نصر الصایغ (علی الطریق) – صد سال گذشت و سهم عربها از دموکراسی همواره به اندازه محرومیت آنها از آزادی بوده است؛ یک قرن از قباحت و زشتی که در آن فرقهگرایی، تعصبات دینی، دیکتاتوری و فساد در جوامع عربی ریشه دوانده و از کرانه مدیترانه تا خلیج فارس حکمفرما بود، گذشت. قرنی که صدای ظلم و ستم، موجودیتهای اجتماعی را در قلعههای سکوت مردم محبوس کرده و جوامع را در پوچگرایی به منبرهایی تبدیل کرده بود که بر آن تنها فضایل قدرت حاکم تبلیغ میشد. صد سال است که حکام عرب درگیر قدرت و درآمدهای حاصل از آن و تلاش برای کاهش دادن نیروهای جامعه مدنی هستند.
پرسشی که مطرح است اینکه چرا سهم ما از دموکراسی اینقدر ناچیز بوده و چرا به قهقرا و واپسگرایی تا مرز نابودی رسیدهایم؟
جهان عرب در حال حاضر فاقد هرگونه وزن سیاسی در جهان است و اگر نفت نمیبود، اعراب در آستانه گدایی قرار میگرفتند. هماکنون نیز جمعیت بزرگی از عربها در حال گدایی هستند: لبنان در صدر فهرست قرار دارد؛ سودان نیز همینطور؛ مصر مستأصل و نیازمند کمک گرفتن از دیگران است؛ سوریه در باتلاق بدبختی فرو رفته؛ عراق بسیار ثروتمند ورشکسته و گرسنه شده؛ لیبی غرق در خون غارت گشته؛ تونس از ورشگستگی رنج میبرد و به دنبال کسی است که وام و کمکی به آن دهد. در آنسو اما امارات متحده عربی که نفتخیز و بسیار مرفه است به شدت از آزادی میترسد در حالی که دموکراسی بدون آزادی نه ممکن و نه موجود است!
آیا ناممکن بودن دموکراسی در لبنان و جهان عرب به دلایل ساختاری یا بر اثر عملکردهای دیکتاتوری، ظلم نظامیهای حاکم و سیاستهای غرب است که همواره شعار آزادی سر داده و دموکراسی را موعظه میکند اما در مماشات با حاکمان مستبد نظامی و نفتی ما را سرکوب میکند؟
خلاصه بگویم: آزادی و دموکراسی از سوی غرب اعطا نخواهد شد و قدرتهای به ظاهر دموکراسیخواه غرب همراه با حکومتهای عقبمانده به یک اندازه به مردم این کشورها اجازه داشتن آزادی به مفهوم واقعی را نخواهند داد.
پس شما در کشورهای عربی رؤیای دموکراسی و آزادی در سر نداشته باشید که عین این است که بخواهید در حلب غوره پیدا کنید!
ما در دوران سیاه عثمانی، وابستگانی بدون موجودیت مستقل و راکد و ساکت و فرمانبردار سلطهی خلافتی عقیم بودیم که ۴۰۰ سال ادامه داشت. تا اینکه امپراتوری عثمانی متزلزل و به هدفی برای غرب تبدیل شد تا در جنگ جهانی به آن حملهور شوند و داراییهایش را تقسیم کنند و آن را به ابزار و بازار برای تولیدات خود محدود نمایند.
در این میان، ما عربها که در فرایند از هم پاشیدن عثمانی فرصت استقلال یافتیم تنها به مصرفکننده و وابسته تبدیل شدیم. پیش از آن هیچ دولتی برای عربها در «قلمرو» امپراتوری عثمانی وجود نداشت. خلافت اسلامی عثمانی عربها را بیحس و تخدیر کرده بود و دین افیونی بر همه چیز غالب بود و اگر به فقر توجه میشد، به عنوان نوعی عذاب و آزمون الهی محسوب میشد و نه محصول غارت و ثروتاندوزی خلافت اسلامی.
سلطان عثمانی خدای روی زمین ما بود و مجمعی متشکل از نهادهای سلطه و ارتش و روحانیت حامی او بودند. پنج قرن «دولت» عثمانی چیزی جز اقتدار و اقتصاد مبتنی بر جمعآوری مالیات نبود و اگر غرب ما را از دست آن خلاص نمیکرد شاید خلافت عثمانی همچنان میماند. پس از آن، غرب دست روی خود ما گذاشت و ما را متفرق کرد. ما به موجوداتی تبدیل شدهایم که قبلا وجود نداشتند.
در پرتو این تغییر جهانی، موجودیتها بر اساس تمایلات استعمار سلطهجو متولد شدند و مردم و کشورها از هم پاشیدند.
«متفکران» غربی مدعی شدند که شرایط جوامع عرب برای ساختن ساختار دولتی به سبک غرب که تحت مدیریت و قدرت موازین نظامی و اقتصادی باشد مهیا و مساعد نیست.
دولتهای عربی که از اقیانوس تا خلیج فارس گسترش یافتند، ضرورت اطاعت از حاکمان را به ارث بردند و غرب که این جوامع را آمادهی آزادی نمیدانست، ما را مجبور به پذیرش سلطه کرد.
این از غرب و رفتاری که در دوره انقیاد پس از امپراتوری و خلافت عثمانی با ما داشت.
در مورد نیروهای جوان عرب، یعنی نخبگان فکری و سیاسی که خواهان مدرنیزاسیون، آزادی و دموکراسی هستند، آنها کاملاً از قدرت کنار گذاشته شدهاند و سلطه حاکم جامعه را در باتلاق گذشته نگه داشته و مردم عرب را وادار کردهاند که آزادی و دموکراسی و عدالت را تنها به عنوان یک آرمان و رویایی نه برای امروز بلکه برای آینده نامعلوم در سر بپرورانند.
استعمار فرانسه با دوگانهگرایی فرقهای کمر موجودیت نهادی به نام دموکراسی را در سوریه شکست و سوریه را با هدف تقسیم به چهار کشور کوچک فرقهای ویران کرد.
غرب در عمل دشمن دموکراسی و آزادی برای کشورها خاورمیانه بود و هنوز هم هست. پیشرفت غرب مستلزم نگه داشتن عربها، آفریقاییها و برخی دیگر در خاورمیانه به عنوان بازاری برای مصرف است که از ماهیت سرمایهداری لیبرالیسم تبعیت میکند زیرا هیچ نوع آشتی بین «فرقهگرایی» و «دولت» وجود ندارد. هیچ امکانی برای موفقیت دموکراسی در پرتو تقسیمات اجتماعی، قبیلهای، فرقهای، نژادی و غیره که غرب نسخه آن را برای جوامع ما پیچیده و میپیچد، وجود ندارد.
بنابراین، ایده ساختن دولت [مدرن] بر پایههای اجتماعی سالم وجود نداشت و نهادهایی جایگزین آن شدند که بذر خشونت را در ساختار خود دارند. آنچه امروز در کشورهای عربی بحرانزده شاهد هستیم، نتیجه انباشت سیاستهای فقرپرور و یا استقلال و بی توجهی نیست، بلکه بحرانهای ناشی از فروپاشی بافت اجتماعی آنهاست. لبنان، مدل تقسیمات غیراقتصادی است. جنگهای فرقهای در لبنان توسط یک دولت خارجی نزدیک و چند دولت غربی حمایت میشود.
پس از تضعیف حاکمیت داخلی لبنان، نهادهای برگرفته شده از غرب تحت سرکوب سیاسی همان غرب قرار گرفتند.
وقتی عثمانی شکست خورد و از منطقه محو شد، ویلسون خواستار استقرار یک نظم جهانی جدید به ریاست یک نهاد بینالمللی که دارای اختیاراتی برای حل مشکلات بینالمللی و تضمین آزادی تجارت و یک بانک بینالمللی شد که بتواند پولی را که وارد و خارج می شود کنترل کند. ویلسون همچنین خواستار نهادینه شدن دموکراسی، تعیین سرنوشت و تحکیم آن در سطح بینالمللی و جلوگیری از جنگ در سرزمینهای اروپایی شد یعنی کنترل کشورها و انتقال جنگ از اروپا به کشورهای دیگر که برای آنها جایز بوده است.
این طرح به نحوی بنای مستعمرات است و چیزیست که اتفاق افتاد. صلح داخلی در اروپا در ازای هرج و مرج و جنگ در مستعمرات؛ کشورهایی هم که «آزاد» و «مستقل» شدند، در غل و زنجیر بدهیها، خشونت و تهاجمات مختلف قرار گرفتند.
فقط شکل تسلط غرب بر اعراب تغییر کرد. هدف این است که منطقه عربی، از جمله لبنان، پس از خروج استعمار تبدیل به یک دستنشانده و نه وارث استعمار شود. بر این اساس، مسئولان واحدها به فکر تامین بازار مصرف هستند و حق ایجاد صنایع را ندارند. ماموریت استراتژیک آن هم گسترش مدارس برای آموزش همگانی و پرورش نیروی انسانی یا سرباز در نبرد برای کسب بازار است.
قدرتهای جدیدی که انقلابهای فکری، مارکسیستی و ناسیونالیستی را در اروپا ساختند، نتوانستند جایگزین مناسبی باشند. دلیل ضعف در خودشان بود نه در مخالفان آنها. احزاب آن زمان آرزوهای زیادی داشتند و شکستهای زیادی هم خوردند. بزرگترین عامل شکستهای آنان سیاستهای غلط آنها بود.
لبنان نسبت به دیگر کشورهای عرب از آزادی بیشتری برخوردار است چون توازن فرقهای در این کشور از بروز اختلافات بزرگ بین نیروهای عملا موجود فرقهای، عرفی و مالی جلوگیری میکند. لبنان به جایی تبدیل شد که در آن غرب استعماری و شرق در حال فروپاشی (عثمانی) بهم میرسند و عربها در ظاهر پیروز میشوند اما شرق پس از عثمانی وارد جنگهای نافرجام و ستمهای بیدرمانی شد که تا کنون ادامه دارد.
بزرگترین تهدید برای موجودیت حکومتهای عربی از اقیانوس تا خلیج فارس، آزادی است. به همین دلیل آزادی ممنوع است چون آزادی شرق برای غرب نیز خطر به شمار میرود.
اسرائیل آخرین و تنها نگرانی غرب و آمریکاست. این کشور برادر حامی و حمایت شده غرب است. اسرائیل تنها مدل دموکراتیک در میان رژیمهای عقبماندهایست که در آنها رای و خواست مردم هیچ ارزشی ندارد. مردم کالا و فرمانبر و نه فرمانده هستند. در میان رژیمهای عرب نیز تنها لبنان آزادیهای نسبتا زیادی دارد که باعث میشود زندگی سیاسی به صورت جست و گریز در میان فرقهها جریان داشته باشد. وجود آزادیها هم به دلیل نداشتن دولت است! همانگونه که دولتی در لبنان وجود ندارد، در هیچ کشور عربی هم دولت مدرن با ساختار مشارکتی از نظر منافع، سیاست و پروژه وجود ندارد.
جامعه لبنان اکنون تکه تکه شده بطوری که ایجاد یک دولت واحد در این کشور ناممکن شده است، در این کشور که عملا تقسیم شده، ساختن دولت غیرممکن است؛ نهادینه کردن دموکراسی در چارچوب دولت نیز غیرممکن است؛ پاسخگویی یا پیگرد افراد با نفوذ در این کشور نیز ممنوع است؛ آنچه مجاز است اما نابینایی است؛ ناشنوایی فضیلت است و هرج و مرج به یک فصل دائمی در این کشور تبدیل شده است.
به این ترتیب، در یک جمعبندی سریع: انسان محکوم در جوامع عرب در حال حاضر هیچ ارزشی ندارد، چه تحت حکومت چکمههای نظامیان باشد و چه حکومت دارای ثروت مازاد مانند کشورهای حوزه خلیج فارس داشته باشد و چه نظامهای مورد حمایت غرب در آنها بر سر کار باشند؛ همه آنها در حال صیق دادن بیعدالتی و قدرت خود بر جوامع عرب هستند.
غرب خائن به اصول ماست و عربها خائنان دائمی به خود هستند.
نهادینه شدن دولتِ توانایی که حاصل نظامی باشد که آزادیها را تضمین کند و اجازه ندهد این «دولتها» به دولتهای واقعی تبدیل شوند، ممکن نیست.
ما نتوانستهایم دولت مدنی تاسیس کنیم. ما نتوانستیم دموکراسی را نهادینه کنیم. ما نتوانستیم آزادیها را حفظ کنیم. ما نتوانستیم مردم خود را با گفتمانهای انسانی آشنا کنیم، پس سزاوار اینهمه مکافات هستیم.
*منبع: وبسایت علی الطریق
*نویسنده: دکتر نصر الصایغ نویسنده لبنانی
*ترجمه و تنظیم از کیهان لندن