فیروزه نوردستروم- در روایتهای اساطیری و حماسی، آیین شهریاری و نظام پادشاهی چگونه تعریف شدهاند؟ پیدایش پادشاهی و نظام شهریاری در اسطورهها و روایات حماسی ایران چگونه بوده؟ آیین شهریاری و نظام پادشاهی چگونه میتواند به پیشبرد گفتمان دموکراسی در قرن بیست و یکم و جهانی که حتا به چند دهه پیش شبیه نیست کمک کند؟ کیهان لندن در ادامهی گفتگوهای خود با فعالان سیاسی جریانات مختلف، اینبار چنین پرسشهایی را با حجت کلاشی فعال سیاسی مشروطهخواه در میان گذاشته است. وی در رشته علوم سیاسی در دانشگاه تهران تحصیل کرده و چند سال است که در خارج کشور زندگی میکند و به تازگی برای ایجاد یک تشکیلات مشروطهخواه سراسری بر اساس الگوی «انجمنهای مشروطه» تلاش میکند.
-در روایتهای اساطیری و حماسی، آیین شهریاری و نظام پادشاهی چگونه تعریف شدهاند؟
-بطور کلی میتوانیم منابعی را که در آنها به اسطورهها و روایات حماسی ایران پرداخته شده به دو بخش تقسیم کنیم. نخست تصاویر و نقاشیها که روی سنگها، ظروف و این قبیل اشیا نقش بستهاند و میتوان از جزییات آنها عناصر اسطوره را دید و مفاهیم را استنباط کرد که پرداختن به آنها در اینجا به درازا میکشد. اما منبع دوم گنجینههای نوشتاری هستند. وداها و اوستا به ویژه بخش یشتهای اوستا، از قدیمیترین منابعی است که داستان شاهان و پهلوانان را میتوانیم در آنها بیابیم. همچنین کتابهایی که به زبان پهلوی بجا مانده، متون مانوی و صورتی از این روایتها که به دوره اسلامی منتقل شده و در کتابهای پس از اسلام به زبان فارسی و عربی گرد آمدهاند، از دیگر منابع نوشتاری در این حوزه هستند.
اسطورهها زمانی صرفا به صورت شفاهی وجود داشتهاند که طبیعتاً دسترسی مستقیم به آنها برای ما ممکن نیست. ما صرفاً از طریق منابعی که اشاره کردم به اسطورههای خود دسترسی داریم و میتوانیم به تصویر آیین شهریاری و نظام پادشاهی در این منابع بنگریم. البته این منابع در بازگویی روند رویدادها و عناصر داستان تفاوتهایی دارند.
منابع دینی زرتشتی این اسطورهها را بر مبنای جهانبینی خود بازنویسی یا بازاندیشی کردهاند و داستانها را به درون یک نظام هستیشناسی دینی ریختهاند و از این رو تفاوتهایی با شاهنامه که سرچشمه آن خداینامک یا تاریخ رسمی و دولتی- ملی بوده در میان است. شادروان پورداوود میگوید: «قدیمیترین خداینامه یا شاهنامه ایران همان دوازدهمین نسک اوستا بوده که تا قرن سوم هجری یعنی در زمان آذرفرنبغ مولف دینکرد نیز موجود بوده است.» اما در دست نبودن این نسک باعث میشود که نتوانیم آن را با سایر نسکهای اوستا و نیز دیگر کتب پهلوی و شاهنامه برابر نهیم و همانندی و ناهمانندیهای آنها را دریابیم. فارغ از این تمایزها که در میان است، در همه این روایتها هسته اصلی داستان حفظ شده و تنها با نظام معرفتی متفاوتی بازگویی شدهاند. این از ویژگیهای داستانهای شفاهی و پیشاتاریخی یا اسطوره هاست که در هر زمانه میتوانند به شکلی که روح کلی آن دوران است یا نیازی که بدانها هست، بازسازی شوند.
-پیدایش پادشاهی و نظام شهریاری در این منابع چگونه شرح داده شده؟
-در شاهنامه، کیومرث نخستین کسی است که دیهیم بر سر مینهد و اولین پادشاه است اما نخستین انسان نیست. فردوسی داستان کیومرث را در بخش پیدایش مردمان نگفته، بلکه آن را در بخشی جدا آورده که در آن پیدایش بزرگی و مهتری را در اجتماع انسانی نشان داده است که به نظرم هسته تاریخی آن به جامعه ابتدایی و احتمالا به دوره نظامهای همخون برمیگردد که در آن رابطه خونی و نسبت پدر و فرزندی شناخته میشود و مثلاً شکل اولیهای از سوگ و مویه و نمایش جمعی این سوگواری وجود دارد. میتوان پنداشت که در این پرده، پیدایش نظام اجتماعی جدیدی بر پایه تمایز نقشهای اجتماعی و پدیداری سلسله مراتب، نمایش داده شده که در آن با گونه ابتدایی فرمانروایی روبرو هستیم. فردوسی میگوید که داستان این روزگاران سینه به سینه، گفته شده و سرچشمه شفاهی دارد:
سخنگوی دهقان چه گوید نخست
که نام بزرگی به گیتی که جست
که بود آنکه دیهیم بر سرنهاد
ندارد کس آن روزگاران به یاد
…
پژوهنده نامه باستان
که از پهلوانان زند داستان
چنین گفت کایین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
کیومرث را گرشاه و گلشاه نیز گفتهاند. بلعمی میگوید گر، کوه است و کیومرث را پادشاه کوه خواندهاند. فردوسی میگوید: «کیومرث به کوه اندرون ساخت جای». از این اشارهها میشود گمان برد که با روایتی اسطورهای از دوره کوهنشینی و زندگی انسان در شکاف کوهها و غارها روبروییم.
معنای لغوی «کیومرث» زندهی میرا است. زندهی میرا در برابر زندههای نامیرا! داستان و افسانههای یونانی بیشتر با همین زندههای نامیرا سر و کار دارد؛ اما شاهنامه و بندهش و بسیاری از متون تاریخی ما با همین زندهی میرا میآغازند؛ یعنی نه تنها تاریخ بلکه اسطوره نیز داستان همین موجود زندهی میرا، یعنی انسان است. از این رو با امور انسانی سر و کار دارد؛ انسانی که در جامعه بسر میبرد، تنها نیست و زندگی جمعی دارد و همین زندگی جمعی از ابتداییترین تا پیچیدهترین صورتهای اخیر را به خود گرفته و زیسته است. این همان ماده اولیه است که دچار دگرگونیهای درونی شده و در درازای روزگاران، رختهای تاریخی به تن کرده و ریختهای گوناگون به خود گرفته است.
در بندهش اما کیومرث نخستین بشری است که اهورامزدا آفریده و از صلبش «مشی» و «مشیانه» پدید آمدهاند اما شاه نیست. در اوستا و برخی منابع پس از اسلام مانند اثر حمزه اصفهانی نیز، پادشاهی با کیومرث نمیآغازد بلکه هوشنگ نوه یا نبیره کیومرث است که پهلوانی کرده و کین از دیو ستانده و نخستین شاه است. در اوستا کیومرث نخستین کسی است که به گفتار اهورامزدا گوش فرا داده است. در کرده ۲۴ فروردین یشت فقره ۸۶ فروهر کیومرث ستایش شده و در فقره ۸۷ در مورد کیومرث آمده است: «فروهر کیومرث پاک را میستاییم. نخستین کسی که به گفتار و آموزش اهورامزدا گوش فراداد و از او خانواده» ایرانی پدید آمد. بنابراین از دیدگاه اوستا او نخستین برگزیده و پارسایی است که به فراخوان اهورامزدا آری گفته است. اگر این دو ریخت گفتار را در طول هم بگذاریم، پیوستگی میان ایده شاه و ایده پارسایی که با خدا- یا خدایان- در ارتباط است؛ دیده میشود. یعنی میتوان پنداشت که پیدایش بزرگی و مهتری میان جوامع ابتدایی مبتنی بر خون، به گونه رازآمیزی بر بنیاد داشتن نیرو و یا توان ارتباط با جهان دیگر استوار شده است.
کوی یا کی در اوستا یعنی فرزانه که با بینش و دیدن در پیوند است و به شاعر هم اشاره دارد. در یونان هم فرزانگی یعنی سخنانی درباره خدایان که جنبه شاعرانگی داشت. اگر اینها را جدا ببینیم، بر پایه گفتار فردوسی ریشه بزرگی، در ریشسفیدی و پدری است که میشود همان ایده پدرسالاری؛ البته در اینجا خانواده را نباید به چشم خانواده هستهای که شکل متاخر و نو از خانواده است دید. مفهوم بزرگی و مهتری بعدها جنبه دینی یافته و با بینش و پیشوایی پیوند یافته است. نطفه و هسته نهادها و باورهایی که در تمدنهای پیشرفته بعدی نمایان میشود، در همین دورههای ابتدایی قرار دارد؛ به گفتار دیگر، هر دوره، مادهی صورت بعدی است.
مهرداد بهار داستان کیومرث را مربوط به دوره متأخرتر و کشف فلزات میداند، اما مطابق آنچه فردوسی گفته و دیگر شواهد که در متون تاریخ کلاسیک آمده، روزگار او به دوره پیش از کشف فلزات میپیوندد و باید گفت پیش از پیدایش دوره فلزات شکل اولیه سلسله مراتب اجتماعی و هسته نخستین فرمانروایی پدیدار شده است؛ اما شکل اولیه پادشاهی با پیدایش فلزات پدیدار میشود. در متون دینی، پیوستگی میان پادشاهی و فلزات را، شهریور نشان میدهد. شهریور که در عالم روحانی نماینده سلطنت ایزدی و فرّ و اقتدار خداوند است؛ در جهان مادی پاسبان فلزات است و فرّ و فیروزی پادشاهان دادگر نیز با اوست. این اسطورهها همگام با افزایش تجربهی بشری در شکم دورههای مختلف بالیده و با نقش و کارکرد نو زاده میشوند.
دامن این گفتار درباره نخستین صورت اسطورهای پادشاهی را همینجا میچینم تا به نکات دیگری درباره ادامه روند این اسطوره اشاره کنم. دوره هوشنگ دوره بهبود ساخت خانه است و انسان توانسته آتش را بیابد و آنرا به کار گیرد و فلزات را از سنگ بیرون کشد و آغاز شهرنشینی را نشان میدهد. شهر یعنی نظم و محدوده و برای پیدایش شهر، آدمی باید امکانات تمدنیِ تولید و نگهداری غذا را در نزدیک سکونتگاه ایجاد کند؛ یعنی دانش کافی برای کشاورزی یا اهلی کردن گیاهان در کنار اهلی کردن حیوانات. برخی منابع آغاز پادشاهی را همین دوره میدانند؛ ریشه شاه یعنی خشتریا با خشت و نیرو و فرمانروایی در پیوند است. این سلسله به فریدون میرسد و او ایران را به فرزندش ایرج میدهد.
این مقدمه را با همه طولانی بودن گفتم تا بتوانم بگویم که چنین تصویری از پیدایش و آغاز و نیا و نیاخاک در خاطره جمعی ایرانیان وجود داشته و این داستان ملی، در متون دینی و خداینامکها ثبت شده است. کمتر ملتی در تاریخ بختاور بودهاند که تاریخ ملی و قومیشان در کتاب مقدسی نوشته شود و آن کتاب مقدس شاهان و نیاکان آنها را ستایش و برای آن سرزمین و مردمانش فرّ و درخشندگی آرزو کند. در اشتاد یشت آمده است: «بخشنودی فرّ ایرانی مزدا آفریده»، «آفرین میفرستیم به فرّ ایرانی مزدا آفریده»، «ما میستاییم فرّ ایران را». در این متون داستان پیدایش یک ملت به زبان اسطوره بازگو شده است، ملتی که از سرچشمهی مقدس زاده شده و در جویبار زمان جاری گشته و وظیفه شاهان این ملت آوردن توانگری و شادی و آبادانی است. این همان ایدهی ازلی- تاریخی- و ابدی بودن ملت است. موجود واحدی را نشان میدهد که دارای سرگذشت و سرنوشت و اراده تاریخی است. درواقع ملت- ایرانیان- همان موجودی است که در تاریخ ایستاده و داستانش چونان موجودی واحد گفته شده و این داستان، خود، یعنی پدیداری تاریخ. با پیشرفت تمدن، دانش انسان نسبت به زندگی و توان او برای پاسخ به نیازها افزایش مییابد و امور و نهادها و باورها برای پاسخ به نیازهای زندگی، فلسفه پیچیدهتری پیدا میکنند. در داستانهای ایرانی، دورههای مختلف تاریخ با پادشاهان نشان داده میشوند.
-با توجه به این توضیحات، نظام پادشاهی در این منابع چگونه تعریف شده؟
-فرزند کیومرث، سیامک است. فریدون جنیدی میگوید که سیامک یعنی غار تاریک، میتوان پنداشت که این صورت اسطورهای روزگارانی است که آدمی در غار و شکاف کوهها میزیسته و برای نگهداری و پاسداشت خود از خطرات امکانات کافی نداشته است، تاریکی غار، دوران پیش از آتش را نشان میدهد و برای چیره شدن بر آنچه سیامک را از پای درآورده، به آتش نیاز است. به هر حال در این مرحله سیامک به دست دیو کشته میشود. هوشنگ نبیره کیومرث به خونخواهی و کینخواهی برمیخیزد. وظیفه او شکست دیو و نجات زندگی است. او دیو را میکشد و کین را میستاند. همانطور که میبینیم شاه، وجهی حماسی و پهلوانی دارد. وقتی ایرج که نماد نیکاندیشی است و مر او را پدر، شهر ایران گزیده، به دست تور و سلم کشته میشود، وظیفه منوچهر ستاندن کین ایرج و بیرون راندن دشمنان از ایران است. داستان آرش کمانگر به همین دوره پهلوانی و بیرون راندن تورانیان از ایران در زمان منوچهر، مربوط است. در داستان ایرج، میان ایران، ایرانیان و ایرج پیوستگی وجود دارد؛ گویی هر کدام آن دیگری را بازتاب میدهند. ایرج ایران را میتاباند و ایرانیان همان ایرج هستند؛ به این دلیل همه ایران خونخواه و کینستان او میشوند. پادشاه در این دوره از جنس پهلوانان است؛ باید ایران را که مرزهایش با خون نیاکان و پهلوانان آبیاری شده است، نگاه دارد، دیو بدبختی و نداری را از کشور براند و آبادانی و آسایش بیاورد. نام خاندان منوچهر در یشتها، ائیریاو آمده یعنی یاریکنندهی ایرانیان. بعدها نهاد پادشاهی و پادشاه با نگهداری این ویژگی پهلوانی، تعبیر و بازگفت فلسفی و دینی مییابد. البته تفکیک دین و فلسفه در اینجا معادل تفکیکی که در دوران جدید وجود دارد، نیست.
چنین تصویری از نقش پادشاه در پاسداری از کشور و جذب آنچه خوب است و دفع آنچه بد، البته با تعبیر و شکل استدلال ارسطویی در دوران اسلامی هم ادامه مییابد.
باباافضلالدین کاشانی در رساله «ساز و پیرایهٔ شاهان پرمایه» مینویسد: «پادشاه نامی است باستانی و شاه در سخن باستان اصل و خداوند باشد و پاد، پاییدن و دارندگی. یعنی- معنایش میشود- اصل و خداوندِ پاییدن و دارندگی».
باباافضل در این رساله کوشیده دستوری بسازد «سر جمله مکارم اخلاق را که شاهان را به کار است تا آن را برابر دل و دیده دارند و سامان شاهی را از آن به پای آرند». این رساله اگرچه غرضاش دستوری اخلاقی است اما به شیوهای فلسفی و با رعایت قواعد منطقی، مرتب و به شاهان به عنوان راهنمای سامان شاهی، عرضه شده است. اینجا تمایز ظریف اما ژرفی میان آنچه باباافضل به پادشاه برای سامان شاهی، پیشکش کرده با آنچه ماکیاولی در کتاب شهریار ارائه و به مدیچی تقدیم کرده وجود دارد.
همین تمایز، جوهر جدایی و شکاف بین فلسفه سیاسی مدرن با فلسفه پیش از خود را نشان میدهد. ماکیاولی در مورد ارزش «شهریار» مینویسد این رساله «دانشِ کردارِ مردان بزرگ است، که از تجربه طولانیام در مورد امور معاصر و مطالعات مستمر در امور باستان به دست آمده».
بابا افضل به شاهانی که این رساله را میخوانند و خواهند خواند میگوید که پادشاهی میراث باستانی است و از شکافتن این نام باستانی -پاد+شاه- پادشاهی را تعریف و ماهیت آن را توضیح داده است و سپس جای شاه را در نظام هستی روشن میکند. گفتار سیاسی بابا افضل، بحثی در اخلاق است همانطور که خواجه نصیر هم در «اخلاق ناصری» همین رویه را اتخاذ کرده. دلیلش این است که پادشاهی، در شکل آرمانی یک الگوی کهن دارد و به تعالی روح مربوط است. درواقع هم خواجه نصیر و هم بابا افضل و هم سهروردی با نظر به این الگوی باستانی شاهی آرمانی یا شهریاری نیک، سیاست را در ارتباط با روح و اخلاق طرح کردهاند؛ چرا که شهرستان نیکویی یا خوبی یا شهر آرمانی و نیک یا شهریور یعنی پادشاهیِ آرزو شده- در مورد اهورامزدا همان ملکوت بیزوال او- به دست پادشاه آرمانی درست میشود و کار شاهان الگوبرداری و نزدیک شدن به این سرمشق عالی است. شیخ اشراق در رساله لغت موران که داستان کیخسرو و جام گیتینمای را آورده، به همین وجه نظر دارد. کیخسرو شاه آرمانی ماست؛ در ارتیشت، کیخسرو یل ممالک ایران و متحدکنندهی کشورِ خسرو نامیده شده است. این تعبیر اوستا از ایران به عنوان کشورِ خسرو یا همان کشورِ شاهان هم جالب است. سهروردی، کیخسرو را همان حکیم اشراقی میبیند که میتواند همه بندها را گشوده و خلع بدن کند و نور اسپهبدی را از بند رها کند. نور اسپهبدی- یا اسفهبدی- همان روح انسانی یا نفس ناطقه است. اسپهبد یعنی فرمانده قوا. بدن قوای ظاهری و باطنی دارد که اسپهبد و فرماندهشان، نفس انسانی است. این نور یا روح توان خروج از قلعه و دژ بدن را دارد.
سهروردی حکمت خویش را حکمت خسروان نامیده است یعنی حکمتی که خسروان داشتهاند؛ خسروانی که مانند پیامبران بنیاسراییل و یا قدیسان دیگر مذاهب هستند.
در ادامه میکوشم به سرمشق یا کهنالگوی این گفتارها که سرچشمه باستانی دارد، اشاره کنم؛ البته در این مجال نمیتوان جداییها بین برداشت دینی مزدیسنایی و حکمت خسروانی را نشان داد.
در گذر از نظامهای اجتماعی بر بنیاد خون به نظامهای مبتنی بر قلمرو و سرزمین، پیوستگی میان نیا و خاک پدیدار شد. از سوی دیگر در این شکل نو از ساختار اجتماعی، ایده آغاز یا سرچشمه، وحدت و ایده بهترین شناخته شد. نظام اجتماعی یا تمدن نو که بر پایه شهرها و امکانات بهتر برای تولید غذا و دانش کشاورزی، آب، فصول و گاهشماری است، داستانی بر پایه این ایدههاست. گذار از اسطوره به تاریخ، گذار از یک ریخت زندگی به ریخت دیگر است و وظیفه فلسفه فهم این بودنها، شدنها، گسستها، پیوستگیها و شکلگیری مفاهیم و مضمونها یا پدیداری عقل در تاریخ است مگر نه شبیه اوراد خواهد شد. یعنی هستی که از جایی آغاز شده و آن آغازکننده خود بهترین است؛ همین ایده بعدها در زبان دین میشود اهورامزدا. زرتشت اهورامزدا را در هرمزد یشت مقدسترین خرد آفرینندهی جهان مادی خوانده است. آنچه این خرد مقدس ساخته نیز دادگرانه و بهترین است. اهورامزدا در هرمزد یشت به زرتشت میگوید «جویای سلطنت نیکی نام من است، کسی که بیشتر جویای سلطنت نیکی است، نام من است شهریار دادگر، نام من است دادگرترین شهریار». در اینجا بهترین با عادلانهترین یکی است؛ یعنی همان نظم و نظام احسن. اگر اهورامزدا مقدسترین خرد است؛ خردهای مقدس دیگر هم وجود دارند که از اویند. داریوششاه در کتیبه بیستون میگوید: آنچه کردم به یاری اورمزد کردم. اورمزد مرا یاری کرد و بغان دیگر که هستند. سهروردی در رسالههای فارسی خود دیدار با این خردهای مقدس آسمانِ معنا را به زبان رمز نشان میدهد. میان آن بهترین و آفریدههایش سلسله مراتب وجود دارد و نیکان و فروهر هایشان همکار همان بهترین بیعیب هستند تا اراده شرّ یا خرد سیاه به آن آسیبی نزند. در فروردین یشت فقره ۱۲ آمده: «اگر فروهرهای توانای پاکان مرا یاری نمیکردند هر آینه از برای من در اینجا بهترین جنس جانوران و انسانها باقی نمیماند.»
-به این ترتیب پادشاهی نظم و نظامی درون این هستیشناسی بوده…
-در آسمان اهورامزدا مقدسترین خرد توانا با شش امشاسپند یعنی بهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ، خرداد و امرداد که جلوههای اویند یک سلطنت روحانی که بر بنیاد داد و راستی است آراسته و این پادشاه مقدس اگرچه همه جاست (به قول حافظ، شاهد هر جایی) اما جایگاه ویژه او یا بارگاهش در گروسمان است. پورداوود میگوید گویا همین سلطنت سرمشق پادشاهان هخامنشی بوده است. این داوری هر آیینه درست دیده میشود. آن پافشاری بر راستی که شاهان هخامنشی در کتیبهها دارند؛ به همین باور بر میگردد.
در یسنای ۱۳ امشاسپندان شهریاران نیک خوب کنش خوانده شدهاند. همانگونه که پروردگار و نیروهایش سلطنت و شهریاری آسمانی دارند و بر بارگاه خود با یارانش نشسته و جهان را با داد و قانون راستی اداره میکند؛ روی زمین نیز پادشاه چنین است. شهری در بالاست و شهری در پایین. در یسنای ۱۱، بند۱۱ آمده: راستی بهترین نیکی است و هم مایه سعادت است. سعادت از برای کسیست که راست و خواستار بهترین راستیست. در بند ۱۲ میگوید بشود به کام و خواهش خود تو ای اهورامزدا به آفریدگان خود شهریاری کنی… به راست شهریاری دهید و به دروغ ناتوانی. اما پادشاهی میتواند نظمی مانند نظم الهی برپا دارد که شهریار خوب باشد یعنی پیرو راستی و دشمن دروغ. در یسنا آمده: (باشد که شهریاران خوب شاهی کنند، با کردارهای حکمت خوب. ای آرمیتی شهریاران بد را بر ما فرمانروایی مباد. صفحه ۱۱۹ و ۱۲۰ شهر زیبا) در کرده ۷ یسنای ۴۰ فقره ۲ آمده: (ای مزدا اهورا بشود که ما جاودان از کشور نیک تو بهرهمند شویم بشود که شهریار نیکی در هر دو جهان به ما چه مرد و چه زن سلطنت کند).
چنین شاهانی، فرّه ایزدی یا یاور آسمانی و الهی دارند. در بند ۲۰ هرمزد یشت زرتشت از مزدا میپرسد: (کیست آن پیروزمندی که از روی دستور تو باید مردم را در پناه خود بگیرد، به واسطه یک الهام به من بگو کیست داور نجات دهنده این جهان که به این کار گماشته گردیده چنین داوری که به نزد او اطاعت و منش پاک مقام گزیده داوری که تو خود او را خواستاریای مزدا) اگرچه آن داور زرتشت است اما به نظر دیگرانی را که مانند او هستند نیز در بر میگیرد. در بند ۲۱ هرمزد یشت به فر کیانی و ایران ویج درود فرستاده میشود و به شهریاری که به منزله نگهبان بیچارگان است. در بند ۲۳ توانایی و قوت و و زور و پیروزی و فر و نیرو ستایش شده. در یسنای ۶۰ فقره ۴ گفته شده که توانگری از درستکاری و پارساییست.
پس برای اینکه کشوری آباد و توانگر باشد باید راستان بر آن فرمان برانند. چرا که (فروهرها با میل به آنجایی در آیند که مردان مقدس نسبت به راستی با ایمانتر باشند و در آنجایی که بزرگترین خیران تهیه شود و در آنجایی که مرد مقدس طرف ستیزه نباشد) فقره ۲۵ فروردین یشت کرده ۱ در فقره ۱۸ گفته شده کسی که در طی زندگانی از فروهرهای پاکان خوب مواظبت کند یک شهریار پیروزمند و (پیروزمندترین شهریار گردد) چنان شهریارانی فره ایزدی یا فره کیانی دارند. در کرده ۱ زامیاد یشت گفته شده: (فر کیانی نیرومند مزدا آفریده را میستاییم، آن فر بسیار ستوده زبردست، پرهیزگار، کارگر چست را که برتر از سایر آفریدگان است) با این فرّ کیانی است که (کیانیان چالاک، همه پهلوان، همه پرهیزگار، همه چست و همه بیباک شدند). چنین فرّی، این ویژگیها را نمایندگی میکند که در بردارنده تواناییهای تن و روان است. از این روی وقتی شاهی از او فرّ میگسست، او ناتوان گشته و آشوب پدیدار میشد؛ وقتی کیکاووس همانند جمشید بیفرّ شد؛ شکوهش رفت و افراسیاب ایران را زیر سمّ اسبان ویران کرد. پس آبادانی و توانگری در کشور به بودن شاهیست که با فرّ و شکوه باشد. و:
کسی را دهد تخت شاهی خدای
که با فرّ و برز است و با هوش و رای
به این دلیل پس از کیکاووس، با اینکه طوس فریبرز را برای شاهی در نظر داشت، گیو و گودرز کیخسرو را دارنده فرّ کیانی میدانستند و او پس از گشودن دژ بهمن بر تخت شاهی نشست و شکوه و آبادی به کشور بازگشت.
این را هم بگویم و تمام کنم. فرّ از جمشید به این دلیل گسست که دچار غرور گشت و دروغ گفت. شاه نگاهبان راستی یا قانون الهی آفرینش است؛ از این روی فرّ از او رفت و به مهر پیوست. مهر فرشته فروغ و پیمان است! دروغ بیفروغی و تاریکی میآورد هم در روان و هم در کشور. در یسنای ۶۰فقره ۴ آمده: توانگری از درستکاری و پارساییست.
-گفتمان ملیگرایی چه ارتباطی با آیین شهریاری و نظام پادشاهی دارد؟
-ملیگرایی ترجمه ناسیونالیسم است و ناسیونالیسم تعریفهای متعددی دارد. اول باید دید منظور از ناسیونالیسم چیست. گاهی ناسیونالیسم به معنای پروژهای سیاسی برای ساختن «ملت» است؛ یعنی طرح و نقشه یک دولت برای مهندسی و درست کردن ملت. مانند آنچه در آناتولی روی داد و طی یک پروژه سیاسی، ملت ترکیه از درون خاکستر عثمانی، مهندسی و ساخته شد. برای این مهندسی و پدید آوردن ملت، تاریخ و عقبه و هویت و زبان رسمی درست شد و بسیاری از زبانها و هویتها با برنامه رسمی نابود و یا انکار گشت. این معنا و مضمون ناسیونالیسم اصلا ربطی به ایران ندارد؛ بنابراین به آیین شهریاری هم ربطی پیدا نمیکند.
همانطور که در پاسخ به پرسش نخست نشان دادم، پدیداری ملت ایران روندی طبیعی داشته و نتیجه جریانی سیاسی یا ایدئولوژی ملی و پروژهای دولتی یا برآمده از نظام بینالملل جدید نیست. از این جهت پدیداری ملت ایران را نمیشود با تاریخ ناسیونالیسم در دنیای جدید و غرب فهمید و سنجید. این سخنان هم ناسیونالیستی- به معنای شور و شوق ملیگرایانه و شکوهمند دیدن ملت- نیست. این سخنان ربطی به این علاقه و شکوهمند دیدن وطن و ملت ندارد بلکه بحث علمی است. این سخنان را مثلا آدام اسمیت که از بزرگترین متخصصان حوزه مطالعات ناسیونالیسم است نیز گفته است. حتی هابزباوم هم که ملت را پروژه دولتی و رسمی میداند، ایران را ملتی قدیمی و هزارهای میبیند و نه متعلق به دوران جدید. بنابراین به این معنا آیین شهریاری به ناسیونالیسم و ملیگرایی ارتباطی ندارد. چون مسئله ما هرگز «ملتسازی» نبوده است. اینکه برخی در بحث توسعه مدام از ناتمام ماندن پروژه ملتسازی صحبت میکنند یا آن را به دوره رضاشاه نسبت میدهند، از بیسوادیشان سرچشمه گرفته و هرگز در ایران مسئلهای به نام ملتسازی وجود نداشته. ملت ایران بطور طبیعی وجود داشته و دارد؛ ساختن ملتی که موجود است، محال است! اما اگر ملیگرایی را به معنای جنبش سیاسی مثلا در معنای دفاع از استقلال میهن و یا آنطور که در ادبیات مدرن به کار میرود، دفاع از حق حاکمیت ملی بدانیم، آنگاه به آیین شهریاری و ایده پادشاهی پیوندی مییابد. در دورههایی که ایران در اسارت و بند انیرانیان و دشمنان و بیگانگان بود جنبشهای ملی به نظام پادشاهی ارتباط پیدا کردند. در پاسخ به پرسش نخست اشاره کردم که در دوره اسطوره، نبرد با توران با پیشوایی شاه روی داد و داشتن یک پادشاهی مستقل در ایران ایده کهنی است. هرگاه ایران شکست خورده و اشغال شده این ایده که پادشاهی حق ایرانیان یا فرزندان ایرج است، ایدهای زنده و جریانساز بوده است. در دوره امویان و عباسیان نیز چنین بود.
امرا و فرمانروایان شجره خود را یا به پهلوانان باستانی که نجاتبخش ایران و یاور شاه بودهاند میرساندند یا به شاهی نامدار نسبت میدادند. طاهریان خود را از پشت رستم جهان پهلوان نامدار ایران میدانستند و از سویی هم به منوچهر نسب میرساندند. روشن است که نسب رساندن به رستم یا منوچهر فرزند ایرج و میتواند به چه ایدههای غیرمستقیمی رهنمون شود. صفاریان همانطور که در تاریخ سیستان آمده، نسب خود را به ساسانیان و شاهنشاه خسرو پرویز میرساندند؛ یعقوب منشور خلیفه را نداشت اما در کنار شمشیر بر همین ایدهی تداوم شاهنشاهی ایران و میراث ساسانی تکیه داشت. آلبویه و سامانیان هم خودشان را یه ساسانیان میرساندند. حتی جالب است که بدانیم خوارزمشاهیان هم خودشان را به دوره سیاوش پسر کیکاووس کیانی میخواندند. شاه اسماعیل هم خود را پشت شاهان کیان دانسته است.
پس میبینیم که از قدیم ایدهی پادشاهی ایرانزمین با ایدهی استقلال و داشتن حکومت مستقل ملی در پیوند بوده است. پس اگر ملیگرایی به معنای جنبش دفاع از ملت و دولت باشد از دیرباز با پادشاهی همراه بوده و این تداوم و حفظ وحدت ملی و پاسداری از ایران با پادشاهی ممکن شده است. این مسئله به نظر من فقط در مورد تاریخ قدیم نیست بلکه در تاریخ معاصر هم همین وضعیت حاکم است. بدون پادشاهی نمیتوانستیم از درون جنگ جهانی اول و دوم بدون آنکه رشتهی حیات ملیمان آسیب جدی ببیند، بیرون آییم. از سوی دیگر در ارتباط با وضع فعلی باید بگویم وظیفه حکومت دنبال کردن سیاست در راستای منافع ملی و خیر عمومی است. در این صد و اندی سال اخیر، جنبشهای ضدملی نظیر بنیادگرایی اسلامی و ایدهی وحدت اسلام ظهور کردند که سیاست را خرج کردن ایران برای امت اسلام تعریف کردهاند، البته ایدهی اتحاد اسلام چه در ترکستان و چه در عثمانی در دوره عبدالحمید، تاریخ مفصلی دارد که نمیشود اینجا به آن پرداخت. شکلی از آن مقارن با ظهور صفویه هم وجود داشت که مثلا میشود در افکار لاهیجی آنرا دید. از دیدگاه آنها وظیفهی حکومت مستقر در ایران، کمک برای ساخته شدن امت اسلام است. به این معنا که برای تاسیس امت اسلام، باید ملت ایران از بین برود. این نابودی ملت در برابر امت، سخنگویانی جدی در تاریخ معاصر داشته است. آل احمد هم چنین چیزی میگفت. در کنار این امت اسلام، جنبشهای چپ و کمونیستی هم ایران را یکی از شعب سوسیالیسم بینالملل در نظر میگرفتند و سیاست را امری در خدمت کارگران جهان و رسیدن به دیکتاتوری جهانی پرولتاریا میدانستند. در آن شکل هم ایران و ملت ایران باید هزینه رسیدن به دیکتاتوری پرولتاریا و اتحاد کارگران جهان را میپرداخت. این دو نحله که به دولت ایران و سیاست ملی حمله کردند، در عمل و به عنوان نیروهای در صحنه توانستند در ادغام با هم، در ایران به قدرت برسند.
اکنون ما در تقابل با این وضعیت و در برابر ایدهی ضد ملی انقلاب۵۷ میتوانیم، نام آن نیرویی که سیاست را در واحد ملی و در معنای تأمین مصلحت و خیر ملی میداند، جریان و جنبش ملی بگذاریم. در این صورت صفآراییای که اینسو و آنسوی گسل ۵۷ درست میشود، عبارت از نظام فعلی و نظام پیشین است. نظام پیشین نماینده استمرار تاریخی دولت ایران و حق حاکمیت ملی است. نظام پیشین در پیوند با این ایدهها و داشتن کارنامه درخشان میتواند زمین سفت و جای مطمئنی برای ایستادن درون این مبارزه سیاسی باشد.
-آیین شهریاری و نظام پادشاهی چگونه میتواند به پیشبرد گفتمان دموکراسی در شرایطی که جهان به شدت دگرگون شده کمک کند؟
-ما در تاریخمان، پس از مشروطه دو جمهوری داشتهایم. این را طرفداران جمهوری پنهان میکنند و آنگاه پادشاهی مشروطه را مثلا در میان جنگ جهانی اول و دوم یعنی در درون بحران، با بهترین جمهوریهای امروز دنیا مقایسه میکنند تا کارنامه جمهوریخواهی را پنهان کنند.
اولین جمهوری، جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران بود که کمونیستها در شمال درست کردند. اغلبشان تروریست و کمونیست دوآتشه بودند. میرزا کوچکخان هم تا حدودی باهاشان همکاری کرد. حیدر برقی خرابکار قفقازی یا حیدرخان عمواوغلو از سردستههایشان بود. اگر پادشاهی به دادمان نرسیده بود حکومت لنین و استالین را میبایست تحمل میکردیم. هنوز این جمهوریخواهان در حالی که برای میرزای شهید اشک میریزند، رضاشاه را به زیر پا گذاشتن قانون اساسی مشروطه متهم میکنند اما نمیگویند همان زمان، با تاسیس اولین جمهوری میرزا و رفقای کمونیستاش فاتحه قانون اساسی را میخواندند. نمیگویند پیش از برآمدن رضاشاه همین جمهوریخواهان مجلس ملی را زمینگیر کردند و نمایندگان از دست اوباش هفتتیرکش و ترقهانداز امنیت جانی نداشتند. نخست وزیر و نماینده مجلس ترور میکردند! اگر بنا بر بازخوانی کارنامه است چرا به اولین جمهوری واقعا موجود در ایران نمیپردازند؟ رضاشاه که آمد و این تروریستها و خرابکارها را مهار کرد، از همین دشمنان ضد آزادی، قهرمان آزادی ساختند! مسئله اساسی و مشکل در بسط آزادی در پس از مشروطه، آزاد شدن نیروی مخربه در قالب جمهوریخواهی بوده است که نمیگذاشت پارلمان کار کند. همین خرابکارها نشسته و کتابهایی از جنس «گذشته چراغ راه آینده است» نوشته و از خرابکارها، مجسمه آزادی تراشیدند؛ تا امروز امثال آقای کورش زعیم و دوستان جبهه ملیاش هر کجا که مینشینند آن سخنان بیبنیاد را تکرار کنند. آدم شرمنده میشود که سطح فهم این افراد حتی با تجربه این چهل سال اخیر و چشیدن آشی که البته دستپخت دوستانشان بوده، از حد یک جوان پرشور چپ انقلابی دهه چهل فراتر نرفته است. همین قوه مخربه نه تنها نمیگذاشت نهادهای آزادی شکل بگیرد بلکه باعث گسترش ناامنی و ترور و ترقهبازی در کشور شده بود. چرا نمیگویند پیش از برآمدن رضاشاه، جمهوریخواهان چه بلایی سر مجلس ملی و قانون اساسی آوردند؟ چون این مسائل جدی را نمیفهمند؛ یعنی فهمشان از فهم آن جوان پرشور دهه چهل پیشتر نرفته، نمیتوانند بفهمند؛ کار رضاشاه تثبیت نهادهای آزادی بود. اگر آنارشیسم کنترل نمیشد، یعنی در فقدان امنیت، آزادی همان ترقههای حیدرخان میبود.
دومین جمهوری هم که همین جمهوری اسلامی! حالا میگویند که خمینی نگذاشت ما آن جمهوری خودمان را که خیلی خوب بود پیاده کنیم. این سخنان هم برآمده از نادانی و جهل مرکب است. اندازه بازرگان هم نمیفهمند. مهدی بازرگان که اولین نخستوزیر انقلاب بود با همه نفهمیاش، به خاطر تجربهای که در عمل به دست آورد متوجه نکته مهمی شد و گفت ما باران میخواستیم، سیل آمد! البته که شیفتگان انقلاب، با سطح فهم نازلی که دارند نمیتوانند حتی نکته مهم و البته ژرف گفته بازرگان را دریابند. بازرگان در وسط آن سیل و به عنوان نخستوزیر انقلاب، فهمیده بود که آنها به غلط تصور میکردند، شاه و نظام پیشین مانع باریدن باران شده، پشت آن سد باران نبوده و نمیتوانسته باشد. اتفاقا آن نظام و شاه، سدی در برابر سیل بنیانکنی بود که بازرگان با غور در مطهرات نمیتوانست منطق و ارزشش را دریابد اما پس از نخستوزیر شدن، با دیدن سیل فهمید، انقلاب ابرهای بارانزا را آزاد نکرده بلکه سیل و نیروی مخرب را رها کرده است؛ همان غولی که به سختی داخل بطری مهار شده بود تا کشور پیشرفت کند و آزادیها پا بگیرد.
الان هم وسوسههای جمهوریخواهی، وسوسههای ایجاد یک جمهوری نوبنیاد است. یعنی همان داستان شعاعیان که میگفت تاریخ کارگاه انقلاب است. خانمها و آقایان ایران را به کارگاه نظریات درهم و برهم و آشفته خودشان تبدیل کردهاند. یک روز به هفتاد ملت تقسیم میکنند تا بعد ببینند با چه چسبی میشود بهم پیوست و یک روز در توهم گاندی و ماندلا شدن و شور یک انقلاب جدید میسوزند. این قماربازان برایشان چیزی نمانده الا هوس قماری دیگر. تا دیروز چریک بودن مد بود؛ عاشق چه گوارا و قذافی از این اردوگاه به آن اردوگاه میرفتند تا آدمکشی یاد بگیرند، امروز در سودای یک انقلاب از جنس گاندی و ماندلا و این اواخر هم میخواهند زلینسکی بشوند.
مهار این آشوبها و هوا و هوسها و در امان ماندن از سیلی که با یک جمهوری نوبنیاد جاری خواهد شد، بازگشت به همان نظام پادشاهی مشروطه است. انقلاب در همین معنا، کار درست تاریخیست که میتواند پیشرفت و آزادی و امنیت را با هم و در کنار هم پیش ببرد و درهای ماجراجویی را ببندد.