علی صدرزاده (ایران ژورنال) – «فاجعه در ۱۹ اوت ۱۹۵۳ (۲۸ امرداد ۱۳۳۲) آغاز شد. کودتا علیه اولین نخست وزیری که در ایران به صورت دمکراتیک انتخاب شد، راه را برای همه مصیبتهای بعدی از جمله انقلاب خمینی و هر آنچه پس از آن آمد، هموار کرد.» اما آیا این تصویر که نه تنها برخی ایرانیها بلکه بسیاری از تحلیلگران خارجی نیز به آن باور دارند، درست است؟!
اینکه «تاریخ یک دروغ مورد توافق است» کنایهایست منسوب به ناپلئون که حقایقی در آن نهفته است.
در جسجوی یک واژه پارسی
آیا «کودتا» همان دروغی است که شمار بسیاری از ایرانیان روی آن توافق کردهاند چرا که ظاهراً واژه فارسی برای آن اقدام نیافتهاند؟! ظاهرا به نظر آنها تنها این واژه بیانگر تقریبی «Coup d‘État» اصطلاح فرانسوی «فاجعه امرداد ۱۳۳۲» است. هیچکس هم زحمت پیدا کردن و استفاده از یک اصطلاح مناسب از زبان مادری را به خود نداده است. زبان فارسی را عموماً زبان شعر و تصویر میدانند و شاید از این نظر آن را کاری با «کودتا» نبوده تا واژهای مناسب برایش بسازد!
همه، چه تحصیلکرده و چه عوام از این اصطلاح عجیب برای توصیف یک «سقوط» استفاده میکنند. جای تعجب نیست که «کودتا» به یکی از پرکاربردترین کلمه کلیدی در متون سیاسی و اجتماعی در تاریخ معاصر ایران تبدیل شده است! آسانترین واژه برای فرار از پیچیدگیهای علل سقوط!
گذشتهی ثبتشده از بین نمیرود، ارادهای وجود دارد که نباید از بین برود. ظاهرا زمان چرخ دنده ندارد و نمیچرخد؛ عکس باید بطور ثابت همان بماند که بود. همه جریانهای سیاسی به ویژه مخالفان دومین پادشاه پهلوی چنان به این تصویر چسبیدهاند که ناگزیر این تصور را به وجود میآورد که گویا ۲۸ امرداد میبایست در افکار عمومی به عنوان سرمایه سیاسی آنها باقی بماند! به عنوان روزی که فاجعه سرنوشتساز در آن رقم خورد. شمار کمی جرات میکنند تصویر را ترمیم و یا آنرا بازسازی کنند. هیچ نقد و بررسی نباید این تصویر مکرر اما ثابت را تخریب کند.
بازنشر از امرداد ۱۳۸۳؛ چه کسی «کودتا» کرد؟ شاه یا مصدق یا هر دو؟
در آن ۲۸ امرداد سرنوشتساز چه اتفاقی افتاد؟
شاه جوان محمدرضا پهلوی نمیتواند با نخست وزیر خود محمد مصدق کار کند. به همین دلیل است که او با روشهای غیردموکراتیک و کمکهای بریتانیایی- آمریکایی برای سازماندهی سرنگونی نخست وزیر «بیمنطق» خود استفاده میکند. صحبت از حدود یک میلیون دلار است که گفته میشود سازمان «سیا» کمک کرده است. در هر صورت، کودتایی نسبتاً بدون خونریزی و نسبتاً بی سر و صدا در حال وقوع است.
مصدق اولین رئیس دولت ایران است که به صورت »دموکراتیک« انتخاب شده است. اما شرایط این «دموکراسی» خود داستانی طولانی، پیچیده و در عین حال آموزنده دارد.
نکته قابل توجه اینکه بسیاری از حامیان مصدق در جریان «کودتا» یا سقوط وی به اردوگاه مخالفان او روی آوردند.
نخست وزیر پس از برکناری و سه سال حبس، در باغ بزرگ و خوش آب و هوای خود در احمدآباد واقع در حومه تهران، در حصر خانگی قرار میگیرد. دوستان و اقوام اجازه ملاقات با او را دارند. او پس از ۳۱ سال در سن ۸۴ سالگی در بیمارستانی که پسرش در آن کار میکند از دنیا میرود. او با مراسمی محترمانه و در حلقهای کوچک از یارانش به خاک سپرده میشود.
آنچه خیلی کوتاه یادآوری شد مسلماً تصویری سریع از یک روند تاریخی است که در مورد آن صدها کتاب، هزاران مقاله تخصصی و دیدگاه و تعداد بسیاری پایاننامه دکترا به زبانهای مختلف در جهان نوشته شده است. هیچ کارشناس، هیچ سیاستمدار هیچ مبلّغ در هیچ جا اگر بخواهد توضیح دهد که چرا ایران به سرنوشت امروز دچار شد، نمیتواند این روند هفتاد ساله را نادیده بگیرد. و تقریباً همه، چه ایرانی و چه خارجی، رویداد آن روز را «نقطه عطف» همهجانبه در تاریخ معاصر ایران میدانند. اما…
اما آیا اصلا این دیدگاه درست است؟! یا اینکه جنگ سرد همچنان درک تاریخی ما را تعیین میکند؟ بسیاری از منتقدان میگویند که نگاه ایرانیان به این مرحله در تاریخ خود غیرعادی، پر از مبالغه و حتی پر از آسیب است. این ادعا اصلا اشتباه نیست.
داستانی پر از نقاط عطف
تاریخ مکتوب شناخته شده ایران طولانی است، بیش از دو هزار سال. اما در ۱۵۰ سال گذشته بهاندازه کافی وقایع قابل توجه و سرنوشتساز و یا دورانی وجود داشته که شایسته توضیحات و بررسیهای بیشتر است زیرا بسیار مهمتر از نقش مصدق در تاریخ معاصر ایران است.
در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، انقلاب مشروطه اتفاق افتاد که هدف آن محدود کردن قدرت پادشاه و روحانیون بود. علاوه بر ژاپن، ایران تنها کشور آسیایی است که در آن زمان انقلاب مشروطه در آن رخ داد. با این انقلاب کشور وارد تاریخ دوران نوین خود میشود.
دومین اتفاق دورانساز در سالهای پر هرج و مرج پس از انقلاب مشروطه، ظهور رضاشاه در صحنه سیاسی است. او در ۱۶ سال سلطنت خود موفق شد کشور تقریباً کاملاً فروریخته را به یک کشور مدرن تبدیل کند. به عقیده همه کارشناسان، رضاشاه پهلوی اولین حاکم ایران است که تشکیل ملت- دولت را به معنای امروزی در ایران سامان داد. جنگ جهانی دوم اما او را از صحنه سیاسی خارج کرد. از آنجا که او میخواست کشور را بیطرف نگه دارد، متفقین وی را مجبور به کنارهگیری و تبعید کردند.
پس از پایان جنگ، ارتش سرخ آمادگی عقبنشینی از ایران به پشت مرز های خود را نداشت. سرنوشت ایران مثل آلمان محصول دوران سردرگم پس از جنگ جهانی دوم است. از همان ابتدا ساختار متناقضی شکل گرفت که در آن گروههای متخاصم وجود داشتند. اول از همه، مصدق که از حمایت همه برخوردار بود: از مذهبیهای اطراف آیتالله کاشانی تا حزب توده که فرماندهانش در مسکو مستقر بودند. بازرگانان بانفوذ و مذهبی بازار بزرگ نیز به آنها میپیوندند. وجه مشترک همه آنها مخالفت با شاه بود.
تنها مانده توسط متحدان
اما زمانی که آیتالله کاشانی به سمت شاه چرخید و همزمان حزب توده نیز به دستور مسکو مصدق را کنار گذاشت، سرنوشت این نخست وزیر رقم خورد. به ویژه آنکه سفتههای دولتی که برای جایگزینی درآمدهای نفتی از دست رفته، در نظر گرفته شده بود، خریدار پیدا نمیکرد. مهمترین دستاورد مصدق ملی شدن صنعت نفت ایران بود که روند آن بسیار پیش از نخستوزیری او شروع شده بود. در مواجهه با بحرانهای متعدد سیاست داخلی و خارجی، حال و هوای تغییر از مدتها پیش محسوس بود. اما برکناری «غیردموکراتیک» مصدق یک رویداد نسبتاً خاموش و بدون خونریزی در پایتخت بود که حتی مناطق دیگر کشور خارج از تهران هم به سختی متوجه آن رویداد شد!
شاهد برجسته و معتبر
تقریباً ۵۰ سال پس از ۲۸ امرداد، بابک امیرخسروی یکی از اعضای سابق کمیته مرکزی حزب توده، حال و هوای آنروز را اینگونه توصیف میکند: «اکنون که جهان را بدون جزمگرایی ایدئولوژیک یا سیاسی میبینم، کلمه کودتا را برای حوادث آن روز رد میکنم. در ۲۸ امرداد، حال و هوای تغییر وجود داشت. ترس و نگرانی نسبت به آینده کشور بیداد میکرد. نه شاه، نه مصدق و نه مذهبیها نمیتوانند جلوی حزب توده را با پشتگرمیاش به ژوزف استالین، بگیرند. یعنی احساسات غالب مردم چنین بود. ما مسئولین تودهای در دنیای خودمان زندگی میکردیم، این ترسها را جدی نمیگرفتیم، از پیوندهای سنتی ارتش و بخشهای زیادی از مردم با شاه چیزی نمیدانستیم».
دکتر محمد مصدق پس از سقوط، توسط دادگاه نظامی به سه سال زندان و سپس حبس خانگی محکوم شد.
برای درک بهتر اهمیت این مشاهده، باید زندگینامه امیرخسروی را به اختصار مرور کرد. داستان این پیرمرد تقریباً ۹۰ ساله قطعاً قابل توجه و آموزنده است. وی بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم به «حزب توده ایران» پیوست. در تهران در رشته مهندسی مکانیک تحصیل کرد، سپس به دانشگاه «هومبولت» در برلین شرقی پایتخت آلمان دمکراتیک و آنگاه به آکادمی علوم مسکو رفت. وی به بسیاری از کشورهای جهان سفر کرد. راوی چند زبانی و نویسندهای پرکار بوده است. خسروی در تبعید خود در پاریس میگوید: «از اینکه ما ایرانیها هنوز اینقدر نگران کودتا هستیم تعجب میکنم.»
«خارج» همیشه مقصر است
به راستی نیز این موضوع تعجبآور است چرا که در سال ۱۹۷۹- ربع قرن پس از آن ۲۸ امرداد- انقلابی در ایران رخ داد که نه تنها خود کشور، بلکه تقریباً کل جهان را بطور منفی زیر و رو کرد.
یکی از دلایل و احتمالاً مهمترین دلیلی که ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ در تاریخ ایران چنین جایگاهی دارد، قطعاً نقشی است که برخی برای «انگلیسیها» و «آمریکاییها» در وقایع آن روز قائل میشوند. مثل همیشه «خارجیها» در مسائل سیاسی مسئولیت اصلی را بر عهده دارند زیرا به این ترتیب میتوان شکست خود را بهتر پوشاند.
«صرف نظر از اینکه آن روز نفوذ جهان خارج چقدر بود، نباید فراموش کنیم که خارجیها- روسها، انگلیسیها و آمریکاییها- فقط با کمک خود ما آنچه را که انجام شد، آنچه را که اتفاق افتاد، انجام دادند! مسئولیت در درجه اول بر عهده ما ایرانیان است و اگر کودتایی رخ داد، ما کودتاچیان واقعی بودیم!»
این، سخنان کسی جز شاپور بختیار از نزدیکان مصدق نیست! شاپور بختیار یکی از مهمترین چهرههای «جبهه ملی» بود و سابقه زندان داشت. شاه در ماههای پایانی حکومت خود او را به نخست وزیری منصوب کرد و دولت وی تنها ۳۶ روز به طول انجامید. بختیار در سال ۱۳۷۰ در تبعید در پاریس توسط جوخه ترور اعزامی از تهران توسط جمهوری اسلامی کشته شد.
*منبع: وبسایت آلمانی «ایران ژورنال»
*نویسنده: علی صدرزاده
*ترجمه و تنظیم: حسام وثوقی