احمد تاجالدینی- تاریخ را برای بهتر فهمیدن و سادهتر کردن مطالعه به دورههایی تقسیم میکنند. دورهبندی تاریخ سبب میگردد که تسلسل رخدادها تاریخی بهتر در حافظه بماند و تحول رویدادها در درازای زمان قابل پیگیری گردد.
با دورهبندی تاریخ چشماندازهای گستردهتری ایجاد میگردد و از آن طریق میتوان به چارچوبهای تفسیری دست یافت تا علتهای بروز رویدادها را روشنتر سازد. برای فهم تاریخ رجوع به نص منابع تاریخی کافی نیست. یافتن و شناخت نیروهای کنشگر و هدایتکننده در پشت رویدادها مانند عامل زور، مناسبات حقوقی، شکل اعمال قدرت، نُرمهای فرهنگی نیز ضرورت دارد. تاریخهایی که درباره ایران نوشته مبتنی بر دورهبندی تاریخ ایران نیست. تاریخ ایران را در یک تقسیم بندی عمومی به تاریخ پیش از اسلام و تاریخ پس از اسلام تقسیم میکنند و رویدادها را در ذیل این تقسیمبندی میآورند.
سقوط دولت باستانی ایران و آغاز ورود اسلام به ایران رخداد بسیار مهمی است که میتواند بیانگر تغییرات ژرفی در تاریخ ایرانزمین باشد، اما تقسیم تاریخ ایران بر مبنای آن به ناروشنیهای زیادی دامن زده است. این ناروشنی از آن جهت مشکلزاست که محتوای تحولات و تغییرات را در سایهی مفاهیم دینی قرار میدهد که خود قابل تعریف و تحدید نیستند و بنا به شرایط متحول و دگرگون میگردند. اینکه واقعهای تاریخی مبنایی برای گاهشماری گردد مانند تاریخ تولد مسیح در میان مسیحیان و یا تاریخ مهاجرت محمد از مکه به مدینه در میان مسلمانان، مبنایی برای تقسیم تاریخ ایجاد نمیکند. در دوران جدید در راستای علمگرایی تاریخ را از جهت تحولات در فن و تکنولوژی یا تحولات اقتصادی و تولیدی و یا تحولات فرهنگی تقسیمبندی میکنند. تقسیمبندی معمول و معروفتر تقسیم فرهنگی است که در آن تاریخ به دو دوره بزرگ ماقبل تاریخ و دوره تاریخی تقسیم میشود. دوره تاریخی نیز به نوبه خود به دوره باستان، دوران سدههای میانه (قرون وسطا) و دوران جدید تقسیم میگردد. آغاز و پایان این دورهها در سرزمینهای مختلف میتواند متفاوت باشد. مثلا در دورانی که سرزمینهای جنوب اروپا و میانرودان دوران تاریخی سپری میکردند، سرزمینهای شمال اروپا در دوران ماقبل تاریخ خود بودند. بنا بر این تقسیمبندی، دوران سدههای میانه ایرانزمین با سقوط تیسفون و قرار گرفتن ایرانزمین در مدار قدرت خلافت عربی آغاز و پس از ۹۰۰ سال با استقرار دولت صفوی پایان مییابد. دوره سدههای میانه ایران دورهای است که در میان دوره باستان و دوران جدید قرار میگیرد و به این سبب به آن دوره سدههای میانه ایران گوییم. در سدههای میانه شاخصها و عوامل مهمی از تاریخ باستانی ایران دستخوش تغییرات بزرگ گردید. زبان، خط، دین، افتصاد، بافت اجتماعی و ترکیب جمعیتی و استقلال سیاسی تحت تاثیر تحولات سدههای میانه قرار گرفت. با استقرار دولت صفوی و احیای استقلال، دوران جدید ایران آغاز میگردد که خود به دو زیردوره تقسیم میشود: نخست دوره تحکیم دولت ملی است که به شیوه استبدادی انجام شد و دوم: دوره مشروطیت و دمکراتیک شدن هرم قدرت است که تا انقلاب اسلامی ادامه داشت. با انقلاب اسلامی هرم قدرت و مناسبات فرهنگی به سدههای میانه بازگشت کرده است.
تاریخنگاری سنتی
تاریخپژوهی سنتی بیشتر به نقش فرد و عاملهای انسانی تاکید میورزد. در این تاریخنگاریها و تاریخپژوهیها، تاریخ به صحنه نمایش بزرگی شبیه میگردد که در هر دورهای کسانی میآیند، تقشی میآفرینند، آثاری از خود باقی میگذارند و از صحنه خارج میشوند، و آنگاه نوبت به دیگرانی میرسد تا بیایند و بازی را در صحنه تاریخ ادامه دهند.
متفکران از سدههای دور متوجه نیروها و یا عاملهای تاثیرگذار بیرون از اراده فرد در تاریخ شده بودند، و از آنها با نامهایی چون سرنوشت و تقدیر یاد میکردند، بدون آنکه بتوانند ماهیت این عاملهای محسوس اما ناپیدا را روشن سازند. به این جهت رویدادهای بزرگ تاریخ اغلب منتسب به قدرتهای اسرارآمیز و یا ارادههای فراطبیعی میگردید.
در سدههای میانه نظریههای مبتنی بر «تغییرناپذیری»، اصلی طبیعی و «تغییر» امری استثنایی شمرده میشد. به این سبب وقوع حادثههای بزرگ تاریخی که اصل ثبات و تغییرناپذیری را نقض میکرد، به تقدیر یا سرنوشت مرتبط میگردید. تاریخ سدههای میانه تاریخ ثبات عالم و آدم بود و خوب و بد حوادث نیز به خلق و خوی و منش آدمیان نسبت داده میشد. تاریخنگار نیز وظیفهای جز بیان خطی رویداها نداشت و در آنجا که با گسلهای بزرگ در گردش تاریخ روبرو میشد و از فهم علت عاجز میبود، انگشت حیرت به دندان میگزید و پای سرنوشت و تقدیر را به میان میآورد و به تعبیر سعدی «هرچه گویی چاره دانم کرد، جز تقدیر را».
علمگرایی در تاریخنگاری یا تاریخنگاری مدرن
در دو سده گذشته پژوهشهای تاریخی نیز در مسیر علمگرایی به حرکت در آمد و نقش ارادههای اسرارآمیز در رویدادها و کنشهای تاریخ کنار گذاشته شد و نقش فرد در تاریخ اهمیت اولیه را از دست داد. پژوهش تاریخ متکی بر وارسی اسناد و مدارک گردید. در مسیر علمگرایی در تاریخ است که نظریههای مختلفی نیز درباره تاریخ مطرح گردید.
مارکس و انگلس کوشیدند تا تحولات تاریخی و رویدادها را با طرح نظریه ساختاری توضیح دهند. بنا بر نظر آنها تاریخ بنا بر قانونمندیهای جبری به حرکت در میآید، و انسانها مقهور و مجبور به سرنوشتی هستند که این قانونمندی بر آنها اعمال میکند. این سرنوشت تاریخی ربطی به دنیاهای اسرارآمیز ندارد و منشاء آن صرفا مناسبات اقتصادی است. مطابق این نظریه نقش فرد در رویدادها در حد یک معلول و نقشی است که ساختار اقتصادی به او محول کرده است.
در مقام تعدیل نظریه ساختاری مارکس نظریه دیگری مطرح گردید که در آن تاریخ را نتیجه بازی مشترک یا هماوایی عاملهای متعددی چون عامل فرهنگی، عامل اجتماعی و اقتصادی معرفی میکرد (skole Annales- مکتب انال). بنیانگذاران این مکتب ِ فرانسوی لوسیان فبور و مارک بلک Marc Bloch و Lucien Febvre بر آن بودند که تاریخنگاری نمیتواند بنیادش تنها بر نقشآفرینی فرد و یا یک عامل متکی باشد و بیشتر بر تاریخ سیاسی تاکید میکردند و به این جهت خواستار ارتباط بیشتر تاریخ با علوم اجتماعی بودند. این نظریه نیز به تدریج اهمیتاش را از دست داده است.
با موج نخستین جهانگرایی (گلوبالیزاسیون) در ربع پایانی سده ۱۹ که منجر به جنگ جهانی اول گردید، و بیثباتی بیست ساله پس از آن که به جنگ دوم جهانی انجامید، جنبشهای آزادیبخش ملی اوج گرفتند، و ایدئولوژیهای ناسیونالیستی و انترناسیونالیستی را در تقابل با گسترش جهانگرایی عرضه کردند. در سالهای پس از جنگ اول و دوم جهانی تاریخنگاری از نگاه ناسیونالیستی مورد توجه قرار گرفت و احساس ملی ملاک تاریخنگاری در بسیاری از کشورها و به ویژه در سرزمینهای زیر سلطه گردید. پس از جنگ دوم جهانی و تاسیس سازمان ملل متحد، بسیاری از جنبشهای آزادیبخش به پیروزی دست یافتند و تعداد کشورهای مستقل دنیا افزایش چشمگیر یافت. با وجود این تقابل با جهانگرایی پایان نیافت و زیر نام مبارزات ضدامپریالیستی، رو در روییها با جهانگرایی ادامه یافت. تاریخنگاری در این سالها به شدت تحت تاثیر نظریههای ضد امپریالیستی ( اعم از ناسیونالیستی و اترناسیونالیستی) قرار گرفت. تاریخنگاریها در کشور ما نیز از این تاثیرات برکنار نماند. در میان این تاریخنگاریها، تاریخنگاری دو تاریخنگار استثناست: یکی احمد کسروی و دیگری فریدون آدمیت. این دو تاریخنگار در منبعشناسی، نقد منابع و فهم عاملهای سیاسی، حقوقی و فرهنگی در پس تحولات تاریخی مهارت فوقالعاده دارند. در این تاریخنگاریها دفاع از حقوق ملت با اندیشه آزادی پیوند دارد و نقد سیاستهای ضد استعماری به ضدیت با غرب نمیانجامد. این نوع تاریخنگاریها تداوم اندیشه آزادی دوران جدید و مشروطیت ایران است که ریشه در ناسیونالیسم دمکراتیک دارد. از این دو استثتا و معدود تاریخنگاران دیگر بگذریم، مجموعه بزرگی از تاریخنگاریهای هفتاد سال اخیر ایران متاثر از مجموعهای نظریههای سیاسی درهم آمیخته از انترناسیونالیسم چپگرا و ناسیونالیسم محافظهکار و درونگرای افراطی است.
یک دهه پس از استقرار دولت اسلامی در ایران اردوگاه کمونیسم سقوط کرد و جهان دوقطبی از هم پاشید. وضعیت جدید ژئوپلیتیک جهان بر نگرش تاریخنگاران ایرانی موثر واقع شد. در شرایط جدید، آلیاژی از ناسیونالیسم محافظهکار و اندیششههای ضد امپریالیستی چپگرا به وجود آمد. این امتزاج محتوای تاریخنگاری سنتی را با ادبیاتی جدید عرضه میکند که در آن استقلال در غربستیزی تعریف میشود و در نهایت در برابر اندیشه آزادی قرار میگیرد. اینگونه نگاه به تاریخ با دو نوع بستهبندی اسلامی و سکولار عرضه میگردد تا خوانندگان و شنوندگان را در حصار انزوای ایدئولوژیک دولت اسلامی سرگردان کند. اینگونه تاریخنویسیها و تاریخگوییهای شفاهی مکمل سیاستهای دولتی گردیده که ایران را در حصاری ایدئولوژیک به بند کشیده و کشور را به انزوایی مرگبار دچار کرده است.
تاثیرگذاری نظریههای سیاسی درونگرا و ضد آزادی بر تاریخنگاریهای ایران امروز به حدی است که این پرسش را به ذهن میآورد که آیا تاریخ واقعا علم است یا یک قطبنمای سیاسی و ایدئولوژیک؟!
تاریخ به عنوان علم، خود را در چارچوب نظریههای وِیژه محدود نمیکند و قلم تاریخنگار بنا به نیاز بازار فروش به حرکت در نمیآید . تاریخنگار بجای پیروی از نظریههای نفرتآفرین از استانداردهای عام و جهانشمول پیروی میکند. این استانداردهای عام در تاریخنگاری عبارتند از:
۱- دانش منبعشناسی کتبی، شفاهی، باستانشناسی، معماری، هنرهای مختلف.
۲- توانایی نقد منابع.
نقد منابع نیز دو استوانه یا راهنمای اصلی دارد:
نخست: نگاه بیوقفه به آزادی انسان
دوم: پیگیری نگاه ضد تبعیض در راستای حقوق جهانشمول انسان.
به کار گرفتن این دو عامل در نقد منابع تاریخی، موجب میگردد تا آگاهی عمومی در رقابت برای آزادی بیشتر و حقوق جهانشمول مستعد گردد. این شیوه نگاه به تاریخ ظرفیتهای بزرگ ملی را در یک رقابت مسالمتآمیز با جهان بیرون تقویت میکند و تاریخ را از چنگال تنگنظریهای منزوی کننده و خشونتزا رها میسازد.
در دوران ما تاریخنگاران با برخورداری از تکنولوژی دیجیتال تواناییشان در دسترسی به منابع و منبعشناسی قابل قیاس با گذشته نیست. افزایش توانایی منبعشناسی، اهمیت نقد منابع را هزارچندان کرده است. تسلط بر منبعشناسی الزاما به معنای افزایش توانایی نقد منابع نیست. توانایی نقد منابع علاوه بر دانش تاریخ نیازمند شناخت از نظریههای سیاسی، حقوق و اخلاق است. تفاوت تاریخنگاریها عموما در توانمندی است که تاریخنگار در نقد منابع از خود نشان میدهد.
در هفتاد سال گذشته به ویژه در سالهای پس از انقلاب اسلامی با وضعیت ناهنجاری در تاریخنویسی روبرو هستیم که در آن توانمندی تاریخنگاران در نقد منابع اندک و آلودگی ایدئولوژیک آنها بسیار بوده است. با پیش زمینهای که این نوع تاریخنگاریها در جامعه ایجاد کردهاند، علل غربستیزی دولت اسلامی و ضدیت آن با آزادی بهتر قابل درک میگردد.