شهرام امیرپور سرچشمه – تقدیم به محسن شکاری، مجیدرضا رهنور، محمدمهدی کرمی و محمد حسینی که هر یک برای خود بیژن شاهنامهای بودند که جان برای ایران جاویدان دادند!
«بیژن» پسر جوان «گیو» و نواده رستم و یکی از بیباکترین، پردلترین، پاکرایترین، تیزچنگترین و سرسختترین سلحشوران و جنگجویان ایران در بخش حماسی شاهنامه در نبردهای ایران و توران است. خون تهور، دلیری، بیباکی، نامخواهی، عشق و ایرانپرستی رستم و گودرزیان در رگهایش جریان دارد و در برابر تورانیان و دشمنان ایران یکی از بیپرواترین و گستاخترین گُردان و گندآوران شاهنامه است. «بیژن» دلی به پهناوری آبهای اقیانوسها دارد و سری پرشور از عشق و آزادیخواهی، و دوستدار آب و خاک ایران و دوستان باوفایش است و بندبند تناش از عشق به ایران میجنبد و قلباش برای دفاع از این مرز و بوم میتپد؛ با این حال با تمام وجود عاشق «منیژه» دختر افراسیابْ بزرگترین دشمن ایران میشود و در این راه ذرّهای شک به دل راه نمیدهد. داستان دلدادگی «بیژن و منیژه» خود فصلی جداگانه در شاهنامه است که فردوسی جاودان این اثر حماسی عظیم، این بزرگترین اثر موجودیّت ایرانی را گویا بنا به روایتی با قسمت «بیژن و منیژه» آغاز کرده است. «بیژن» در شاهنامه روح ناآرام، ماجراجو، پرشتاب، مغرور، گریزان و بیباکی دارد که در تصمیمگیری بسیار بیدرنگ و شتابزده عمل میکند و اولین گُردی است که پیش از شروع مبارزات تن به تن در «جنگ یازده رخ» با کسب اجازه از «گودرز»- فرمانده سپاه ایران و پدربزرگ او- به نبرد با «هومان» مهیبترینِ گندآورانِ توران، برادر خُرد «پیران ویسه»، میرود و سر از تنش جدا میکند و بعد «نَستیهن» و «رویین» هر دو پسران «پیران ویسه» را میکشد، تا به تمام انیرانیان بنمایاند که دلیرترین فرزندان جوان ایران برای دفاع از میهن خود بدون هراس به نبرد با سهمناکترین دشمنان این بوم و بر میروند.
اما چرا سخن از «بیژن» به میان است؟ «میلان کوندرا» در جایی میگوید: «ملتها اینگونه تباه شدند، نخست حافظهشان را از آنها دزدیدند، کتابهایشان را تباه کردند و در آخر تیر خلاص را به آنها زدند و تاریخ و فرهنگشان را به سخره گرفتند.» مسئله کاملاً جدی است. وقتی خطری احساس میشود، همگان دست به واکنشی متقابل میزنند. در میان این دریای پرتلاطم و آشفتگی پر هرج و مرج که کشتی شکسته ایران در درازنای خونفشانی در حرکت است، آیندهْ غیرقابل پیشبینی شده و امید است که هر ایرانی با سعی و تلاش خود در نگهداری و حفاظت از هستی ایران بکوشد؛ چرا که ایران همیشه به فرزندان خود نیاز دارد؛ به فرزندانی که تا پیش از این در نگهداری و صیانت از او جانفشانی کردهاند و در هر وجب خاک ایران پیکرهای پاک و نازنینشان آرمیده است. فردوسی بزرگ هم دست به همین کار زد. گذشته درخشان و بینظیر پدرانمان را نباید از یاد برد. کسانی چون «بیژن» فقط یک نام نیستند. ایشان آرزوهای نهان در اعماق وجود مردمان سرزمین ایران در طول هزاران سال هستند. انسانهایی که ایرانیان از باستان تا کنون، آرزوی چون ایشان بودن، چون ایشان زیستن، چون ایشان اندیشیدن و چون ایشان عمل کردن داشتند و آنها را در افسانهها و اسطورههایی اینچنین پرورش داده و زنده نگه داشتهاند. «بیژن» نماینده طبقهای از جوانان پرشور ایران است که هم اهل رزم است و هم اهل بزم؛ هم در میدان جنگ بر سطوتِ صد لشکر شمشیر زن میتازد و هم عاشق دختر بزرگترین دشمن سرزمین، تبار و مردم خود میشود و با تمام وجود برای دست یافتن به «منیژه»، عشق زندگی خود، در کاخ پادشاه دشمنِ ایرانْ گستاخانه سخن میراند و یک تنه هزار مبارز و جنگجو میطلبد و تمام خطرات را به دل میخرد و دست بسته ولی عاشقپیشه، تورانیان را به هیچ میگیرد. گذشته از ایرج، فریدون، منوچهر، رستم، سهراب، سیاوش و اسفندیار، باید به زندگی و اندیشه کسانی چون سام، زال، کَشواد، فریبرز، طوس، گُسْتَهَم، گودرز، گیو، بهرام، فرهاد، گُرگین، شیدْوَش، فرامرز، زواره، رُهّام، قارَن، اَشْکَش، خَرّاد، میلاد، گُردآفرید، بانو گُشَسپ، بَرزین، زَنْگَه شاوران، شاپور، گُرازَه، ریوْنیز، زَراسپ، زَریر، بُرته، «نَستور» و «فُرود» پی برد. این گردان و سلحشوران و تیزچنگان، این عاشقان ایران، این دلاوران که نهیب غرّانشان دل دشمنان ایران را به لرزه درمیآورد، آرزوهای نهان مردم ایران، در کنه ذات، اعماق وجود، در آنجا که قلب میتپد، در آنجا که هستی و وجود انسانی تاپ تاپ میکند، در طی سالهای بسیار متمادی بودهاند که ما را با گذشته باستانی خود پیوند دادهاند؛ سالیانی که دشمنان ایران در این خاکْ تاخت و تاز میکردند و بوم و برْ به نیستی و نابودی میکشاندند، مردم ایران ذرّه ذرّه خاطره ایشان را زنده نگه داشتند و یاد آنان را همچون یاد فرزندان خود در دل پرورده و حفظ کردند و به نسل بعد انتقال دادند. اینان ذات سرافراز و ریشه سربلندِ درونیِ وجودِ انسانی ما ایرانیان هستند. فردوسی بزرگ در شاهنامه -که نزدیک به پنجاه هزار تا شصت و یک هزار بیت بر اساس نسخههای مختلف دارد- کمی بیش از هزار و دویست بار نام ایران ذکر کرده است، که این خود یادآور معنای والایی برای این حماسه بزرگ ما ایرانیان است. جهان فردوسی در شاهنامه بیهمتا است. «نولدکه» در کتاب «حماسه ملی ایران» میگوید که شاهنامه کتابی است که هیچ ملّتی نظیر آن ندارد.
«بیژن» دلیر، جوان پرشور پهنه حماسی شاهنامه، نماد جوانان دورههای تاریخ ایران است که یکه تاز کارزارهای نور و روشنایی علیه تاریکی بودهاند؛ جوانانی که نام و نشانی از آنها باقی نمانده است و در نبردهای سهمگین برای دفاع از ایران جان سپردهاند. خصلت و ماهیّت این جوانان در «بیژن» تجلی یافته است؛ بیژنی که شمشیر زنِ تیز چنگِ غوطهور در موجهای خشم و کین، پیشرونده در دریای بیانتهای خون و خونخواهی، نهیب زنان با تیغ برّان دادخواهی، همچون گرگ زوزهکش شبهای ظلمانی در ژرفای وحشت و ترس به دنبال دست اندازان به خاک ایران، با دلی آکنده از مهر این بوم و بر است و هیچ لحظهای از رویارویی با آنان دوری نمیکند. آری، «بیژن» نماد جوانان عاشقپیشه و جان بر کف ایرانزمین است؛ نماد جوانان بیباکِ جسورِ خوش بر و رویی که عاشق شهیر دخترانی چون منیژه میشوند. او بخشنده حسادت «گرگین» در خصوص اسارتش در توران است که ایران را جاودانْجاویدِ کیهان میداند و جان بر کف برای سرافرازی و سروری ایران عزیز دست به تلاشی نیست که نیازد.
بیژن تنها پسر «گیو» و «بانو گُشَسپ» دخت رستم است. از مادر به رستم دستان نژاد دارد و از پدر به «گودرز کشواد» و رزم و بزم را از هر دو این بزرگان ایران آموخته است. «بانو گشسپ» دختر زیبا و جنگجوی رستم است که زندگی او تا پیوندش با «گیو» ماجرای منظومه «بانوگشسپ نامه» است. زایش «بیژن» در این منظومه چنین است:
یکی بچهای زاد چون شیر نر
ز بیژن بکوشد نام هنر
به مردی و زورش بسی آزمود
به شهنامه او داستانها نمود
همّت، غیرت، تیزچنگی، عاشقپیشگی و بزم «بیژن» نامآوران ایران را به تحسین وامیدارد. در برابر دشمنان ایران هیچ ترسی به دل راه نمیدهد و حتا به بزرگانی چون «فریبرز» پسر «کیکاوس» و برادر «سیاوش» و عموی «کیخسرو» که در نخستین لشکرکشی ایران به توران برای خونخواهی سیاوش از میدان نبرد و قلبگاه سپاه ایران با درفش کیانی میگریزد، بیاحترامی میکند و در رخدادی باورنکردنی و تکرار نشدنی پس از آنکه «فریبرز» از دادن درفش کاویانی به او امتناع میکند، شمشیر کشیده و چوبه درفش را در دستان این شاهزاده ایرانی دو نیم کرده و آن قسمت که درفش کاویانی به آن متصل بوده و همچنین مایه دلیری و جاودانی و امید سربازان ایران است، به رزمگاه میبرد، تا سربازان ایرانْ آبرومندانه در برابر تورانیان، تا آخرین لحظه شکست، بجنگند و مغرور و سرفراز، شکست باشرافتی داشته باشند. «بیژن» نماد جوانان ایرانیایست که در بزنگاههای تاریخی، ایران را از سقوط در سیاهی و نکبت نجات دادهاند؛ ظهور او با سلطنت کیخسرو یکی است و ناپدید شدن او با عروج آن شاه باخرد، آن پیغمبر شاهنامه، آن دادگر بزرگ همزمان میشود. در اسطوره چنین است که شخصیتهای جاودان، پاکدل، عاشقپیشه، مهربان، میهندوست، گستاخ، پردل، بیباک، متهور و پاکاندیشه نباید به طور معمولی در زمانهای ناهموار، زندگی کرده و ترک دنیا کنند. «بیژن» در سایه کیخسرو به شخصیتی چنین مهیب و دلیر تبدیل میگردد که در نبرد «هماون» فرماندهی میمنه سپاه ایران را به عهده میگیرد و اولین گُرد نبرد پایانی ایران و توران میشود. گیو به او عشق میورزد و لحظهای از یاد او غافل نیست و بند بند تنش از گستاخیها، شتابها و قبول انجام مأموریتهای مهیبِ «بیژن» به لرزه میافتد که مبادا او را از دست بدهد. هر لحظه نفس کشیدن «بیژن» در راه ایران است و در این اعتقاد چنان پرصلابت و جدی و عبوس و بیحوصله است که پس از حضور «هومان» در میان سپاه ایران برای مبارز طلبیدن، پیش از جنگ «یازده رخ»، نزد پدر میرود و از پدربزرگ خود «گودرز» با گستاخی یاد میکند و با هیبت و غرور به آنها یادآور میشود که چطور گُردی از تورانیان جرأت کرده به میان لشکر ایرانیان آمده و حریف بطلبد و سپهسالار ایران «گودرز» اجازه نبرد با او را به کسی ندهد؟ در ضمیر پاک «بیژن»، کوچکترین بیاحترامی به ایران و ایرانیان باید با شدیدترین واکنشهای متقابل مواجه شود و دشمن ولو از تو نیرومندتر باشد، باید با او مقابله کرد و چنین است که «هومان» تورانی را شکست میدهد. فرّ و شکوه و سرسختی و وقار و هیبت «بیژن» نخستین بار در شاهنامه چنین است:
درفشی پرستار پیکر چو ماه
تنش لعل و جعد از حریر سیاه
ورا بیژن گیو راند همی
که خون بآسمان برچکاند همی
نخستین بار نام «بیژن» در دفتر دوم شاهنامه ذکر میشود. «گودرز» در خوابی دیده است که فقط «گیو» میتواند به توران برود و «کیخسرو» فرزند «سیاوش» را بیابد و به ایران باز گرداند. «گیو» پیش از آغاز مأموریت خطیر خود به پدر یادآورد میشود که «بیژن» که کودکی بیش نیست را تا بازآمدن او از هر گزندی نگهدارد. اما نخستین بار که «بیژن» همچون دلیر جنگجویی در شاهنامه مشاهده میشود، روزی است که کیخسرو پادشاهی خود را آغاز کرده و دادگری و برابری و آبادانی و آزادگی در ایران برجستهتر از هر زمانی شده است که در نگاه ایرانیان، یادآور دوران کورش بزرگ هخامنشی است.
همچنین نخستین سخن گفتن و سری در میان بزرگان درآوردنِ «بیژن» در شاهنامه در همین مهمانی کیخسرو برای انجام تمهیدات حمله به توران است. کیخسرو در این ضیافت پنج خواسته از ایرانیان دارد که انجام سه تای نخست را «بیژن» به عهده میگیرد. نخست شکست دادن «پلاشان» سپهسالار افراسیاب است که بسان یک اژدها نیرومند است.
سبک بیژن گیو برپای جست
میان کشتن اژدها را ببست
دوم شکست «تژاو» و فرستادن تاج روی سر او نزد کیخسرو که این تاج در گذشته متعلق به ایرانیان بوده است. «تژاو» داماد «افراسیاب»، مرزبان توران، جنگجویی قدرتمند و از نژاد ایرانیان است که پس از ازدواج با دختر «افراسیاب» و نشان دادن لیاقت و شایستگی خود، از جانب شاه توران صاحب هدایا و عنوانهای حکومتی تورانی شده است.
همان بیژن گیو برجست باز
کجا بود در جنگ چنگش دراز
پرستنده و هدیهها برگرفت
ازو مانده بد انجمن در شگفت
سوم «اسپنوی» پرستنده و خدمتگزار زیبارویی است که در ارگ «پلاشان» زندگی میکند و باید سالم و بدون هر گزندی به کیخسرو تحول داده شود. شاهنامه دوران سرافرازی ما ایرانیان را حکایت میکند و به ما یادآوری میکند که خوی و منش ما چگونه بوده است. ما ایرانیان حتا به دشمنان خود نیز احترام میگذاشتهایم و از خصایص خوب آنها به نیکی یاد میکردهایم.
نخستین رویارویی سپاهیان ایران و توران و تسخیر دژ مرزی تورانیان در «کاسه رود» است. «گیو» با قسمتی از سپاه ایران، شمشیر از نیام برکشیده تا به مصاف دشمن ایران رود، ولی «بیژن» انجام این کار را برای کیخسرو به جان خریده و خلعتی زیبا از پادشاه آسمانی ایران دریافت کرده است. «گیو» به او یادآور میشود که نباید با شتاب به نبرد با «پلاشان» برود، ولی بیژنِ آزاده را هراسی از هیچ نیست و ترس در ضمیر او هیچگاه وجود نداشته است؛ او غایت خود را در مصاف با دشمنان ایران میداند. البته هسته زندگی «بیژن» را سه چیز تشکیل میدهد: نخست نبرد با دشمنان ایران، دوم عشقورزی به «منیژه» و سوم دوستی با جوانانی چون گستهم. «بیژن» حتا به «گرگین» که به او حسد ورزیده و او را به کام مرگ فرستاده است، کینه نمیورزد و او را میبخشد. از سوی دیگر زمانی که «گستهم» در پایان جنگ نهایی ایران و توران زخم خورده و خونین و مالان در حال جان دادن است، دوست باوفایش «بیژن» است که به دنبال او میرود و نجاتش میدهد. ارزش دوستی فقط در خوشیها نیست، در این لحظات است که دوستانِ بینهایت نزدیک، عشق به یکدیگر را بروز میدهند. در نهایت «بیژن» زره سیاوش را از «گیو» طلب میکند و آن را پوشیده و گره بر گره میبندد و نیزه به دست به مصاف «پلاشان» پرخاشخر میرود. احساس پدری «گیو» به «بیژن» بسیار نیرومند و ژرف است. او تنها فرزند «گیو» از «بانو گشسپ» است و لحظهای نیست که از او غافل شود.
به بیژن چنین گفت گیو دلیر
که مشتاب در جنگ آن نرّه شیر
نباید که با او بتابی بجنگ
کنی روز بر من بدین رزم تنگ
پلاشان چو شیر است در مرغزار
جز از مرد جنگی نجوید شکار
بدو گفت بیژن مرا زین سخن
بپیش جهاندار ننگی مکن
سلیح سیاوش مرا ده بجنگ
پس آنگه ببینی شکار پلنگ
بدو داد گیو دلیر آن زره
همی بست بیژن گره بر گره
یکی باره تیزتگ برنشست
به هامون خرامیده نیزه بدست
بیژن سوار بر اسب، نیزه به دست، فارغ از هر هراس و افزون از نیروی گسترانیدن پاکی و روشنایی و اهورایی با سم ستور چابک خود میخواهد فرمایش پیغمبر شاهنامه را بجا آورد؛ و چنین به جنگ «پلاشان» میرود و اگر چه او چون شیری دلیر، نبرد میکند، ولی سرنوشت او به گونهای رقم خورده است که مهرههای کمر او با ضربت گرز «بیژن» از هم گسسته و سر و اسب و مغفر و جوشنش برای کیخسرو فرستاده میشود. سپاه ایران مرز «کاسه رود» را به آتش میکشد و به سوی «گروگرد» حرکت میکند، ولی یک هفته در میان راه در تنگه صعبالعبور مرزی گیر میافتند و روز هشتم با برافتادن کولاک و برف سنگین به «گروگرد» میرسند.
در «گروگرد» نبرد «بیژن» با «تژاو» به گونهای دیگر است. «تژاو»، مرزبان ایران و توران، داماد «افراسیاب» است و نژادش به ایرانیان میرسد و از نگاه ایرانیان خدمت دشمنان بجا میآورد. «گیو» وقتی قسمتی از لشکر ایرانیان را به سوی توران میراند و با او روبرو میشود، دهان به مذمّتش میگشاید که چگونه شده که یک ایرانی به چاکری و نوکری تورانیان تن در داده و روبروی جنگاوران ایران ایستاده است. این گناهی نیست که از سوی «گیو» و «بیژن» و گودرزیان بخشوده شود. از نگاه کیخسرو که شکست «تژاو» را در مجلس سران و بزرگان ایران خواستاری کرده، دو امر نادرست در او پدید آمده است: نخست اینکه او در خدمت نیروی اهریمنی که «افراسیاب» نماینده آن است، قرار دارد و دوم اینکه او از نژاد ایرانیان و آزادگان است که کمر به خدمت تورانیان بسته و مقابل جنگجویان و گردان ایران ایستاده است. در ابتدا «گیو» به او پیشنهاد میکند که از جبهه توران خارج شود و برای پوزش نزد «طوس» – فرمانده سپاه ایران- برود تا گناه او بخشوده شود، ولی «تژاو» این پیشنهاد را رد میکند و «بیژن» که هیچگاه در کاری درنگ نکرده است به پدر میگوید که چرا با او بیهوده سخن میراند. لحظاتی بعد «بیژن» جنگ را شروع میکند.
«تژاو» همان اول کار میفهمد که در مقابلش سلحشور تیزجنگی قرار دارد که سرنوشت و قدرت بدنی و نیروی جوانی و بخت یار اوست و صلاح کار را در این میبیند که از میدان جنگ به سوی دژ فرار کند، ولی اندکی بعد دژ هم سقوط میکند. «بیژن» با یک ضربه نیزه، زره «تژاو» را بند بند میکند و در هنگام فرار تاج سر او را میرباید تا خواسته کیخسرو را به جا آورده باشد. در هنگام فرار «تژاو» که «اسنپوی» را در بیرون از دژ بر پشت اسب خود قرار داده، پیاده میکند تا بتواند با چابکی بیشتری از چنگال بیژن بگریزد. عاقبت بیژن «پلاشان» را میکشد و «اسنپوی» را همراه خود از میان کارزار بازمیگرداند تا او را نزد کیخسرو بفرستد. تمام امر کیخسرو را در «کاسه رود» و «گروگرد» توسط «بیژن» انجام شده است.
قبل از رسیدن به «گروگرد» سپاه ایران یک هفته در برف زمینگیر میشود و به نظر میآید این بَدروزی، سزای کشتن «فرود» توسط ایرانیان است. پیش از شروع جنگ با تورانیان، «طوس»- بر خلاف دستور کیخسرو- امر میکند که لشکر ایران به جای بیابان از «کلات» سمت توران حرکت کند. «فرود» به همراه مادر خود «جریره»- دختر «پیران ویسه»- در آنجا زندگی میکند. با بیخردیهای «طوس»، داماد او «ریونیز»[۱] و پسرش «زراسپ» توسط «فرود» کشته میشوند. آخر کار «بیژن» پس از مرگ اسب خود و بر خلاف آداب و رسوم، پیاده به نبرد «فرود» میرود و در ادامه نبرد ضربه محکمی به سر و ترگ «فرود» وارد میسازد که او از آن جان میسپرد.
«فرود» در هنگام مردن، «بیژن» را مقصر در مرگ خود میداند. این را باید در نظر داشت که «بیژن» پس از دیدن کشته شدن سلحشورانی چون«ریونیز» و «زراسپ» و با تیر هدف قرار گرفتن اسب «طوس» و «گیو» کمر به نبرد «فرود» میبندد. درست است که «فرود» پسر سیاوش و برادر ناتنی کیخسرو است، ولی مرگ این دو گُرد، گناهی نابخشودنی در نظر بیژن است و همینطور تیری که به اسب پدر او «گیو» اصابت کرد ممکن بود جان گیو را بگیرد. مرگ «فرود» یکی از غمانگیزترین تراژدیهای شاهنامه است که بیشک «طوس» از خاندان نوذریان که ادعای پادشاهی داشته، مسبب این بیخردی و ضایعه بزرگ و نابخشودنی است. هر کس این داستان خواند، با دلی خونین به طوس بیخرد تاخت. شر دیگری که از مرگ «فرود» نصیب سپاه ایران میشود، این است که در «گروگرد» سپهسالار سپاه ایران «طوس» دستور به عیش و نوش میدهد و ایرانسپاه به ناگاه توسط «پیرانویسه» مورد شبیخون قرار میگیرد و کشتگان زیادی به جای میماند و بعد کیخسرو، «طوس» را فرامیخواند و «فریبرز» برادر سیاوش، سپهسالاری سپاه ایران را به عهده میگیرد. «فریبرز» برای یک ماه با «پیرانویسه» به توافق میرسد که صلح اختیار کنند، و بعد از این مدت عاقبت جنگ در «لاون» رخ میدهد.
«فریبرز» در جنگ «لاون» یا جنگ «پَشَن» درفش کاویانی در دست، قلبگاه سپاه را عهدهدار میگردد. «اَشکش» فرماندهی میسره سپاه و «گیو» فرمانده میمنه سپاه میشود. در ابتدا فیروزی با ایرنیان است و نهصد تن از جنگجویان خاندان «پیرانویسه» میمیرند. ولی به ناگهان «لهّاک» و «فرشیدورد»- دو تن از پسران پیرانویسه- به همراه «هومان»- برادر پیران ویسه- بر میمنه سپاه ایران تیرباران میگیرند و یورش بزرگی را شروع میکنند. «گیو» ناتوان از دفع این حمله با دلیری نبرد را ادامه میدهد. «هومان» در ولوله جنگ، «فرشیدورد» را برای هجوم به قلبگاه سپاه ایران تهییج میکند. لحظهای بعد با یورش سپاه توران به قلبگاه، «فریبرز» با اختر کاویانی از میدان جنگ میگریزد. «گودرز کشواد» در میمنه سپاه با ناپدید شدن درفش کاویانی و فرار «فریبرز» هراسی به دل راه میدهد و میخواهد عنان به عقب نشینی از رزمگاه بگرداند، اما «گیو» با نعره و غرش چکاچاک شمشیر و ضربات سهمناک گرز گاوسار خود، پدر را از این کار برحذر میدارد. «گیو» چنین میگوید:
نپیچم از آنجایگه سر زجنگ
نیآریم بر خاک کشواد ننگ
زدانا نشنیدی تو این داستان
که بر گوید از گفته باستان
که گر دو برادر نهد پشت پشت
تن کوه را خاک ماند بمشت
تو هستی و هفتاد جنگی پسر
زدوده بسی پیل و شیران نر
بخنجر دل دشمنان بشکنیم
وگر کوه باشد زبن بر کنیم
چو گودرز بشنید گفتار گیو
بدید آن سر و ترگ خویشان نیو
پشیمان شد از دانش و رای خویش
بیفشرد بر جایگه پای خویش
«بیژن» در میان غوغای جنگ و تیربارانهای متعدد در حال نبرد است. بسیار آشنایان و دوستانش در حال جان باختن هستند، و در کنار پدر و پدر بزرگ خود «گودرز» در حال شمشیر زدن با تورانیان است. «گرازه» و «گستهم» و «زنگه شاوران» نیز در کنار «گیو» قرار میگیرند و خاندان گودرز فرار را مایه پستفطرتی میداند و ایستادگی میکند. در میان غوغای کشتن و مردن، «گودرز» به «بیژن» امر میدهد که به سوی «فریبرز» رود و درفش کاویانی را که مایه نیرومندی و روحیه سپاه ایران است به رزمگاه بازگرداند. «بیژن» خود را به «فریبرز» میرساند و او از دادن درفش کاویانی امتناع میکند. جوانی و بیدرنگی و گستاخی «بیژن» در برابر «فریبرز» محسوس است. «بیژن» که در انجام کارِ درستْ ذرّهای درنگ را جایز نمیداند، در مقابل چشم همگان ضربه شمشیری به چوبه درفش کاویانی در دست «فریبرز» میزند و آن را به دست گرفته و به میدان نبرد بازمیگردد. صحنه بازگشت بیژن با «درفش کاویانی»[۲] در جنگ یکی از ماندگارترین لحظات نبردهای ایران و توران در شاهنامه است. تورانیان در میان هیاهوی کشتن و مردن رنگ بنفش درفش کاویانی را میبینند که اهتزاز کنان در دستان «بیژن» به میدان جنگ نزدیک میشود. «هومان» به تورانیان دستور میدهد که به سوی او یورش برند و درفش امید ایرانیان را بربایند تا شکست ایرانیان را با خواری و ذلّت تکمیل کرده باشند. «بیژن» با دیدن آنان کمان به دست تیربارانشان میکند. سرعت و نیروی حرکت او در همه جا زبانزد است و با این برتری است که در نبردهای مختلف به دلیل تجربه و کارآزمایی کم، بزرگترین دشمنان ایران را شکست میدهد. در این میان سربازان سپاه ایران اطراف درفش کاویانی گرد میآیند و نبرد با شدت بیشتری ادامه مییابد. «ریونیز» پسر کیکاوس تاج بر سر در میدان جنگ کشته میشود. تورانیان برای تحقیر ایرانیان به سوی پیکر بیجان او هجوم میآورند تا تاج پسر کیکاوس را تصاحب کنند، ولی در سوی دیگر «بهرام» نیزه به دست این شرم را برنمیتابد تا تاج شاهی از آن آنان شود، و سوار بر اسب به تورانیان میتازاند و به نوک سنان نیزه خود، تاج را میرباید و به سپاه ایران بازمیگرداند. نبرد بسیار هولناکتر از پیش تا تاریکی شب ادامه پیدا میکند و نه ایرانیان و نه تورانیان در این مدّت کارزار را ترک نمیگویند. در تاریکی شب سپاه ایران خسته و کوفته به دشت جانباختگان و شهیدان خود نظاره میشود. هامونی مملوّ از شهدا در برابرشان قرار دارد و کوهی از جانباختگان خونخواهی سیاوش. «گستهم» اسب خود را در رزمگاه از دست داده و پیاده در حال بازگشت است. «بیژن» او را در میان راه سوار بر اسب خود میکند و هر دو برای استراحت به لشکرگاه «لاون» که در دامن کوهسار قرار دارد، بازمیگردند. پایان این شب شکست سختی را برای سپاه ایران رقم میزند و پس از رسیدن خبر این واقعه تلخ به ایرانشهر، کیخسرو سپاه را به سوی ایران فرامیخواند.
پایان اولین لشکرکشی ایران به توران از برای خونخواهی سیاوش بسیار هولناک است. بسیار دلیران و جنگاوران از هر دو سوی کشته شدهاند. از گودرزیان هفت تن زنده ماندهاند. از تبار «گیو» بیست و پنج نفر کشته شدهاند. «ریونیز» پسر کیکاوس، تاج به سر در رزمگاه کشته شده است. از نژاد کیکاوس هشت نفر دیگر نیز در خون خود غلتیدهاند. از آن سوی «پیرانویسه» نهصد تن از خویشاوندان سوارکار خود را از دست داده است. سیصد تن از نژاد «افراسیاب» در رزمگاه جان سپردهاند. در پایان «بهرام» پسر «گودرز کشواد» و برادر «گیو» و عموی «بیژن» در هنگام جستجوی تازیانه خود توسط «تژاو» و گروهی از سربازان او به شدت زخمی میشود و پس از یافته شدن توسط «بیژن» و «گیو» جان میسپارد. «گیو» نیز از برای خونخواهی برادر، در کمین «تژاو» مینشیند و او را اسیر گرفته و میکشد.
«طوس» بیخرد از این نبرد نزد کیخسرو بازگشته است. سایر گندآوران با دلی پر از اندوه و شرم از شکست در مقابل تورانیان و مرگ «فرود» از راه «جرم» و «کلات» به ایران عقب نشینی میکنند و با دیدن «کلات» اندوه بسیار میخورند به مرگ «فرود» و آرام آرام به درگاه شاه ایران بازمیگردند.
عاقبت رستم از سیستان نزد کیخسرو میآید و بخشش «طوس» را از برای مرگ «فرود» خواستاری میکند و کیخسرو گردن به میانجیگری او مینهد. از نو در فردای آن روز گندآوران و بزرگان ایران نزد شاه گرد میآیند تا از نو به توران لشکرکشی کنند.
*****
بیژن در جنگ «هماون» یا رزم کاموس در تمام لحظات حضور دارد، ولی همچون نبرد «لاون» یا «پشن» نقاط چنان برجستهای ندارد. بیژن در این نبرد بعد از فروکش کردن برف با پدر خود «گیو» در میمنه ایرانسپاه در کنار «شهد رود» قرار میگیرد. بعد از پناه گرفتن ایرانسپاه روی کوه «هماون» و انجام شبیخون، یک سوی لشکر به بیژن سپرده میشود. پس از شبیخون، «گودرز» از بیژن درخواست میکند که دلیل غوغای ایرانیان را که با دیدن ورود «فریبرز» و نیروی کمکی پدیدار شده، جستجو کند. بیژن بعد از ورود رستم در جنگ «هماون» در کنار او میجنگد و بعد از شکست تورانیان و همپیمانانشان از سوی رستم به جستجوی «پیران ویسه» برمیآید، ولی آگاه میشود که پیران و تورانیان فرار کردهاند. سپس رستم در میان لشکرکشی خود به «گنگ»، دو هفته در «سغد» میماند و آنگاه به سمت دژ شهر «بیداد» لشکر میراند و «گستهم» را با سه هزار زرهدار و بَرْگُسْتَوْانوَر سوار و دو گُرد خردمند و دانا که بیژن و «هجیر» هستند، به سوی دژ این شهر میفرستد. دوباره در نبرد «گستهم» با «کافور» که حکمران شهر «بیداد» است، بیژن خبر به رستم میرساند که آنها از تسخیر آن شهر و دژ آن ناتوان هستند و بسیار سربازان ایران کشته شدهاند. اندکی بعدتر رستم با بیژن، دیوار دژ را میشکنند و وارد آن میشوند. وقتی «فَرغار» برای بررسی ایرانسپاه به سپهسالاری رستم، از دور ایرانیان را نگاه میکند، متوجه میشود که بیژن با «گرازه» و «گستهم» در طلایه سپاه قرار دارند. در نبرد سپاه «افراسیاب» و «پولادوند» با ایرانیان وقتی «گیو» توسط کمند «پولادوند» از اسب روی زمین میافتد، بیژن به سوی «پولادوند» هجوم میبرد و وارد آوردگاه میشود. اندکی بعد، رستم «پولادوند» را شکست میدهد و در آوردگاه به «گودرز» فرمان تیراندازی میدهد که سربازان ایرانی به همراه «طوس» و «گیو» و «بیژن» و «رهّام» شروع به تیرباران تورانسپاه میکنند. این تمام حضور بیژن در نبرد «هماون» و «کاموس کوشانی» است.
در اینجا از داستان «بیژن و منیژه» در شاهنامه درمیگذریم، حضور بعدی «بیژن» در «جنگ یازده رخ» است که سرنوشتسازترین نبرد ایران و توران است؛ در این نبرد «بیژن» تجلیگر جوانان پرشور تمام تاریخ ایرانزمین است؛ اوست که یکه و تنها به نبرد سهمگینترین جنگجوی توران «هومان» میرود. داستان «دوازده رخ» چنین آغاز میگردد.
«بیژن» در «زیبد» به لشکر ایران به فرماندهی «گودرز» میپیوندد و در نبردی بسیار دشوار و سخت «هومان» سهمناکترین و قدرتمندترین گُرد و جنگجوی توران را میکشد و سر از تنش جدا میکند و سپس یازده نبردِ تن به تنِ جنگِ «دوازده رخ» آغاز میگردد. «بیژن» همچنین در ششمین نبرد، «رویین» پسر «پیرانویسه» را میکشد.
از «بیژن» دو پسر به نامهای «شیرویه» و «اردشیر» برجای میماند.
نبیر سرافراز گیو دلیر
جهانگیر شیرویه و اردشیر
دو شیر گرانمایه بیژن نژاد
دو گرد سرافراز دو پاکزاد
سرنوشت چنین میخواهد که او پس از عروج «کیخسرو» به آسمان در کوه «دنا»، به همراه پدر خود «گیو» و «طوس» و «فریبرز» در بازگشت از راه در میانههای رشته کوه «دنا» در برف و کولاک ناپدید شود. هماکنون در مرکز این رشته کوه، گردنهای به نام «بیژن» در ارتفاع ۳۲۰۰ متری وجود دارد که همچون شخصیت حماسی او بسیار پرغرور، زیبا، درخشان، جاودان و ناآرام است. هر گاه در ایران امروزی جوانانی را میبینم که برای نجات ایران جان بر کف به خیابانها میآیند تا ضحاک زمان را نابود سازند و در بند کشند و ایران عزیز را زنده نگه دارند، بیاختیار بیژن شاهنامه در نظرم مجسم میشود؛ چرا که هر یک از این جوانان پرشورْ برای خود بیژن شاهنامهای است.
[۱] – ریونیز داماد جوان توس است که چهل خواهر دارد و توسط فرود پسر سیاوش کشته میشود. او را نباید با «ریونیز» پسر کیکاوس اشتباه گرفت که در اولین لشکرکشی ایران به توران در زمان کیخسرو در میدان جنگ «لاون» با تاج شاهنشاهی بر سر کشته میشود.
[۲]- «دَرَفش کاویانی»، «درفش کاویان»، «اختر کاویان» یا «درفش کیانی» به درفش سپاه ایران در جنگها گفته میشود که جدا از درفش شاهنشاهی است. بدنه آن رنگ بنفش دارد و در میان آن گل دوازده پر نیلوفر آبی[۲] به رنگ زرد یا ستاره زرد رنگ وجود دارد. چهار خط زرد بصورت ضربدر از هر گوشه درفش همانند پرتو خورشید تا مرکز درفش، نزدیک نیلوفر آبی یا ستاره زرد امتداد دارد. چهار لکه کوچک یا نقطه زرد نیز بصورت بعلاوه یا چهار جهت جغرافیایی در بالا، پایین، چپ و راست درفش قرار دارد. در شاهنامه چنین گفته شده است که کاوه آهنگر روپوش چرم خود را که جای گدازههای سرخ روی آن قرار داشت بر سر چوبی قرار میدهد و همچون درفشی که نماد دادخواهی است به نبرد با ضحّاک میرود. گویا نشان نیلوفر آبی یا ستاره زرد و چهار نقطه یا لکه زرد و خطهای ضربدری زردرنگ روی درفش برگرفته از گدازههای سرخی بوده است که هر روز کاوه آهنگر نان خود را از آن میطلبیده است.
*شهرام امیرپور سرچشمه نویسنده و داستاننویس است که مدتی در روزنامههایی مانند «اعتماد» و «شرق» فصلنامه «نقد و بررسی کتاب تهران» به نوشتن نقد و بررسیهای فرهنگی و ادبی اشتغال داشته است.
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.