درباره «سکولاریسم»؛ راهکار و دستاوردی اجتماعی برای همزیستی صلح‌آمیز انسان‌ها

- زمانی ‌که مفهوم و یا درکی مشترک از سکولاریسم (یا لائیسیته) که بر پایه‌های مستند به منشأ آن قرار گرفته وجود نداشته باشد، برداشت‌ها، روایات و یا تعاریف گوناگونی نیز از این پدیده به وجود می‌آید که این خود می‌تواند سرمنشأ ایجاد اختلاف و یا انحراف از آنچه که بنیانگذاران سکولاریسم ارائه داده‌اند باشد. در مواردی که سکولاریسم یا لائیسیته، ضد دین و یا ضد مذهب معرفی ‌می‌شود، ضربه‌های شدیدتری نیز بر پیکر این جهان‌بینی پیشرو وارد می‌شود.
- این‌جهانگرائی بار سیاسی ندارد بلکه دارای بار اجتماعی و انسان‌مداری است. این‌جهانگرائی یک عامل و کاتالیزور متحدکننده در خدمت به اِعمال سیاست و برای فراهم کردن برابری در میان تمام شهروندان و افراد یک اجتماع از سوی یک حکومت مردم‌سالار است و نه خود سیاست؛ حال می‌خواهد پاره‌ای (حتا اکثریت) از آن اجتماع اندیشه‌های دینی داشته باشد و یا نه. نمایندگان مردم از احزاب گوناگون می‌توانند خداباور یا خداناباور باشند. پادشاه یا رئیس جمهوری نیز به همین منوال. تا زمانی که باورهای دینی یا شخصی آنها سیاست‌های اتخاذ شده از سوی آن‌ها را تحت تأثیر قرار ندهد، یا تا جائی که اهداف حکومت، پرداختن به چالش‌ها و برطرف کردن موانع اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، محیط زیستی و... بوده و ارائه راه حل‌های عملی برای رفع آنها هدف اصلی باشد، وحدت جمعی و اجتماعی بدون اِعمال هیچگونه تبعیض بر اقشار مختلف اجتماعی حفظ و صیانت شده و چنین حکومتی را می‌توان این‌جهانی یا این‌جهانگرا و سکولار ارزیابی کرد.

چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۱۵ مارس ۲۰۲۳


داریوش افشار – با اوج‌گیری انقلاب جاری در ایران برای به زیر کشیدن حاکمیت مذهبی، مباحث حول محور «سکولاریسم» و رویکرد به تحقق آن در سامانه حکومتی آینده نیز به ابعاد جدی‌تری ارتقاء یافته. از دیدگاه نگارنده، «سکولاریسم» و «سکولاریزاسیون» دو مبحث مربوط به یک اندیشه و جهان‌بینی هستند، اما ارزیابی و به دست آوردن یک درک درست از هر یک از آنها از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. همانطور که جلوتر به آن پرداخته خواهد شد، «سکولاریزاسیون» یا اجرای «سکولاریسم» در یک جامعه، تابع شرایط عینی، ذهنی، تاریخی و شرایط فرهنگی هر اجتماعی بوده و نمی‌توان حاکمیت در یک کشور «سکولار» را به شکلی کلیشه‌ای برای فرآیند و روند «سکولاریزاسیون» در کشور دیگری به گونه‌ای تطبیقی معرفی کرد. در حالی‌ که وجوه مشترکی در میان کشورهای «سکولار» وجود دارد، اما تفاوت‌های عمیقی هم در آنها دیده می‌شود که دلایل آن تاریخی، فرهنگی و اجتماعی هستند.

برای نمونه، حکومت بریتانیا در کلیت خود «سکولار» ارزیابی می‌شود، و این در حالیست که پادشاه این کشور در جایگاه رئیس حکومت (Head of State)، رئیس «کلیسای انگلیس» (Church of England) (شاخه‌ای از پروتستانیسم) هم بوده، و رابطه میان حکومت با کلیسا، از طریق شرکت «اُسقُف کانتِربری» (Archbishop of Canterbury) و «اُسقُف یورک» (Archbishop of York) و ۲۴ تن دیگر از وابستگان در قلمرو مقام اُسقُفی، در مجلس اعیان انگلیس (House of Lords) برقرار می‌شود.

در فرانسه، که مترادف زبانی «سکولاریسم» با «لائیسیته» شناخته می‌شود، وضعیت به گونه‌ای است که این الگو، نقشی محوری در سیستم حقوقی و اجتماعی این کشور دارد. در مقدمه قانون اساسی فرانسه آمده: «جمهوری، تجزیه‌ناپذیر، لائیک، دمکراتیک و اجتماعی است.» آنچه از واژه «لائیسیته» در بیان فرانسوی به دست داده می‌شود، روایتی از «سکولاریسم» اما با داشتن مرکزیت و نقشی محوری در بیان هویت و تاریخ این کشور است. «لائیسیته» در فرانسه، نه به خداناباوریِ دولتی اشاره دارد، و نه به ممنوعیت داشتن هر نوع دینی در میان شهروندان خود. از دید قانونی، لائیسیته در فرانسه حق داشتن و یا نداشتن هر دینی برای شهروندان خود را تضمین کرده و در عین حال از ورود دین و به اجرا درآوردن باورهای مذهبی در امور سیاسی و اجتماعی، با جدیّت ممانعت به عمل می‌آورد.

یا در حالی که در دوران کریسمس در بیشتر مدارس بریتانیا، مراسم زادروز عیسی مسیح از سوی دانش‌آموزان نمایشی عرفی و با انگیزه جشن گرفتن دوران آن و آزادانه برگزار می‌شود، اما اجرای چنین نمایش‌هایی در مدارس فرانسه می‌بایستی در چارچوب یک قرارداد از پیش تنظیم شده با دولت انجام بگیرد. قراردادی که با موافقت بر سر آن، تبعیض مثبتی از مسیحیت در مقایسه با ادیان دیگر و به ویژه شاخه کاتولیک آن، موجب نشود. نمایش‌های زادروز عیسی مسیح در فرانسه، در اماکن عمومی‌ نیز با پروانه از پیش تنظیم شده از سوی دولت با اهداف ارائه یک هنر فرهنگی، و نه در ارتباط با تبلیغ مسیحیت، از سوی دولت مجاز دانسته می‌شود. یا در حالی که در بریتانیا سرود ملی این کشور در پایان آن از خداوند می‌خواهد تا «نگهدارنده پادشاه باشد»، اما در فرانسه، هیچ رئیس جمهوری در مراسم تحلیف ریاست جمهوری نمی‌تواند برای موفقیت در انجام وظایف خود از خداوند یاری طلب کرده و به آن سوگند بخورد؛ چنانچه در ایالات متحده آمریکا، این یک امر عرفی و رایج محسوب می‌شود. ازدواج مذهبی در فرانسه گرچه آزاد، اما الزام قانونی ندارد و این در حالیست که در بیشتر کشورهای سکولار و از جمله بریتانیا یا آمریکا، چنین امری موضوعیت ندارد.

لائیسیته در فرانسه، دستاورد مبارزه‌ای بی‌امان و در مواردی خشونت‌بار با کلیسای کاتولیک بود. در دوران پایانی قرن نوزدهم، رها شدن سیاست، ارتش و کانون‌های آموزشی از یوغ کشیشان کاتولیک با اِعمال خشونت همراه بود. مدارس مذهبی با اِعمال خشونت بسته شده و هزاران کشیش کاتولیک مجبور به ترک فرانسه شدند. قانون به اجرا گذاشته شدن لائیسیته در فرانسه، در سال ۱۹۰۵ به رسمیت شناخته شد و رِنه ویویانی (René Viviani)، یکی از وزیران سوسیالیست وقت پارلمان فرانسه در این مورد گفت: «ما وجدان انسانی را از بند باورهای مذهبی رها ساختیم.»

نتیجه اینکه، این‌جهانگرایی، «سکولاریسم» و یا «لائیسیته»، تنها می‌تواند در چارچوب شرایط اجتماعی و میزان تحول فرهنگی هر جامعه‌ای با فرهنگ تاریخی غالب بر همان جامعه معنی و ماهیت خود را پیدا کند. پر واضح که هر چه زمان پیش می‌رود، اجزاء فرهنگی نیز دستخوش تحول و دگرگونی‌های منطبق بر شرایط زمانی خود نیز می‌شوند.

زمانی ‌که مفهوم و یا درکی مشترک از سکولاریسم (یا لائیسیته) که بر پایه‌های مستند به منشأ آن قرار گرفته وجود نداشته باشد، برداشت‌ها، روایات و یا تعاریف گوناگونی نیز از این پدیده به وجود می‌آید که این خود می‌تواند سرمنشأ ایجاد اختلاف و یا انحراف از آنچه که بنیانگذاران سکولاریسم ارائه داده‌اند باشد. در مواردی که سکولاریسم یا لائیسیته، ضد دین و یا ضد مذهب معرفی ‌می‌شود، ضربه‌های شدیدتری نیز بر پیکر این جهان‌بینی پیشرو وارد می‌شود.

به باور نگارنده، اولین قدم برای پیدا کردن یک درک مشترک از این جهان‌بینی در میان ما ایرانیان، می‌تواند یافتن واژه‌ای فارسی برای آن، و قدم بعدی، ارائه تعریفی علمی، بر مبنای منشأ آن از دیدگاه متفکران و بنیانگذاران آن باشد. نتیجه چنین کاری می‌تواند در یاری رساندن به درک ما از این دو واژه (سکولار و لائیک) در زبان فارسی مؤثر باشد و آشنایی ما با محتوای علمی‌آن‌ها را آسانتر کند. از یک چنین خط شروعی، می‌توان در مورد اجرائی کردن این جهان‌بینی نیز در رابطه با اجتماع و حکومت آینده خودمان تبادل نظر و گفتگو کرد و آن‌ را با شرایط فرهنگی ـ تاریخی جامعه خود نیز تطبیق داد.

نگارنده واژه این‌جهانی یا دنیوی را با سکولار یا لائیک (صفت)، و این‌جهانگرائی یا دنیوی‌گرایی را با سکولاریسم یا لائیسیته (اسم)، مترادف می‌داند. اینگونه، در زبان فارسی، ما قادر خواهیم بود تا واژه این‌جهانی و این‌جهانگرائی را به خوبی درک کرده و منظور از آن را با شفافیت نشان بدهیم. این‌جهانگرائی، این درک ملموس را به دست می‌دهد که ما در باره چیزی صحبت می‌کنیم که مربوط به همین دنیای مادّی که در آن در حال زندگی کردن هستیم است. این شاید روشی در شناخت و درک بهتر از سکولاریسم در میان فارسی‌زبانان باشد؛ چرا که با نهادینه کردن واژه این‌جهانگرائی، درواقع سنخیّت کلام با هدف را نیز روشن کرده‌ایم.

برای اینکه بر واقعیات تکیه کرده باشیم، لازم می‌بینم تا به ریشه پیدایش واژه سکولار و مشتقات آن پرداخته شود.

واژه سِیکولوم (Sæculum) در زبان لاتین،  برای اوّلین بار در دوران اقتدار مسیحیت به معنی جهان و دوران استفاده شد. صفت این واژه در زبان لاتین، سکولاریس (Secularis) ، به معنی دنیوی و مربوط به همین جهان (Worldly) است.

با استفاده از همین منطق، واژه سکولاریسم برای نخستین بار در زبان انگلیسی توسط ژرژ ژاکوب‌هالی‌اوک (George Jacob Holyoake)  در سال ۱۸۴۶ در انگلستان استفاده شد. هدف هالی‌اوک برای استفاده از این واژه آن بود تا نگرش و رویکردی را توضیح دهد که نشان داده شود چالش‌ها، مراودات، مناسبات، امورات و یا مسائل این جهان تنها می‌تواند با روش آزمون و خطا، و پیدا کردن راهکارهای علمی‌ ممکن در همین جهان پاسخ داده شود. هالی‌اوک برای توضیح دلیل استفاده از این واژه، در کتاب خود مبانی سکولاریسم، می‌نویسد: «برگزیدن واژه سکولاریسم از آن جهت موجه دانسته می‌شود، که بسیاری از افرادی را نیز که آتئیست نیستند در بر می‌گیرد و آنها را در اعمالی که از اهداف سکولاریسم، و نه آتئیسم محسوب می‌شوند متحد می‌کند. بر چنین زمینه‌ای، و با برگزیدن این واژه جدید، موانع تبعیض آمیز بسیاری از میان برداشته می‌شود، و محاسن بسیاری در استفاده از نام سکولاریسم به دست آورده می‌شود.» (مبانی سکولاریسم، تعریف مبانی سکولاریسم، فصل دوم، چاپ سوم، Austin. & Co.، ۱۸۷۱) همچنین «سکولاریسم آنچیزیست که به دنبال توسعه ماهیت و طبیعت فیزیکی، اخلاقی و هوشمندی انسان‌ها در بالاترین نهایت آن، به مثابه عاجل‌ترین وظایف زندگی و هستی انسان‌هاست. به این معنی که سکولاریسم، قابلیت عملی اخلاقیات طبیعی انسان‌ها را بدون توسل به خداناباوری (آتئیسم)، خداباوری (تئیسم) و یا باورمند بودن به کتاب مقدس می‌تواند تحقق ببخشد. سکولاریسم وسیله‌ای است که با انتخاب فرآیند روش‌های ارتقاء پیشرفت بشری، با توسل به آنچه مادّیت عینی دارد، یگانگی مشترک و توافق‌های مثبت را در میان تمامی‌ کسانی که زندگی را با عقلانیت تنظیم می‌کنند و با خدمات خود شرافت انسانی را متبلور می‌سازند موجب می‌شود» (همانجا، تعریف مبانی سکولاریسم، فصل سوم، چاپ سوم، Austin. & Co.، ۱۸۷۱/ برگردان به فارسی توسط نگارنده)

آنچه بطور نظری از سخنان هالی‌اوک به مثابه مبتکر واژه سکولاریسم در ادبیات رایج جهان گرفته می‌شود، تکیه بر زندگی در همین جهان مادّی و یافتن راهکارهایی برای بهتر کردن هرچه بیشتر زندگی نوع بشر آنهم در بالاترین نهایت آن است. چه باورمند به خدا و ماوراء طبیعت باشیم، و چه خداناباور. امر مهم، زندگی در زمان حال و تا زمانیست که زنده هستیم و هدف می‌بایست برای بهتر زندگی کردن در کنار هم و با مشارکت یکدیگر در همین جهان هستی و بر همین کره خاکی باشد.

به باور نگارنده، واژه این‌جهانی یا دنیوی  یعنی امورات مربوط به همین جهان مادّی تا زمانی که در آن زنده هستیم، این منظور را به خوبی می‌رساند. پس این‌جهانگرائی، نه در مقابل باورمندی به ماوراء طبیعت و الهیات جای می‌گیرد، و نه متعلق به خدا یا دین‌ناباوران یا هر نوع دیگر از دگراندیشی در مورد جهان هستی است. این‌جهانگرائی، به انسان‌ها و چالش‌های گوناگون آنها (چه اجتماعی و چه مربوط به طبیعت) و به مقام و موقعیت انسانی و ارتقاء آن مربوط می‌شود.

با چنین تعریفی از این‌جهانگرائی و با رجوع به تعریفی که هالی‌اوک مبتکر واژه سکولاریسم از انتخاب آن به دست می‌دهد، می‌توان به واقعیت دیگری نیز دست پیدا کرد: این‌جهانگرائی بار سیاسی ندارد بلکه دارای بار اجتماعی و انسان‌مداری است. این‌جهانگرائی یک عامل و کاتالیزور متحدکننده در خدمت به اِعمال سیاست و برای فراهم کردن برابری در میان تمام شهروندان و افراد یک اجتماع از سوی یک حکومت مردم‌سالار است و نه خود سیاست؛ حال می‌خواهد پاره‌ای (حتا اکثریت) از آن اجتماع اندیشه‌های دینی داشته باشد و یا نه. نمایندگان مردم از احزاب گوناگون می‌توانند خداباور یا خداناباور باشند. پادشاه یا رئیس جمهوری نیز به همین منوال. تا زمانی که باورهای دینی یا شخصی آنها سیاست‌های اتخاذ شده از سوی آن‌ها را تحت تأثیر قرار ندهد، یا تا جائی که اهداف حکومت، پرداختن به چالش‌ها و برطرف کردن موانع اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، محیط زیستی و… بوده و ارائه راه حل‌های عملی برای رفع آنها هدف اصلی باشد، وحدت جمعی و اجتماعی بدون اِعمال هیچگونه تبعیض بر اقشار مختلف اجتماعی حفظ و صیانت شده و چنین حکومتی را می‌توان این‌جهانی یا این‌جهانگرا و سکولار ارزیابی کرد. آنهائی‌ که سعادت بشری را موکول به یک دنیای دیگر کرده و با ترویج خرافه و موهومات از شرایط و «نسبیت‌»های فرهنگی اجتماع سوء استفاده‌های مادّی و معنوی کرده و تنها منافع یک قشر ویژه از اجتماع را که به خودشان تعلق دارد به پیش می‌رانند و پرواضح است که در اردوگاه مخالفت با این‌جهانی بودن خواهند ایستاد و بیکار هم نخواهند نشست؛ به ویژه اگر قدرت و اهرم‌های اصلی حکومتی را نیز در دست داشته باشند.

از آنجا که این‌جهانی بودن جامعه‌ می‌تواند مورد اهداف تخریبی افراد، گروه‌ها و دسته‌های دین‌مدار قرار بگیرد، می‌بایستی لزوماً از آن صیانت کرد. یکی از راه‌های صیانت از یک جامعه این‌جهانی، که گزینش خود را بر مبنای برقراری چنین سامانه‌ای قرار داده، تکیه بر قانون برای پیشبرد و نگاهداری از آن در  پهنه‌ی اجتماعی است. چنین پیش‌بینی در قانون اساسی فرانسه به روشنی آورده شده است. به باور نگارنده، قانون، شرط لازم صیانت از این‌جهانی بودن یک اجتماع محسوب می‌شود، اما به تنهایی کافی نیست. آموزش و پرورش وسیع از دوران دبستانی، بعلاوه دامن زدن به بحث‌ها و گفتگوهای وسیع از طریق رسانه‌ها، یعنی یک فرآیند آموزشی وسیع کارشناسانه و پیگیر در گستره اجتماع، به اضافه وجود نهادهای غیردولتی انسان‌مدار که نیروی کافی برای اِعمال بازبینی و برقراری توازن در به اجرا گذاشتن سیاست‌های یک حکومت را دارند نیز لازم است تا بتوان با نهادینه کردن این‌جهانگرائی، اکثریت ممکن مردمان را به عنوان تنها پشتوانه پایدار سکولاریسم جذب کرد. حکومتی که بنیاد خود را بر چنین مبنایی قرار دهد، یک حکومت این‌جهانی (سکولار یا لائیک) شناخته می‌شود. اما برای اینکه چنین حاکمیت این‌جهانی پایدار بماند، لزوماً می‌بایست که خود آن حکومت هم مردمی، یعنی برخاسته از اراده مردم باشد. برقراری حکومتی که با اراده اکثریت آحاد یک ملت بر پا شده باشد، قوانینی خواهد داشت که اجتماع آن را از آن خود دانسته و این‌جهانی بودن را متعلق به خود خواهد دانست.

پیشتر اشاره شد که این‌جهانی بودن، یک پدیده انسانی و مربوط به انسان‌مداری است. انسان‌ها حق دارند که باورمندی دینی داشته یا نداشته باشند. بنابراین یک حکومت این‌جهانی خود را درگیر اِعمال پیشبرد هیچگونه باورمندی دینی یا ناباور بودن به هر نوع دینی نمی‌کند. اما چنین حکومتی، حق افراد برای داشتن یا نداشتن هرگونه دین را قانونی شمرده و استفاده از ابزار این‌جهانی در رابطه با باورمندی‌های دینی (مانند رفتن و عبادت در کنیسه، کلیسا، مسجد، نماز خواندن، عبادت، روزه گرفتن و…) را از نوع امورات شخصی و مربوط به خود آنها می‌داند. از آنجا که اینگونه امورات مربوط به دیدگاه‌های شخصی می‌شوند، هرگونه مشوق‌های مادّی یا معنوی در این امور، یا تقبل مخارج استفاده از چنین ابزاری نیز به خود آنها واگذار شده و حکومت، نمی‌بایست هیچگونه مداخله و یا شرکتی، با و یا بدون واسطه دولت، در فراهم آوردن آنها داشته باشد.

برای آنکه این‌جهانی بودن را با باورمندی‌های دینی و غیردینی مقایسه کرده باشیم، شاید بی‌مورد نباشد بطور خلاصه به تئیسم (Theism)، آتئیسم (Atheism)،  آگنوستیزیسم (Agnosticism) و دین (Religion) هم بپردازیم. روشن است که پرداختن ریشه‌ای‌تر به این نکات، بحث و زمان طولانی و قابل توجهی را نیاز دارد که در چارچوب اهداف این نوشتار قرار ندارد.

ریشه واژۀ تئیسم، از واژه یونانی Theos به معنی «خدا» گرفته شده و رالف کادوورث (Ralf Cudworth) فیلسوف انگلیسی از این واژه برای اولین بار در قرن ۱۷ میلادی استفاده کرد. کادوورث در کتاب خود، «سامانه عقلانی واقعی در باره تمامی‌ عالم هستی» می‌نویسد: «ما باید در قدم بعدی نشان دهیم که این تفکر در مورد خدا چیست، یا آن چه چیزیست که آنهایی که وجودش را بطور قطع تصدیق می‌کنند تئیست، و آنهائی‌ که منکر آن هستند آتئیست نامیده می‌شوند؛… آنان که کاملاً  و بطور مطلق تئیست نامیده می‌شوند، تصدیق می‌کنند که یک هستی و یا یک ذهن، که دارای یک درک کاملاً آگاهانه می‌باشد و فقط خودش از ازلیت وجود داشته مسبب و بانی همه چیزهای دیگر بوده است؛ و در مقابل، آنهائی‌که سرمنشأ اولیه همه چیز را ناشی از مادّه، که بدون احساس است می‌دانند، و منکر وجود یک درک آگاهانه که از ازلیت وجود داشته و هیچ چیز دیگری آنرا نساخته، هستند، به درستی می‌بایست آتئیست نامیده شوند» (The True Intellectual System of The Universe, Gould & Newman, 1837, Orig. 1678 / برگردان به فارسی، توسط نگارنده)

به عبارت دیگر، تئیسم یعنی باورمند بودن به وجود نیرویی (چه به صورت یک موجود و یا فقط یک ذهن) که همیشه وجود داشته و در ضمن هیچوقت هم ساخته نشده و این نیرو، هرچه را در تمامی‌ عالم هستی وجود دارد ساخته است؛ یعنی خدا یا خالق جهان هستی. مترادف واژه تئیسم در زبان فارسی می‌تواند دین‌باوری باشد. آتئیسم درست در مقابل این بینش قرار دارد و سرمنشأ همه چیز را از مادّه می‌داند؛ یعنی به وجود هیچ نیرویی که همیشه و همواره از ازلیت وجود داشته و هیچ چیز دیگری هم آنرا نساخته باور ندارد. مترادف آتئیسم در زبان فارسی می‌تواند دین‌ناباوری باشد.

واژه آگنوستیزیسم از واژه یونانی آگنوستوس (ágnōstos) به معنی ناشناخته گرفته شده و برای اولین بار توسط پروفسور توماس هنری‌ هاکسلی (Thomas Henry Huxley) دانشمند انگلیسی در علوم طبیعی در خلال یکی از گردهمائی‌های انجمن علوم متافیزیک در سال ۱۸۷۶ بیان شد. هاکسلی به این باور داشت که ادعای داشتن آگاهی کامل از وجود یک خالق (تئیسم) و یا نبود آن (آتئیسم) نمی‌تواند امری پذیرفتنی باشد. وی آگنوستیزیسم را نه یک باورمندی (ایدئولوژی)، بلکه روشی در مسیر شناخت هرچه بیشتر و بهتر عالم هستی قلمداد می‌کرد و یکی از طرفداران سرسخت نظریه فرگشت و فلسفه گزینش طبیعی در طبیعت، توسط چارلز داروین بود. دلیل استفاده هاکسلی از واژه آگنوستیسیزم، و در نتیجه آگنوستیک دانستن خود، آن بود که وی با افراد بسیاری برخورد می‌کرد که آنها همواره ادعای داشتن اِشراف و آگاهی کامل در مورد موضوعات مطروحه بین یکدیگر را داشتند؛ این در حالی بود که هاکسلی در مورد خود اینگونه فکر نمی‌کرد. هاکسلی در سال ۱۸۸۹ در کتاب خود «آگنوستیزیسم» می‌نویسد: «آگنوستیزیسم یک کیش و یا عقیده نیست، بلکه یک روش است که بن‌مایه آن در کاربرد شدید یک اصل واحد نهفته است… این اصل بطور یقین بیان موضوعات مربوط به عقل و خرد است که نتیجه‌گیری‌هایی را که قابل اثبات و یا اثبات شدنی نباشند مطلق نمی‌انگارد» (برگردان به فارسی، توسط نگارنده) مترادف فارسی آگنوستیزیسم می‌تواند شناخت‌گرایی باشد.

با آنکه نگارنده ارائه یک تعریف مشترک و مشخصی را از سوی محققان دینی پیدا نکرده، اما با رجوع به تارنمای دائره المعارف طهور (http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=9397) تعریف دین از نظر علمای اسلامی بدینگونه است: واژه «دین‏» در لغت ‏به معانى گوناگونى از جمله جزا، اطاعت، قهر و غلبه، عادت، انقیاد، خضوع، پیروى و مانند آنها آمده است. در قرآن کریم نیز آیاتى وجود دارد که از آنها، معناى جزا، شریعت و قانون، طاعت و بندگى استنباط مى‏شود. همین موارد استعمال واژه «دین‏» در قرآن می‌‏تواند به عنوان راهى براى شناسایى و به دست آوردن تعریف دین از دیدگاه اسلام و دانشمندان اسلامی شمرده شود.» با این دقت، درخواهیم یافت که «دین عبارت است از اطاعت، گرایش، فرمانبردارى و تسلیم در برابر حقیقت‏» که در این صورت، با معانى لغوى نیز سازگارى بسیارى وجود خواهد داشت.

علامه طباطبایی در «تفسیر المیزان» می‌نویسد: «دین روش مخصوصى است در زندگى که صلاح دنیا را بطورى که موافق کمال اخروى و حیات دایمى حقیقى باشد تامین می‌نماید. پس در شریعت ‏باید قانون‌‏هایى  وجود داشته باشد که روش زندگانى را به‌ اندازه احتیاج، روشن سازد.» (تفسیر المیزان جلد ۲، صفحه ۱۸۲)

در زبان انگلیسی، واژه Religion از Religio که در لاتین به معنی «احترام» است، گرفته شده. دائره المعارف بریتانیکا (Encyclopaedia Britannica) Religion دین را اینطور تعریف می‌کند: «رابطه انسان‌ها با آن نیرویی که آنها آنرا روحانی، مقدس، مطلق، معنوی، الهی و یا شایسته برای داشتن احترام ویژه به آن می‌شمارند. همچنین، بطور عام، شامل روش و راه‌هایی می‌شود که مردمان در رابطه با زندگی و یا سرنوشت خود پس از مرگ، خود را با آن در ارتباط می‌بینند. در میان بسیاری از سنت‌ها، این رابطه و موضوعات مورد توجه به آن، در برقراری رابطه و یا نحوه نگرش به خدایان و یا ارواح مقدس بیان می‌شود. در دیگر اشکال از ادیان، که منشأ انسانگرایی یا طبیعت‌گرایی دارند، این واژه در برقراری رابطه و یا نگرش به جامعه گسترده‌تر انسانی و یا دنیای طبیعت بیان می‌شود. در بسیاری از ادیان، متون آورده شده در ارتباط با آنها مقدس شمرده شده و مردمان، مفتخر به احترام گذاشتن به یک سرمایه مقتدر اخلاقی و معنوی می‌باشند. باورمندان و ستایشگران ادیان، سفارش‌ها و دستورهای دینی مانند عبادت و نمازگزاری یا با اجرای تشریفات ویژه مربوط به دین خود، صمیمیت و وابستگی فکری خود را در عمل به اجرا می‌گذارند. عبادت، داشتن رفتار معنوی و اعتقاد راسخ، و مشارکت داشتن در مؤسسات و نهادهای مذهبی، اجزای تشکیل‌دهنده زندگی با نگاه و باورمندی دینی است.» (برگردان به فارسی توسط نگارنده)

سکولاریسم، از نقطه نظر تئوریک و در قالب کلاسیک خود، می‌تواند با تعریفی که هالی‌اوک از آن ارائه داده است قابل درک و فهم باشد؛ یعنی این‌جهانگرائی به مثابه یک کارگُشا و راهکار که حول محور آن مردمان یک اجتماع بدون در نظر داشتن باورهای دینی و یا ناباوری به هر یک از آنها، مبادرت به ارائه راه حل‌هایی در مقابل چالش‌های گوناگون مشترک در آن اجتماع کرده‌اند عمل می‌کند، و سعادت بشری را به یک جهان موهوم و نادیده دیگر موکول نمی‌کند. بنابراین، این‌جهانگرائی را می‌توان به عنوان یکی از عوامل فراهم آوردن وحدت و برابری اجتماعی تلقی کرد. تا اینجا، این‌جهانگرائی یک نظریه است؛ اما فرآیند پیاده کردن یا اجرای آن در یک اجتماع، یعنی سکولاریزاسیون یا این‌جهانگرا شدن، به دلیل تفاوت‌های تاریخی و فرهنگی اجتماعات گوناگون، لزوما از یک مسیر یا ارائه الگویی از پیش تعریف شده عبور نمی‌کند.

الگوی فرآیند این‌جهانگرا شدن، در روند رشد و تحولات تاریخی در جوامع اروپایی و در دمکراسی‌های پیشرفته امروزی، در لیبرالیزه شدن این جوامع قابل توضیح است. هر چه پیشرفت‌های به دست آمده بشری (برای نمونه از لحاظ کشاورزی، پزشکی، صنعتی و…) در ارائه راه حل برای برداشتن موانع و معضلات زندگی این‌جهانی مؤثرتر واقع گشته، ظرفیت دین‌مداری در دفاع از داشتن اعتبار عقلانی برای حل این‌گونه مشکلات و چالش‌ها نیز کاهش یافته است. از آنجا که شروع فرآیند سکولاریزاسیون از بطن جوامع مسیحی و با توسعه علوم، صنعت و اقتصاد سرمایه‌داری و حرکت به سوی گسترش بازار آزاد در اروپا آغاز شد، ناگزیر درجه‌ای از آزاد شدن جامعه برای ایجاد گشایش به این منظور نیز لازم شمرده می‌شد. سلطه کلیسا و حاکمیت دینی هم می‌بایست به عنوان عامل بازدارنده رشد و گسترش علوم به کنار زده می‌شد. این روند، در طول تاریخ جوامع پیشرفته غربی، به ویژه با قدرت گرفتن هرچه بیشتر شاخه پروتستانیسم در مسیحیت آغاز شد.

سرآغاز جنبش پروتستانیسم به سال ۱۵۱۷ میلادی، یعنی زمانی که مارتین لوتر بیانیه ۹۵ مادّه‌ای خود علیه کلیسای کاتولیک روم (Roman Catholic Church) را منتشر کرد باز می‌گردد. این بیانیه در مخالفت با اشاعه خرافات و فروش آمرزش و خشنودی خداوند به مردمان نا آگاه از سوی کلیسای تمامی‌ مقدسان (All Saints Church)، در شهر ویتنبرگ (Wittenberg) در آلمان و در اعتراض به انباشت هرچه بیشتر ثروت توسط کلیسای کاتولیک روم و تحمیل مخارج خود بر گُرده مردم بود. به دنبال این حرکت، طرفداران مارتین لوتر کلیساهای خود را در آلمان و اسکاندیناوی به راه‌انداختند. اروپا از آن زمان شاهد رویش اصلاحات پروتستانیسم شد و یکی پس از دیگری، در کشورهایی مانند فرانسه، انگلستان، اسکاتلند، مجارستان و سوئیس، شاخه پروتستانیسم و دیگر زیرمجموعه‌های آن که وجه مشترک همگی در مخالفت با حاکمیّت کلیسای کاتولیک روم بر مسیحیان جهان بود بر پا شدند. در همین دوران است که دانشمندانی همچون یوهان کپلر (Johannes Kepler) ریاضیدان و ستاره شناس آلمانی و گالیلیو گالیله (Galileo Galilei)، فیزیکدان، ریاضیدان و ستاره‌شناس ایتالیایی ظهور کرده و پایه‌های فناوری‌های مدرن در جهان را پایه‌گذاری کردند.

در همین برهه از تاریخ بشری، یعنی در خلال قرن هفدهم و هجدهم میلادی، ما شاهد برآمدن دوران روشنگری (Age of Enlightenment) در اروپا هستیم. دورانی که روشنفکران برآمده از تحولات پروتستانیسم در اروپا، با خردگرایی و اهمیت به فردیت، به مصاف با سنت‌گرایی و آنچه که مربوط به قرون وسطا می‌شد برخاستند. روشنفکران این برهه از تاریخ بشری، مانند فرانسیس بِیکن انگلیسی (Francis Bacon)، باروخ اسپینوزا هلندی (Baruch Spinoza)، جان لاک انگلیسی (John Locke) و فرانسوا ماری آرو فرانسوی (François-Marie Arouet)، معروف به وُلتر (Voltair) پایه‌گذاران تفکرات انسانی بر اساس علم و دانش، شک و تردید، و مبادلات فکری روشنگرانه بر مبنای توضیح خردمندانه و متفکرانه در اصول هر پدیده، با استفاده از منطق برای دسترسی به نتایج پذیرفتنی و عقلانی بودند. متفکران دوران روشنگری، قلب خرافه و خرافه‌گرایی را با خرد، عقلانیت، دلیل و عنصر شک مورد هدف قرار داده و تأثیرات ژرف داده‌های فکری خود را در علوم، مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برجای گذاشتند.

در سال ۱۶۹۸ توماس سیوِری (Thomas Savery) مخترع انگلیسی اولین پُمپ استخراج آب از زمین توسط نیروی بخار را به ثبت رساند و در سال ۱۷۸۱، جیمز وات (James Watt) مخترع اسکاتلندی اولین موتور دَوَرانی برای چرخش چرخ را به‌ نام خود ثبت کرد. بسیاری از کارگاه‌های تولیدی، اینک با دستیابی به ابزار ماشینی، از بازدهی بالاتری برخوردار بودند و نقش انسان در ایجاد چنین تحولی انکارناشدنی بود. انقلاب صنعتی در اروپا بین نیمه دوم قرن هجدهم تا نیمه اول قرن نوزدهم، تحولاتی را موجب شد که نقش انسان و علوم به دست آمده در فراهم آوردن یک زندگی بهتر بر روی زمین را هرچه بیشتر برجسته ساخته و در مقابل، نقش کلیسا و روحانیت در وعده دادن به سعادت بشری در یک دنیای نادیده دیگر را با شدت هرچه بیشتر به زیر سؤال کشید.

انقلاب کبیر فرانسه بین سال‌های ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۹ آغازی بود بر پایان رژیم‌های مطلقه سلطنتی و حاکمیت کلیسا که با انزجار هرچه بیشتر مردم فرانسه از اشرافیت سلطه‌گر و روحانیت ثروتمند همراه بود. هرچه نقش بشریت در روبرو شدن با چالش‌های بشری و ارائه راه حل برای آنها پررنگتر می‌شد، نقش دین، کلیسا و خرافات به تدریج کاهش پیدا می‌کرد. در همین دوران، اسحاق نیوتن (Issac Newton) ریاضیدان و فیزیکدان انگلیسی قوانین حرکت و نیروی جاذبه را فرمول‌بندی کرد و توانست قوانین حرکت سیارات را که تقریباً یک قرن پیشتر توسط یوهان کپلر مطرح شده بودند، با به کار گرفتن محاسبات ریاضی به شکل علمی‌ توضیح دهد. با آنکه نیوتن خود را یک مسیحی می‌دانست، اما از پذیرا شدن برخورداری از هرگونه مقام مقدس در کلیسای انگلیس (Church of England) که یکی از رسوم معمول برای اعضای دانشگاه کمبریج بود سر باز زد. نیوتن به وجود و نقش خدا در ساختن جهان هستی اعتقاد داشت، و بر این باور بود که وجود و حرکت سیاره‌ها با عظمتی که دارند تنها می‌تواند با دخالت یک خالق انجام بگیرد، اما وی مکتب ثلاثه‌ی پدر، پسر و روح القدس (Trinity) را که بخش مهمی‌ از اصول باورمندی مسیحیان به وجود خدا و ترکیب آن از این سه عنصر الهی در کتاب مقدس (عهد جدید) توضیح داده می‌شود نمی‌پذیرفت. یک قرن پس از نیوتن، پیِر سیمون لاپلاس (Piere Simon Laplace) ریاضیدان و ستاره‌شناس فرانسوی که به نیوتن فرانسه نیز مشهور است، توانست با استفاده از محاسبات ریاضی و علم فیزیک نشان بدهد که چرا سیارات دارای یک مدار چرخش هستند و بر خلاف باور نیوتن، هیچ نیازی به وجود خدا برای این گردش و ادامه طبیعی آن ندارند.

روش‌های علمی‌بازبینی به جهان هستی و طبیعت پیرامون بشر، یک به یک ضربه‌های مهلک خود را بر خالق جهان و خرافات رایج مربوط به این دیدگاه‌ها وارد می‌آوردند. شاید بزرگترین دستاورد بشر در این راستا، توسط چارلز داروین در میانه قرن نوزدهم به دست آمد. چارلز داروین با انتشار کتاب معروف خود با عنوان «درباره سرچشمه انواع جانداران با ویژگی‌های مشترک» (On the Origin of Species) نظریه فرگشت (یا تطور) بر اساس گزینش طبیعی را ارائه داد. با ارائه این نظریه، جهان علوم و شناخت از جهان هستی یکی از اساسی‌ترین ضربات را بر پیکر تفکرات دینی وارد آورد.

کلیسای انگلیس (Church of England) در مورد نظریات چارلز داروین برخوردهای متفاوتی از خود نشان داد. از یکسو، بخشی از روحانیون بنیادگرا داروین را «مرتد» و «کافر» خطاب کردند، در حالی که از سوی دیگر، روحانیون لیبرال، نظریه فرگشت بر اساس گزینش طبیعی را به عنوان یکی از ابزار طراحی شده توسط خالق برای تدوین این جهان قبول کردند که به باور آنها، چارلز داروین مفتخر به کشف آن شده و مورد تحسین این بخش از روحانیون واقع شد!

به دلیل تأثیرات اجتماعی منتج از نظریات علمی‌گوناگون در زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و هنری، و همچنین اکتشافات و اختراعات ارائه شده در قرن نوزدهم میلادی، و با گسترش هر چه بیشتر صنعت مدرن و رشد سامانه تولیدی سرمایه‌داری، که منتج از غالب شدن پروتستانیسم بر کاتولیسم در اروپای مرکزی و بریتانیا بود، ما شاهد ظهور متفکرینی چون کارل مارکس و فردریک انگلس هستیم، که نه تنها موفق شدند تحولات دوران خود را تجزیه و تحلیل کنند، بلکه بدیل آن، یعنی پیشروی جوامع به سوی سوسیالیسم را نیز از دیدگاه خود تدوین کردند. از سوی دیگر، پروتستانیسم در اروپا و آمریکای شمالی، در حال نهادینه کردن الگوی جدیدی از مسیحیت مدرن در این کشورها بود.

در این دوران است که باورمندان به مسیحیت در قلب اروپا و آمریکای شمالی به تدریج به فاصله گرفتن از تعصبات دینی و کُند شدن اجرای برخی وظایف مذهبی، از جمله کاهش در شرکت مرتب به نیایش در کلیسا پرداختند. طبق قانون ازدواج در انگلستان، مصوبه ۱۸۳۶، از اول ژانویه سال ۱۸۳۷، شرط برگزاری ازدواج قانونی در یک کلیسا دیگر اجباری نبود و ازدواج شهروندی (خارج از هرگونه دین)، از این تاریخ تا امروز رسمیت داشته و قانونی تلقی می‌شود. از آنجا که تاریخ دقیقی در مورد زمان شروع کاهش در رفتن به کلیسا برای نیایش دینی در دست نیست، اما طبق آماری که از سوی کریستین ریسرچ (Christian Research) در سال ۲۰۰۶ در مورد انگلستان انتشار یافت، شروع کاهش چشمگیر آن در این کشور به پیش از سال ۱۸۵۱ تخمین زده شده است. طبق این آمار، در روز یکشنبه، ۳۰ مارس ۱۸۵۱، بین ۴۰ تا ۶۰ درصد جمعیت این کشور در نیایش عمومی‌ در یکی از کلیساهای محل اقامت خود حضور داشتند.. در سال ۲۰۰۱، رقم ارائه شده با آمارگیری انجام شده، تقریباً ۹ درصد بود.۱ افزون بر این، بخشی از این بررسی نشان می‌دهد برخلاف آنچه برخی اذعان می‌کنند، که بیشتر بریتانیایی‌ها باورمندان به خدا بدون هیچگونه تعلقات دینی هستند، واقعیت ندارد چرا که میزان باورمندی به وجود خدا نیز، به همان نسبت که هر دو وجه کلیدی تعلقات دینی و شرکت در نیایش افول کرده، کاهش یافته است.۲

در کشورهایی مانند ایرلند، که از جمعیت نسبی بالاتری از باورمندان کاتولیک تشکیل شده، کاهش تعداد کسانی که مرتب به کلیسا می‌روند دیرتر از آنچه در انگلستان رخ داد به وقوع پیوست اما این فرآیند با میزان بیشتری در حال رخ دادن است. طبق آماری که در آغاز دهه ۱۹۸۰ ارائه شد، بیش از ۸۰ درصد جمعیت ایرلند در نیایش عمومی‌ روزهای یکشنبه شرکت داشتند. همین آمار در سال ۲۰۰۰ نشان می‌دهد که این تعداد به ۴۰ درصد جمعیت این کشور کاهش پیدا کرده. شایان توجه است که حتا مشاغل دینی در این کشور رو به کاهش بوده است. در سال ۱۹۶۵، ۱۳۷۵ مرد در ایرلند به کار کشیشی روی آوردند؛ در حالی که در سال ۱۹۹۴، فقط ۲۰۱ و در سال ۲۰۰۰، تنها ۶۱  تن وارد این شغل دینی شدند.۳ در سال ۱۹۳۰ در هلند، ۱۴ درصد از افرادی که از آنها پرسیده شده بود چه باور دینی دارند، پاسخ‌شان هیچ بود، در حالیکه در سال ۱۹۹۷ این تعداد به ۳۹ درصد و در سال ۲۰۰۳ به ۴۲ درصد افزایش پیدا کرده بود.۴

در سوئد، تخمین زده می‌شود که اکثریت غالب مردمان در این کشور یا هیچگاه، و یا به ندرت در آئین نیایش عمومی‌ در کلیسا شرکت می‌کنند. ایوا‌ هامبرگ (eva Hamberg) پروفسور الهیات دانشگاه لوند (Lund University) در سوئد می‌نویسد: «میزان جمعیت کسانی که در سوئد باورمند به مسیحیت هستند، یا بخشی از اوقات خود را وقف پرداختن به کارها و وظایف دینی مانند رفتن به کلیسا می‌کنند، در خلال قرن بیستم رو به کاهش گذاشته است… این کاهش نه تنها در حفظ باورهای دینی بوده، بلکه ما شاهد کاهش در برجستگی‌های نمادی این باورها نیز بوده‌ایم.«۵ (برگردان به فارسی توسط نگارنده)

درصد جمعیت کسانی که یکبار و یا بیشتر در هفته برای نیایش بین سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۹ میلادی به کلیسا می‌رفتند، طی گذشت زمان به این شرح کاهش پیدا کرد: در فرانسه، از ۲۳ به ۵ درصد؛ در بلژیک، از ۵۲ به ۱۰ درصد؛ در هلند، از ۴۱ به ۱۴ درصد؛ در آلمان، از ۲۹ به ۱۵ درصد؛ در ایتالیا، از ۵۶ به ۳۹ در صد و در ایرلند، از ۹۱ به ۶۵ درصد.۶

هدف از ارجاع به اینگونه آمار آنست که نشان داده شود الگوی این‌جهانگرائی در جهان پیشرفته غربی، منتج از فرآیند توسعه و پیشرفت اجتماعی- فرهنگی در این جوامع بوده که خود ناشی از دستیابی به علوم و کشفیات تازه بشری، و آنهم به نوبه خود، با کنار زدن حاکمیت دینی کلیسای کاتولیک روم امکان‌پذیر شد. بر اساس آنچه تا کنون گفته شد، چشم‌اندازی که از آینده جوامع غربی در مقابل ما قرار دارد، تحول هرچه بیشتر و سریع‌تر این جوامع به سوی خنثی شدن (و نه لزوما علیه آن شدن) در مقابل هرگونه باورمندی دینی است.

اگر بنا باشد نظریه این‌جهانگرائی به فرآیند این‌جهانگرائی شدن و پیاده کردن آن در یک جامعه تحت یک حاکمیت دینی تحقق پیدا کند، با یک فرمول ساده، یعنی با رجوع به آنچه در جوامع غربی رخ داده و هنوز هم در حال تکوین است، یا با کپی‌برداری از این جوامع امکان‌پذیر نیست؛ چرا که پیرو آنچه شرح داده شد، این‌جهانگرائی شدنِ اینگونه جوامع تابع رشد و توسعه اجتماعی و فرهنگی این اجتماعات طی دست‌کم سه قرن، که در حال رشد فراگشتی خود بوده رخ داد، و از مشخصه‌های تاریخ دمکراسی‌های لیبرال صنعتی از قرن هجدهم میلادی تا امروز است و این فرآیند همچنان ادامه دارد.

برای نمونه، مسأله همجنسگرایی، یکی از موارد کُفر و لعن در تمامی‌ ادیان الهی بوده و تا اواخر قرن هجدهم یک خلافکاری جدی و در نتیجه، غیرقانونی محسوب می‌شد. در سال ۱۷۹۱ به دنبال تأثیراتی که انقلاب کبیر فرانسه در رشد این‌جهانگرائی شدن جامعه خود برجای گذاشت، فرانسه اولین کشوری بود که قوانین خلافکار بودن همجنسگرایان را لغو کرد. در تاریخ ۱۹ اوت ۲۰۱۳، پانزده کشور جهان مرکب از فرانسه، بلژیک، هلند، دانمارک، سوئد، نروژ، اسپانیا، پرتقال، آرژانتین، برزیل، اروگوئه، آفریقای جنوبی، نیوزیلند، ایسلند و کانادا، به اضافه بخش‌هایی از مکزیک و ایالات متحده آمریکا، ازدواج بین همجنسگرایان را آزاد اعلام کردند. در بریتانیا، از تاریخ ۲۹ مارس ۲۰۱۴ ازدواج همجنسگرایان شکل قانونی به خود گرفت. از زمان لغو قانون خلافکار بودن همجنسگرایان، که یکی از دستاوردهای انقلاب کبیر در فرانسه بود، تا آزادی کامل این بخش از اجتماع برای ازدواج با یکدیگر، بیش از دو قرن گذشته است. این اجتماعات چنان فرآیند تحول فکری، فرهنگی و اجتماعی را پشت سر گذاشته‌اند، که حتی پس از قانونی شدن همجنسگرایی برای اولین بار، بیش از دو قرن طول کشید تا شناخت حق ازدواج با یکدیگر به رسمیت شناخته شود.

روند تاریخی این‌جهانگرائی در کشورهای پیشرفته غربی نشان می‌دهد که این حکومت‌ها در طول فرآیند اجرای آن، در برابر دین نقش خنثی بودن را به خود گرفته‌اند؛ یعنی در حالی که حاکمیت بسیاری از این کشورها ریشه‌های اجتماعی خود را مسیحی قلمداد می‌کنند، اما در طول یک فرآیند تاریخی و جنبش پروتستانیسم در این جوامع، در مقابل باورها، رهنمون‌ها و قوانین الهیِ مسیحیت برای مدیریت اجتماع، نقش منفعل و خنثی به خود گرفته و قوانین و راه‌حل‌های دینی و خرافی برای حل مشکلات و مدیریت این‌جهانی را با همت متفکران، فلاسفه و دانشمندان گوناگون در طول تاریخ، خارج از خردگرایی، عقلانیت و هرگونه اعتبار قرار داده‌اند. به همین علت، این حکومت‌ها اجازه وارد شدن قوانین دینی و الهی را به درون اجتماعات خود نمی‌دهند و از این دستاورد بزرگ بشری با قوانین زمینی که در قانون اساسی این کشورها گنجانده شده صیانت می‌کنند. در تاریخ بسیاری از حکومت‌های اروپایی، ما حتا شاهد وجود حزب‌هایی که ریشه در مسیحیت دارند هستیم که یکی از مهمترین آنها حزب اتحاد دمکراتیک مسیحی (Christian Democratic Union [CDU]) در آلمان و حزب اتحاد دمکرات‌ها و مستقلان (Union of Democrats and Independents [UDI]) در فرانسه است.

دیگر آنکه در انگلستان، پادشاه این کشور، رئیس کلیسای انگلیس (Church of England) بوده و در ترکیب مجلس اشراف (House Of Lords) این کشور، جدا از ۹۰ تن، که به دلایل موروثی به عضویت در این مجلس گمارده می‌شوند، همگی انتصابی بوده و از میان اعضای منتصب به این مقام، ۲۶ تن از آنان از میان اُسخُف‌های کلسیای انگلیس در این جایگاه قرار می‌گیرند.

آنچه در رابطه با مفهوم کلاسیک یک حکومت این جهانگرا در تاریخ کشورهای سکولار کنونی دیده می‌شود، لزوماً غیردینی بودن آنها نیست، بلکه خنثی بودن آنها در قبال قوانین و مناسبات دینی در ارتباط با مدیریت جوامع خود است. نمونه بارز چنین حکومتی، همانطور که در بالا به آن اشاره شد در بریتانیا به روشنی دیده می‌شود. در حالی که پادشاه بریتانیا در مقام رئیس حکومت این کشور و کلیسای انگلیس قرار دارد، اما در مورد امور سیاسی و طبق قانون اساسی نانوشته این کشور، در یک مقام خنثی قرار داده شده که تنها دارای یکسری اختیارات صوری و تشریفاتیِ فراحزبی است.۷  حزب UDI در فرانسه، به دلیل فرهنگ‌سازی بسیار جدی در مورد لائیسیته، طرفداران بسیار اندکی دارد که در معادلات سیاسی هیچ نقشی پیدا نمی‌کند.

از سوی دیگر اما، این‌جهانگرائی و فرآیند این‌جهانگرائی شدن، یک دستاورد بشری است که برای پیاده شدن آن در جوامعی مانند ایران نیاز به اختراع مجدد ندارد. در اینجا صحبت بر سر آن نیست که جوامع تحت حاکمیت دین، لزوماً می‌بایست همان فرآیند تاریخی که جوامع اروپایی از آن عبور کردند را پشت سر بگذارند تا به آینده‌ای سعادتمند دست پیدا کنند. این‌جهانگرایی، مانند علم، یک دستاورد بشری‌ است که دارا بودن دانش در مورد آن و با پیوند با بافت فرهنگی و اجتماعی هر ملتی، نیاز به تنظیمات ویژه با شرایط فرهنگی آن جوامع را دارد تا با موفقیت به پیش رانده شود. می‌بایست در نظر داشت که تنها سرنگون شدن حاکمیت اسلامی در ایران، با مطالبات و آرمان‌های برقراری این‌جهانگرائی می‌تواند در اول کار با چالش‌های بسیار جدی اجتماعی روبرو گشته و لزوما به این جهانگرا شدن جامعه ایران در کوتاه مدت منتج نشود؛ چرا که اجرای این‌جهانگرائی یک فرآیند تاریخی است که اجتماعات با درجات و میزان رشد اجتماعی و شرایط فرهنگی موجود در آن جامعه به آن دست پیدا می‌کنند. آنچه در درجه اول می‌بایست در مورد یک سامانه حکومتی این‌جهانگرا در نظر گرفت، تضمین برابری حقوق شهروندی برای یکایک آحاد ملت، صرف نظر از هر گونه باورمندی شخصی است. نکته دوم، خنثی بودن حکومت در قبال هر گونه دین یا باورمندی مربوط به جهان ماورای طبیعت است، که سعی دارد با افکار موهوم و خرافی، سرنوشت بهتری را در یک دنیای دیگر بجز دنیای مادی امروز به خورد شهروندان خود بدهد. دستاوردهای اجتماعیِ اِعمال چنین سیاست‌هایی به مرور زمان، شهروندان هر چه بیشتری را به صیانت از آن تشویق کرده و نسل‌های آینده را به پاسداری و ادامه آن تشویق خواهد کرد.

اگرچه حاکمیت اسلامی در ایران نتایج مخرب و فاجعه‌بار خود را بجا گذاشته و اقشار بسیاری را از حاکمیت دینی بیزار کرده است، اما برای پی‌ریزی یک سامانه این‌جهانگرائی ماندگار و فرآیند آن در ایران آزاد فردا، نیاز است تا روشنفکران و پیشگامان جنبش آزادیخواهی، از هم‌اکنون تأثیرات فکری خود بر اجتماع را رقم زده و آگاهی‌های کارشناسانه و لازم اجتماعی در این رابطه را به درون اقشار گوناگون برسانند. سیستم آموزشی و پرورش فکری در ایران آزاد فردا، در کنار یک قانون اساسی مبتنی بر این‌جهانگرائی و حقوق بشری، نقشی کلیدی در این مورد بازی می‌کند.

رژیم ضد مردمی‌ و قرون وسطایی اسلامی در ایران، از پدیده این‌جهانگرائی و مطرح شدن آن در سطوح گوناگون جامعه به‌ درستی در وحشت است؛ چرا که می‌داند حتا برای مدتی کوتاه در یک جامعه آگاه به حقوق خویش دوام نخواهد آورد و همواره تلاش خواهد کرد تا هر نوع گفتمان در این رابطه را در بن خفه کرده و یا آن را به انحراف از اصول واقعی و علمی‌آن بکشاند.

مقوله این‌جهانگرائی یکی از مهمترین بحث‌ها و مقولات مربوط به آینده میهن‌مان است. امید است تا با دامن زدن هرچه بیشتر گفتمان حول چنین محوری، از چنان درجه آگاهی کارشناسانه و بر اساس ترکیب اجتماعی- فرهنگی مردمان میهن‌مان برخوردار شویم، تا بتوانیم یک فرآیند منطبق با علم و دانش امروزی را در قبال این‌جهانی شدن جامعه خود به کار بگیریم.

نگارنده مایل است تا با مطرح کردن چند پرسش در میان پژوهشگران، خردمندان و فرهیختگان ایرانی، فرآیند این‌جهانگرائی شدن جامعه ایران را به تصویر کشیده و نحوه مدیریت و ارائه راه حل برای برخی از چالش‌های پیش رو را به تبادل نظر بگذارد.

در قبال تمامی‌ ادیان و پیروان آن در ایران:

• آیا احزاب یا سازمان‌های سیاسی مذهبی اجازه فعالیت خواهند داشت؟
• آیا مدارس دولتی یا خصوصی در سامانه آموزش و پروش مجاز به داشتن کلاس‌های تعلیمات دینی هستند؟
• آیا مدارس خصوصی مذهبی اجازه فعالیت خواهند داشت؟

در قبال مسلمانان (شامل شاخه‌های متنوع آن):

ٰ• برخورد حکومت با روزهای تعطیلی مذهبی کنونی در ایران (چه عزاداری، چه جشن) چگونه باید باشد؟
• برخورد حکومت با اجرای مراسم مذهبی توسط مردم در اجتماع مانند آنچه در روزهای عاشورا و تاسوعا یا میلاد و مرگ مسیح، و یا مراسم شبیه به اینها که در دیگر ادیان مرسوم است چگونه باید باشد؟
• نقش حکومت در نگاهداری از اماکن مذهبی و مقدس مسلمانان مانند «حرم امام رضا» در مشهد، «حرم حضرت فاطمه معصومه» در قم و دیگر اماکن مقدس مانند مسجد جمکران در جنوب تهران چه خواهد بود؟
• آیا مدرسه فیضیه قم اجازه ادامه کار خود حتا با بودجه خود را خواهد داشت؟
• تکلیف مجتمع مقبره خمینی که یک زیارتگاه ارزیابی می‌شود و به «شهر آفتاب» موسوم شده چه خواهد بود؟
• تکلیف مقبره‌های امامزاده‌های متعدد در سراسر ایران چه خواهد بود؟
• سیاست حکومت با آخوندها که معیشت آنها همیشه از سوی اوقاف و نظیر آن تأمین می‌شده چه خواهد بود؟

بدون شک، پرسش‌های بی‌شمار دیگری در این رابطه وجود دارند. اما به باور نگارنده، پیش از سرنگونی جمهوری اسلامی در ایران، ما نیاز به دامن زدن به اینگونه مباحث داریم تا بتوانیم در یک مسیر درست و خردمندانه، چشم‌انداز فرآیند این‌جهانگرائی در ایران را پیش رو داشته باشیم.


منابع:

Brierly, Pulling out of the nosedive: A contemporary Picture of Churchgoing: What the 2005 English Church Census Reveals (London: Christian Research, 2006)
Voas and a. D. Crocket, Religion in Britain: Neither Believing nor Belonging”, Socialogy, 39 (2005)
Irish Council of Churches, Dr. R. D. Stevens
D. De Graff, A. Need, and W. Ultree, Losing my Religion? A New and Comprehensive Examination of Three Empirical Regularities Tested on Data for the Netherlands in 1998, in A. Crockett and R. O’Leary (eds), Patterns and Processes of Religious Change in Modern Industrial Societies: Europe and the United States (Lampeter: Edwin Mellen Press, 1998)
Hamberg, Christendom in Decline: The Swidish Case”, in H. McLeod and W. Ustorf (eds), The Decline of Chritendom in Western Europe 1750 – ۲۰۰۰ (Cambridge: Cambridge University Press)
Norris and R. Inglehart, Sacred and Secular: Religion and Politics Worldwide” (Cambridge: Cambridge University Press, 2004)
http://www.royal.gov.uk/MonarchUK/QueenandGovernment/QueenandGovernment.aspx

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۹ / معدل امتیاز: ۴٫۳

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=314958