امسال ۱۱۶ سال از ۱۴ امرداد ۱۲۸۵ که پیروزی انقلاب مشروطه با امضای فرمان توسط مظفرالدین شاه قاجار به تشکیل مجلس شورای ملی و تدوین قانون اساسی مشروطه پیروزی حقوقی خود را به ثبت رساند، میگذرد.
شاعر گرامی محمد جلالی چیمه (م. سحر) کتاب خود با عنوان «درباره شعر مشروطیت ایران» را برای انتشار در اختیار کیهان لندن قرار داده است تا همزمان با سالگردی دیگر از انقلابی مترقی و آزادیخواهانه که راه زندگی ایرانیان را به سوی جهان مدرن و «ایران نوین» در دوران پهلویها گشود، منتشر شود. کیهان لندن این مجموعه را در بخشهای مختلف در اختیار خوانندگان قرار میدهد.
*****
بخش یازدهم
ابوالقاسم لاهوتی
ابوالقاسم الهامی یا لاهوتی یا الهامی زاده کرمانشاه زندگانی پر ماجرا و توفانی را از سر گذرانده است.
جوانی لاهوتی در ایران، اما قسمت بیشتر عمر او در غربت و دور از وطن گذشته و قسمت اعظم کارنامه شعری و تلاشهای سیاسی و فرهنگی او در روسیه شوروی و به ویژه در تاجیکستان سپری شده است
در جوانی پیش از آنکه وارد شغل نظامیگری شود گرایشی به تصوف و درویشی داشته و اشعار صوفیانه نیز سروده اما بعدهابا تغزل و شعر عاشقانه و وطنی در روزنامههایی چون «حبل المتین» چاپ کلکته و «ایران نوین» به نام «احمد الهام» انتشار میداده است.
ظاهرا در لباس نظامی دو بار دست به شورش زده و تحت تعقیب قرار گرفته و ناگزیر به ترک وطن شده است. نخستین بار به استانبول رفته و پس از بازگشتی که به وساطت میسر شده به تبریز آمده و در آنجا نیز در مقام فرمانده نیروهای امنیه دست به قیام زده و اینبار ناگزیر شده در سفری بیبازگشت به روسیه شوروی بگریزد و از این پس همه ذوق و توانایی ادبی و دانش شعری خود را در خدمت انقلاب شوروی که در آن سالها غالب کوشندگان فرهنگی و ادبی و سیاسی را مجذوب مرام بلشویکها کرده بود به کار اندازد. این قسمت از کوششهای شعری لاهوتی بیرون از حوزه شعر مشروطیت قابل بررسی است. آنچه در اینجا برای ما حائز اهمیت است ، نقش و جایگاه لاهوتی در ادبیات مشروطه قبل از دوران مهاجرت وی به شوروی است.
او در تغزل و شعر عاشقانه و در بیان احساسات و عواطف میهنی یا رنج درونی خود به عنوان شاعری در زمانهی پر آشوب بسیار ورزیده و توانا بود و زبان و احساس و ذوق تغزلی خود را همچون فرخی یزدی و عارف قزوینی به آرمانهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی مشروطیت اهدا میکرد.
او نیزچون عارف از وطن و از مهر به ایران سخن میگفت و چون فرخی از رنجبر و کارگر و دهقان و طبقات زحمتکش یاد میکرد و بیعدالتی اجتماعی و فقر ویرانگر و ستمگری و کهنسال جامعه اشرافیتسالار و سنتی ایران را زیر ضربات کلام حقطلب خود به مبارزه میطلبید.
این ابیات را هنگامی که جوان بود در سال ۱۹۱۷ برابر با ۱۲۹۵ خورشیدی در کرمانشاه سرود:
با آنکه در شریعت خوبان حجاب نیست
یار مرا برای چه شرم از نقاب نیست؟
در بین شیخ و شحنه جز از بهر ناحساب
دهقان به هیچ چیز در ایوان حساب نیست
شه مست و شحنه راهزن و شیخ رشوهخوار
دیگر که مدعیست که ایران خراب نیست؟
تبلیغ کس به خرج توانگر نمیرود
ما دیدهایم و چاره بجز انقلاب نیست
دهقان ز غصه جان دهد و خان ز پول او
جز در خیال عیش و قمار و شراب نیست
لاهوتی ار جهان همه خصمت شود چه غم
وجدان پاک را قلق و اضطراب نیست
فرخی نخست غزلهای سنتی میسرود. غزل او نیز چون عارف و فرخی شکل و رنگ سیاسی و اجتماعی و وطنی گرفت و به شعر مبارز و مدافع عدالت اجتماعی گرایید.
ابوالقاسم لاهوتی به عنوان یکی از کوشندگان برجستهی تحولات ایران در آن دوران، شاعریست که با قریحهی سرشار، زبان تغزلی، عواطف ظریف و حساسیت هنری قابل توجه، شعر را به چشم وسیلهای مینگریست که میباید در خدمت اهداف و آرمانهای سیاسی و اجتماعی قرار گیرد. برای وی مبارزه و پیکار دردرجهی اول اهمیت قرار داشت:
مبارزه شرف و کار افتخار من است
نجات فعله و محو ستم شعار من است
دمی شدم ز اسارت رها که دانستم
رها کننده من دستِ نامدار من است
چو نیست تیغ به دستم، کنون به دفع ستم
قلم به کار برم، شاعری نه کار من است
روم به کارگــَه اکنون، بس است شعر امروز
نــُه است ساعت و زحمت در انتظار من است
پیش از این از اهمیت کوششهای نوجویانهی او در زمینهی فرم سخن گفتیم. او روش تازه دیگری در پیش گرفت که بسیار مهم و نتیجهبخش بود و حاصل ابتکار او را میتوان طلیعه یا دستکم الهامبخش شیوهای دانست که نیما یوشیج (علی اسفندیاری) نماینده آن شد.
شعر «سنگر خونین» که درواقع ترجمه یا اقتباسی است از یکی از اشعار ویکتور هوگو که در سال ۱۹۲۳ فرخی در مسکو سروده نشان میدهد که وی پیش از نیما یوشیج دست به تجربه شکستن تساوی طولی مصرعها زده و در واقع وزن آزاد عروضی را که بعدها اوزان نیمایی نام گرفتند ابداع کرده است.
وی در این شعر هم در طرز قافیهبندی و هم در شیوه تداوم مصرعهای بلند و کوتاه به شکلی که وزن عروضی در هم نریزد پیشگام و الهامبخش نیمایوشیج است.
او شکل نمایشی و گفتگو و نیز عبارتبندی به شکل گفتار میان پرانتز را که نیما هم به کار بسته و پیروان او ادامه دادهاند در این شعر به کار برده است.
سنگر خونین
رزمآوران سنگر خونین شدند اسیر
با کودکی دلیر
به سن دوازده.
– آنجا بُدی تو هم؟
– بله!
با این دلاوران.
– پس ما کنیم جسم تو را هم نشان به تیر
تا آنکه نوبت تو رسد، منتظر بمان!
یک صف بلند شد همه لول تفنگها
آتش جرقه زد
تنِ همسنگرانِ او
غلتان فتاد بر سر خاشاک و سنگها.
– « اذنم بده به خانه روم تا کنم وداع
با مادر عزیز» – (به سلطان فوج گفت)
الساعه خواهم آمد.
گل
– عجب حقهای زدی!
محکوم کیستی اگر اصلاً نیامدی؟
خواهی ز چنگ ما بگریزی به حرف مفت!
– «سلطان نه.» – (داد پاسخ او، کودک شجاع)
– «خانهات کجاست؟»
– «پهلوی آن چشمه، این طرف.»
و تا آخر…
میبینید که شعر دقیقا به لحاظ اوزان و بیان روایی و گفتگو میان دو فرد و به لحاظ شکستن مصرعها، درست در نقطهای که خللی به وزن عروضی (یعنی همان عروض نیمایی) نرسد ،همان شیوه است که نیما سالها برای پروردن و قوام دادن آن کوشید و مهدی اخوان ثالث بسیار روشمندانه آنرا توضیح داد و تبیین کرد.
اصولا لاهوتی در اشکال گوناگون شعری رایج در زمانه خود تلاش فراوانی کرده و ای بسا برخی از سرودههای هجایی یا وزن آزاد او در شوروی متأثر از شاعران انقلابی روسیه در آن دوران بوده است
وی در اوزان هجایی هم سروده است و یکی از آنها شعریست بلند در تشویق دهقانان پنبهکار با این مطلع:
ای پنبه جان بیا به دامن من
تو میشوی پیراهن تن من
لاهوتی در برخی شعرهایش مثل سیداشرف گیلانی به «هوپ هوپ نامه» میرزا علی اکبر صابر هم نظری داشته است. شعر معروف «بالام لای» یادآور سبک میرزا علی اکبر صابر ناشر روزنامه «ملا نصرالدین» و مدافع انقلاب مشروطیت ایران در قفقاز است:
آمد سحر و موسم کار است بالام لای
خواب ِ تو دگر باعث ِ عار است بالام لای
لای لای بالالای لای
لای لای بالا لای لای
ننگ است که مردم همه در کار و تو در خواب
اقبال وطن بسته به کار است بالام لای
و تا آخر…
گفتیم که اشعار تغزلی لاهوتی از عواطف میهنی و نیز از اندوه غربت و دوری از یار و دیار سرشارست:
در غم آشیانه پیر شدم
باقی از هستیام همان نامیست
مردم از غصه این چه ایامیست
من که از این حیات سیر شدم
گفتم ارچند نیست بال و پرم
نتوانم سوی چمن بپرم
چنگ و منقار و سینه هست و سرم
خزخزان تا به باغ میگذرم
چمن آمد ز دور در نظرم
قوتام ده زانو و کمرم
لانهای دید چشمهای ترم
چون رسیدم کباب شد جگرم
دیدم این نیست آشیان، دامیست
آه من باز هم اسیر شدم
این شعر در سال ۱۹۱۳ در خانقین سروده شده است. لاهوتی در غزل پر احساس و لطیف دیگری میسراید:
فقط سوز دلم را در جهان پروانه میداند
غمم را، بلبلی کاواره شد از لانه میداند
نگریم چون ز غیرت، غیر میسوزد به حال من
ننالم چون ز غم، یارم مرا بیگانه میداند
به امیدی نشستم شکوۀ خود را به دل گفتم
همی خندد به من، اینهم مرا دیوانه میداند
به جان او، که دردش را هم از جان دوستتر دارم
ولی میمیرم از این غم، که داند یا نمیداند؟
نمیداند کسی کاندر سر زلفش چه خونها شد
ولیکن مو به مو، این داستان را شانه میداند
تو آگه نیستی کاندر سر زلفش چه خونها شد
ولیکن مو به مو این داستان را شانه میداند
بود دین و وطن در دست دارا آلت ثروت
ستمکش رنجبر، این دامها را دانه میداند
سخن از کفر و دین دیگر مگو در پیش لاهوتی
که او این قصهها را سر به سر افسانه میداند
در شعر دیگری سوز دل شاعر از رنج آوارگی و شکوه از فراق وطن و خویش و پیوند است:
هرآنکه دربدرم کرد از آشیانۀ خویش
خدا کند که شود دربدر ز خانۀ خویش
دلم ز صحبت بیگانگان به جان آمد
روم به دیده کشم خاک آستانۀ خویش
من آن کبوتر سختم که در وطنخواهی
بهشت را نستانم بجای لانۀ خویش
مرا ز دام تو آگاهی است ای صیاد
تو ابلهانه فریبم مده به دانۀ خویش
زهی سیاست حسنت که در گرفتن دل
برای جنگ کند صلح را بهانۀ خویش
ز شستِ ناز تو هر ناوکی رها گردید
ندید جز دل من قابل نشانۀ خویش
مرا به کار سیاست چه کار ای لیدر
که دلخوشم به خیالات عاشقانۀ خویش
این هم چند بیتی از یک غزل دیگر ابوالقاسم لاهوتی:
بلبل از کنج قفس تا نظر افتد به منش
درد من داند و نالد به فراق وطنش
جان به قربان شهیدی که پس از کشته شدن
غسلش از خون بود و گرد غریبی کفنش
روز مرگش سزد ار جشن ولادت گیرند
هر جانان بسر آید دم جان باختنش
لاهوتی نیز چون دیگر شاعران همرزم خود در عصر مشروطیت برای رهایی زنان از اسارت حجاب تحمیلی اعصار کهن شعرهای آگاه کننده و تأثیرگذار میسرود:
زین بیش این نقاب سیه را به رو مکن
ما را میان جامعه بیآبرو مکن
شرمآور این بود که تو در پردهای هنوز
جانا ز باز کردن رو، هیچ رو مکن (رو مگردان)
محبوب مردمان تویی ای مه، ترا که گفت
در جمع مردمان مرو و گفتگو مکن
تو سادهای و شیخ، بداخلاق و حیلهگر
هیچ اعتنا به گفتهی این زشتخو مکن
این شعر در استانبول در سال ۱۹۱۸ سروده شد. لاهوتی همین آواز را در غزل دیگری خطاب به زنان ایران سر میدهد. شعری که در سال ۱۹۲۰ در استانبول سرود:
بردار پرده ای صنم ماهروی من
کز روی تو زیاد شود آبروی من
هرجا که گفتگو ز نقاب تو میشود
خندد رقیب و گریه بگیرد گلوی من
خواهم میان جامعه آزاد بینمت
جز این به جان تو نبود آرزوی من
بخت سیه مرا ز تو آنقدر دور کرد
تا آنکه شد سفید چو روی تو موی من
لاهوتیا چه شد که به یک دم اثر نکرد
با آنکه شد زمانه پر از های و هوی من
این شاعر ایراندوست پر احساس که گرفتار غم غربت و رنج دوری از دیار شد هرگز با تحجر و خشکاندیشی مذهبی به ویژه با نهادی که همواره سرکوبگر اندیشه و علتالعلل واپسماندگی فکری و فرهنگی جامعه ما بوده و سروری اجتماعی و رونق معاش خود را در گرو ناآگاهی و تحمیق مردم از طریق اسارت وجدان جمعی آنان میدانسته است سر آشتی نداشت.
او واپسگرایی و عدم رشد فکری جامعه و در نتیجه فقر و استثمار مردم فرودست را حاصل همدستی و همکاسگی اشرافیت زورگو و تاراجگر که به وسیله سلطان مستبد نمایندگی میشد میدانست همراه با ملایانی که همواره دعاگوی حاکمان ظلالله بوده و در پناه قدرت استبدادی به تحمیق مردم و تداوم وضع موجود یاری میرساندهاند.
من و آنزمان که کشان کشان
به یتیمهای ستمکشان
شه و شیخ را بدهم نشان
که ستمگران شما هلا
به غیر از آنکه در آن روزگار یار ندارم
شکایت دگری من ز روزگار ندارم
قرارداد تو با غیر را به قتل محبان
از آن دمی که شنیدم دگر قرار ندارم
به مرگ دوست که با خندههای طعنۀ دشمن
به زندگانی خود هیچ افتخار ندارم
مرا عدوی جهانگیر از چه بیم دهد چون
در این فراخ جهان جای یک مزار ندارم
نمیروم به در شاه و شیخ و شحنه و مرشد
امید عافیت از صنف مفتخوار ندارم
حدیث جنت و دوزخ برو به شیخ بیان کن
که من به قصۀ موهوم هیچ کار ندارم
عجب مدار که سَر داد و سِرّ نداد به دشمن
جز آن صفات ز لاهوتی انتظار ندارم
لاهوتی شاعری میهنپرست شجاع، عدالتطلب، آزادیخواه و آرزومند پیشرفت و توسعه فکری و فرهنگی و اجتماعی در ایران بود. اوضاع نابسامان روزگار به او اجازه نداد که در وطن خود بماند و پیگیر در مسیر آرمانهای ارجمندی که برای کشور خود داشت بسراید. او به شووروی که در آن سالهای اوج انقلاب اکتبر امیدواری مردمان عدالتخواه جهان را برمیانگیخت گریخت. اما در آن سرزمین غربت نیز لحظهای از یاد موطن خود غافل نبود و دمی نبود که رنج درون خود و دوری خویش از وطن را سرودی نکند و به قول و غزل نسپارد.
با این حال لاهوتی در همان سرزمین غریب شوراها همچون سیاوش شاهنامه سیاوشگرد خود را در تاجیکستان یافت و به خدمت فرهنگ و ادب و زبان پارسی کمر بست و این عنصر شکوهمند را که میراث تاریخی و تمدنی مردم رنجدیده آن سامان یعنی در تاجیکستان و نیز در سمرقند و بخارا بود از بیم نابودی کامل رهانید. او امروز برای مردم تاجیکستان بسیار ارجمند و گرامیست و همان مقامی را دارد که دهخدا و بهار و فروغی در ایران دارند. او به گوهر ایرانی بود و در آنسوی مرزهای سیاسی ایران نیز به گوهر ایرانی ماند.
[ادامه دارد]
[بخش یک] [بخش دو] [بخش سه] [بخش چهار] [بخش پنج] [بخش شش] [بخش هفت] [بخش هشت] [بخش نه] [بخش ده] [بخش یازده] [بخش دوازده و پایانی]