رضا خوشحال – انقلاب مترقی مشروطه ۱۱۵ سال پیش با فداکاری و رشادت نیروهای میهنپرست در سایه مخالفت روحانیت به ثمر رسید که به درستی میتوان آن را پیروزی روشنفکران بر واپسگرایان دانست. ملاهای شیعه اما خوابی دیگر در سر داشتند که تعبیر آن همان جمله معروف احمد کسروی است که مردم ایران یک حکومت به آخوندها بدهکار بودند.
فاجعه ۵۷ که محصول تبانی چپ داس و چکش (چریک های فدایی خلق)، چپ داس و اسلحه (مجاهدین خلق) و ترکیب چپ اسلامی و اسلامگرایان روشنفکرنما (نهضت آزادی)، اصطلاحا ارتجاع مغلوب، با روحانیت شیعه یا همان ارتجاع غالب و البته صحنهگردانی کمنظیر ملی- مذهبیها بود، آن خواب آشفته را تعبیر نمود و نهایتا بلای حکومت مطلقه مشروعه بر میهن و ملت ایران نازل شد. از آن کیک قدرت البته سهمی به اتحاد چپهای سهگانه و ملی-مذهبیها نرسید؛ چون قماربازان در فتنه۵۷ با کارت ملت بازی کردند و با آسی که بازرگان به آخوندها تقدیم کرد، آن به اصطلاح انقلاب ۵۷ ملاخور گردید.
حال همانگونه که بارها سران ارتجاع مغلوب تاکید کردهاند به دنبال تعبیر رویای انقلابی هستند که به زعم آنها به واسطه رکبزنی سیاسی خمینی منحرف شد و عزم آن دارند تا به خیال خود آن کار ناتمام را تمام کنند.
با این مقدمه کوتاه نگاهی خواهیم داشت به خرابکاریها و ترورهایی که سازمانهای مسلح وابسته به اتحاد شوم ارتجاع سرخ و سیاه در دوران پادشاهی پهلوی داشتهاند و اینکه چگونه در تمام آن سالها تلاش داشتند با هدف گرفتن مردان تاثیرگذار سیاسی و اقتصادی آن دوران و به پیشبردن انواع دسیسهها در کشور، زمینه به آشوب کشاندن مملکت را ایجاد نمایند. تهدیدها و ترورهایی که خود شخص پادشاه و ولیعهد را نیز هدف گرفت و تا امروز هم با توطئهها و تهدیدهایی که علیه ولیعهد در تبعید صورت میگیرد، ادامه داشته است.
اتحاد چپگرایان و نیروهایی که به دنبال چندپارچهسازی میهن ما «ایران» هستند البته سابقهای بیش از ۸۰سال دارد. در همان ابتدای پادشاهی محمدرضا شاه جوان، حزب توده که به عنوان اصلیترین سازمان فکری چپ شناخته میشد، به خواست «دایی یوسف»ها [یوزف استالین] و اشارت اربابانشان در شوروی، دو غائله مهم آذربایجان و مهاباد را به ترتیب به سرکردگی پیشهوری و قاضی محمدها به راه انداخت تا بلکه به واسطه کمونیسم شورایی بتواند این دو بخش مهم از کشور را به آن اتحاد دیکتاتوری شبهجمهوریهای شورایی بیفزاید. این نخستین برگ در دفتر خیانت به میهن و آنهم در سالهای ۱۳۲۶-۱۳۲۴، تنها چند سال پس از رهایی کشور از اشغال نظامی متفقین، با این هدف بود که در مسیر حکومت پادشاه جوان و آرامش و ثبات کشور خلل ایجاد کنند، آنهم در شرایطی که کشور هنوز درگیر انواع بحرانهای سیاسی و اقتصادی بود.
حزب توده اما پس از شکست توطئههای تجزیهطلبی، یکسال بعد در سال ۱۳۲۷ به واسطه مشی مسلحانه و امکاناتی که در اختیار داشت، سنگ بنای ترورهای سیاسی در دوره محمدرضاشاه را با سوء قصد به جان پادشاه کشور برجای گذاشت؛ آنهم در روزی که محمدرضاشاه پهلوی به مناسبت سالگرد تاسیس دانشگاه تهران که یکی از یادگارهای ارزشمند دوره رضاشاه بزرگ بود در آنجا حضور یافته بود. دسیسهای شوم در مقابل دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران که با هدف قتل نماد وحدت ملی، از هم پاشیدهشدن شیرازه اداره کشور، و فراهم نمودن زمینه استیلای رژیم شوراهای متحد بر میهن طراحی شده بود. اگرچه توطئهگران در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ با شکست روبرو شدند، اما ۳۰ سال بعد افرادی پرورش یافته همان نحلههای فکری در اتحادی شوم با رفقای دیگرشان، ملایان، فتنه مشترکی را در بهمن نحس ۵۷ رقم زدند، تا زمینه ۴۴ سال وحشت و ویرانی را در این مرز و بوم فراهم کنند.
پس از شکست «فداییان استالین» در این طرحها، چوب امدادی خشونت و بحرانآفرینی در کشور به تروریستهای جدیدی سپرده شده بود که خود را «فداییان اسلام» میخواندند تا اینبار طرحهای ترور و خرابکاری توسط گروهی دیگر در کشور به پیش برده شود. در اولین گام از ترورهای سیاسی، عبدالحسین هژیر نخست وزیر سابق و از رجال سیاسی آن دوره، در حالی که در سال ۱۳۲۸ در مسجد حضور داشت توسط فداییان اسلام ترور گردید. قاتل هژیر اما چهرهی آشنایی بود: سیدحسین امامی که ۴ سال پیشتر، احمد کسروی، حقوقدان و تاریخنگار بزرگ معاصر، را در کاخ دادگستری به طرز فجیعی به قتل رسانده بود. شاهدی دیگر بر این مدعا که برای تروریستها تفاوتی بین «خانه خدا» و خانه عدالت برای قتل و کشتار وجود ندارد.
در ادامه حدودا یکسال بعد، خلیل طهماسبی، دیگر عضو گروه فداییان اسلام، سپهبد حاجعلی رزم آرا نخست وزیر وقت را در اسفند ۱۳۲۹ ترور کرد تا او به اولین نخستوزیر مستقری تبدیل شود که به دست خرابکاران به قتل رسید. تروری که میتوان آن را ضربهای بزرگ دانست که به کشور و ملت ایران تحمیل شد.
نزدیکی «فداییان اسلام» به ابوالقاسم کاشانی و به قدرت رسیدن دولت ائتلافی مصدق- کاشانی بلافاصله پس از این ترور، به این فرضیه قدرت میبخشد که آیا دستان «پدرخوانده ملیون» با دستان «تروریستهای فداییان اسلام» در قتل رقیب سیاسی در یک کاسه بوده است؟
«فدائیان اسلام» در سومین گام در ادامه سیاستهای بحرانآفرینی در کشور در آبان ۱۳۳۴ دست به ترور حسین علا نخست وزیر وقت زدند که البته آن پروژه ترور ناکام ماند و با دستگیری و اعدام نواب صفوی و بقیه تروریستها تا حدودی برای مدتی زمینه آرامش در کشور فراهم شد. در این میان، خلیل طهماسبی قاتل سپهبد رزم آرا که به کمک کاشانی و رفقای دیگرش در مجلس شورای ملی از مجازات اعدام گریخته بود، همراه با سایر تروریستها به دار مجازات سپرده شد تا بار دیگر ثابت شود که تاریخ برخلاف معمول گاهی بار اول به صورت «کمدی» و بار دوم به صورت «تراژدی» برای افراد میتواند تکرار شود.
اگرچه طی سالهای دهه ۱۳۳۰ ترورهای سیاسی تا حدودی کاهش یافت، اما سایه شوم غائله امرداد ۱۳۳۲ و حوادث پیرامون آن در سپهر سیاسی آن دوران سنگینی میکرد. رویدادی که در آن برخی رجل سیاسی ترجیح دادند منافع ملی را پای منافع باندی و جناحی ذبح کنند و با ایستادگی در برابر قانون اساسی مشروطه، هرج و مرج و بحران را در کشور گسترش دهند. «نخست وزیری» که مدعی بود مرد قانون است، در حالی که به واسطه انحلال پارلمانی که به او و دولتاش رأی اعتماد داده بود، به صورت خودکار از نخست وزیری عزل شده بود، با استنکاف از پذیرش برکناری دست به ماجراجویی سیاسی زد که نه تنها بحران بزرگی را به کشور تحمیل کرد، بلکه برنامههای اصلاحات بزرگ شاه را برای یک دهه به تعویق انداخت؛ سالهایی که میتوانست بدل به ترقی و پیشرفت کشور شود اما گرفتار نوعی رخوت سیاسی و اجتماعی گردید.
با آغاز دهه ۴۰ و انقلاب شاه و ملت، ابرهای تیرهای که بر سپهر سیاسی کشور سنگینی میکردند، به تدریج کنار رفتند و فنسالاران میهنپرست برآمده از کانون مترقی در سایه قانون اساسی مشروطه وارد عرصه سیاسی ایران شدند تا قطار حرکت کشور را در مسیر سازندگی و توسعه ریلگذاری کنند. با این حال، فتنهانگیزی خمینی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ یکبار دیگر نشان داد که تروریستها دست در دست یکدیگر با نوعی تجدید قوا به میدان بازگشته بودند تا سیاست وحشتآفرینی و خرابکاری را در آن دوره ادامه دهند. در اولین اقدام، در حالی که تازه یکسال از تشکیل دولت تکنوکرات نمیگذشت، تروریستهای سیاهدل متحد در ویرانی کشور که به نام «موتلفه اسلامی» شناخته میشدند، حسنعلی منصور نخست وزیر وقت را در سال ۱۳۴۳ و در بهمنی دیگر ترور کردند تا ثابت کنند برای خیانت به میهن از ارتکاب هیچگونه جنایتی ابایی ندارند. تروری که منصور را به دومین نخست وزیر مستقر و سومین رجل سیاسی با پیشینه نخست وزیری تبدیل میکرد که در دوره ۲۳ ساله پادشاهی محمدرضاشاه تا آن زمان به دست دشمنان ترقی و آبادانی ایران به قتل رسید. این ترور که با هدف مانعتراشی در مسیر برنامههای توسعه ایران و اصلاحات مد نظر حاکمیت صورت گرفت، با روی کار آمدن دولت مقتدر و توانمند امیرعباس هویدا به درِ بسته خورد و مسیر توسعه ادامه پیدا کرد.
مدرنیزاسیون، پیشرفت اقتصادی سریع و طرحهای توسعه که در تمام کشور در حال انجام بود، سبب تغییر استراتژی خرابکاران و تروریستها شده بود. آنها رویکرد خود را به سمت حذف مردان اقتصادی کشور و به ویژه صاحبان بخش خصوصی تغییر دادند. به همین جهت طولی نکشید که سازمانهای مسلح چپگرایی در کشور تاسیس شد که اقدامات خرابکارانه خود را با آدمربایی، ترور بازرگانان و کارآفرینان شروع کردند؛ همانهایی که خود اذعان داشتند از دیدن شادمانی مردم و شکوفایی کشور سخت در عذاب بودند. همانهایی که بجای تحصیل علم و همکاری در جهت توسعه کشور، راههای ویرانی کشور را آموخته بودند و کمر همت بسته بودند تا مسیر قطار توسعه و پیشرفت کشور را به هر قیمتی مسدود کنند. در بخش دوم این نوشتار به این گروهها و سیاستهای خرابکاری و ترور در دهه ۱۳۴۰ پرداخته میشود.
[ادامه دارد]
*رضا خوشحال دانشجوی دکترای گداخت هستهای در دانشگاه آلبرتا کانادا است.