احمد تاجالدینی – با سقوط خلافت عباسیان به وسیله هلاکوخان مغول و تاسیس دولت ایلخانی (۱۳۳۵-۱۲۵۶٫م)، دگرگونی بزرگی در عرصه ژئوپولیتیک جهان در دوره پایانی سدههای میانه به وجود آمد. آن رخداد بزرگ نظامی و سیاسی زمینهساز جهانی دورانی در اروپا گردید که به رنسانس شهرت یافته است. بسیار دشوار است اروپایی را در نظر آورد که بدون سقوط خلافت میتوانست پای خود را از بندهای کلیسا آزاد سازد. سقوط خلافت عامل مهم بیرونی بود که مستقیم بر تحولات درونی دنیای مسیحی اروپا تاثیر گذاشت.
تاثیر دولت ایلخانان مغول بر ایرانزمین بطور ویژه و دنیای اسلامی بطور عام نیز شگرف بود. از زمان سقوط تیسفون تا سقوط بغداد به دست مغولان، ایرانزمین یک دوره ۶۰۰ ساله سیاه سدههای میانهی خود را از سر گذرانده بود. در این ششصد سال اوضاع اجتماعی در ایرانزمین درست به کاخ تیسفون (ایوان مداین) شباهت داشت؛ ویرانه و درهم شکسته، همانگونه که خاقانی شروانی در قصیدهای وزین آن را توصیف کرده است: خود دجله چنان گرید، صد دجلهی خون گویی.
دولت ایلخانی تنها ۷۹ سال دوام آورد، اما تاثیرات آن در تغییر اوضاع ایران بسیار وسیع و بزرگ بود. سلسله مراتب اجتماعی که خلافت در طول ششصد سال در ایران ایجاد کرده بود از هم پاشید. جایگاه اجتماعی صنوف که بر اساس وفاداری به خلیفه شکل گرفته بود، دستخوش تغییرات بزرگ گردید. امامان اهل سنت و مذاهب سُنّی موقعیتشان را از دست دادند. صنفها و گروههایی که سابقه مخالفت با خلافت داشتند جایگاه اجتماعیشان ارتقا یافت. شیعه و صوفیه میدان وسیعی برای فعالیت یافتند و مورد حمایت ایلخانان قرار گرفتند.
از جمله صنفهایی که پیوندی محکم با خلافت عباسی و حضور پر رنگ در جامعه اسلامی داشت و با وجود این پس از سقوط خلافت از گزند مغولان مصون ماند و جایگاهش ارتقا یافت صنف سادات بود. رد پای این سادات به گذشتههای دور در تاریخ ایران و در دنیای خلافت باز میگردد. از این گروه با نامهایی چون «آل محمد»، «خاندان اهل بیت»، «ذریه طیبه»، «عترت» و مانند آنها نیز نام برده شده است. این جریان به صورت صنفی در تمامی سرزمینهای خلافت حضور داشتند و با این عنوان که از اعقاب هاشم جد محمد، محمد، علی و فاطمه هستند از خزانه ، حقوق و امتیازات ویژه دریافت میکردند. نهادی نیز به نام «نقابت» یا «دارالسیاده» این افراد را زیر پوشش و حمایت قرار میداد. در پیکاوی این نهاد گفته شده است: « از وقتی که خمس غنایم در حق ذوی القربا (خویشان پیامبر) برقرار گردید و در اعقاب و بطون ایشان کثرتی پدید آمد، حفظ حمای انساب را بعنوان نقابت احتیاج افتاد، و این اساس در خلافت بنی عباس برپا شد که اشراف مقارن ظهور دولت ایشان به شمار بسیار گردیدند و هم ایشان خود هاشمینژاد بودند و از سهم ذوی القربا میبردند و نقابت را قوانین و آدابی است… در زمان ایجاد نقابت چون بنی فاطمه که در سر اشراف و صمیم قرابت میباشند از ریاست و تحکم بنی عباس بر ایشان انفت و عار داشتند ناچار نقابت را تجزیه همی کردند بر دو قسمت: نقیب الطالبین و نقیب العباسین، و مقام این منصب بسیار محترم… بود.» (فرهنگ معین به نقل از الماثر و الاثار)
بر اساس این پژوهش، نقابت نهادی بود که در زمان خلافت عباسیان ایجاد گردید تا شجره نسب بازماندگان خاندان محمد را شناسایی و ثبت کند. چون این ذوی القربا از خمس (یک پنجم غنایم جنگی) سهم میبردند، و مدعیان وابستگی به محمد نیز زیاد شده بودند، نهادی به وجود آمد تا نسَبها را بررسی و سهم خمس آنها را پرداخت کند. تاسیس این نهاد نشان میدهد که متقاضیان خمس (سادات) و مدعیان وابستگی به این صنف بایستی بسیار فراوان بوده باشند. منبع درآمد این صنف با جنگ علیه کفار و توسعه اسلام گره خورده بود، زیرا بدون جنگ خمسی نمیتوانست وجود داشته باشد. پس این صنف بایستی از مدافعان مهم جنگهای اسلامی بوده باشند. این صنف بنا بر ادعاهای نَسبی برای خود اعتبار اشرافیت و برتری نسبت به دیگران قائل بود. جرجی زیدان نیز در «تاریخ تمدن اسلام» آنها را از صنف اشراف میداند و میگوید: «برای اینکه این خاندان جلیل به پارهای از آلودگیها گرفتار نشوند و شرافت و حیثیت افراد آن مصون بماند، معمولا شخصی را به اسم «نقیب الاشراف» یا رئیس خاندان نبوی انتخاب میکردند. وظایف نقیب الاشراف از این قرار بود: حفظ نسب خاندان، ثبت نام نوزادان، جلوگیری از افراد خاندان از نظر ارتکاب پارهای گناهان و یا اشتغال به پارهای از کسبها، مطالبه و وصول و ایصال حقوق آنها، دریافت حقوق مربوط به خاندان پیغمبر از غنیمت و فیئی و تقسیم آن میان افراد و…» (ص۲۰۶)
معنای پارسی دارالسیاده، «سرای سروران» است که مفهوم را بهتر میرساند. اینکه این «سروران» دارای امتیازات ویژه ، چه کسانی بودند، هنوز از بوته پژوهش جدی در نیامده است. معلوم نیست که خلفای اموی و عباسی که بطور عموم نظر خوشی به شیعه نداشتند چرا باید برای این طایفه امتیاز ویژه قائل شده باشند.
بسیار احتمال دارد که این «سروران» یا همان سادات، ماموران ادارهای به نام دارالسیاده بوده باشند که با هدف کنترل جریانهای مختلف شیعه که عموما با خلافت ناسازگار بودند، به وجود آمده باشد. منتسب کردن کردن این جریان (سروران) به خاندان محمد برای آنها حریم امنیتی به وجود میآورد تا به درون مخالفان خلافت نفوذ کنند. به ویژه که معنای لغوی نقیب با جستجوگری و کسب اطلاع رابطه دارد. نقیب و نقابت از نقب گرفته شده که به معنی شکافتن، سوراخ کردن، راز گشودن، کاویدن عمق چیزها و گردش و جستجوست. در زمان خلافت، دارالسیاده یا نقابت به دستگاه رسمی سراسری در تمام ایران مبدل شده بود، که ریاست آن در زمانی با نقیب عزالدین قمی بود که نقیب سادات همه بلاد ایران بود (ص ۱۳۴ تاریخ ادبیات صفا.ج.سوم۱) در اواخر خلافت عباسی این سروران (سادات) در بغداد نیز از قدرت زیادی برخوردار شده بودند و به خلیفه مشورت میدادند و به مقامات مهم میرسیدند.
در عصر مغول دارالسیادهها دوباره احیا شدند و قدرت این صنف زیاد گردید بطوری که در زمان حکومت عطا ملک جوینی کلیه نامههایی که در دیوان رسایل (دبیرخانه) نوشته میشد باید به تایید آنها (سادات) میرسید. به عبارت دیگر سادات مامورانی بودند که بر کار کارگزاران حکومت نظارت مستقیم داشتند.
از دلایل رابطه خوب مغولها با سادات، خدمتی بود که سادات بغداد و اطراف آن در تصرف بغداد به هلاکو کرده بودند. آنها مخفیانه با هلاکو ارتباط برقرار کردند و اطلاعات مهم و لازم را برای تسخیر بغداد در اختیار او قرار دادند و به باور بسیاری از مطلعین، از علتهای مهم سقوط بغداد و انقراض خلافت همکاری سادات با هلاکو بوده است.
در دوره مغول موقعیت اجتماعی و قدرت اقتصادی سادات افزایش چشمگیر یافت بطوری که در اواخر دوران مغول قدرت این سرورها چنان در فارس زیاد شد که حاکم فارس نگران آن گردید که « این طایفه (سادات) صاحب ثروت و مال و املاک اگر نَصب حکومت و قضا را با شرافت سیادت خود جمع کنند سودای سلطنت در ضمایر آنها متمکن خواهد شد و مملکت شیراز را تصرف خواهند کرد».
موقعیت ممتازی که سادات در عصر مغول و گورکانیان به دست آورده بودند در دوران صفوی به هشدت کاهش یافت. صفویان که خود ردای سیادت را به خرقه تصوف ضمیمه کرده و از آن دو عامل در استقرار سلطنت بهرهبرداری کرده بودند، دیگر به هیچ سید و صوفی اجازه نمیدادند که با توسل به این عوامل با سیاست بازی کند و اساس دولت ملی آنان را به خطر اندازد. در راستای این سیاست، بخشی از خاندانهای سرشناس سادات در نظام اداری صفوی به کار گرفته شدند تا ادعاهای قدیم را فراموش کنند، و آن بخش از سادات که داعیههای سیاسی را کنار نگذاشته بودند و یا ظن سرکشی از آنها میرفت به شدت سرکوب گردیدند. فشار بر این صنف از اشرافیت سادات به حدی بود که بخشهایی از آنها مهاجرت به هند را به زندگی در دولت صفوی ترجیح دادند. سادات نوربخشیه و نعمت الهی از جمله خاندانهای پر نفوذ «سادات – صوفی» بودند که ضربات سختی را به سبب بلند پروازیهای سیاسی خوردند. قاضی احمد قمیدر باره شاه قوام الدین نوربخش نواده سید محمد نوربخش که در زمان شاه تهماسب محاکمه شد مینویسد:« مشارالیه (قوام الدین نوربخش) از لباس درویشی که سرمایه عافیت جاودانی است، بیرون آمده، ارادههای غیر موقع مینمود، بر طریق سلاطین و حکام میزیست، و شب و روز با سگ و یوز در شکار اوقات صرف کرده و به طریق عباسیه ( مانند خلفای عباسی) حجاب در ابواب منزل نصب کرده مانع مترددین بودند».
از آن پس نهاد نقابت و نهادهای تصوف در ایران رو به ضعف نهاد و در عوض نهادهای دولت مدرن صفوی استحکام بیشتری مییافتند.
در دوره قاجار نقابت سادات همچنان وجود داشت و نقیب سادات از سوی دولت تعیین میشد. پادشاهان قاجار در زیر سایه سلطنت خود به سادات پر و بالی دادند، اما این پر و بال دادن تا حدی بود که قدرت سلطنت آنها را تقویت کند. به این سبب فتحعلی شاه قاجار برای جلب عوام و رونق دادن به مجالس روضهخوانی و مذهبی با یکی از این سادات به نام «سید حسن تقوی تهرانی صیغه اخوت خوانده و به او اخوی میگفت. به همین مناسبت اولاد آقا حسن به سادات اخوی معروف شدند» (شرح زندگی من عبدالله مستوفی ج.۱٫ص۵۲) اولاد این سادات در دوره قاجار و پهلوی به مقامات مهم سیاسی و اقتصادی رسیدند. سید نامبرده در محله پامنار تهران حسینیهای بر پا کرده بود که در آن اعیاد مذهبی و مراسم سوگواری با شکوه تمام بر گزار میشد. این حسینیه همچنان با نام حسینیه سادات اخوی در مرکز تهران پا برجاست.
یحیی دولت آبادی در تاریخ «حیات یحیی» شرح روشنی از وضع سادات و نقابت دوره قاجار ارائه میکند و میگوید: «آقا سید محسن از طرف دولت نقیب السادات شده برای جلوگیری از تکدی سادات فقراء ادارهای تشکیل داده است». (ص۲۴۶ ج۱)
دولتآبادی در نقد ریشه عادت ناپسند گدایی در میان سادات حکایتی تاریخی نقل میکند: «گویند در اوایل اسلام یکی از پادشاهان مسیحی احکام صادر شده از پیغمبر اکرم را شنیده تمجید مینماید. چون به مسئله خمس میرسد میگوید محمد به واسطه این حکم اولاد خود را برای همه وقت گدا و بیهنر بار آورد…» (منبع قبلی) آنگاه به سیدسازیهای جعلی اشاره میکند و مینویسد: «در تهران عدهای از اطفال که بعضی هم منسوب به خاندان رسالت نمیباشند از سن چهار و پنج ساله تا ده و دوازده ساله و بیشتر هر یک پارچه سبز یا سیاهی به سر و کمر پیچیده در معابر با سماجتی که نظیرش در دیگر مردم دیده نمیشود دنبال اشخاص پیاده و سوار بر اسب و درشکه و غیره افتاده مطالبه پول نموده و انواع بیاحترامی را میبینند و دست از شغل ناپسند خود بر نمیدارند. پارهای از رجال دولت هم در مقام خودنمایی… مشتی پول سفید و سیاه به زمین پاشیده منتظرین از فقرای سادات و غیره را به جمع نمودن آنها سرگرم کرده… و این کسب بیزحمت و نکوهیده را ترویج مینمایند. مخصوصا در دوره ریاست میرزا علی اصغر خان امین السلطان بیش از پیش وسایل ترویج گدایی فراهم گشته است». (ص۲۴۷ منبع قبلی)
پس از مشروطیت و قانونمدار شدن کشور کلیه القاب و عناوین بنا به قانون مصوب ۱۳۰۴ در دورپنجم مجلس شورای ملی لغو گردید. سپس با تصویب قانون مدنی مسائل خصوصی به قلمرو حقوق خصوصی رانده شد. با قانون ثبت احوال و مکلف شدن شهروندان به داشتن شناسنامه، ثبت هرگونه عناوین غیر شهروندی به عنوان لقب ممنوع گردید. با وجود این عنوان «سید» در شناسنامهها به خواست متقاضی درج و ثبت میگردید. ثبت عنوان «سید» در شناسنامه بر خلاف قانون بود زیرا یک امر خصوصی را سندیت دولتی و عمومی میداد. ظاهرا چون «سید» دیگر از عناوین اشرافی محسوب نمیشد چندان توجهات را به غیرقانونی بودن آن جلب نکرد.
طنز تاریخ اینکه مشروطیت ایران پس از جنگ جهانی دوم با داعیههای سیاسی «دو سید» دیگر روبرو شد. نخست «سید ابوالقاسم کاشانی» و دومی«سید روحالله خمینی». این دو سید با تایید مستقیم و غیرمستقیم ترور در فعالیتهای سیاسی در آشفتهسازی فضای سیاسی ایران که منجربه انقلاب اسلامی گردید نقش داشتند.
پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بازار سادات دوباره گرم شد. دو رهبر– سیدروحالله و سیدعلی- و سه رئیس جمهور رژیم انقلابی– سیدعلی، سیدمحمد و سیدابراهیم- همه از سادات «جلیل القدر» بودهاند. بیش از یک چهارم مجلس خبرگان قانون اساسی که وظیفه نصب رهبر را دارد از سادات هستند. بسیاری از مدیران حزبالهی عنوان«سید» را بر پیشانی نام خود حمل میکنند. نهادهای عریض و طویل با بودجههای میلیاردی مانند مجمع جهانی اهل بیت، شورای راهبردی سادات، مجمع جهانی سادات در حال شبکهسازی از سادات هستند. با انقلاب اسلامی وابستگی به نسب و سیادت از اسباب ترقی و خودنمایی و تبعیض گردید. آنها خود را ذریه طیبه (نسل پاک) مینامند. آنها شهروندان غیرسید را «عام» و خود را سید (آقا) میخوانند و از توهین و تحقیر تاریخ ایران به ویژه تاریخ پیش از اسلام ابایی ندارند. کار به جایی رسیده است که دولت تاریخی ایران به دارالخلافه سادات حسنی و حسینی و طالبی مبدل گردیده و جایگاه دولت تا حد نقابت و دارالسیاده سقوط کرده است!
در دارالخلافه سادات این مردم ایرانند که مجبور شدهاند برای قوت لایموت دست نیاز بسوی «بیت السیاده»ی گداپرور «سیدروحالله»، «سیدعلی» و «سیدابراهیم » دراز کنند.
در روزگاری که میهن برای رهایی از دینسالاران تبهکار به یاری همه ایرانیان نیاز دارد، جا دارد که بسیاری از هممیهنانی که واژه «سید» را بر پیشانی نام خود دارند، در یک کنش مدنی شناسنامههای خود را اصلاح کنند و این «واژه» غیرقانونی سید را از نام خود حذف کنند. این کنش نشان خواهد داد که آن هموطنان ایرانیان متینی هستند که به ایرانی بودن خویش میبالند و نسب را امری خصوصی میدانند و با داستانسراییهای نظام اهریمنی در اینگونه نسبسازیها موافق نیستند. ایران دارالسیاده نیست!