صادق رحیمی – ریشههای سنگینی از فرهنگ سوگ و مویه عمیقاً با تارو پود هزاران ساله ایران در هم تنیده و از همان بدو تأسیس، جمهوری اسلامی هم این ویژگی جمعی را مورد تاکید و بهرهبرداری خاص قرار داد–نه به خاطر هوش استراتژیک یا دانش اجتماعی رهبرانش، بلکه به این دلیل که بخش بزرگی از جمهوری اسلامی در همان مغارههای تاریک ناخودآگاه تاریخی ما ریشه دارد که این خصیصه فرهنگی را نیز زاده است. نکته آنکه جمهوری اسلامی این ویژگی فرهنگی را از آغاز با موفقیت بسیار به شکل یکی از پایههای اصلی ساختار اجتماعی و ایدئولوژیک خود به کار گرفته و امروز نیز این خصیصه همچنان از جنبههای محوری آن به شمار میرود و هنوز بخش عمدهای از چشمانداز سیاسی و اجتماعی ایران را همین واقعیت توضیح میدهد.
این یافتهی تازهای نیست که جمهوری اسلامی از روز اول حضور و قدرت گرفتن خود با تعصب و خشمی آشکار نسبت به هرگونه ابراز شادی و نشاط مخالفت کرده و علیه آن موضع جدی گرفته است. موضعی که بخشهای گوناگونی از زندگی فردی و جمعی مردم را تحت تاثیر قرار داده؛ از غیرقانونی شدن رقص و موسیقی و میگساری گرفته تا منع پوشیدن رنگهای شاد و سرزنده به ویژه توسط زنان و در عوض تشویق لباسهای سیاه و دیگر رنگهای تیره، تا تشویق گریه و غمگساری، و تحمیل و تعمیق و گسترش روح سوگواری عمومی. جمهوری اسلامی در تلاش بیوقفه خود موفق شده مأموریت و هویت خود را حول یک فضای سیاه، مبهم، و غمانگیز تعریف کند، و به این ترتیب روند بقای خود را با ریشههای تراژدی و «تروما» و آسیبهای روحی در تاریخ فرهنگی ما گره بزند.
خاطره تلخ بعد از ظهر گرم تابستانی در سالهای اول پس از انقلاب ۵۷ به ذهنم میرسد که حدود ۱۵ سالم بود و با برادر کوچکم در شیراز کنار خیابان ایستاده بودیم و گپ میزدیم و میخندیدیم. ظاهرا خندهمان توجه سرنشینان ماشین گشت کمیته در حال عبور را به خود جلب کرد که کمی پائینتر متوقف شد و عقب برگشت تا دو تا کودک را به سوال و جواب بکشد که چرا میخندند! طبیعتا پاسخ و توضیح صادقانه ما تاثیری در ذهن ماموران کمیته نداشت. از هم جدایمان کردند، برادر کوچکم را تنها در خیابان رها کرده و مرا برای یک سواری طولانی و ترسناک با ماشین گشت بردند و در نهایت در سوی دیگر شهر، دور از خانه و محلهمان، با این اخطار ترسناک پیاده کردند که «دفعه بعد که ماشین کمیته رو دیدی یادت باشه، پوزهات رو ببند، موقع خنده نیست. شماها باید یاد بگیرین که احترام بذارین. کمیته رو که میبینین باید به خودتون بلرزین.» شادی و خنده حتی در میان کودکان برای حکومت اسلامی غیرقابل قبول بود و بایستی منکوب میشد.
رقص خدانور در میدان شهیاد به یاد خدانور#جمعه_خونین_زاهدان #خدانور_لجعی#مهسا_امینی #MahsaAmini #IranRevolution pic.twitter.com/HPbuwIZiwD
— KayhanLondon کیهان لندن (@KayhanLondon) November 10, 2022
و آن تازه اول کار بود. ولی فقیه در طول چهار دهه حکومت مطلقهی خود دریایی پرتلاطم از ابرهای سیاه مرگ، ویرانی و ناامیدی را بر سر ایران گسترده که امروز نفس را از جانهای پیر و جوان ربوده است. پهنه این ویرانی تیره به حدی گسترده شده که حتی اشاره به نمونههای شاخص آن هم از حوصله این مطلب فراتر میرود، و به حدی آشناست که نیازی هم به سیاهه کردنش نیست. اصل حرف اما ساده و کوتاه است: جمهوری اسلامی بنا به تعریف هویتی و پیشفرضهای فلسفی و ایدئولوژیک خودش اساساً و ماهیتاً با روشنایی، شادی، نشاط و تفریح بهخصوص در حالت جمعی و عمومی آن تضاد و تقابل فعال دارد. شاید هیچ اتفاق نمادینی طی عمر تاریک حکومت این سلسله به اندازه دستگیری و زندانی کردن و حتی وادار به اعتراف تلویزیونی کردن آن شش جوانی که به آوای موزیک ویدئوی فارل ویلیامز به نام «Happy» (شاد!) رقصیده بودند چشم جهانیان را به این تقابل باز نکرده باشد، اگرچه ما به چشم خود دیدهایم چه تعداد از ما را به «جرم» شادی و ابراز آن در خیابانها و حتی خانه و باغهای خصوصی دستگیر کردهاند، ارعاب کردهاند، به زندان بردهاند و حتی به قتل رساندهاند. دیدهایم که در همین کمتر از یکسال گذشته صدها ایرانی را با شلیک به چشمانشان کور کردهاند و در این میان به ویژه کودکان و مردان و زنان جوان، پر انرژی و زیبا را انگار عامدانه انتخاب و هدف تیرهای خشمشان قرار دادهاند. آیا گمان میکنید حادثهای بیمفهوم بود که پربینندهترین ویدئوهای سالهای اخیر از صحنههای رقصیدن، آواز خواندن، و «شاد بودن» جوانان زیبایی بود که در انقلاب مهسا به قتل رسیده بودند؟ جای شگفتی نیست که از دل مفاهیم و تجربههایی مثل نشاط، پایکوبی و ابراز شادمانی فردی یا جمعی در فضاهای عمومی به مثابه ابزار اعتراض و مخالفت با سرکوب، به مرور زمان نوعی سلاح غیرمتعارف اما بسیار نیرومند علیه جمهوری اسلامی پدیدار شده و در حال شکل گرفتن است.
هم تجربه، هم عقل، و هم علم حکم میکند که برای تضعیف و در نهایت پائین آوردن جمهوری اسلامی از مقام سلطه بایستی بیان، عمل، و نمایش عمومی شادی و نشاط را یکی از اولویتهای رفتار جمعی خود قرار دهیم. بایستی این را متوجه باشیم و مردم را هم متوجه کنیم که تبدیل کردن آگاهانه این مفاهیم به سلاحی علیه جمهوری اسلامی اقدامی کاملا سیاسی است که به رژیم آسیب میزند و در عین حال ذرهای از همدردی و همراهی ما با قربانیان جمهوری اسلامی نمیکاهد. این اندیشه که به خاطر همدردی با کسانی که صدمه دیدهاند از مبارزه در هر فرم آن خودداری کنیم منطقی کودکانه است که بایستی به آن فائق آئیم و از ذهن پاک کنیم. اگر ابراز و احساس نشاط و شادی ابزاری مستقیم و قوی برای مقابله با جمهوری اسلامی و سیاهی شوم آن است، و در عین حال همبستگی و نشاط و انرژی مردم را نیز افزایش میدهد، بایستی از کسانی که استدلال میکنند چون برخی از مردم از رژیم صدمه دیدهاند پس بایستی از ابراز شادی خودداری کنیم بخواهیم، به تاکید هم بخواهیم، که در طرز تفکر خود تجدید نظر کنند. ما انقلاب دیگری که در آن شادی و نشاط علامتی از «بد بودن» باشد نمیخواهیم. ما دیگر علاقمند به جامعهای نیستیم که در آن ابراز عشق، زیبایی، نشاط، حیات و سرزندگی و شعف و شوق با اصطلاحات و تعبیرهایی دشنامگون مثل «سخیف»، «سبک»، «غیراخلاقی»، «سطحی»، «بچگانه» و غیره ساکت، سرکوب و خفه میشوند.
دقت کنیم که صحبت از شادی است و ابراز عمومی آن، از «نشاط» است و ابراز آزاد آن در جمع، صحبت از «سرگرمی» نیست. تفاوت زیادیست بین ابراز شادی و نشاط با سرگرمی. شادی بیان بیرونی مستقیم یک تجربه مهم درونی، و از این جهت یک روش طبیعی برای برقرار کردن تماس بیواسطه با محیط و واقعیت زمان حال است، حال آنکه «سرگرمی» وسیلهای است برای روی گرداندن از تجربههای درونی و بیرونی و فراموش کردن واقعیت زمان حال. بسیاری از ما وقتی از «شادی» میشنویم به «سرگرمی» میاندیشیم، و شاید برخی از واکنشهای خودکار علیه نشاط و شادی برخاسته از همین درک اشتباه باشد. حکومت اسلامی اتفاقا نه تنها با «سرگرمی» هیچ مشکلی ندارد، بلکه آن را تشویق هم میکند. به تلاشهای مختلفی که به خصوص در سالهای اخیر برای سرگرم کردن مردم انجام میدهند نگاه کنید. به برنامههای مشمئزکننده شبکههای جمهوری اسلامی از قبیل کمدیها و استندآپها و بازیهای تلویزیونی و موسیقی و اخیرا حتی خوانندگی توسط دختران نگاه کنید. امکان ندارد با جامعه ایران آشنا باشید و فاصله بسیار زیاد بین فضای کاملا تصنعی این شوها و زندگی واقعی را نبینید. اینها از یکسو ابزاری در تلاش حکومت برای تولید «سرگرمی» و منحرف کردن افکار و توجه مردم از واقعیتهای تلخ زندگیشان هستند، و از سوی دیگر حاوی مقادیر زیادی «تظاهر» به شادی هستند، و هردو اینها تفاوت دارند با شادی و نشاط حقیقی. این لحظات تبلیغی برای زیستن تجربه حقیقی و بیان مستقیم آن ساخته نشدهاند، بلکه درست برعکس، اینها تنها سرگرمی هستند، و هدف از آنها برگرداندن توجه ما از حقیقت زندگی در جمهوری اسلامی و بیان احساسات درونی ما است، و جایگزین کردن آن واقعیت با نمایشی از احساساتی غیرواقعی یا «فیک».
دیوارنویسیهای ایران: خدانور، دوباره برقص!#مهسا_امینی #MahsaAmini #IranRevolution pic.twitter.com/YVSIuy5mxo
— KayhanLondon کیهان لندن (@KayhanLondon) November 9, 2022
آن زمان که روحالله خمینی اعلام کرد «ما هرچه داریم از مُحرّم است» نه برای تبلیغ بود و نه از سر خدعه، حقیقت وجودی جمهوری اسلامی را بیان میکرد. بر خلاف هزاران حرفه و پیشهای که در دهههای حکومت اسلامی در ایران به خاک نشستهاند، شغل مداحی، یعنی مویهسرایی و به گریه آوردن مردم و هدایت آنان به خودزنی جمعی و آسیب جسمی به خویشتن، بزرگترین جهش و گسترش تاریخ خود را در ایران تجربه کرده است، به موازات خطرناک خواندن دانشگاه و علوم انسانی، این حکومت دانشگاههایی برای تدریس مداحی به راه انداخته است. مویه، خودزنی و غمگساری چنان با تار و پود جمهوری اسلامی در هم پیوسته که بارها افراد گوناگونی از طبقه حاکم کشور، به ویژه روحانیون، به صراحت تاکید کردهاند که «گریه کردن» از «شالودههای» اسلام است، و حتی گفتهاند «اگر نمیتوانید گریه کنید، تظاهر به گریه کنید!» احمد بن عبدالله ابونعیم در «حلیه الاولیاء» گزارش داده که سفیان بن عُیَیْنه به هنگام گریه حتی سرش را بالا میگرفت تا اشک چشمانش جاری نشود، و وقتی از او پرسیدند چرا، گفت چون اسلام بر اندوه تکیه دارد، و میخواهم اشکم مدت بیشتری در چشمم بماند تا بیشتر اندوه را در درونم نگاه دارم!
بدون اینکه بخواهیم وارد بحث تاریخی بشویم، واقعیت ساده این است که «غم»، «اندوه»، «رنج» و «آزار» در اسلام، یا لااقل در اسلامی که روحانیت ایران به آن معتقد است و تلاش کرده بر فرهنگ و زندگی ما حاکم گرداند، نهادینه و سرشته در عمیقترین بافتهای هویتی و ایدئولوژیک این حکومت است، و همانگونه که خمینی گفت، جمهوری اسلامی از نیروی همین گریهها و مویهها زنده است. کودکان ما را که میکشند، علاوه بر از میان برداشتن فرزندان ما، بخش دیگری از هدفشان تحکیم حکومتشان با عمیقتر کردن وحشت و غم و مویه است. آیا واقعا هنوز برای ما واضح نشده که شادی، لذت، و نشاط، و ابراز بیپرده و عمومی این احساسات و تجربیات یکی از کاریترین حربههایی است که علیه جمهوری اسلامی و روح این حکومت در دست داریم؟ رژیم از ابراز نشاط ما تهدید میشود زیرا شاد زیستن ما روایت ایدئولوژیک آنها را در هم میشکند و قدرت اجتماعی و روانی آنها را تضعیف میکند. و فراموش نکنیم، قدرت اجتماعی و روانی تنها قدرتی است که آنها را برجای نگاه داشته. امروز جمهوری اسلامی به دلیل ناتوانی مدیریتی و گسترش فساد سیستمیک خود نه قدرت سیاسی دارد، نه قدرت دیپلماتیک و نه قدرت اقتصادی. پایههای تنها ستون قدرت این رژیم در «سر» و «مغز» ما ایرانیان قرار گرفته است.
و در نهایت، از فلسفه و سیاست و تئوری هم که بگذریم، مگر نه این است که بسیاری از مردان و زنانی که خود مستقیما قربانی وحشیگری جمهوری اسلامی شدند به صراحت و اغلب در آخرین لحظات زندگی خود در پای چوبه دار حکومت اسلامی از ما به صراحت درخواست کردند که حتی در مرگشان سوگواری نکنیم بلکه شادی کنیم و زندگی را جشن بگیریم؟ مگر جوانان ما جانشان را برای زندگی کردن مردم ندادهاند؟ حقیقت این است: اگر واقعاً میخواهیم یاد و خاطره آنها را گرامی بداریم و فداکاریهای آنها را معنادار کنیم، اگر نمیخواهیم جانهای جوانی که به پای جامعه و آینده ما ریختند به هدر و بیهوده رفته باشد، باید از پذیرش روایت رژیم یعنی زیستن در فضای سوگواری دائم سرپیچی کنیم. مگر نه اینست که جمهوری اسلامی کودکان و جوانان مان را کشته که مرگ و دلهره و ترس و جبن و غم و سوگ را بر تن و روح ما مسلط کند؟ پس چگونه این نکته واضح نیست که اگر میخواهیم جمهوری اسلامی از جان جوانهای ما برای خودش استفاده نکند، وظیفه داریم بجای نشستن به سوگ و مویه به شادی و سرور برخیزیم؟ که بجای تن دادن به رخوت در زیر ردای تیره غم، بایستی برقصیم، رنگهای زیبای شاد پر انرژی بپوشیم، آواز بخوانیم و به جهانیان، و مهمتر از همه به جمهوری اسلامی اعلام کنیم که قفس سنگین غم و حزن آنها را شکستهایم و بال گشودهایم و قفلشان دیگر بر روح ما کارگر نیست؟
بله، ما در رنجیم، داغ داریم، و برای بسیاری از ما درد آنقدر زیاد است که شادی دوردست و گاه حتی غیرممکن به نظر میرسد، و طبیعتا نمیتوان از کسی که در درد است توقع شادی داشت. اما این بدان معنا نیست که به عنوان یک ملت، به عنوان یک گروه، ما باید سلاحی با این قدرت را از دست بگذاریم. فراموش نکنیم که همین «در رنج بودن» و گسترده بودن درد و غم و گرسنگی از دلایل اصلی این است که میخواهیم سیستم حکومتی کشور خود را عوض کنیم، و فراموش نکنیم که رژیم دقیقا برای ایجاد همین درد و رنج است که کودکان ما را میکشد، چشمهای ما را کور میکند، به فرزندان ما تجاوز میکند، و در زندانها شکنجه میکند. پس در خاطر داشته باشیم: هدف ما گذشتن از درد و رنج و پایان نهادن بر آن است، نه ابقا و ماندگار ساختن آن. ما میخواهیم درد را به لذت و رنج را به شادی بدل کنیم، حداقل برای بچههای خود و برای فردای ما و نسلهای تازه.
این حرف خمینی را همه بارها شنیده ایم و به خاطر داریم که گفت «ما برای شکم قیام نکردیم». اینبار اما اتفاقا برای شکم است که قیام میکنیم، برای آسایش است، برای لذت، برای جسم، بدن، نشاط، شادی، سرور و خوشحالی است، و برای آزادی تجربه و بیان آن شادی و نشاط است که بپا خاستهایم، و به این مغروریم. به ایده آزادی میبالیم، جسم را کمارجتر از ذهن نمیشناسیم، غم را گرامیتر از شادی نمیانگاریم، و درد را پرارزشتر از لذت نمیدانیم. ما دیگر خوب یاد گرفتهایم که حکومتی که بر اساس ایدئولوژیهای ذهنی خود رفتار میکند و به دنبال برپایی مدینههای فاضلهی زادهی تخیلات خودش است هرگز سر از جای خوبی در نمیآورد. نه فقط تاریخ خود ایران، بلکه تاریخ بسیاری از کشورها در قرون بیستم و بیست و یکم را دیدهایم که به ما نشان داده حکومتی که بر اساس یک سیستم ایدئولوژیک باشد همیشه به بیراهه میرود، چه آن ایدئولوژی نژادپرستی باشد، ناسیونالیسم باشد، کمونیسم باشد، یا دین و مذهب باشد. ما امروز دیگر حکومتی میخواهیم که تنها ماموریت و دلیل وجود خودش را برآوردن نیازها و بهتر و راحتتر و شادتر و مرفهتر و آرامتر ساختن زندگی روزمره ما بداند. حکومتی که جسم و جان ما را کمارزشتر از محتویات ذهنی خودش نیانگارد، و برایش روشن باشد که برای ما کار میکند، ما او را به شغل مدیریت کشورمان گماشتهایم، و تنها و تنها وظیفهاش خدمت به ماست: به جان ما و به جسم ما، به راحتی ما، به منافع ما، و به لذت ما.
در راه گذشتن از این حکومت هذیانی مرگمحور و برقرار کردن حکومتی با افکار سالم، انسانگرا و خوشبختیمحور، شادی و نشاط حربههای نیرومند ما هستند و بایستی با قاطعیت ، غرور و مهارت آنها را به کار بگیریم. شادی، نشاط و آسایش چیزهای بدی نیستند! خندیدن، رقصیدن، طرب، زیبایی، خوشی و نشاط پایه و محور زندگی انسانی هستند، و هرگز «سبُک»، «جلف»، «سخیف» و «سطحی» به شمار نمیآیند! اینها از عمیقترین و زیباترین حقیقتهای زندگی هستند، اینها خود زندگی هستند، و آنهایی از ما که از مرگ خسته شدهایم و زندگی را میجوئیم بایستی قبل از هرچیز این واقعیت را متوجه شویم.
*دکتر صادق رحیمی متخصص رواندرمانی، روانکاوی و روانپزشکی فرهنگی است.
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.