امسال ۱۱۶ سال از ۱۴ امرداد ۱۲۸۵ که پیروزی انقلاب مشروطه با امضای فرمان توسط مظفرالدین شاه قاجار به تشکیل مجلس شورای ملی و تدوین قانون اساسی مشروطه پیروزی حقوقی خود را به ثبت رساند، میگذرد.
شاعر گرامی محمد جلالی چیمه (م. سحر) کتاب خود با عنوان «درباره شعر مشروطیت ایران» را برای انتشار در اختیار کیهان لندن قرار داده است تا همزمان با سالگردی دیگر از انقلابی مترقی و آزادیخواهانه که راه زندگی ایرانیان را به سوی جهان مدرن و «ایران نوین» در دوران پهلویها گشود، منتشر شود. کیهان لندن این مجموعه را در بخشهای مختلف در اختیار خوانندگان قرار میدهد.
*****
بخش پنجم
گریان ز دست هجر از آن ملتم که هیج
کارش به غیر گریه و آه و فغان نبود
قحطالرجال گشت در ایران که از ازل
گویی که هیچ مرد در این دودمان نبود
از هر دری به مجلس بینالملل سخن
آمد میان و صحبت ما در میان نبود
ایران به روزگار تجدد چه داشت گر
مفتی و شیخِ مفتخور و روضهخوان نبود
[عارف قزوینی]
با این چند بیت معروف عارف به مضمون در شعر شاعران مشروطیت میپردازیم.
پس از اشارات مختصری که دربارهی تحول فرم و زبان شعری شاعران مهم دوران مشروطه در بخش قبل طرح شد، اکنون میباید به کوتاهی در زمینهی مضمون و درونمایهی شعر این شاعران نیز سخنی بگوییم.
همچنانکه گفتیم، شاعران دوران مشروطه از نظر مضمون متکی بر نظریات و اندیشههایی بودند که پیش از آنان از سوی گروهی از روشنفکران و متفکران که حامل و گزارشگر و مفسّر و یا اقتباسکنندهی اندیشههای نو بودند، کمابیش در جامعهی ایران عرضه شده بود و افکار درسخواندگان و بسیاری از اهل ادب و دانش را تحت تأثیر قرار داده بود.
همه این شاعران البته با توجه به دیدگاه و موقع اجتماعی و نگاه فکری و سیاسی خودشان عمدتا بر این مضامین و موضوعات تأکید داشتند: قانون، آزادی، حاکمیت ملی، وطن، فرهنگ و تعلیمات مدرن، نقد فرهنگ و اصول اخلاقی کهن و مبارزه با خرافات مذهبی و گاهی نیز مبارزه با مذهب.
البته همچنانکه گفتیم، دیدگاه آنها و برداشتی که هریک از آنان از این مفاهیم جدید داشتند تا اندازهای متفاوت بود.
عارف که شاعر پرشور وطن است و بحق «شاعر ملی» نام گرفته، در غزلیات خود جایگاه «معشوق» غزل سنتی را به وطن و آزادی داده، استبداد را «رقیب» و «دشمن» خوانده و بهار و چمن و بلبل و گل را نوید آیندهی بهتر و نمادِ وطنِ آزاد و آرمانی خود دانسته است.
وی همراه با شاعرانی همچون بهار مضمون عشق به وطن و ملت و نیز حاکمیت ملی را که پیش از وی در شعر فارسی چندان شناخته شده نبود، وارد فرهنگ ملی ایران و زبان شعر معاصر ایران کرده است. مفاهیمی که پیش از دوران مشروطیت از واژههایی مثل «وطن» و «ملت» در شعر فارسی درک و دریافت میشد چیز دیگری بود که ازا جمله در این دو بیت معروف مولوی و حافظ نشان داده میشود:
ملت عاشق ز ملتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
[مولوی]
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
[حافظ]
پیداست که در این ابیات مراد از «ملت» فرقه و مشرب و مذهب و طریقه و امثال اینها بود. وطن نیز همان معنی مکمن و سرپناه و محل سکونت و وطنگزینی هم به معنای بیتوته کردن و گوشه گرفتن و سکنی گزیدن بود که اگرچه از مفهوم امروزی واژهی وطن چندان دور نبود، با اینهمه از مفهوم میهن (Patrie) و بار سیاسی و فرهنگی که این واژه در دوران ما دارد، فاصله داشت.
ز کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم، از چه ننمائی وطنم؟
[منسوب به مولوی]
یا:
سعدیا حُبّ وطن گرچه حدیثیست شریف
نتوان مُرد به سختی که من آنجا زادم
به این ترتیب مفهومی که قدما از کلمهی وطن در نظر داشتند و منظور سعدی نیز در این بیت بوده نه آن میهنی است که سختیهای آن را بتوان تحمل کرد و حتی به خاطر آن بتوان مُرد، بلکه به معنای خاستگاه و محل سکونت و زیستبوم و محیط مألوف یک انسان است و از بار فرهنگی و معنوی مدرن آن که با مفاهیمی مثل آزادی و حیثیت انسانی و استقلال ملی و خیلی از مفاهیم مدرن دیگر پیوند دارد، تهی است.
عارف خود میگوید: «وقتی من آغاز به شعر وطنی کردم هنوز ده یک مردم ایران نمیدانستند وطن چیست و فکر میکردند وطن یعنی آنجا که کسی به دنیا میآید…»
عارف نه فقط در غزلیات خود این مفاهیم جدید را آواز کرد، بلکه با آفریدن تصنیفها و ترانههای ماندگار، مضمونهای انتقادی و سیاسی عدالتخواه و آزادیطلب و ستایش از قانون و قانونخواهی را از طریق موسیقی و همراه با هنر آواز خوش خویش به میان مردم ایران برده و به فرهنگ موسیقی ایرانی ارزانی داشته است، چنانکه تا امروز همواره تصنیفهای او به صدای بزرگترین و بهترین هنرمندان آواز و تصنیفخوانان ایران خوانده میشود و عواطفِ انسانهای آرمانخواه و دوستداران وطن را برمیانگیزد و دل آنها را گرم میدارد:
هنگام می و فصل گل و گشت و، جانم گشت و خدا، گشتِ چمن شد
دربار بهاری تهی از زاغ و، جانم زاغ و خدا، زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطّهی ری رشک ختن شد
دل تنگ و چو من مرغ، جانم، مر غ قفس بهر وطن شد
تصنیفها و غزلهای عارف از مسائل حاد روز و گرفتاریهای روزمرهی سیاسی جنبش آزادیخواهی مشروطیت نیز غافل نبود. نمونهی آن تصنیفی است که در مخالفت با اولتیماتوم روسها که قصد اخراج کارشناس مالیهی ایران یعنی شوستر آمریکایی را داشتند سرود و اجرا کرد و ملت ایران را بر ضد دخالت روسها و در دفاع از استقلال کشور برانگیخت:
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود
جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود
گر رود شوستر از ایران، رود ایران بر باد
ای جوانان مگذارید که ایران برود
علاوه بر اینها، عارف در دفاع از حقوق زنان و آزادی آنان از قیود اجتماعی و فرهنگی و مذهبی، به ویژه حق تحصیل و آزادی پوشش و حق شرکت در امور اجتماعی با شاعران همراه و همرزم خود همچون بهار و عشقی و لاهوتی و ایرج همآواز است و نیز دلیرانه با استبداد و تحجر دینی ملایان در ستیز و تقابل و اعتراض بوده است. این غزل را عارف در اعتراض به یکی از معرکههایی که متحجران دینی آراسته وشعبده هایی که ملایان بر پا کرده بودند سروده است و نشان میدهد که مبارزه آزادیخواهان ایران و آرزومندان گذار از فلاکت و رنج مردم این کشور کار امروز و دیروز نیست. بخشی از این غزل را بخوانیم:
کار با شیخِ حریفان به مدارا نشود
نشود یکسره تا یکسره رسوا نشود
شده آن کار که باید نشود، میباید
کرد کاری که دگر بدتر از اینها نشود
در ِ تزویر و ریا وا شد ایندفعه چنان
بایدش بست، پس از بسته شدن وا نشود
بس نمایش که پسِ پردهی سالوس و ریاست
حیف بالا نرود پرده، تماشا نشود
سلب ِ آسایش ِ ما مردم از اینهاست، چرا
سلبِ آسایش و ارامش از اینها نشود؟
گو به آخوندِ مصرتر ز مگس زحمت ما
کم کن، این غوره شود باده و حلوا نشود
کار عمامه در این مُلک، کُلَه برداریست
نیست آسوده کس، ار شیخ مکلاّ نشود
باز دور ِ دگر آخوند وکیل ار شد، کاش
باز تا حشر درِ مجلس ِ شورا نشود
باش پوتین زند اُردنگ به نعلین آنسان
که به یک ذلتی افتد که دگر پا نشود
و نیز به این دو بیت از یک غزل بلند عارف توجه کنیم. بیتی در استهزای شاه قجر است که ملتِ ایران را مقروض سفرهای بلهوسانهی خود به فرنگستان کرده بود و بیت بعد با «شیخ است» که به نیروی جهل و تحجر و خودخواهی و بلاهت ملت ایران را به روز سیاه نشانده بود:
هزار عقده ز دل ای سرشک واکردی
بیا بیا که چه خوش آمدی، صفا کردی
…
تا آنجا که میگوید:
بسان ِ بخت ِ من ای شه ز تخت برگردی
که ملتی را از یک سفر، گدا کردی
برو که جغد نشیند به خانهات ای شیخ
چه خانهها که تو محتاج ِ بوریا کردی!
و نیز در یکی از تصنیفهای خود خطاب به زنان (در بیات اصفهان) حجاب و استبداد و تحجر ملایان و ویرانی و نابسامانی کشور را یکجا نشانه میگیرد. پیداست که این ترانهها از آنجا که توأم با موسیقی بودهاند و با آواز خوانده میشدند شاید مضمون آنها و پیامهایی که در خود داشتند وضوح کمتری مییافته. از این رو وقتی به عنوان یک متن شاعرانه خوانده میشود، پیام شاعر وضوح و نمود روشنتری مییابد.
تا رخت مقید نقاب است
دل چو پیچهات به پیچ و تاب است
مملکت چو نرگست خراب است
چارهی خرابی انقلاب است
…
ریشهای، بدان!
تو این بدان! تو این بدان، تو این بدان
هست امید، ریشه تا در آب است.
ممان که خصم خیره گردد
در انتخاب چیره گردد
چنانکه روزگار ملت
چو طرّهی تو تیره گردد
شحنه مست و شیخ بیکتاب است
در تصنیف مشهور دیگر خود به نام «گریه را به مستی بهانه کردم» که بسیاری با صدای گرم و ساز پرلطف عبدالوهاب شهیدی در یاد و خاطره خود نگاه داشتهاند ، باز هم به موضوع آزادی زنان و مسئله تحقیرآمیز حجاب تأکید میورزد و بهخصوص در ترجیعبند آن زنان ایران را به دریدن نقاب و کهنه و اسارتباری که به نام پوشش و محافظ «عفاف» و «شرم» و «نجابت» از سوی ملایان و پاسبانان رسوم مندرس و و پوسیدهی ضد آزادی بر نیمی از انسانهای کشور ما تحمیل میشد- و میشود- تشویق و ترغیب میکند:
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوهها ز دستِ زمانه کردم
آستین چو از چشم برگرفتم
سیل خون به دامان روانه کردم
همچو چشم ِ مستت جهان خراب است
از چه روی روی ِ تو در حجاب است؟
رخ مپوش! کاین دور ِ انتخاب است
من تو را به خوبی نشانه کردم
دلا خموشی چرا؟ چو خُم نجوشی چرا؟
برون شد از پرده راز تو پردهپوشی چرا؟
و این دوخط آخر ترجیع تصنیف است که در سه بندِ متوالی تکرار میشود: تو پرده پوشی چرا؟
اینهم چند سطر از تصنیفی که عارف در آواز دشتی ساخته و ضمن آن به جسارت بسیار طرح و تصویری از معشوقهی دلفریب و آرمانی شاعر در حالی که آراسته و شنگ و شاد و سرمست گشاده رو و رها از همهی قیدهای اسارتگر زمانه به سراغ سرایندهی شیفته و غزلخوان میرود، ارائه داده است.
خواندن این تصنیف برای دریافت و شناختِ روحیهی بسیار حساس و ظریف هنرمندی همچون عارف و درک عواطف و شور شاعرانه و تغزلی که جان عارف از آن سرشار بود بیمناسبت نیست:
شانه بر زلفِ پریشان زدهای به به به
دست بر منظرهی جان زدهای به به به
آفتاب از چه طرف سرزده امروز که سر
به من بیسر و سامان زدهای به به به
صبح از دست تو پیراهن ِ طاقت زده چاک
تا سر از چاک ِ گریبان زدهای به به به
من خراباتیم از چشم تو پیداست که دی
باده در خلوت رندان زدهای به به به
رخ ِ چون آیهی رحمت ز می افروختهای
آتش ای گبر به قرآن زدهای به به به
عارف اینگونه سخن از دگران ممکن نیست
دست بالاتر از امکان زدهای به به به
این بخش را با غزل کوتاهی از عارف به پایان میبریم. این شعر در نکوهش حجاب است که در این سالهای سیاه استبداد دینی بدل به یکی از بزرگترین گرفتاریها و به ویژه مایهی بسی خواریها و ظلم و آزار برای نیمی از ملت ایران یعنی مادران، خواهران، همسران و دختران و بطور کلی زنان ایران شده است.
وجود این تصنیفها و شعرها نشان میدهند که آرمان آزادی زنان ایران و به ویژه رها شدن آنان از قید سنتهای عتیق و واپسگرا نزد همه آزادیخواهان عصر مشروطیت به ویژه شاعران این دوران و از جمله عارف از اهمیت برخوردار بوده و مسئله آزادی زنان و ورود آنها به جامعه آرزویی بوده است که کشف حجاب دوران رضاشاهی برآیند و ثمرهی آن آرمانها و آن مبارزهها بوده است. خود عارف یادداشت کوتاهی بر این غزل نوشته و در دیوان خود درج کرده است. وی خطاب به دختران و زنان ایران میگوید: «این غزل را هم در زمستان امسال (۱۳۴۱ ه. ق) ساخته و به کلی فراموش کرده بودم و در میان کاغذهای باطله پیدا کردم. البته میدانید که هیچوقت شما را فراموش نکردهام ولی بدانید هر شعری که راجع به حجاب است برای شما ساختهام.»
ترک حجاب بایدت ای ماه، رو مگیر
در گوش، وعظ واعظ بیآبرو مگیر
بالا بزن به ساعدِ سیمین، نقاب را
گر هرچه شد، به گردنم، آنرا فرو مگیر
آشفته کن به طرّهی آشفته کار زهد
یک موی، حرف زاهد خودبین بر او مگیر
چون شیخ مغزخالی پرحرف و لابهگوی
ایراد بیجهت سر هر گفتگو مگیر
کاخ شکستهی دلِ عارف مکان توست
هرجا مکان چو عارف بی جا و جو مگیر
[ادامه دارد]
[بخش یک] [بخش دو] [بخش سه] [بخش چهار] [بخش پنج] [بخش شش] [بخش هفت] [بخش هشت] [بخش نه] [بخش ده] [بخش یازده] [بخش دوازده و پایانی]