امسال ۱۱۶ سال از ۱۴ امرداد ۱۲۸۵ که پیروزی انقلاب مشروطه با امضای فرمان توسط مظفرالدین شاه قاجار به تشکیل مجلس شورای ملی و تدوین قانون اساسی مشروطه پیروزی حقوقی خود را به ثبت رساند، میگذرد.
شاعر گرامی محمد جلالی چیمه (م. سحر) کتاب خود با عنوان «درباره شعر مشروطیت ایران» را برای انتشار در اختیار کیهان لندن قرار داده است تا همزمان با سالگردی دیگر از انقلابی مترقی و آزادیخواهانه که راه زندگی ایرانیان را به سوی جهان مدرن و «ایران نوین» در دوران پهلویها گشود، منتشر شود. کیهان لندن این مجموعه را در بخشهای مختلف در اختیار خوانندگان قرار میدهد.
*****
بخش هشتم
در بخشهای پیشین درباره شعر دهخدا سخن گفتیم و از اشعار وی نمونههایی آوردیم.
علی اکبردهخدا در شعرهای طنز آمیز هجایی و نیز در دو سه اثر چاپ شده در روزنامهی «صوراسرافیل» منادی و مبتکر رئالیسم اجتماعی در ایران است.
بعضی از شعرهای نیما مثل «خانواده سرباز» و یکی دو شعر دیگر وی بیتردید از دهخدا تأثیر گرفته است.
دهخدا به ویژه در مقالات خود، منتقد تیزبین و بیرحمی است که جانانه و بحق، پیکرهی نحس و فرتوت استبداد قاجاری و اشرافیت وابسته به خاندان و دربار قاجار را به شلاق میکشد. و در عین حال فریب و ریاکاری وقساوت دکانداران دین را برملا میکند ودر شعر و نثر خویش لحظهای آنها را آرام نمیگذارد.
دهخدا را به درستی میبایست پایهگذار طنزهای اجتماعی و سیاسی و نقد تیز و برنده از وضعیت جامعه ایران در دوران مشروطیت دانست.
نثر طنزآلود و تسخرزن و بیدارکنندهی دهخدا بیشک نگارش مقالات اجتماعی و سیاسی را در ایران دگرگون کرد. از این رو میتوان وی را پایهگذار نثر نو در روزنامهنگاری دوران جدید نیز دانست.
دهخدا با نقدهای طنزآمیز اجتماعی و سیاسی الهامبخش روزنامهنگاران و به ویژه طنزپردازان اجتماعی و سیاسی شد و البته آثار خود او که با «نام چرند و پرند» در روزنامه «صوراسرافیل» منتشر میشد و بعدا به صورت کتاب در اختیار همگان قرار گرفت، همچنان بینظیر و بیرقیب مانده است.
در اینجا بد نیست نمونههای کوتاهی از نثر طنزآلود و تسخرزن او را به یاد آورد. بخشی از یادداشتهای پیوسته او را که به نام «مجمع الامثال» نوشته است میآوریم تا هم شوخطبعی و هم نگاه تیز و دلیرانه او را یادآوری کرده باشیم.
دهخدا در هرکدام از این یادداشتهای کوتاه، ابتدا ضربالمثلی میآورد و سپس با نگاهی نکتهبین و پر طنز و طعن آن را به مسئلهای اجتماعی یا سیاسی عصر و زمانه خود ربط میدهد و بدینگونه نیشتر قلم خود را به دملهای چرکین کهن فرو میبرد و گفتنیها را به زبانی دلنشین با خواننده در میان میگذارد:
– مارگزیده هم از مشروطه میترسد هم از استبداد!
– پس چی باشد؟
-هرچیزی که خدا خیر بندههاش را در آن میداند
– تا نباشد چوب تر، حاکم از کجا تعارف (پیشکشی رشوه) خودش را میگیرد؟
– نان را باید به نرخ روز خورد، یعنی مشروطه شد مشروطه بشو، استبداد شد، استبداد. با هیچکدامشان که شیر نخوردی؟ [یعنی برادر و خواهر نیستی]
– بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد، موقوفات را آقا میخورد ، مسجد میماند بیحصیر، بیچراغ، بیخادم، به امان خدا.
– عیسی به دین خود اما موسایی را هرجا دیدی آنقدر بزن تو سرش که چشماش بیاد کف دستش.
– یک مرید خر عقیدهاش این است که مرحوم بابا و مرحوم استاد، شپششان هرکدام یه لپه بود [البته این روزها رسم است که بگویند شپششان ژن خوب داشت!]
– آب که از سر گذشت، میخواهد تغییر طعم، لون و رایحه داده باشد، میخواهد نداده باشد. کُر که هست غسل آدم درست است.
– دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما چکار داریم که بکاریم دیگران بخورند؟ چشمشان کور، آنها هم که بعد از ما بیایند یک کاسبی برای خودشان پیش بگیرند. رمال بشند، جنگیر بشند، درویش بشند، جامزن بشند، افسونگر بشند، لوطی غلامحسین بشند، دعانویس بشند، قاری بشند، حجرهفروش بشند، شرخر بشند، لولهنگدار مسجد بشند، عَلَمباز بشند، تعزیهگردان بشند، کاسه کوزهدار بشند، قوچباز بشند، سِهرهباز بشند، کَرّکباز بشند، مشت و مالچی بشند، بقچهکش حمام بشند، راپرتچی قنسولخانهها بشند، هیچکدام نمیخواهند بشند، برند بادکوبه همشهری بشند. شاعر میفرماید: فرزند، بنده است خدارا، غمش مخور/ تو کیستی که به ز خدا بندهپروری؟ [البته این شغلها که استاد صد سال پیش ردیف کرده در این سالها خیلی شغلهای نان و آبداری شده. چنانکه میدانید متخصصان اینگونه مشاغل در دوران فلاکتی که ما در آن هستیم به کمتر از وکالت و وزارت و مدیریت ادارات و بنیادها قانع نیستند.]
– گر به دولت برسی هف هشت تا زن نگیری مردی. حالا که الحمدالله تومنت به تومنت نمیرسد.
البته این نکتهیابیها بر مبنای ضربالمثل بیشتر از اینها هستند و فقط برای نمونه معدودی نقل شد.
خواندن نمونههایی از مثنویهای طنزآلود و بسیار محکم دهخدا که یادآور سنایی در کتاب «حدیقه الحقیقه» یا «کارنامه بلخ» است و البته پر طعن و طنزتر و نیشدارتر از مثنویهای سنایی است، بیمناسبت نیست زیرا هم شوخطبعی و دردشناسی و خرافهستیزی دهخدا را بیان میکنند و هم زبان مستحکم و پرمایه او را که حاکی از تسلط بی چون و چرا و بیمنازع و بیرقیب او بر زبان و ادبیات وفرهنگ و فولکلور فارسی است به نمایش میگذارد.
اول از همه این دو بیت که قساوت و بیرحمی حاکی از بلاهت ملایان و مفتیان و طلاب قشری و متعصب را در طول تاریخ ایران وصف میکند:
نیک دانی که این ز حق دوران
وز می عُجب و کِبر مخموران
کف چو از خون ِ بیگـُنه شویند
سپس «این سگ چه کرده بُد؟» گویند!
مثنوی معروف «انشالله گربه است» به موضوع وجدان نزد آدمیان میپردازد و چگونگی تعبیر و تفسیر و درک هر فردی را از معنای وجدان بازگو میکند و نشان میدهد که چگونه منافع شخصی و آزمندی و خودخواهیهای هریک از افراد معناکننده وجدان در نزد او هستند:
بارها گفتهام به شیخ ایو
یک کرت کج نشین و راست بگو
کانچه را نام کردهای وجدان
چیست جز بادِ کرده در انبان؟
نیک بنگر بدو که بی کم و بیش
چون هریسه ست و آبدیده سریش [میگوید آنچه اسمش را وجدان گذاشتهای سریش آبدیده یعنی وارفته است]
چون کشی، ریش احمق است دراز
ور رها شد، درازیاش به دو قاز
شیر بر غُرم [بز کوهی] چون برد دندان
هیچ دانی چه گویدش وجدان؟
گوید ای شاه دد هماره بزی
نوش خور، نوش و شادواره بزی
زانکه زین غُرم گول [احمق] اشتردل [ترسو]
چون کنی طعمه، ای شه عادل،
عمل هضم در [در عمل هضم] به معدۀ شاه [شیر]
شیر سازی کند ازین روباه
[وجدان شیر به شیر میگوید این روباه را اگربخوری گوشت او ضمن عمل هضم تبدیل خواهد شد به شیری که شما باشید]
زن جولا [رسنتاب] چو برکشد [از خانه بیرون بکشد] بکتاش [بزرگ ایل فرمانده سپاهی]
باز وجدان بدو زند شاباش
گویدش کاین نگار جانانه
اندر آن تنگ و تار، ویرانه
نه خورش داشتی، نه جامۀ گرم
شوی نیز از رخش ببردی شرم [شوهرش هم آبروش را برده بود]
هردو رستند از این جوانمردی [بکتاش عمل ناجوانمردانهاش را جوانمردی میداند]
این یک از درد [زن] و آن ز بیدردی [جولا شوهر زن]
آری این اوستا به هر نیرنگ
ز یکی خُم برآورد ده رنگ
زرد ازو جوی و زعفرانی بین
سرخ ازو خواه و ارغوانی بین
دهدت زین خُم، ار کند آهنگ
نیز بالاتر از سیاهی رنگ
گر به فضل قدیم صورت خویش
داد ایزد بر آدم از این بیش
این به سیرت عدیل [مانند] دیو رجیم
صورت خود دهد به ربّ کریم
محکمی را چو او کند تأویل
پیل از پشّه سازد، از پشه پیل
تا بدانجا که: گفت رهزن کرد
«گر نمیکشتمش، نه خود میمرد؟»
…
شیخ ابو در جواب من هربار
بعدِ چندین اعوذ و استغفار
گوید اینها نه کار وجدان است
نفس اماره عامل آنست
پس دوصد نقش برشمارد او
نام هریک جدا گذارد او
به یقینی تمام و هیچ شکی
از تو سازد هزاربیشگکی [هزاربیشه صندوقچهای دو طبقه که مسافران خردهریزهاشان را در آن مینهادهاند]
در پایان بخش هشتم، این دو قطعه کوتاه برای وطن و سپس بخشی از یک قصیده که نه در روزگار مبارزات مشروطهخواهی بلکه در دورانی دیگر سروده و مردم ایران را به حمایت از دکتر محمد مصدق و دفاع از جنبش ملی شدن نفت برانگیخته است.
وطن
هنوزم ز خردی به خاطر درست
که در لانۀ ماکیان برده دست
به منقارم آنسان به سختی گزید
که اشکم چو خون از رگ آن دم جهید
پدر خنده بر گریهام زد که هان!
وطنداری آموز از ماکیان!
اینهم بخشی از قصیدهای که اتفاقا در این روزها و این سالها برای ما ایرانیان بسیار آموزنده و پر معناست. این شعر نشان از آن دارد که دهخدای بزرگ همان شور میهندوستی را که هنگام جوانی در سر داشت و به سائقه آن کارهای سترگی را که در روزنامه «صوراسرافیل» در زمینه شعر و نثر به انجام رسانده بود تا پایان زندگی پربار خود و تا آخرین روزهای دوران سالخوردگی خود حفظ کرده بوده است.
چنانکه میدانیم دهخدا چند دهه و تا پایان عمر کمر به تدوین لغتنامه بست و دائرۀ المعارف بیسابقه و بیمانندی در زمینه لغت و فرهنگ و ادب و تاریخ ایرانیان برجای گذاشت.
او فردوسیوار در گوشه کتابخانه و پشت کرسی کار خود جانانه برای ایران و زبان فارسی کوشید تا این یگانه تیر ستون وحدت ملی وهویت فرهنگی ایرانیان از گزند حوادث گوناگون که متأسفانه در سالهای اخیر شاهد انواع گوناگون آنها هستیم، مصون بماند.
مردم آزاده
مطلع این قصیده یادآور شعر مشهور مولاناست که گفت: «ای قوم به حج رفته کجایید کجایید / معشوق همینجاست بیایید بیایید»
با هم بخوانیم که در این روزگاران سیاه بسیار پرمعنا و سخن دل و اندیشه آزادگان مهجور ایران است.
ای مردم آزاده کجایید کجایید
آزادگی افسرد، بیایید بیایید
در قصه و تاریخ چو آزاده بخوانید
مقصود از آزاده شمائید شمائید
چون گرد شود قوتتان طَودِ [کوه] عظیمید
گسترد چو بال و پرتان، فرّ همایید
بی شُبهه شما روشنیِ چشمِ جهانید
در چشمۀ خورشید شما نور و ضیایید
با چارهگری و خرد خویش به هر درد
بر مشرق رنجور دوایید و شفایید
در تودهای از مردم، یک تن ز شمایان
اندر خرد و فطنت [هوشیاری] انگشتنمایید
بسیار مفاخر پدرانتان و شماراست
کوشید که یک لخت بر آنان بفزایید
مانا که به یک زاویه از خانه حریقیست
هین جنبشی از خویش که از اهل سرایید
این روبهکان تا طمع از مُلک ببُرّند
یکبار دگر پنجهی شیری بنمایید
بس عقده گشودید به اعصار و کنون هم
این بسته گشایید که بس عقدهگشایید
دست این جوانمرد فرهنگ و ادب و اخلاق و سیاست پس از گذشت یک قرن، همچنان بوسیدنیست.
[ادامه دارد]
[بخش یک] [بخش دو] [بخش سه] [بخش چهار] [بخش پنج] [بخش شش] [بخش هفت] [بخش هشت] [بخش نه] [بخش ده] [بخش یازده] [بخش دوازده و پایانی]