شهرام امیرپور سرچشمه- ایران قرن بیست و یکم کشوری است با سه برابر وسعت فرانسه، پنج برابر وسعت انگلستان و هفت برابر وسعت ایتالیا با تنوع فرهنگی بسیار غنی و صاحب زبانها و گویشهای متعددی که همگی در گروه زبانهای ایرانی جای دارند، با جغرافیایی بسیار متفاوت با سایر نقاط جهان که صاحب دو رشته کوه بسیار طویل البرز و زاگرس است که همچون مارهای محافظ گنج به دور ایران حلقه زدهاند. با تمام این ویژگیها نباید از یاد برد که در این سرزمین، هزاران سال است مردمانی زیست میکنند که صاحب بسیار عادات و رسوم خوب و بد هستند و دست روزگار و حوادث تاریخی ناگوار و آب و هوای بسیار متنوع و جغرافیای بیهمتا از آنها انسانهایی ساخته است که همواره برای زندگی تلاش میکنند.
مونتسکیو اندیشمند فرانسوی در کتاب «نامههای ایرانی» گفته که ایرانیان رنجبرترین مردمان جهان هستند؛ چرا که زحمت تحصیل روزی از دل خاک برای مردم این آب و خاک در آن هوای بسیار خشک، سخت و جانفرساست. در نجد ایران مردم دو ویژگی بارز داشتهاند که هزاران هزار بار آن را در اشعار و کتابهای ادبی و تاریخی از سالها پیش بروز دادهاند و آن جستجوی شادی، آرامش و نشاط و سرزندهداری در زندگی است و دیگری بیان غم که در روح ملت ایران زدوده نشدنی مینماید. شادیطلبی یکی از بزرگترین ویژگیها و خصوصیتهای برجستهی ایرانیان از زمانهای بسیار دور است و برگزاری جشنهای متعدد و رقص و پایکوبی بزرگترین ثمره آن بوده است. حوادث تاریخی ناگوار، بیان درد و غم را در ایرانیان تقویت کرده، بطوری که حتا حافظ بیهمتا هم در بیان درد و کسب شادی گاهی در یک بیت دچار کشمکش بسیار شدیدی است.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم
در جامعهای که بسیار ناآرامیها در جریان است، نیاز هنری به شرط سرزندگی مردمان آن غالب میآید و آثار هنری بسیاری خلق میشود. اگر حوادث بقدری باشند که مردم از ریشه کنده شوند، زوال آن ملت پدید میآید و اگر سرزندگی در آنان وجود نداشته باشد، هدفی برای نیاز هنری دیده نمیشود. در تاریخ ایران بعد از حملهی تازیان این هر دو ویژگی در سطحی با یکدیگر قرار گرفتند که ایرانی به هنر پناهنده شود، چرا که دیگر، ایران آن قلعهی نفوذناپذیر نبود که امپراتور روم در برابرش زانو بزند. از این روی ایرانیان به واژه و زبان پناه بردند و جاودانترین آثار هنری را در ادب فارسی به وجود آوردند و بر اندیشهی انسانی در سیر تاریخی جهان بسیار چیزها افزودند.
شادیدوستی و شادخواری و شادنوشی ایرانی جشنهایی چون نوروز و مهرگان و تیرگان و بهمنگان (بهمنجنه) و سده که بیانگر سنتهای کهنسال ایرانیان است را در آنها یادآوری میکند. وجود جشنهای بزرگ ملی یکی از دلایلی است که عظمت تمدن ایران را در مقایسه با تمدنهای دیگر نشان میدهد و کمتر ملتی را میتوان در تاریخ سراغ داشت که مانند ایرانیان جشنهای بسیار داشته باشند. جشن نتیجه آسایش و حسن تدبیر در امور اجتماعی و فردی و نتیجهی بزرگ کمال یک تمدن است. برگزاری جشن و شادی و رامش برای مردمان در آرامش ممکن است که همیشه دفع گزند و زیان به همراه داشته است. ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه» گوید که در شب سده ایرانیان دود برمیانگیختهاند، تا دفع مضرت کرده باشند.
حال به ایران امروزی بازگردیم. چهل و سه سال است که از نهضت خمینی تا منبر خامنهای هر روز و هر شب غم و درد را در ایران پرورش دادهاند و روح ایرانی را دوپاره کردهاند. جشن و شادی را نادرست و غمدوستی و درد و عزاداری را درست جلوه دادهاند. از منبر شعار اعدام و رعب و نعرهی وحشت سردادهاند و مردم را به بیراهه و سقوط سوق دادهاند. این مردمی که چندین هزار سال است از گزند مغول و تاتار و عرب و ترک جان به در برده به ورطهی انجام انقلاب دیگری رساندهاند. مگر یک ملت هر چند سال یکبار انقلاب میکند؟ انقلاب بنبست سیاسی و انجماد فکر در حکومت را طلب میکند تا مردم دست بدان بیازند و همینطور که میبینیم امروز آن روز است.
جمهوری اسلامی روح ایرانی را دو شقه کرده است. چهل و سه سال است که وجه شادیخواهی و نوعدوستی او را سرکوب کرده و در مقابل عزاداری و اعدام و شلاق و تحقیر گسترش داده است. این انعکاس قدرتمند نعرههای آزادیخواهی که امروزه در سه واژه «زن، زندگی و آزادی» خلاصه شده است، واکنش و جوابی به همین نادیده گرفتن و سرکوب شادیخواهی و زندگیطلبی ایرانیان است. ایران ملتی نیست که در چند سال پدید آمده باشد. این ملت کهن که صاحب شاهنامه و دیوان حافظ و بوستان سعدی و خمسه نظامی و مثنوی معنوی و رباعیات خیام و صدها کتاب برجسته دیگر است، طی چندین هزار سال سرد و گرم زندگی چشیده تا به امروز رسیدهاند. کسانی که امروز در خیابانها خواهان زندگی و شادی و آزادی هستند، جمهوری اسلامی را دشمن درجه یک تمدن و ملت ایران میدانند. مردمی چون ایرانیان، کسانی نیستند که به راحتی از جان خود بگذرند و در برابر شلیک تفنگهای دژخیمان رژیم اسلامی جان خود را از دست دهند، این کسان چون کبوتران بال و پر شکستهای هستند که هستی خود را در خطر دیدهاند و برای نجات آیندهی ایران و نسلهای آتی خود را فرشتگان محافظ در خط اول نبرد مرگ و زندگی قرار دادهاند تا زمانی که دیر نشده، ایران و ایرانیان آینده را از سقوط و نیستی نجات دهند.
افکار سیاه برادرکشی و موهومپرستی و قتل و غارت و خودکامگی که نهضت خمینی چهل و چند سالی است در ایران به وجود آورده یکی از سیاهترین زمانهای ایران را در طول تاریخ پدید آورده است. مدام از بام تا شام در رادیو و تلویزیون و مدرسه و ادارات، تبلیغات اسلامی و ذکر پیامبر و حکایت مردان خدا راه انداختهاند تا اندیشهی ایرانی را به پندارهای موهوم خودشان نزدیک سازند. من فقط به مقداری از فکر ایرانی در برههای از تاریخ ایران اشاره میکنم که جزو دورهی خردورزی ما ایرانیان محسوب میشود.
«طاهر مقدسی» در خصوص عادت اعتقادی ایرانیان به پیامبران در کتاب «البدء و التاریخ» طبع «کلمان هوار» در جلد اول صفحه ۹ و جلد سوم صفحۀ ۱۴۴ میگوید که ایرانیان منکر نبوت هستند، یعنی خردگرایان و فیلسوفان و خواصّ مردمان به پیامبری اشخاص باور نداشتهاند؛ در زمرهی «اهل تعطیل» (معطّله) باشد که تنها به «توحید» اقرار دارند، چه استدلال کنند که رسول جز بدان چه در عقل و هَم به موجب عقل نبوده باشد.
در خصوص «زکریا رازی» بگوییم که جزو یکی از پدران و بزرگان ما ایرانیان است. «ابنقیّم جوزیّه» در جلد دوم کتاب «اِغاثه اللهفان» صفحۀ ۱۲۵ گوید که «رازی» از هر دینی بدترین چیزهای آن را برگزید، کتاب در ابطال نبوّتها و رسالهای در ابطالِ معاد تألیف کرد، و مذهبی ساخت که از مجموع عقاید زندیقان عالَم ترکیب یافته بود. در کتاب «اعلام النبوه» طبع الصاوی-اعوانی در صفحۀ ۵، زکریا رازی در زمینهی انسانگرایی خود مبتنی بر اصالت عقل گفته است: «هر کس همّت خویش را مصروف به طلب علم و معرفت نماید حتماً بدان فرارس خواهد شد.» و «ابوحاتم اسماعیلی» در برابر این سخن از «رازی» میپرسد که آیا مردمان در عقل و همّت و فطنت برابرند یا نه؟ «رازی» گوید که اگر بکوشند و بدان چه یاریگرشان است بپردازند، در همّتها و عقول برابری یابند.
از حلّاج اگر بخواهیم بگوییم فقط همین بس که شهادت او محکومیت مسخشدگی دین اسلام را اعلام کرد. از این نمونهها هزاران چیز میتوان در تاریخ ایران یافت و نوشت و درباره آنها بحث و جدل کرد. اما جمهوری اسلامی روزگار را چنان به مردم سخت کرده که فکر نان شب مجال اندیشهی دیگری از ایرانیان برده است. سرچشمههای سعادت و خوشبختیای در زندگی وجود دارد که هر کسی را فهم رسیدن به آن نیست و آنهایی که به آن میرسند بسیار متعجّب هستند که چرا عدهای چون اربابان ستم در ایران چنین زندگی را بر همنوعان خود تلخ کردهاند.
در چشمان زیبای زنان ایرانی اگر ژرف شوید و به دقت نگاه کنید، چنان یأس و حسرت و حرمان و دردی مییابید که نظیرش در چشمان زنان هیچ قوم دیگری که از ایرانیان کمتر زیست داشتهاند دیده نمیشود. این سایهی حلقوی سیاه که در این چشمها قرار دارد یادگار زنانی چون «گردآفرید» است که هزاران سال است در این آب و خاک عیاریّت ایرانی خود را حفظ کرده است. چه نوع انسانهایی میتوانند صاحبان این چشمها را از زندگی محروم سازند؟ آیا این دژخیمان که امروز در حال به خاک و خون کشیدن زنان و مردان ایران هستند به درستی صاحب فکر و اندیشۀ ایرانی هستند؟ به هر حال تاریخ حساب پسگیرندهی بیرحمی است و فرجام این دژخیمان جز زبالهدان تاریخ نخواهد بود.
ما ایرانیان همیشه اهل زیبایی و شادی بودهایم. افکار پوسیده و متحجّر و پلید و عقبمانده دوای درد ایران نیست. دیگر سخن از «پرتویی از انوار امام زمان»، «دجّال»، «دابه الارض»، « طامه الکبری» و شطح و طامات نیست. امروزه ما بسیار زیاد به خردمندی و آزادی احتیاج داریم. آزادی، آورندهی خرد جمعی است و بدون آن زندگی عادی و دور از اوهام و عقبافتادگی و ابتذال دست پیدا کردنی نیست. امید دارم روزهایی خواهد آمد که درهای حکومت بر پایهی فساد و تباهی و غارت و دزدی و تبعید مخالفان عقیدتی نخواهد چرخید و بیایمانی و انحطاط و سستی اخلاق بر حاکمان کشور غلبه نخواهد داشت؛ روزگاری خواهد آمد که اداره کنندگان کشور اعتقادی ندارند که مردم برای زحمت کشیدن و فرمان بردن و خزانهی حاکمان انباشتن خلق شدهاند؛ روزهایی خواهد آمد که محتشمترین، فرزانهترین و یگانهترین افراد کشور، این آب و خاک را اداره میکنند و ایشان کسانی نیستند که همچون امروز از تسمه گردهی مردم فقیر بکشند و گرانی روزافزون به آنان تحمیل کنند؛ امید دارم کسانی خواهند آمد که ایران را سزاوار نام، تاریخ، فرهنگ و جایگاه آن اداره خواهند کرد؛ با همین آرزو است که همه ما هر روزه نفس میکشیم، میکوشیم و با ایمانی استوار در برابر بیخردان امروزی ایران میایستیم تا ایران عزیز به جایگاه حقیقی خود برسد و مانند نام و آوازهی ماندگارش با سربلندی روزهای بالندهی گذشته در دنیا بدرخشد؛ روزهایی که مردم در آسایش و آزادی زندگی بگذرانند. خداوند ایران را بپایاد!
*شهرام امیرپور سرچشمه نویسنده و داستاننویس است که مدتی در روزنامههایی مانند «اعتماد» و «شرق» فصلنامه «نقد و بررسی کتاب تهران» به نوشتن نقد و بررسیهای فرهنگی و ادبی اشتغال داشته است.
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.