محمود مسائلی – پرسشها: چرا ظهور ترامپ موج وسیعی از جریانات راستگرایی به همراه سادهانگاری تودهای و همچنین تنفر نژادی به وجود آورد؟ چه عوامل و پیشزمینههای تاریخی موجب پیدایش ترامپگرایی شدند؟ نیروهای درگیر در پیدایش و توسعه ترامپگرایی از چه خاستگاههای اجتماعی و آیینهای سیاسی سرچشمه میگیرند؟ آثار و بازتابهای ترامپگرایی بر حقوق بشر و موضوعات برابری اجتماعی چیست؟ آیا به راستی ترامپگرایی میتواند نیازها و موضوعات مربوط به اقشار از نظر اقتصادی تنگدست جامعه را پاسخ گوید؟
طرح موضوع
ترامپ را باید نماد مجموعهای از ایدئولوژیها، جنبشهای اجتماعی، فریبکاریها و شیوههای بسیج تودهای دانست که هرچند پدیدهای در تاریخ معاصر به شمار میرود اماریشههای آنرا باید در قرن هجدهم و ظهور تودهگرایی ملی آلمان، و یا حداقل در رخدادهای سالهای اخیر ایالات متحده، جستجو کرد. در نیمه دوم قرن هجدهم ادبیاتی در افق سیاسی آلمان شکل گرفت که میکوشید از کنشهای برانگیزنده همراه با هیجانات فردگرایانه علیه فساد موجود در جوامع، نابرابریها، و بیعدالتیها به پا خیزد. در سال ١٧٧۶ نمایشنامهای با عنوان «توفان و پریشانی» به روی صحنه رفت که به خوبی توانست این جوّ احساسی و هیجانی را به بالاترین درجه خود برساند.[۱] فردریش فون کلینگر[۲]، خالق این اثر توانست با تکیه بر اهمیت احساسات و عواطف تودههای مردم در مقابل عقلگرایی خشک و ابزاری عصر روشنگری نهضت ادبی قرن هجده را تحت کنترل خود بگیرد؛ نهضتی که یوهان ولفگانگ فن گوته[۳] و یوهان کریستف فردریک فن شیلر[۴] هم در مرکز آن قرار میگیرند. نفوذ ژان ژاک روسو[۵] و یوهان گئورگ هامان[۶] را نیز که از درون نظریه فلسفی رمانتیک برخاسته بودند، بر این نهضت نباید نادیده گرفت. این فلاسفه احساسات و بیان انسانی آنرا به عنوان بدیلی بر عقلانیت خشک و انتزاعی عصر خود میدانستند که نابرابریهای گسترده و عمیقی را در جوامع صنعتی اروپای وقت باعث شده بود. در عین، حال همین عقلانیت چشمان خود را بر جنایتهای سهمگین استعمار اروپایی در آمریکای لاتین و سپس در بخشهایی از آسیا، و در سالهای بعد در افریقا، فرو بسته و حتی آنرا زیر عنوان ماموریت «مرد سفید» برای متمدن ساختن دیگران، توجیه میکرد. ادوارد یانگ[۷] شاعر انگلیسی و ویلیام شکسپیر[۸] نیز در همین نهضت فکری رمانتیک باید قرار گیرند.
با وجود همه اهمیتی که فلسفه رمانتیک برای تحول اندیشه به همراه داشت، پیامدهای آن در رخدادهای سالهای اخیر ایالات متحده، راهی کاملا متفاوت با جریان اصلی این اندیشه در پی گرفته است. در حقیقت در فضای سیاسی انگلیسیزبان، «توفان و پریشانی» راه خود را به سوی طغیان پرشوری باز کرد که سپس در آمریکا به اوج خود در صحنه حیات سیاسی، و به ویژه در کارزارهای انتخاباتی، رسید. راس پروت تاجر میلیاردر آمریکایی که در سال ١٩٩٢ برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا خود را آماده میکرد، در مرکز این نوع طغیان فریبکارانه قرار میگیرد. او چهره جنجالی و تودهگرایی است که با تکیه بر احساسات مردم عادی نوید اعاده عظمت پیشین ملیگرایانه کشورش را میداد: «من متهم شدهام که در آینهای واپسگرا به عقب نگاه میکنم.» او در یکی از مناظرهها ی خود این واقعیت را بیان داشت: «درست است. من به واقعیت نگاه میکنم.» دونالد ترامپ هم در مناظرههای انتخاباتی خود همین موضع سیاسی را اتخاذ میکرد. او در سال ٢٠١۵ پس از متهم شدن به شکوِه و نالیدن گفت: «بله من ناله میکنم، زیرا میخواهم برنده شوم و از برنده نشدن خوشحال نیستم و غُر میزنم و تا زمانی که برنده شوم به غُر زدن و ناله کردن ادامه میدهم.»[۹] به همین طریق، پاتریک پت بوکانان، مفسر سیاسی با سابقه محافظهکار، مقالهنویس، سیاستمدار و فعال رسانهای، چهرهای است که در همین جریان احساساتگرایانه محافظهکاری قرار گرفته و همان شعارهای پروت و یا ترامپ را تکرار میکند. در همین روزها شما میتوانید مخالفت او با آمریکا برای پشتیبانی از زلینسکی در دفاع در برابر تهاجم نظامی روسیه به اوکراین را در وبسایت رسمی بوکانان بخوانید: «آمریکا را وادار به فکر مجدد کنید! مقالههای پت را به اشتراک بگذارید… برای شرمساری کاملتر و آشکارتر ناتو و ایالات متحده برای مشارکت در جنگ اوکراین.»[۱۰] حال میتوان به این جریان تودهگرایانه و راست افراطی، یک جنبش سیاسی محافظهکار مالی آمریکایی در حزب جمهوریخواه با عنوان «عصرانه با چای» را نیز اضافه کرد. اعضای این جنبش خواستار کاهش مالیات و کاهش بدهی ملی و کسری بودجه فدرال از طریق کاهش هزینههای دولت هستند.[۱۱] پدیده ترامپ میبایست در راستای همین جریان توضیح داده شود.
ترامپ و تودهگرایی
سخنرانی ششم ژانویه ٢٠٢١ ترامپ با عنوان «آمریکا را نجات دهید»، تصویر کامل از روایتی است که میتواند تودهها را تحت تأثیر قرار داده و آنها را به صحنه کنش سیاسی بکشاند. ترامپ با شعارهای فریبنده خود به خوبی توانست نظر تودههای ناراضی از شرایط موجود، فساد، و نابرابری را به خود جلب کرده و آنها را به کارزارهای انتخاباتی بیاورد. او مردم فراموش شده را با نخبگان فاسد مقایسه میکند و آنها را مردم واقعی آمریکا خطاب میکند تا بتواند بر موج احساسات ملیگرایانه آنها به اهداف سیاسی خود دست یابد: «شما مردم واقعی هستید»، «مردمی که این ملت را ساختند» و برخلاف «مردمیکه ملت ما را فرو ریختند». «مردم آمریکایی» مورد نظر ترامپ نیز افرادی هستند که «دیگر اخبار جعلی رسانههای سودجو را باور نمیکنند.»[۱۲] آن مردم میدانند که زمان تغییرات فرا رسیده است. اما این تغییرات از چه نوعی هستند؟
در یکی از آثار تحلیلی ارزشمندی که به حوزه آکادمیک معرفی شده، با عنوان «سرزمین بتپرستان: ترامپگرایی و بومشناسی سیاسی»، نویسنده، مک گی، ترامپگرایی را با سه ویژگی توضیح میدهد:
اول نمایندگی سیاسی استبداد
دوم هستیشناسی سیاسی بومیگرایی
سوم بومشناسی سیاسی آن (نسلکشی)
به این ویژگیها میتوان تودهگرایی فریبکارانه و یا موضوعات روانشناسانه «کیش شخصیت» ترامپ و همراهان او را نیز افزود.[۱۳] مک گی در این کتاب تحلیل دقیقی از جریان ترامپگرایی فراهم آورده که بخشهایی از فصل مقدماتی آنرا برای شناخت این جریان با توضیحات تکمیلی ارائه میدهم.[۱۴]
پدیده ترامپگرایی را باید به عنوان واکنشی به نئولیبرالیسم و پیامدهای آن توصیف کرد که خود به عنوان پاسخی به مدل دولت رفاه در افق سیاسی آمریکا از اوایل دهه ١٩۸٠ پدیدار شد. به موجب پیشفرضهای دولت رفاه، عمده تاسیسات زیربنایی کشور، نهادها و سازمانهای ملی، و تنظیم بازار باید به عهده دولت گذاشته شود. از این رو دولت به عنوان بازیگر اصلی تحولات اقتصادی و توسعه کشور به حساب میآید. در عین حال، دولت رفاه زمینههای لازم برای رشد اتحادیههای کارگری و انجمنهای دانشجویی و حرفهای را فراهم آورده و مردم را در برابر بیکاری و یا نیازهای آموزشی و مراقبت بهداشتی یاری میرساند. چنین ماموریت مهمی که بر اساس نظریه دولت رفاهی «کینز» در سالهای قبل از جنگ جهانی دوم در انگلستان معرفی شده، و سپس در آمریکای بعد از جنگ به عنوان مدلی برای نظام سیاسی و دولت انتخاب شد، در حقیقت نوعی اجتماعیسازی فلسفه سیاسی لیبرال بود که میکوشید این فلسفه را در برابر مخاطرات و زوال مصون نگه دارد.[۱۵] بنابراین، لیبرالیسم اجتماعی دولت رفاه هرگز نباید به عنوان بدیلی در برابر فلسفه سیاسی و اقتصادی لیبرال توصیف شود. از آنجا که دولت میبایست موتور اصلی توسعهیافتگی کشور و نیز سیاستهای رفاه ملت باشد، ناگزیر بخش عمدهای از بودجه کشور باید به هزینههای رفاهی اختصاص داده شده، و برای فعال ساختن نقش دولت در جهت خیر عمومی، آزادیهای فردگرایانه نیز میبایست به محدودیتهایی همراه گردد.
از اواسط دهه ٧٠ میلادی به تدریج نارساییهای مدل دولت رفاه در تامین نیازهای کشور آشکار شد. تورم بالا، نرخ بیکاری فزاینده، سطح تولید پایین، و شروع امواج نارضایتی، زمینه را برای ظهور نئولیبرالیسم فراهم آورد. نئولیبرالهای عملگرا با داعیه انجام اصلاحات بنیادین، پایههای مدل دولت رفاه را به چالش کشیدند. برای اینان تنها راه در جهت نجات جامعه سرمایهداری در کوچک ساختن دولت قرار داشت. یعنی اینکه دولت باید به حداقل توانایی خود برای مداخله در امور رسیده، و در نقطه مقابل نظریه بازار آزاد به عنوان منطق اصلی سرمایهداری جایگزین آن گردد. نئولیبرالیسم سیاستهای اصلاحی بنیادین خود را بر محور نیازهای جامعه تعریف نموده و آنرا تنها راه درمان اقتصاد بیمار کشور معرفی نمود. تقلیل بودجههای دولتی، خارج ساختن کنترل بازار توسط دولت و حذف موانعی که در برابر انجام معاملات آزاد قرار دارد، کنترل دستمزدها از طریق فشار به اتحادیههای کارکنان برای کنترل تورم، خصوصیسازی نهادهای دولتی و تقویت نقش بخش خصوصی، آزاد اعلام کردن تجارت خارجی، و کنترل ضعیفتر سرمایه و بازارهای مالی، محورهای اصلی سیاستگذاریهای نئولیبرالها را تشکیل میداد. اما به دلیل عدم نهادینه ساختن این سیاستها، هنوز هم ابهاماتی در خصوص آنها وجود داشت تا اینکه در ١٩۸٩ با شکل گرفتن «همگرایی واشنگتن»، نئولیبرالیسم در مسیر تثبیت شده خود قرار گرفت. بدون اینکه در اینجا مجالی برای نارساییهای نئولیبرالیسم وجود داشته باشد، فقط این نکته یادآوری میشود که اینگونه سیاستها فشارهای سخت و مضاعفی را برای طبقات ضعیف جامعه به وجود آورده و عمق نابرابریها هر روز بیشتر نمایان و آشکار گردید.
اما از نقطه نظر تاثیرات سیاستهای نئولیبرال بر مدلهای انتخاب رؤسای جمهور و نقش آنان در تامین نیازهای جامعه، مدل مدیریت تجاری جامعه بیشترین بازتابها را برای جامعه به همراه داشت. بر اساس این مدل رای دهندگان مصرف کننده تصمیمگیریها سیاسی هستند. احزاب سیاسی شرکتهای بزرگی هستند که منافع گروههای خاصی را تامین میکنند، و سیاستگذاریها محصول این تجاریسازی جامعه هستند. بنابراین برای به دست آوردن بیشترین تعداد آرا، احزاب باید با اتخاذ سیاستهایی که بیشترین تعداد رایدهندگان را به خود جذب کند، به سمت مرکز طیف سیاسی جامعه کشیده شوند و در نتیجه، بخش بزرگی از گروههای حاشیهای جامعه نادیده انگاشته میشوند. آنچه اتفاق میافتد این است که سیاستهای انتخاباتی از این طریق میتواند ثبات داخلی و بینالمللی را ارتقا بخشیده و نظم سیاسی و جریان عادی امور را مستحکم میسازد. هیچ تغییر عمدهای به واسطه رویههای این مدل اتفاق نمیافتد، زیرا سیاستهای حاشیهای که جامعه را به عدم تعادل کشیده و بیثباتی ایجاد میکنند، در اصل از بازی در سیاست حذف میشوند. در نتیجه بخش بزرگی از رای دهندگان توان حضور خود در جریانات تصمیمسازی را از دست میدهند. مفهوم مردم و نقش آنان در گفتمان سیاسی جامعه- به معنای حاکمیت مردمی- توسط پژوهشگران کارزارهای انتخاباتی، اتاقهای فکر و غیره، بر اساس نیازهای اقتصاد نئولیبرال بازسازی و تعریف میشود. ثبات سیاسی عمومی حاصل این نگرشهای اقتصاد سیاسی، جریان کارآمد سرمایه را تداوم بخشیده و به حفظ پیشبینیپذیری نسبی بازارها کمک میکند. از آنجا که از لحاظ نظری به نفع همه است که بازارهای مالی جهانی به ثبات دست یابند، از لحاظ نظری نیز به نفع همه است که سیاستگذاریهای میانهرو بر کشور حاکم شود. انتخابات ٢٠١۶ آمریکا نشان داد که این رویکرد نئولیبرال به شکست رسیده و مرکزیت سیاسی آنرا نمیتوان بیش از این حفظ کرد. تودههای مردم ناراضی، احزاب سیاسی ناکارآمد، و سیستم سیاسی و اقتصادی به تباهی کشیده شده است. ترامپگرایی بهترین بهره را میتواند از این شرایط از آن خود سازد.
تعداد زیادی از همان مردمی که توسط اتاقهای فکر به حاشیه رانده شدند، در شرایطی قرار میگیرند که جرقهای به سرعت میتواند آنان را به مرکز سیاستگذاریها بکشاند. در اینجا مهمترین موضوع در کارزارهای انتخاباتی این است که کدام جریان فکری میتواند با تکیه بر موج احساسات مردمی و رنجهای آنان، خود را برای اداره کلان جامعه آماده سازد. در اوج آشفتگیهای موجود، ترامپ نظرگاههای خود را به مرکز حزب جمهوریخواه کشاند تا بتواند رهبری این جریان را به عهده گیرد. در مبارزه با رقبای خود، به ویژه نامزد حزب دمکرات با بیانات مردمپسند، که گاهی با توهین و تحقیر طرف مقابل همراه میشد، طرح «عظمت را دوباره به آمریکا برگردانیم»، بهترین شیوه جذب آرای همان تودههای سرخورده جامعه شد. ترامپ آشکارا شعارهایی را در مرکز کارزارهای انتخاباتی خود قرار داد که میتوانست کارگران بیکار و یا تنگدست را از فلاکت اقتصادی نجات داده، و عظمت گذشته جامعه آمریکایی آنها را احیا نماید. ترامپ بارها و بارها توضیح میداد که اینها مردمی هستند که اقتصاد جهانی به عنوان یک فرد آنها را نادیده انگاشته است.
به عقیده ترامپ، راه حل فقر کارگران در سرمایهداری جهانی، افزایش حقوق کارگران، افزایش مالیات بر سود شرکتها، برنامه سرمایهگذاری پایدار دولت برای بازسازی بخش عمومی، یا سایر اقدامات بازتوزیع نیست. این نوعی ملیگرایی تهاجمی است که از بالا به پایین جهت یافته و بازار آزاد نیروی کار آمریکایی را تضعیف کرده است. بنابراین پیمان تجاری آمریکای شمالی را باید کنار گذاشت و برای بازگرداندن مشاغل تولیدی به عرصه اقتصادی، قراردادهای تجاری جدید (و نامشخص) با سایر دولتها برای جلوگیری از تلافیجویانه فلجکننده بهرهوری، تشدید امنیت مرزی برای محدود کردن کاهش تولید، تعرفهها بر واردات، استفاده کرد.
اما این برنامهها درواقع نمیتوانست بهبودی در شرایط کارگران و طبقات پایین جامعه را تامین کند، به ویژه اینکه ابعاد نژادی در آن برجسته شده است. در حقیقت بجای اینکه بر کارگران تمرکز داشته باشد، با موضوعات هویتی و طبقه سفیدپوست تکیه میکند. این طبقه سفیدپوست آمریکایی قربانی اقتصاد جهانی نئولیبرال است و نه تنها در جهت شکوفایی اقتصادی آمریکا قرار نمیگیرد، بلکه هویت آمریکایی را نیز مورد تهدید قرار میدهد. این جذابیت اقتصادی- ملیگرایانه به درستی با نژادپرستی و بیگانههراسی همراه است. اما در عین حال نژادپرستی و بیگانههراسی آن را میتوان تا حدی به عنوان واکنشی در برابر انحلال حقوق و امتیازات کارگران سفیدپوست دانست. این نگرش ضربه سختی به پیامهای چپ فرهنگی در مورد سیاستهای چندفرهنگی است. با این حساب، ورود مهاجرانی که با گسترش نیروی کار دستمزدها را پایین میآورند، تنها نشانهای قابل مشاهده از سیستم نادرست اقتصاد جهانی است. تساهل چندفرهنگی صرف نظر از جذابیت اخلاقی یا بشردوستانهای که دارد، عملا استثمار کارگران سفیدپوست را باعث میشود. این نوع ملیگرایی تهاجمی میتواند علاوه بر ابعاد نژادی که با خود به همراه میآورد، عناصری از اقتصاد سیاسی نئولیبرالیسم، اقتدارگرایی لگامگسیخته و دولتگرایی رفاه مداخلهجویانه مبتنی بر نکات سنتی محافظهکار اجتماعی را در هم میآمیزد، و یک صورت فلکی جدید را با بدنه سیاسی متفاوتی به وجود میآورد. در اینجا بجای قطعات نئولیبرالیسم پراکنده در سراسر جهان، نوعی نظام مبتنی بر استبداد رای شکل گرفته که میخواهد خود را به عنوان بدیلی در مقابل اقتصاد جهانی شده نئولیبرال معرفی نماید.
البته این نوع شیوه زمامداری علاوه بر بسیجهای تودهگرایانه، نخبهستیزی، ضدیت با روشنفکری، ترویج نژادپرستی، توسعه جنسیتگرایی، برتریگرایی طبقاتی خاص در جامعه، و استثناگرایی را با هم میآمیزد. بنابراین، بجای اینکه بتواند شعار خود در مورد باز احیای عظمت آمریکا را تحقق بخشد، مرزبندیهایی میان مردم به وجود آورده و کشور را به شکل جزایر پراکنده درآورده و آنها را اغلب در مقابل یکدیگر قرار میدهد. به پیامدهای فاجعهآفرین و نقاط تاریک ترامپگرایی باید موارد دیگری را نیز افزود. اخطارهای علمی مربوط به گرم شدن زمین و مشکلات محیط زیستی، از نظر ترامپگرایان حقهای به حساب میآید که نباید فریب آنرا خورد. مهاجران، مسلمانان، تروریستها، و جنایتکاران القابی است که برای طرد سیاستهای چندفرهنگی و توسعه سیاستهای نژادی به کار میرود. زنان از حقوق ذاتی خود محروم میشوند. آخرین نوع مصیبتهای ترامپگرایی را میتوان در تصمیم دادگاه عالی آمریکا برای لغو حق سقط جنین دید که با اکثریت رای قضات محافظهکار که سه نفر آنها توسط ترامپ انتخاب شده بودند، اتخاذ شد.
*دکتر محمود مسائلی بنیانگذار و دبیرکل افتخاری اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل؛ با مقام مشورتی نزد سازمان ملل متحد؛ بنیانگذار و مدیر مرکز مطالعات عالی حقوق بشر و توسعه دمکراتیک؛ اتاوا؛ کانادا
[۱] See: Hill, D. (Edi.). (2003). Literature of the Strum und Drang. Rochester, NY: Candem House
[۲] Friedrich Maximilian von Klinger (1752-1831)
[۳] Johann Wolfgang von Goethe (1749-1832)
[۴] Johann Christoph Friedrich von Schiller (1759-1805)
[۵] Jean-Jacques Rousseau (1712-1778)
[۶] Johann Georg Hamann (1730-1788)
[۷] Edward Young (1683-1765)
[۸] William Shakespeare (1564-1616)
[۹] Frank, T.A. (July 9, 2019). What Ross Perot Got Right about America. Vanity Fair
[۱۰] See Patrick Buchannan Official Website
[۱۱] Peters, J.W. (August 28, 2019). The Tea Party Didn’t Get What It Wanted, but It Did Unleash the Politics of Anger. The New York Times
[۱۲] Viala-Gaudefroy, J. (January 13, 2021). How Donald Trump’s Populist Narrative Led Directly to the Assault on the US Capitol. The Conversation
[۱۳] McGee, K. (2020). Heathen Earth: Trumpism and Political Ecology
[۱۴] برای حفظ امانت از ذکر صفحات خود داری کرده و خوانندگان را به مطالعه فصل مقدماتی راهنمایی میکنم.
[۱۵] نگاه کنید به کتاب درسی «حقوق بشر و مفهوم خیر عمومی» از این نویسنده که توسط انتشارات «ایران آکادمیا» در لاهه انتشار یافته است.