با تشکیل دولت بختیار در ۱۶ دیماه ۵۷، بازشدن درهای زندانها، بازگشت همهی آزادیهای قانونی برای شهروندان، مطبوعات و احزاب، بهار زودرس آن سال با تابیدن پرتو گرم امید بر دلها، به مدت ۳۷ روز چهرهی ایران را دگرگون کردهبود. اما گروهکهای «انقلابی» که کوردلانه وسیلهی تشکیل ارتجاعیترین حکومت تاریخ ایران به سرکردگی خمینی شدهبودند، با آغاز اعدامهای بیرویه و ظالمانهی خلخالی بر پشتبام مدرسهی علوی، همچنان سرود «بهار آزادی» میخواندند، بی آنکه بدانند که بهار آزادی واقعی، بهار پیشرس آن سال را که در شانزدهم دیماه آغاز شدهبود، در ۲۲ بهمن بهدست خود به خاک سپردهبودند؛ و حال دیگر جهنمی در پیش بود، که آنگونه که بختیار هشداردادهبود، میبایست سالیان دراز با قتل و تبهکاری و ویرانگری دوام خود را تضمینمیکرد.
آدمینمایان حزبالهی به سرکردگی فداییان اسلام و به رهبری خمینی در همهی زمینهها، بویژه در تظاهرات سیاسی میدان را اشغالکردهبودند، و اگر کسی به چشم باز مینگریست میتوانست بهروشنی ببیند که، از همان زمان علناً میکوشیدند تا خفقان مورد نظر خود را مستقرسازند. کتاب حکومت اسلامی یا ولایت فقیه، مجموعهی نظریات خمینی دربارهی حکومتی که تشکیل آن را درنظرداشت، منتشرشدهبود و هر کس میتوانست از نیات او برای آیندهی کشور آگاه گردد؛ بویژه احزاب و گروههای سیاسی که وظیفهی آنها آگاه ساختن دیگران نیز بود.
با اینهمه، گروههای مدعی آزادیخواهی و هواداری از عدالت اجتماعی، با سرکردگی حزب توده، بجای آنکه این خطر مهیب را درککنند و برای رویارویی با آن دست به دست هم دهند، و بویژه بجای دفاع از آزادیهای بازگشته و دولتی که بازگشت آنها را به صدای بلند اعلامکرده و عملیساخته بود، بلااستثنا به تخطئهی بیشرمانهی آن دولت و رییس آن، شاپور بختیار پرداختند و، بجای تقویت آزادیهای بدستآمده، دست در دست حزبالهیها، کمر به نابودی آن دولت و آزادیهای مستقرشده بستند. از حزب توده با آن گذشته ی «تابناک» آن که بگذریم، این گروهها نیز، که هیچیک نه هرگز آزادی را لمس و تجربهکردهبودند و نه حتی از راه کتاب میشناختند، نشاندادند که سیوهفت سال تبلیغات استالینیسم بومی، آنهم در جامعهای که آزادی برخورد عقاید و آراء را جز مدت کوتاهی مانند بیستوهشت ماه دوران دولت مصدق، تجربه نکردهبود، چه اثر فرهنگی ویرانگری داشته است؛ بطوری که حتی مخالفان ظاهری کمونیسم استالینی نیز، در مقام رقابت با آن، بدنبال اختراع کمونیسم خودی، دست بدامان جزمهای دینی شده ملغمهای عامیانه، بل کودکانه از آرمانهای کمونیستی و «عدالت اسلامی» ساختهبودند که تصور ابتذال آن فقط در سقوط فرهنگی جامعهی آن روز ما ممکن بود.
چنین مجموعهی شگفتی بود که حال میخواست در ایران «آزادی و عدالت اجتماعی» برقرارسازد و مقدمهی لازم برای آن را نیز در ساقط کردن نخستین دولت قانونی کشور پس از بیستوپنج سال، برچیدن همهی آزادیهای قانونی بازیافته و رساندن مرتجعترین ایرانی تاریخ، خمینی، به قدرت میدانست !
در واقع این گروه های «مترقی و ضدامپریالیست»، ندانسته آلت دست نمایندهی همان «امپریالیسم» نیز شدند؛ زیرا نقشهی اتحاد میان ارتش و خمینی، به منظور حفظ ارتش و ادامهی روابط دوستانه با آمریکا را، پیش از همه ویلیام سالیوان، سفیر نادان ایالات متحدهی آمریکا در تهران ریخته و عملیکردهبود؛ و او این نقشه را حتی بهرغم موضع دولت متبوع خود و رییس جمهور، جیمی کارتر، که خواستار پشتیبانی از دولت قانون بود، دولتی که تازه بر سر کار آمده بود دنبالمیکرد؛ و البته به تصور ابلهانهی آوردن آخوندجماعت ایرانی به راه تفاهم و سازندگی! بنا به اعتراف سفیر کوتهبین آمریکا در کتاب خاطراتش، ترتیب دیدارها میان نمایندگان خمینی و امیران ارتش، بویژه قرهباغی را، همین سفیری داده بود که پیش از آمدن به ایران درباره ی کشور ما هیچ چیز نمیدانست!
پس از آنکه رژیم توتالیتر خمینی از سقوط دولت قانونی و آزادیخواه بختیار فراغتحاصلکرد و امیران خاماندیش ارتش را نیز، که با اعلام «بیطرفی» میان دولت قانون و یاغی گردنکش مخالف قانون، گور خود را بدست خود کندهبودند، باید رفتهرفته نوبت به کسانی نیز میرسید که، بجای پشتیبانی از قانون و دولت قانون، کمک به صعود نمایندهی جهل و خودسری را برگزیدهبودند؛ و نوبت آنان نیز رسید. و از این زمان به بعد بود که تز خندهآور «سرقت انقلاب» به میان آوردهشد. قربانیان جدید توتالیتاریسم دینی که خود را «غافلگیر» میدانستند، حال میبایست برای این «غافلگیری» خود « دلیلی» میتراشیدند؛ از همان گونه دلیلتراشیهایی که استالینیسم در آن ید طولایی داشته و سابقهای دراز. عذر بدتر از گناهی که فرزندخواندهی خمینی، ابوالحسن بنی صدر نیز، پس از برکناریاش، به نوبهی خود و به شکل دیگری برای توجیه همدستی با پدرخوانده به پیشکشید.
اما نه این یک و نه آنها هرگز نه فهم آن را داشتند، یا یافتند، که رفتار ضدآزادی و ضدملی خود را مورد نقد قراردهند، نه شهامت آن را. آنان، همگی ادامهی نقش خود را، گرچه در جامههای جدید، بهتر دانستند و در همان ماهیت ماندند و در نمکزار خودساخته نمکشدند.
جز استثنائاتی مانند همیشه معدود، هر کس به راه خود ادامهداد.
بختیار ضدفاشیست، که در جوانی نیز در لباس افسر توپخانه در ارتش فرانسه داوطلبانه علیه ارتش هیتلری جنگیدهبود، اینجا نیز فاشیسم وطنی را زودتر و بهتر از همه شناخت، به چالش علیه آن برخاست و پس از پایان موقت دولت قانون نیز با از سرگرفتن مبارزه در خارج از کشور راه مبارزات آینده، مبارزاتی را که امروز شاهد اوج آنیم، نشانداد.
یاریرسانندگان به خمینی نیز باز، بجز معدودی استثنائات که باید با چراغ از آنان سراغگرفت، همان راه رفته را در شکل و جامهی دیگری که نوع داخلکشوریاش اصلاحطلب نامیدهمیشود، ادامهدادند و میدهند. آنان هنوز هم فتنهی خمینی، یا همان ضدانقلاب قهقرایی را که هدفش محو دستاوردهای انقلاب مشروطه بود، «انقلاب» مینامند، و در حالی که در این فرایند مشروطه و پیروزیهای سترگ تاریخی و فرهنگی آن را نابودکردهاند، برای ردگمکردن از «انقلاب ضدسلطنتی» سخنمیگویند.
هر چند که دوران آنان مدتهاست که سپریشده، اما پافشاری آنان بر نفی حق ملت در انتخاب میان مشروطهی سلطنتی و جمهوری خطراتی را برای آیندهی این کشور فراهممیسازد.
همچنین، سموم ایدئولوژیکی متعددی، چون انکار موجودیت ملت ایران با ادعای پوچ و یاوهی تعدد ملی در کشور ما ـ سخن از «ملیتهای ساکن ایران!» ـ که اینان چون بذری مسموم در اذهان برخی بیخبر از همه چیز پاشیدهاند، هنوز هم زمینهی یکی از بزرگترین این خطرات برای موجودیت این ملت است.
هیچ بهانهای همنشینی و همسخنی با کسانی را که بنام تئوریهای دوران توتالیتاریسم سرخ موجودیت ملت کنهسال ایران را انکارمیکنند، توجیهنمیکند. در بسیاری از مسائل میتوان اختلافداشت و همکاریکرد؛ با اختلاف بر سر وحدت و موجودیت ملت ایران جایی و موضوعی برای همسخنی باقی نمیماند!
با اینهمه واقعیت سرسخت تر از همهی اینگونه توهمات و تقلبات است و حقایق تاریخی و فرهنگی چنان در ذهن و روح فرزندان ایران ریشه دارد که صدها توطئهی خارجی و دسیسهی داخلی هرگز نتوانسته بر آنها غلبهکند.
امروز که واقعیتِ ازهرجهت ارتجاعی و ویرانگر آن ضدانقلاب بر چند نسل پیدرپی ملت ایران و اکثریت هر روز بزرگتری روشنشده دیگر جایی برای اراجیف اصلاحطلبان رسمی و غیررسمی باقینماندهاست. چهلوچهار سال پس از سقوط دولت ملی و قانونی شاپور بختیار و، سیودو سال پس از قتل فجیع و دردناک آن فرزند استثنائی ایرانزمین، ارج و مقام تاریخی هشدارهای خردمندانهی او بیش از هر زمان آشکارشده و به حروف زرین در دفتر قطور تاریخ پرشکوه این ملت میدرخشد.
امروز هم دنبالهی راه از همان نقطهای است که حرکت از روز ۲۲ بهمن ۵۷ قطعشده: تشکیل دولت موقت در چارچوب قانون اَساسی مشروطیت به عنوان قانون موقت تا تشکیل مجلس موسسان، به استثنای اصول مربوط به مذهب رسمی که با علت وجودی دولت موقت ـ یعنی جدایی دین از حکومت ـ و بویژه با انتخابات بر اساس برابری حقوق شهروندی، فارغ از دین و خصوصیات دیگر شهروند، منافاتدارد و باید تا مجلس موسسان به حال تعلیق درآید؛ و نیز مُفاد مربوط به نهاد سلطنت که با نبودن یک پادشاه در رأس دولت موقت، آن هم تا تشکیل مجلس موسسان و رأی این مجلس و انتخاب نهایی ملت درباره ی شکل رژیم آینده، خودبخود به حال تعلیق درمیآید.
اما، برای نجات ایران و رسیدن به مرحلهی تصویب قانون اَساسی جدید و تحقق شرایط آن، دولت موقت باید ادامهی دولت بختیار باشد، با رعایت دو تعلیق بالا که بدون آنها این دولت با علت وجودی خود در تناقض خواهدبود.
بدیهی است که قانون اَساسی جدید نمیتواند عینأ مانند قانون مصوب ۱۹۰۶ باشد و تجارب ملت ایران در یک سدهی گذشته و دگرگونیهای ایران و جهان در این دوران پرآشوب تاریخ میباید در آن بازتاب شایستهی خود را بیابد. اما چنانکه در همهی دموکراسی های جهان معمول است قانون اَساسی جدید، هم در شکل و هم در روح آن، با الهام از قانون اَساسی پیشین تدوینمیشود.
دولت بختیار حافظ روح و ضامن نص قانون اَساسی مشروطه بود و قانون اَساسی جدید باید با حفظ روح دموکراتیک و ایرانی آن برای این میثاق ملی نصی متناسب با مقتضیات قرن پانزدهم ایرانی و اوضاع نوین تمدن بشری تدوینکند.
یاد آن سردار بختیاری بلند و گرامی باد
ایران هرگز نخواهدمرد
۲۱ بهمنماه ۱۴۰۱
نهضت مقاومت ملی ایران
سایت رسمی نهضت مقاومت ملی ایران
www.namironline.info
هیئت تحریریه نشریه اینترنتی
[email protected]
تماس با نهضت مقاومت ملی ایران
[email protected]