یک دختر از تبارِ ترانه.
یک دختر از سرودِ ستاره.
از کوچهباغهای بهاره–
ما را صدا زده ست.
تا از زُلالِ آینه وُ آبها شویم.
وقتی که عاشقانهترین حرفهای ما
از شورِ شاعرانه گذر میکند هنوز
باید به شادمانیِ شبهای بیقرار–
بر بِستر سپیده وُ شبنم، رها شویم.
ما آمدیم
دوست بداریم.
ما آمدیم با تپشِ جانِ عاشقان
تا از دلِ حماسه، غزلها برآوریم.
در روزگارِ آینه وُ سنگ
چیزی که مهربان وُ قشنگست
آغوش آرزوی درخشانِ باغ ماست .
نیکا! دخترم!
در این شبِ بلند
این چشمهای توست که شعرِ چراغ ماست.
زیباست نام تو
پیکِ زمانه گشت، سرانجامِ جام تو.
شورِ شکفتهات
ما را به سوی زمزمهی ماه میکشد.
نیکا!
دریا برای خندهی تو آه… میکشد.