امسال ۱۱۶ سال از ۱۴ امرداد ۱۲۸۵ که پیروزی انقلاب مشروطه با امضای فرمان توسط مظفرالدین شاه قاجار به تشکیل مجلس شورای ملی و تدوین قانون اساسی مشروطه پیروزی حقوقی خود را به ثبت رساند، میگذرد.
شاعر گرامی محمد جلالی چیمه (م. سحر) کتاب خود با عنوان «درباره شعر مشروطیت ایران» را برای انتشار در اختیار کیهان لندن قرار داده است تا همزمان با سالگردی دیگر از انقلابی مترقی و آزادیخواهانه که راه زندگی ایرانیان را به سوی جهان مدرن و «ایران نوین» در دوران پهلویها گشود، منتشر شود. کیهان لندن این مجموعه را در بخشهای مختلف در اختیار خوانندگان قرار میدهد.
*****
بخش هفتم
ایرج میرزا
این شاهزادهی تهیدست یکلاقبای رند روشنگر، قهرمان مبارزه با خرافات و ضدیت با جهل و اصول اخلاقی کهن و مندرس ودست و پا گیر آزادیکش است. او با طعن نیشداری که یادآور سنت عبید زاکانی در طنز و تسخر است، دم و دستگاه فرهنگ پوسیده اما هنوز حاکم بر جامعهی ایران را به سخره میگیرد.
ایرج مبارز بزرگ آرمان آزادی زنان است و همهی استعداد خود را در نقد طنزآلود و همهی ظرافت طبع خود را در هزل و تمسخر به کار میبرد تا خروج زنان را از پوششها و بندهای سنت و تحجر و توحش، تبلیغ و ترویج کند و از این بابت ایرج میرزا تا همین امروز در میان شاعران ایران نظیر و همارجی نیافته است.
مثنویها و قطعههای او ضد خرافات و ضد سنت غیرانسانیِ حجاب و مقنعه در دوران خودش همچون بمبی ترکیده و تأثیر بیمانند و غیرقابل بازگشت برجای گذاشته و آثار او هنوز هم پس ازحدود ۸۰ سال از مهمترین و تأثیرگذارترین اشعار جهلستیز و خرافهزدای روزگار محسوب میشود.
بر سر در کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ بریدند
ارباب عمایم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا، خلق
روی زن ِ بینقاب دیدند
آسیمهسر از درون ِ مسجد
تا سردر ِ آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
میرفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد، آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل بر او بُریدند
ناموس به باد رفتهای را
با یک دوسه مشت ِ گِل خریدند
چون شرع ِ نبی از این خطر جَست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق ِ وحشی
چون شیر درّنده میجهیدند
بیپیچه زن ِ گـُشاده رو را
پاچین ِ عفاف میدریدند
لبهای قشنگ ِ خوشگلش را
مانند نبات میمکیدند
بالجمله تمام ِ مردم ِ شهر
در بحر ِ گناه میتپیدند
درهای بهشت بسته میشد
مردم همه میجَهنـّمیدند
میگشت قیامت آشکارا
یکباره به صور میدمیدند
طَیر از وَکـَرات، وَحش از حُجر
انجم ز سپهر میرمیدند
این است که پیش خالق و خلق
طُلاّب ِ علوم روسفیدند
با این عُلما، هنوز مردم
از رونق ِ مُلک ناامیدند!
فرم مثنوی و قطعه باب طبع اوست و کوشش او در کاربُرد مفاهیم و کلمات جدید، چه ادیبانه و چه عامیانه، و نیز گرایش او به کاربرد کلمات فرنگی بیش از شاعران دیگر بود که البته این دست و دل بازی در آوردن واژههای فرنگی از اسباب و ابزار طنز و ظرافت سخن و شوخ طبعی او محسوب میشد و قصد دیگری در کار نبود.
بس که نُت (note) دادم و آنکت (enquête) کردم
اشتباه ِ بروت (brute) و نِت (nette) کردم
با همه جُفت و جلا و تک و پو
دان مَه پُش ایل نی یا مِم اَن سُل سو (dans ma poche il n’y a même un seul sou)
ایرج استاد سادهنویسی محکم و سلیس و روان است. سبک او به شیوهی «سهل و ممتنع» سعدی نزدیک است، اما جنبهی «سهل» و روانی و سادگی در شعر او بیش از سادگی و روانی در شعر سعدی است.
در بُعد تفکر و اندیشه، ایرج بسیار دلیرتر از دیگران با خرافات و عقاید مندرس و با دکانداران مذهب برخورد میکرد. وی در تقدسزدایی و تابوشکنیهای فرهنگی و فکری و اجتماعی جسورترین شاعر زمانهی خویش و از این جهت در تاریخ ادبیات ایران با عبید زاکانی همردیف و همانند است. در بعضی شعرها نظریاتش جنبهی الحادی به خود میگیرد مثلاً در مثنوی «انقلاب ادبی» حرفهایی دارد که بسا از روزگار خودش جلوتر بوده است:
گفت ان چاه کن اندر بُن ِ چاه
کای خدا، تا به کی این چاه سیاه
نه از این دلو شود پاره رسن
نه مرا جان به در آید ز بدن
رفت از دست به کلی بدنم
تا به کی کار؟ مگر من چدنم؟
کاش چرخ از حرکت خسته شود
در فابریک خدا بسته شود
موتور نامیه از کار افتد
ترَن رشد ز رفتار افتد
زین زلازل که در این فرش اُفتد
کاش یک زلزله در عرش اُفتد
تا که بردارد دست از سر ِ ناس
شرّ این خلقت ِ بی اصل و اساس
تا خدا ترکِ خدایی گوید
وز خدائیش جدایی جوید
ول کند کرسی و عرش و همه را
کم کند از دو جهان همهمه را
خشک گردد به رگ ِ هستی خون
لغو گردد عمل ِ کُن فَیَکون
راه یابد به فلک غمّازی
انجمنسازی و پارتیبازی
انگلیسان به فلک رخنه کنند
نقشهای طرح در آن صحنه کنند
حرف ِ نفتی به میان اندازند
در فلک مجلس شورا سازند
حزبی و لیدری و انجمنی
جعل ِ قانونی و درد وطنی
…
آخدا خوب که سنجیدم من
از تو هم هیچ نفهمیدم من
گر بوَد زندگی، این مردن چیست؟
اینهمه بُردن و آوردن چیست؟
تو چو آن کوزهگر بوالهوسی
که کند کوزه به هر روز بسی
خوب چون سازد و آماده کند
به زمین کوبد و درهم شکند
باز مرغ هَوسش پر گیرد
عمل ِ لغو خود از سر گیرد
یا تو آن نیستی ای خالق کـُل
که به ما وصف نمودند رُسُل
یا گر آن ذات قدیم فردی
ذات بیعاطفه و نامردی!
ایرج به عنوان شاعر در مسائل سیاسی دوران مشروطیت بطور مستقیم دخالتی نداشت و حتی مبارزهجویی و «نظامیگری» دوستش عارف را به نیشخند طنز و نقد میگرفت از جمله در «عارفنامه» به او گفت:
ترا من جان ِ عارف بنده باشم
دعاگوی توام تا زنده باشم
تو این کِرم سیاست چیست داری؟
چرا پا بر سرِ افعی گذاری
سیاستپیشه مردم حیلهسازند
نه مانند من و تو پاکبازند
تماماً حُقهباز و شارلاتانند
به هرجا هرچه پاش افتاد، آنند
به هر تغییر شکلی مُستعدند
گهی مشروطه، گاهی مستبدند
تو هم کمتر نیی از آن رنودا
کَهر کمتر نباشد از کبودا
…
سیاستدیدگان در هر لباسند
به خوبی یکدگر را میشناسند
همه دانند زین فن سودشان چیست
به باطن مقصد و مقصودشان چیست
از این رو یکدگر را پاس دارند
یکیشان گر به چاه اُفتد درآرند
من و تو زود در شَرّش بمانیم
که هم بیدست و هم بیدوستانیم
چو ما از جنس ِ این مردم سوائیم
نشان ِ کین و آماج ِ بلاییم
با وجود این، شعر ایرج همواره در کنار و همراه شعر شاعران دیگر دوران مشروطیت از آرمان آزادی و عدالت و قانونخواهی حمایت کرده و به ویژه بیش از دیگران ضد خرافات و جهل بومی سر ستیز داشته و منادی تجدد و مدرنیسم بوده است بهخصوص برای آزادی زنان و رفع حجاب کوشیده و علمداران واپسماندگی و تحجر فکری و فرهنگی را به شدت انتقاد و ریشخند کرده است. باز هم در انتقاد از حجاب و محافظان و منادیان این رسم مندرس از وی بشنویم:
نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند
نعوذوباللهّ اگر جلوه بینقاب کند
فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست
چرا که هرچه کند حیله در حجاب کند
چو نیست ظاهر قرآن به وفق ِ خواهش او
رود به باطن و تفسیر ناصواب کند
از او دلیل نباید سؤال کرد که گرگ
به هر دلیل که شد برّه را مُجاب کند
کس این معمّا پرسید و من ندانستم
هرآنکه حل کند آن را به من ثواب کند
به غیر ملت ایران کدام جانور است
که جفت ِ خود را نادیده انتخاب کند؟
کجاست همّت ِ یک هیأتی ز پردگیان
که مردوار ز رخ پرده را جواب کند؟
نقاب بر رخ ِ زن سدّ باب ِ معرفت است
کجاست دست ِ حقیقت که فتح ِ باب کند
بلی نقاب بود کاین گروه ِ مُفتی را
به نصفِ مردم ِ ما مالکالرقاب کند
به زهد ِ گربه شبیهست زُهدِ حضرت ِ شیخ
نه بلکه گربه تشبّـــُه به آن جناب کند
…
ز من مترس که خانم ترا خِطاب کنم
از او بترس که همشیرهات خطاب کند!
…
به دست کس نرسد قرص ِ ماه در دل ِ آب
اگرچه طالب ِ آن جهدِ بیحساب کند
تو نیز پردهی عصمت بپوش و رُخ بفُروز
بِهـِل که شیخ ِ دَغا عوعو ِ کِلاب کند
به اعتدال از این پردهمان رهایی نیست
مگر مساعدتی دست ِ انقلاب کند
ز هم بدرّد این ابرهای تیرهی شب
وثاق و کوچه پر از ماه و آفتاب کند
نیز بی مناسبت نیست بخشی از این شعر او را در هجو رهبر متشرع و مستبد مشروعهخواه و حامی بزرگ استبداد صغیر «ممدلی شاهی» یعنی شیخ فضلالله نوری بخوانیم و همراه با جان ِ بیدار شاعر به ریش این ولی فقیهِ عصر مشروطیت بخندیم. به ویژه که اهداف شوم و برنامههای ضد آزادی و ضد انسانی او در دوران ما به وسیله ملایان جامه عمل پوشید و کشور ما و آینده چندین نسل را به دوزخ ولایت فقیه برد. این شعر ایرج در نفی و تمسخر کوششهای ضد آزادیخواهانه این شیخ بدنام و مرتجع سروده شده است. در آن روزگار شیخ فضلالله نوری را «حجهالاسلام» مینامیدند:
حجهالاسلام کُتک میزند
بر سر و مغزت دَگنـَک میزند
گر نرسد بر دَگنـَک دست او
دست به نعلین و چُسک میزند
این دو سه گر هیچکدامش نشد
با حَنَک و تحت ِ حَنـَک میزند
چَکزن ِ سختی بوَد این پهلوان
مُلتفتش باش که چَک میزند
دستش اگر بر فُکُلیها رسد
گوزِ یکایک به الَک میزند
ور اَلـَک ِ تنها کافی نشد
هم به اًلـَک هم به دولک میزند
گویند آقا همه شب زیر ِ جُل
از تو چه پوشیده، کَمَک میزند
چون ببَرَد دست به سیخ ِ کباب
بر جگرِ ریش نمک میزند
نَرمَک نَرمَک به سرانگشت ِ خویش
دیم دَ دَ دَک، دیم دَ دَ دَک میزند
مختصراً هر شب در جوف ِ پارک
یارو صدجور کَلَک میزند
حالا در حضرت ِ شابدولعظیم
شیخ در ِ دوز و کـَلَک میزند
انشااللّه دو روز ِ دگر
خیمه از آنجا به دَرَک میزند
[ادامه دارد]
[بخش یک] [بخش دو] [بخش سه] [بخش چهار] [بخش پنج] [بخش شش] [بخش هفت] [بخش هشت] [بخش نه] [بخش ده] [بخش یازده] [بخش دوازده و پایانی]