امیرهوشنگ ابتهاج شاعر و غزلسرای معاصر ایران بامداد چهارشنبه ۱۹ امرداد ۱۴۰۱ در سن ۹۴ سالگی در آلمان درگذشت.
امیرهوشنگ ابتهاج با نام هنری «ه.ا. سایه» شاعر و پژوهشگر بیش از هفت دهه در حوزه شعر و ادبیات فارسی فعالیت میکرده و پیش از انقلاب ۵۷ مسئول موسیقی رادیو ایران و سرپرست برنامه معروف «گلها» بود. او چند مجموعه شعر و همچنین چند تألیف دارد و تصحیحی نیز بر دیوان اشعار حافظ با عنوان «حافظ به سعی سایه» انجام داده است.
علت درگذشت هوشنگ ابتهاج که مدتها بیمار بود، گذشته از کهولت، از سوی خانواده او اعلام نشده است. او تیرماه امسال به دلیل نارسایی کلیه چند روز در بیمارستان بستری بود.
یلدا ابتهاج فرزند هوشنگ ابتهاج بامداد امروز چهارشنبه ۱۹ مردادماه ۱۴۰۱ در صفحهی اینستاگرام خود از درگذشتِ این شاعر نامدار خبر داد.
یلدا ابتهاج با انتشار تصویری از پدرش نوشت: ««بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید درین خانه غریبید، غریبانه بگردید. سایه ما با هفتهزارسالگان سربهسر شد.»
امیر هوشنگ ابتهاج در سال ۱۳۰۶ خورشیدی در شهر رشت متولد شد و در میانهی دوره دبیرستان برای ادامه تحصیل به تهران رفت. او فرزند میرزا آقاخان ابتهاج و فاطمه رفعت و تنها پسر یک خانواده ۴ فرزندی بود. پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان معروف پورسینا در این شهر بود.
هوشنگ ابتهاج در ۲۲ سالگی در سال ۱۳۲۸ خورشیدی نخستین مجموعه اشعارش با عنوان «نخستین نغمهها» را در رشت منتشر کرد. «سراب» دومین دفتر شعر هوشنگ ابتهاج در سال ۱۳۳۰ در تهران منتشر شد. «سیاه مشق»، «شبگیر» و «زمین» سه مجموعه اشعار دیگر ابتهاج بودند که در فاصله سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۴ منتشر شدند. «چند برگ از یلدا» حدود یک دهه بعد در سال ۱۳۴۴ منتشر شد.
در سال ۱۳۵۲ سایه مجموعه دیگری از غزلیات خود را با نام «سیاه مشق دو» منتشر کرد و کتاب شعر بعدی او سه سال پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ به نام «یادگار خون سرو» در سال ۱۳۶۰ و «سیاه مشق سه» در سال ۱۳۶۴ انتشار یافت.
هوشنگ ابتهاج همچنین در سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ شمسی مسئول بخش موسیقی رادیو ملی ایران و سرپرست برنامه معروف «گلها» بود.
هوشنگ ابتهاج به همراه چند نفر از شاعران و نویسندگان عضو کانون نویسندگان در جریان اختلافاتی که در نخستین سالهای پس از انقلاب در این کانون شکل گرفت از آن اخراج شد. وی مدتی پس از اخراج از کانون نویسندگان به همراه جمعی از شاعران و نویسندگان از جمله محمود اعتمادزاده (بهآذین)، سیاوش کسرایی و فریدون تنکابنی که همگی از طرفداران و یا اعضای حزب توده بودند، «شورای نویسندگان و هنرمندان ایران» را تأسیس کردند.
هوشنگ ابتهاج در حوزه سیاسی افکار چپگرا و «تودهای» داشت و پیش از انقلاب۵۷ مانند بسیاری دیگر از همفرانشیز که به کار و زندگی عادی از جمله در نهادهای دولتی و مؤسساتی مانند رادیو و تلویزیون اشتغال داشتند، وی نیز به کار در رادیو دولتی ایران مشغول بود. اما پس از انقلابی که حزب توده به شکل تمامعیار از آن دفاع میکرد، همزمان با قلع و قمع این حزب توسط جمهوری اسلامی، در سال ۱۳۶۲ بازداشت شد و یک سال در زندان بسر برد. ابتهاج درباره این دوره از بازداشت خود گفته است که «به مدت ۸۴ روز مرا با چشمبند در راهرو و کنار مستراح نگهداشتند و همانجا روی موزاییک باید میخوابیدم اما بعد از ۸۴ روز مرا به سلولی کوچک منتقل کردند.»
او درباره دوران زندانش گفته «در زندان بودم و با یک هموطن همبند، ترانه «ایران ای سرای امید» از بلندگوی زندان پخش شد، تا که شنیدم زدم زیر گریه! همبندم گفت: چرا گریه میکنی؟ گفتم: شاعر این ترانه منم. گفت: پس تو که این ترانه را سرودی چرا در زندانی؟!»
تصنیف خاطرهانگیز «تو ای پری کجایی» و شعر «دیرست گالیا» از دیگر اشعار خیلی معروف هوشنگ ابتهاج هستند.
هوشنگ ابتهاج در سالهای گذشته ساکن شهر کلن آلمان بود. او درباره مهاجرتش به آلمان در یک مصاحبه گفته بود: «رفتن من اجباری بود. اول یکی از بچههایم رفت آلمان، بعد زنم رفت که بچهام تنها نباشد. بعد بچههای دیگرم رفتند. یک مدتی هم من ممنوعالخروج بودم. بالاخره من هم رفتم.»
او همچنین افزوده بود «البته من خودم مهاجرت نکردم ولی اگر چیزی زندگی شما را تهدید میکند و خطر مرگ برای شما وجود دارد، شما حق دارید که هر نقطه خطرناکی را ترک کنید تا در امان باشید.»
هوشنگ ابتهاج درباره اینکه آیا در آلمان هم شعر میسراید گفته بود: «بله. این ویروسی است که از تن آدم نمیرود. ترسم این است که در آن دنیا هم دچار شعر گفتن شوم. شعر گفتن ایران و آلمان و ژاپن ندارد. گاهی چیزهایی به کله شما میآید و شما یاد گرفتهاید، که آنچه حس میکنید، بگویید. گاهی کمتر و گاهی بیشتر.»
در سالهای گذشته بسیاری از غزلها و سرودههای ه. ا. سایه در میان بخشی از جوانان مورد استقبال قرار گرفت. این غزل از معروفترین آنهاست:
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن، هنرِ گامِ زمان است
تو رهرو دیرینهی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که برآسود، زمینش بخورَد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چلهی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابهفشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچهی ایام، دل آدمیان است
دل بر گذر قافلهی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس بادِ بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه، تو فریاد من امروز شنیدی
دردیست درین سینه که همزاد جهان است
از داد و وِداد آنهمه گفتند و نکردند
یارب، چه قدر فاصلهی دست و زبان است
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم، افشردنِ جان است
از راه مرو سایه، که آن گوهر مقصود
گنجیست که اندر قدمِ راهروان است