انسانشناختی جوامع و هرمنوتیک (تأویل) آن را برای تحلیل جهان اجتماعی در پیش گرفته و به این طریق دریچههای نوینی بر روی اندیشه گشود. درواقع، او خصلت انسان ابتدایی را از آغاز شکلگیری آن یعنی عصر خدایان، و تکامل فرهنگی این ویژگیهای انسانی را در طول تاریخ تا زمان خود بررسی کرد تا بتواند نظریه تاریخی انسانمداری را برای برساختن اندیشه معرفی نماید. بنابراین جای تعجب نیست که در روایت او از اندیشه انسانی و جهان پیرامونی، پیوند ضروری بین مفاهیم زبان، دانش تاریخی، و تنوع الگوهای توسعه فرهنگی را باید به تصویر کشید. چنین تداوم و پیوندی میان انسان، جهان اجتماعی، و تحولات آن در بررسی ریشههای شناخت در تاریخ فلسفه مدرن اهمیت حیاتی دارد. بر اساس این مقدمه میتوان شرحی از نگرش برساختگرایی ویکو از جهان اجتماعی ارائه داد.
زبان، تاریخ و تغییرات اجتماعی
ویکو در یکی از آثار اولیه و دوران جوانی خود با عنوان حکمت باستانی ایتالیاییها[۹]، پیوند میان زبان و تاریخ را بررسی کرده و از این طریق راهی برای تحلیل تاریخی اندیشه و ساختار بخشیدن به روابط و نهادهای اجتماعی باز میکند. از نظر او، زبان، به ویژه کاربرد علت و معلولی آن، نقطه اصلی تاریخگرایی، و ادراک معنی و پیامهای آن است. این مانند شکلگیری تاریخ اولیه انسانها در دوران بدویت است، و از این روی، مهمترین نگرش را همراه با تحولات زمانی پیش روی قرار میدهد. اما در حالی که در دورههای پیشین، نخبگان سیاسی حاکم بر رهبری جوامع، زبان و در نتیجه فرهنگ را برای مردم خود ایجاد میکردند، در دنیای متمدنتر، نوع زبان و فرهنگ و تفاوتهای میان آنها به شیوهای خلاقانه در اختیار خود انسانهاست. دلیل این خلاقانه بودن این است که زبان به واسطه مشارکت در شکلگیری و تبدیل تاریخ از دورهای به دوره دیگر، خود نیز دگرگون شده و به معیار سنجشی در تحولات تمدن تبدیل میشود. یعنی زبان و رشد آن بازتابی از سیر روابط انسانی، اعم از آداب و رسوم، و مقررات و نهادهای جهان مدنی است که ملتها در آن زاده شدهاند و متقابلاً به آن محتوا و شکل دادهاند. تاریخ زبان آیینه وابستگی متقابل مردم و ملتها و جهان مدنی و تحولات آنهاست. از طریق مشارکت در ساخت و تبدیل تاریخ از یک دوره به دوره دیگر، خود زبان نیز دگرگون میشود. به این ترتیب زبان به بسترهای فرهنگی شبیه است که هم تغییر مییابد و هم تغییراتی را در هویتها و جوامع و فرهنگی آنها باعث میشود.
چگونه است که به تعداد مردم زبانهای مختلف وجود دارد؟ مردمان به یقین به دلیل تنوع آب و هوا، طبیعتهای متفاوتی پیدا کردهاند که از آن آداب و رسوم مختلف آنان نیز سرچشمه گرفته است، بنابراین از طبیعت جوامع و آداب و رسوم مختلف آنها، به همان اندازه زبانهای مختلف برخاسته است.[۱۰]
جامباتیستا ویکو با توجه به پیوند زبان و اندیشه، و نفوذ تعیینکننده آنها بر دورههای تاریخ بشری، که از طریق آنها الگوهای متنوع زندگی اجتماعی و توسعه فرهنگی را میتوان مشاهده کرد، به این استدلال پرداخت که میتوان تحولات اجتماعی را نیز بر همین اساس تحلیل و ماهیت آنها را ادراک کرد. چنانکه ویکو ادعا میکند، چنین فرضیهای پیشتر با موفقیت به اثبات نرسیده زیرا زبان همیشه مطابق با نظریههای فلسفی پیشین مورد مطالعه قرار میگرفته است و نه از طریق رابطه زبان با تحولات تاریخی جوامع.[۱۱] برای توضیح این فرضیه، ویکو در پژوهشهای خود آغاز اندیشه را از عصر خدایان مصر باستان آغاز کرده و سپس آنرا به عصر روایات پهلوانی رسانده، و در نهایت مسیر تغییرات اجتماعی را تا عصر نوزایی خرد انسانی (رنسانس) ادامه میدهد. او استدلال میکند که زبانهای مربوط به هر یک از این دورهها به ترتیب زبان نشانهها و اشیاء فیزیکی، زبان تصاویر و استعارهها، و زبان عادی مقولات عمومی جامعه است که زبان عقلانی مشترک بوده و مرتب تحول یافته است. به همین دلیل، زبانی را که مردم در دوران گذشته به کار میبردهاند نباید به عنوان حقیقت تاریخی پذیرفت، زیرا آن زبان از فهم عقلانی مشترک انسان فاصله دارد. تنها زبانی که در عصر انسانگرایی به کار میرفت میتواند از حقیقت تاریخی جوامع انسانی سرچشمه گرفته باشد. یعنی زبان برخاسته از روشهای واقعی که مردم در مورد دنیای اجتماعی خود برای توضیح اندیشههای خویش به کار گرفتهاند؛ وگرنه زبان قصه و اسطوره و سنتهای متافیزیکی و مذهبی بازتاب حقایق جامعه نیست و نمیتواند با حقایق هیچ رابطه و مراودهای برقرار کند. این فرضیه برساختگرایی (Constructivism) یادآوری میکند که چگونهاندیشه فلسفی و همچنین دانش حقیقت جهانی، با زبانشناسی، که ابزار مطالعه فرهنگهای تاریخی است، هماهنگ و همراه میشود.[۱۲] این همراهی نزدیک میان دو قلمرو به ظاهر متضاد، یعنی زبان و تحولات تاریخی، به ظهور نگرش علمی نوین در تحلیل تاریخی افکار بشری و تحولات آنها منجر میشود.
اما چرا ویکو تا این اندازه بر نگرش فلسفی در تحلیل نقش زبان و تحولات اجتماعی تکیه میکند؟ پرسش را باید در اهمیت زبانشناسی برای بررسی آنچه دانست که به اختیار و انتخاب انسانها به وجود آمده و به معرفت و یقین میرسد. این انتخابها که ساختارها را با خود به همراه دارند، شامل مطالعه زبانها و اقدامات مردم در کشورهای مربوطه، مانند آداب و رسوم و قوانین، و در خارج، مانند جنگ، صلح، اتحادها، سفرها و داد و ستد و بازرگانی میان ملل میشود. در این منظر، زبانشناسی بیانگر بررسی تاریخی در شکلگیری ملتها و دورههای تاریخی است که از طریق آنها هویت خود را توسعه دادهاند.[۱۳] به این معنا، زبانشناسی به دانش ماهیت انسان، شکلگیری و دگرگونی جوامع، تحولات فرهنگی و زبانی آنها میرسد، تفسیری منظم و منسجم از تحولات تاریخی ملتها را ارائه میدهد و نشان میدهد که چگونه ملتها به گونهای متفاوت توسعه و تکامل یافتهاند.
زبانشناسی درواقع مطابق با تاریخ آگاهانه ساخته شده بشری و واقعیات آن است. به این معنا، زبانشناسی به ظاهر در مقابل قلمرو فلسفی حقایق جهانشمول قرار میگیرد که در همه مکانها و زمانها حضور مییابند. اما اینگونه نیست زیرا زبانشناسی ملل و راه بردن به شالودههای تاریخی هویت آنان، که از جامعهای به جامعه دیگر متفاوت است، میتواند از طریق برقراری رابطه و مراوده با همان تحولات تاریخی که توسط خود انسانها به وجود آمده، در هم آمیخته و از همکاری متقابل سود ببرند. اگر این ارتباط برقرار شود، زبانشناسی بهتر میتواند خود را با نظریههای تاریخی توسعه طبیعت انسانی مجهز ساخته و منطبق شود. در این شرایط است که فلسفه میتواند نظریه ماهوی را برای توضیح تحولات اجتماعی ارائه کند که هم اندیشه و هم اراده مردم را برای تغییر در مناسبات و شرایط اجتماعی در بر گیرد. این تفاهم و همکاری درواقع مانند هنر جدیدی از نقد اجتماعی به حساب میآید که انسان را قادر میسازد تا نه تنها رویدادهای تاریخی جامعه خود را تفسیر کند، بلکه به درک روشنی از تاریخ پیوستهای برسد که بشریت در آن مفهوم یافته و درعین حال به آن شکل بخشیده است.[۱۴] به عبارت دیگر، از طریق این همکاری و همگرایی است که زبانشناسی در تفسیر تاریخ جوامع با دانش جهانشمول همراه میشود بدون اینکه میان آنها تضادی شکل بگیرد. این فرضیه توانسته است در گشودن چشماندازی نوین برای درک آینده از تاریخ انسانها تأثیرگذار باشد. علاوه بر این، واقعیت دیگری را نیز یادآوری میکند که به موجب آن انسان نمیتواند در تلاشها و مبارزات تاریخی خویش برای تغییر تاریخی که در آن غوطهور شده، خود را منتزع ساخته و عوامل این درآمیختگی را نادیده بگیرد. در حقیقت، تامل در شرایط تاریخی، و نقش محوری انسان در آن، او را یاری میدهد تا در فرآیند تغییرات اجتماعی نقش فعال بازی کرده، و جهان خویش را آنگونه که اراده میکند، بازسازی نموده و هدایت نماید.
پس از تثبیت این الگوهای معنادار ساختار و تحولات تاریخی جوامع انسانی، اکنون بهتر میتوانیم تأثیرات این نگرش را بر مفهوم شناخت جوامع تحلیل کنیم. ایده ای که در اینجا مطرح میشود این است که جنبههای مختلف زندگی اجتماعی ما، در هر مرحله معینی از تاریخ، الگوهای منسجمیرا تشکیل میدهند که اگرچه ممکن است متفاوت باشند، اما ذاتاً با یکدیگر در ارتباط میباشند. منظور این است که این الگوها صرف نظر از اعتبارسنجی صرف اهمیت تاریخ در توسعه و تکامل هویتهای اجتماعی، هستن تاریخ و شاخصهای دگرگونیهای آنرا به عنوان یک کل پیوسته در نظر میگیرد. همین نگرش است که به نظرم عمیقاً بر اندیشههای هگلی و سپس مارکس در دورانهای بعدی تأثیرات نافذی داشت. آنچه در این تفسیر از فلسفه تاریخ حائز اهمیت میباشد، این حقیقت است که این تداوم و انسجام از الگوهای مختلف زندگی و نهادهای آن پیروی میکند، اما در نوعی پیوستگی قرار میگیرد. همین چشم انداز فلسفه تحولات تاریخی است که خلاقیت انسان در شکل بخشی جامعه خود را در کانون این الگوها قرار دارد. اگر میبینیم که نهادها و ساختارهای اجتماعی نسبت به یکدیگر متفاوت میباشند، به این دلیل است که آنها محصول خلاقیت اندیشه انسانی هستند. انسانها همه ساخته تاریخ جوامع خود بوده، و به همین سان تاریخ و تحولات اجتماعی خویش را نیز خود تعریف و تعیین نموده و به آن ساختار میدهند. از این روی، این انسانها هستند که بانی فلسفه تاریخ بوده، و آنرا در مسیر هویت اجتماعی و انتظارات مورد نظر خود هدایت میکنند. انسانها الگوهای مختلف توسعه تاریخی را که بر اشکال مختلف احساسات و عواطف، سبکهای زندگی، نهادها و فرهنگ آنها تأثیر گذاشته است را نه تنها میشناسند، بلکه خود آنها را به وجود آورده و مطابق با نیازهای خود تعدیل و اصلاح مینمایند. به همین دلیل، باید پذیرفت که عصر انسانیت، و قوانین ناظر بر آن، در صورتی توسعه و تکامل مییابند که توسط خود انسانها خلق و مطابق با نیازهایشان تغییر یابند. مهم این است که خالق حیات اجتماعی، یعنی انسان خردمند، میتواند تمایز الگوها و فرهنگهای تاریخی را شناخته، و از آنها یاد بگیرد چگونه میتوان این مسیر تاریخی تکامل انسانی را هدایت نماید.
با در نظر گرفتن این نگرش انسانمحور تحولات تاریخی، میتوان بطور منسجم استدلال کرد که جوامع به این دلیل از یکدیگر متمایز میشوند که از افراد و گروههای مختلف با اندیشههای متفاوت سرچشمه گرفتهاند: «… این جهان بدون شک از اندیشه انسانی برون آمده، و به همین دلیل اغلب متنوع و گوناگون است.»[۱۵] نکته قابل تامل در این استدلال این است که انسانها الگوهای متنوع توسعه تاریخی خود را به دلیل این واقعیت که تجربیات خود را به روشهای بسیار متنوع درک میکنند، بازمیشناسند، و بر اساس این شناخت در تکامل آن اهتمام میورزند. البته این تجربیات از زمان به زمان، و از مکان به مکانی دیگر متفاوت است. در نتیجه با مراجعه به زبانها، آداب و رسوم، اسطورهها، افسانهها و آثار هنری که جوامع در طول تاریخ از خود بجای گذاشتهاند، میتوان به ماهیت اجتماعی آنها پی برد. این یکی از حیاتیترین ویژگیهای رویکرد تاریخی ویکو است که میکوشد اهمیت درونی و منحصر به فرد فرهنگهای مختلف را درک کند. این نگرش تاریخگرایانه، الگوی خاصی را برای برای اهداف خود بر نمیگزیند، بلکه هر ملتی را مطابق با کلیت فرهنگی مستقلی که توسعه یافته، مورد مطالعه قرار میدهد.[۱۶] با این حال، با وجود اینهمه تنوع، میتوان تفاوتهای میان فرهنگهای مختلف را درک کرد، به این دلیل که میتوان ماهیت اجتماعی، زبان، تجربه زندگی، تاریخ و اصول عقلانی هر ملتی را در هر دوره تاریخی خاص خود باز شناخت. در حقیقت، میتوان پیشرفت و توسعهیافتگی تاریخی ملتها را را بازشناسی کرده و با آنها یک فرایند یادگیری متقابل از تجربیات را توسعه بخشید تا بتوان هویت تاریخی را در امتداد عقلانیت اجتماعی مشترک انسانی توسعه بخشید. این فرایند باعث میشود تا دنیای اجتماعی ساخته شده خود را شناخته، آموزههای انسانی آنرا دریافت، و با برقراری تفاهم و مراوده، نیروی محرکه توسعه فرهنگی و تکامل انسانی را به سطوح بالاتر هدایت نمود.
ارتباط این نکته تفسیری با مفهوم شناخت جوامع انسانی اکنون بهتر نمایان میشود. انسان موجودیست در حال رشد و در حال تغییر مداوم. او پیوسته دنیای ساخته شده خود را با گذشت زمان و مقتضیات آن تغییر میدهد. بنابراین، تحولات فرهنگی و دستاوردهای اجتماعی انسان را نمیتوان جدا از بافت تاریخی به درستی درک کرد، زیرا همیشه از طریق درک شرایطی میتوان آنها را فهمید که در آن جوامع مختلف توسعه یافتهاند. همچنین ویژگیهای هویتی جوامع باید در پرتو نهادهای اجتماعی مرتبطی که از طریق آنها توسعه یافتهاند و معانی خود را از آنها به نمایش گذاشتهاند، تفسیر شوند. نهادها و رفتارهای اجتماعی، درواقع ذخیرهی باورها و اندیشههای مردمان مختلف در جامعه خود و حاصل رشد و توسعه تاریخی گذشته آنان است. از آنجا که رفتارها و نهادهای اجتماعی متفاوت هستند، این قاعده را میبایست در نظر گرفت که آن جوامع در دورههای مختلف تاریخی، در ذهنها و فرهنگهای مردمان مختلف آن شکل گرفته و توسعه یافتهاند. این تفاوتها به سادگی عقلانیت روشنگر را که توسعه همه جوامع را تابع الگوی خاصی از عقلگرایی میداند، به چالش میکشد و به عنوان بدیلی برای شناخت هویتهای اجتماعی، ویژگیهای تاریخی را مورد توجه قرار میدهد. پیامی که این نگرش به جهان امروز میدهد این است که جوامع انسانی بر اساس منطق درونی تاریخی خود توسعه یافتهاند؛ پس غفلت از تحولات تاریخی فرهنگها و موضوعات آنها، مانع درک واقعی جهان ساخته شده انسانها میشود.[۱۷] دیدگاه انتقادی که ویکو به خوانندگانش میآموزد این است که تفسیر تاریخی باید همیشه انسان را عامل اصلی در ساختن جهان اجتماعی بداند، و همین اراده انسانی را نیز راهنمای عمل و رفتار پیرامون آینده جوامع قرار دهد.
بازنگری انتقادی تحول تاریخی و اذعان به تنوع دیدگاههای فرهنگی، این حوزهاندیشه را به یکی از اصلیترین ستونهای عصر انسانگرایی تبدیل میسازد که در آن فلسفه رهایی بخشیدن حیات از محدودههای تنگ عقلگرایی انتزاعی خود را آزاد ساخته، و اساس عقلانیت را پیرامون خردمندی اجتماعی برساخته از انسان تعریف میکند. از این روی، چارچوبی برای تحلیل رفتار انسانی و درک واقعیتهای زندگی ارائه میشود که در آن پیشفرضهای جهانشمول و غیرقابل تردید انسانی با حقایق تاریخی درمیآمیزد تا نشان دهد که نقشه راه برای آیندهای روشن را چگونه باید ترسیم نمود. حال اگر به روند تحولات جوامع برگردیم، این پیام را از ویکو دریافت میکنیم که جهان اجتماعی و سیاسی توسط انسان ساخته شده است. اما بر آن شرطی اجتنابناپذیر حاکم است و آن اینکه جوامع واقعاً بر اساس اندیشهها و اراده انسانی ساخته شده باشند. هیچ قاعده دیگری نمیتواند برای شکلگیری جوامع انسانی قابل تصور و قبول باشد، اگر حقیقتاً آن جوامع واجد شرایط و صفت انسانی باشند. از این رو میتوان جوامع را مطابق با گذشت زمان، تغییرات آن، و درسهایی که از آن میآموزیم، اصلاح کرد. ویکو با تاکید بر اینکه جهان طبیعی توسط خدا آفریده شده و ما شناخت واقعی از آن نداریم، استدلال میکند که ما جهان خود را ساختهایم، پس میتوانیم آن را تغییر دهیم، و باید بر اساس اراده خود آن را مرتب بازسازی و اداره کنیم. هیچ نیروی دیگری بجز اراده آزاد انسان تابع خرد اجتماعی نمیتواند جامعه انسانها را تعریف و تاسیس و بازسازی کند. هرآنچه است، اراده آزاد و انتخاب انسانهاست.
در گذشته فیلسوفان تمام انرژی خود را صرف مطالعه طبیعت میکردند و از آنجا که «خدا» آن را ساخته پس تنها قواعد آنرا میدانستند. آنها مطالعه دنیای انسانها را نادیده میگرفتند. این در حالیست که انسانها جهان اجتماعی خود را ساختهاند و قواعد آنرا میدانند.[۱۸]
اینجاست که قدرت انسان به عنوان یک کنشگر اجتماعی، عامل مستقل عقلانی، با ساختارهای اجتماعی ارتباط یافته، و مفهوم زندگی به تاریخ اندیشهها و اراده انسانی برای تغییر پیوند میدهد. ویکو با قرار دادن این اندیشههای برساختگرایانه در مرکز تأملات فلسفی، میآموزد که الگوی واحدی برای همه ملتها جهت تغییر در جوامع خود وجود ندارد. مردمان الگوهای تاریخی خود را دنبال میکنند، اما از یکدیگر میآموزند روشنترین راه برای آینده انسانی از چه زوایایی باید توضیح داده شود. به عنوان یکی از دانشآموختگان مکتب برساختگرایی ویکو، من به جرات ادعا میکنم که اگر تجربه ملل مختلف در مسیر رهاییبخشی نادیده گرفته شود، کل بشریت فرو میریزد. درواقع، ما از ویکو میآموزیم که باید بیشترین تلاش خود را باید برای ابتکارات فردی و مشارکت بر اساس تواناییهای خود در بازساختن جامعه خود به کار بگیریم. با ایستادن در این نقطه بحث، ما بیشتر به سمت درک ویژگی بارز فلسفه ویکو و تأثیر آن در تشخیص راه مناسب با جامعه خویش، درسهای تاریخی، و ذخیره هویتی و فرهنگی برآمده از آن، سوق داده میشویم.
نتیجهگیری کوتاه
ویکو گزارشی منسجم از تاریخ اجتماعی جوامع ارائه میدهد که بر بستر بشریت توسعه یافته است. نکته مهم این روایت این است که حقیقت اجتماعی را به تاریخ مشارکت عینی انسان در شکلگیری و بسط تاریخ مرتبط میسازد. در این رابطه، جهان اجتماعی ساخته دست انسان معرفی میشود، از این روی، هرنوع تغییر و تحول در آنها تابع اراده انسانهاست. علاوه بر این، جهان اجتماعی محصول باورها و اندیشهها و اقدامات انسان است، بنابراین باید در پرتو شرایط و دورههای زمانی تفسیر شود. ویکو میآموزد دریابیم چگونه انسان میتواند قادر به درک همنوعان خود باشد و آنها را بر اساس متنهای اجتماعی و تاریخی که در آن خود را تعریف کردهاند، توضیح دهد.
*دکتر محمود مسائلی بنیانگذار و دبیرکل افتخاری اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل؛ با مقام مشورتی نزد سازمان ملل متحد؛ بنیانگذار و مدیر مرکز مطالعات عالی حقوق بشر و توسعه دمکراتیک؛ اتاوا؛ کانادا
[۱] Giambattista Vico (1668-1744)
[۲] Social constructivism
[۳] Vico, G. (1968). The New Science of Giambattista Vico, Thomas Goddard Bergin and Max Harold Fisch trans. Ithaca, New York: Cornell University Press. References made in accordance with paragraph numbers. Also see: Smith, R. (1977). The Norton History of Human Science. New York: WW Norton and Company Inc., pp. 337-345
[۴] To have a comprehensive account of Vico’s idea of humans as creators see: Luft, S. (2003). Vico’s Uncanny Humanism: Reading the New Science between Modern and Postmodern. Ithaca, Cornell University Press
[۵] In orations delivered at the beginning of the academic year in Naples during the period of 1699-1709, Vico introduced the principles of humanistic education. At the center of his humanism is the idea that the world is identified by man’s action. He extended this idea in his later work The New Science. For detail see: Vico, G. (1993). On Humanistic Education: Six Inaugural Orations, 1699-1709, Giorgion A. Pinton and Arthur W. Shippee translation and introduction by Donald Phillip Verene. London; Ithaca: Cornell University Press.
[۶] Vico, The New Science, 332
[۷] I owe to Isaiah Berlin in the understanding of Vico. See: Berlin, I. (1976). Vico and Herder: Two Studies in the History of Ideas. (London: The Hogarth Press, and Berlin, I. (2000). Three Critics of the Enlightenment: Vico, Hammann, Herder. Princeton, New Jersey: Princeton University Press
[۸] Israel, J.I. (2006). Enlightenment Contested. Oxford: Oxford University Press, p. 530
[۹] Vico, G. (2005). De Antiquissima Italorum Sapientia. Italy : Storia e Letteratura
[۱۰] Vico, The New Science, 445
[۱۱] The following passage gives an accurate account of difference between philosophy and philology: “Philosophy contemplates reason, whence knowledge of the true comes; philology observes that of which human choice is author, whence comes consciousness of the certain”. Vico, The New Science, 138
[۱۲] The following passage gives an accurate account of difference between philosophy and philology: “Philosophy contemplates reason, whence knowledge of the true comes; philology observes that of which human choice is author, whence comes consciousness of the certain”. Vico, The New Science, 138
[۱۳] Vico, The New Science, 139
[۱۴] Pompa, L. (2002). Human Nature and Historical Knowledge. Cambridge: Cambridge University Press, p. 176
[۱۵] [۱۵] The Autobiography of Giambattista Vico, Max Fisch and Thomas Bergin trans., (Ithaca: Cornell University Press, 1944), p. 155
[۱۶] Rivero, E. (1985). History as Meta-science: A Vichian Clue to the Understanding of the Nature and Development of Science. New Vico Studies 3
[۱۷] Vico, The New Science, 349
[۱۸] Vico, The New Science, 331